eitaa logo
یاران ابراهیم
149 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
900 ویدیو
12 فایل
پویش مردمی یزد "شهید ابراهیم هادی" لینک کانال در ایتا https://eitaa.com/joinchat/821886993C550554dc20 در تلگرام https://t.me/joinchat/AAAAAFW1DKO9yh9tSu07Qg در واتساپ https://chat.whatsapp.com/HDqV1SiVL6WHbg1XeBermX
مشاهده در ایتا
دانلود
💫از مهمترين كارهايی كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال1376 زير پل اتوبان شهيد محلاتی بود. 💫روزهای آخر جمع آوری اين مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادی را شما ترسيم كرديد، درسته؟ 💫سيد گفت: بله، چطور مگه؟! 💫گفتم: هيچي، فقط می خواستم از شما تشكر كنم. چون با اين عكس هنوز آقا ابراهيم توی محل حضور دارد. 💫سيد گفت: من ابراهيم را نمی شناختم، برای کشيدن چهره او هم چيزی نخواستم، اما بعد از انجام اين كار، به قدری خدا به زندگی من بركت داد كه نمی توانم برايت حساب كنم! خيلی چيزها هم از اين تصوير ديدم. 💫با تعجب پرسيدم: مثل چی!؟ 💫گفت: زمانی كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه گاه شهدا راه افتاد، يک شب جمعه خانمی پيش من آمد و گفت: آقا، اين شيرينی ها برای اين شهيد تهيه شده، همين جا پخش كنيد. 💫فكر كردم كه از بستگان اين شهيد است. برای همين پرسيدم: شما شهيد هادی را ميشناسيد؟ 💫گفت: نه. 💫تعجب من را كه ديد ادامه داد: منزل ما همين اطرافه، من در زندگی مشكل سختی داشتم، چند روز پيش وقتی شما مشغول ترسيم عكس بوديد از اينجا رد شدم، با خودم گفتم: خدايا اگر اين شهدا پيش تو مقامی دارند به حق اين شهيد مشكل من را حل كن. 💫بعد گفتم: من هم قول می دهم نمازهايم را اول وقت بخوانم، سپس برای اين شهيد كه اسمش را نمی دانستم فاتحه خواندم. 💫باور كنيد خيلی سريع مشكل من برطرف شد! حالا آمدم از ايشان تشكر كنم. 💫سيد ادامه داد: پارسال دوباره اوضاع كاری من به هم خورد! مشكلات زيادی داشتم. 💫از جلوی تصوير آقا ابراهيم رد شدم و ديدم به خاطر گذشت زمان، تصوير زرد و خراب شده. 💫من هم داربست تهيه كردم و رنگ ها را برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصويرِ شهيد. 💫باوركردنی نبود، درست زمانی كه كار تصوير تمام شد، يک پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد. خيلی از گرفتاري های مالی من برطرف گرديد. 💫بعد ادامه داد: آقا اينها خيلی پيش خدا مقام دارند. ما هنوز اينها را نشناخته ايم! كوچكترين كاري كه برايشان انجام دهی، خداوند چند برابرش را بر می گرداند. 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫آمده بود مسجد. از من سراغ دوستان آقا ابراهيم را گرفت! 💫اين شخص می خواست از آنها در مورد اين شهيد سؤال كند. 💫پرسيدم: كار شما چيه!؟ شايد بتوانم كمک كنم. 💫گفت: هيچی، میخواهم بدانم اين شهيد هادی كی بوده؟ قبرش كجاست!؟ 💫كمی فكر كردم. مانده بودم چه بگويم. بعد از چند لحظه سكوت گفتم: ابراهيم هادی شهيد گمنام است و قبر ندارد. مثل همه شهدای گمنام. اما چرا سراغ اين شهيد را ميگيريد؟ 💫آن آقا كه خيلی حالش گرفته شده بود ادامه داد: منزل ما اطراف تصوير شهيد هادی قرار داره، من دختر كوچكی دارم كه هر روز صبح از جلوی تصوير ايشان رد ميشه و ميره مدرسه. 💫يكبار دخترم از من پرسيد: بابا اين آقا كيه!؟ 💫من هم گفتم: اينها رفتند با دشمن ها جنگيدند و نگذاشتند دشمن به ما حمله كنه، بعد هم شهيد شدند. 💫دخترم از زمانی كه اين مطلب را شنيد هر وقت از جلوی تصوير ايشان رد می شد به عكس شهيد هادی سلام ميكنه. 💫چند شب قبل، دخترم در خواب اين شهيد را می بينه! شهيد هادي به دخترم می گويد: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام ميكنی من جوابت رو ميدم! برای تو هم دعا ميكنم كه با اين سن كم، اينقدر حجابت را خوب رعايت ميكني. 💫حالا دخترم از من می پرسه: اين شهيد هادی كيه؟ قبرش كجاست!؟ 💫بغض گلويم را گرفت. حرفی برای گفتن نداشتم. 💫فقط گفتم: به دخترت بگو، اگه ميخوای آقا ابراهيم هميشه برات دعا كنه مواظب نماز و حجابت باش. 💫بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم. 👇👇👇
👇👇👇 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 💫يادم افتاد روي تابلوئی نوشته بود: «رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشی آنها نيز با تو خواهند بود.» 💫اين جمله خيلی حرفها داشت. 💫نوروز 1388 بود. برای تكميل اطلاعات كتاب، راهی گيلان غرب شديم. 💫در راه به شهر ايوان رسيديم. موقع غروب بود و خيلي خسته بودم. 💫از صبح رانندگي و... هيچ هتل يا مهمان پذيری در شهر پيدا نكرديم! 💫در دلم گفتم: آقا ابرام ما دنبال كار شما آمديم، خودت رديفش كن! همان موقع صدای اذان مغرب آمد. 💫با خودم گفتم: اگر ابراهيم اينجا بود حتمًا برای نماز به مسجد می رفت. 💫ما هم راهي مسجد شديم. 💫نماز جماعت را خوانديم. 💫بعد از نماز آقايی حدودًا پنجاه سال جلو آمد و با ادب سلام كرد. 💫ايشان پرسيد: شما از تهران آمديد!؟ 💫با تعجب گفتم: بله چطور مگه!؟ 💫گفت: از پلاک ماشين شما فهميدم. 💫بعد ادامه داد: منزل ما نزديک است. همه چيز هم آماده است. تشريف مي آوريد!؟ 💫گفتم: خيلی ممنون ما بايد برويم. 💫ايشان گفت: امشب را استراحت كنيد و فردا حركت كنيد. 💫نمی خواستم قبول كنم. 💫خادم مسجد جلو آمد و گفت: ايشان آقای محمدی از مسئولين شهرداری اينجا هستند، حرفشان را قبول كن. 💫آنقدر خسته بودم كه قبول كردم. 💫با هم حرکت کرديم. شام مفصل، بهترين پذيرايی و.. انجام شد. 💫صبح بعد از صبحانه مشغول خداحافظی شديم. 💫آقاي محمدی گفت: می توانم علت حضورتان را در اين شهر بپرسم!؟ 💫گفتم: برای تكميل خاطرات يک شهيد، راهی گيلان غرب هستيم. 💫با تعجب گفت: من بچه گيلان غرب هستم. كدام شهيد؟! 💫گفتم: او را نمی شناسيد، از تهران آمده بود. بعد عكسی را از داخل كيف در آوردم و نشانش دادم. 💫با تعجب نگاه كرد و گفت: اين كه آقا ابراهيم است!! 💫من و پدرم نيروی شهيد هادی بوديم. توی عملياتها، توی شناسايي ها با هم بوديم. در سال اول جنگ! 💫مات و مبهوت ايشان را نگاه كردم. نمی دانستم چه بگويم، بغض گلويم را گرفت. 💫ديشب تا حالا به بهترين نحو از ما پذيرايی شد ميزبان ما هم كه از دوستان اوست! 💫آقا ابراهيم ممنونم. 💫ما به ياد تو نمازمان را اول وقت خوانديم. شما هم... @yarane_ebrahim_yazd
اصرار داشتند هرچه زودتر در بهترین حالت را ملاقات ڪنند. نبودند اما ما تازه مےخواهیم سعۍڪنیم ڪه نڪنیم:) اللهــــم عجـــل لولیک الفــــرج ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌ @yarane_ebrahim_yazd
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@ostad_shojaeحرف های من و خدا_6.mp3
زمان: حجم: 7.06M
ششم این سحر وقت تمرین است ! تا کمی شبیه تو باشم ! تا سایه ی مهرم را، کم نکنم از آنانی که، اندازه ی مهرم را، هیچ می دانند .... @yarane_ebrahim_yazd
❣ 🌿چه شود بیاید آن روز که به رسیده باشم 🍁به هوای دیدن تو ز هوا رهیده باشـم 🌿همه عمر من به یادِ تو گذشته 🍁نکند که من و تو را ندیده باشم 💠 برای امام مهربانمان ـ عجّل الله تعالی فرجه الشّریف. ـ زَمزَمه کنیم: اللّهمّ رَبَّ النُّورِ العَظیم ... @yarane_ebrahim_yazd
روزه و روضه عجب وجه تشابه دارند روزه داران همه یاد لب عطشان تواند دهن خشک و ترکهای لب و آب عجب روزه با روضه ات آقا چه صفایی دارد 🌹🍃 @yarane_ebrahim_yazd