#قهرمان
💫مسابقات قهرماني74 کيلو باشگاه ها بود. ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب تمرين کرده بود.
💫اکثر حريف ها را با اقتدار شکست داد. اگر اين مســابقه را ميزد حتماً در فينال قهرمان ميشــد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد آن ســال ابراهيم مقام سوم را کســب کرد.
💫اما سال ها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند.
💫 آن آقــا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکــرد. همه ما هم گوش ميکرديم.
💫تا اينکه رســيد به ماجراي آشــنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاه ها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم کشتي بگيرم.
💫اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد! آخر هم نگذاشــت كه ماجرا تعريف شود!
💫روز بعد همان آقا را ديدم و گفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد.
💫او هم نگاهي به من کرد. نََفس عميقي کشــيد و گفت: آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً آسيب ديد. به ابراهيم که تا آن موقع نميشــناختمش گفتم: رفيق، اين پاي من آســيب ديده. هواي ما رو داشته باش
💫ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چشم.
💫بازي هاي او را ديده بودم. توي كشــتي اســتاد بود. با اينکه شــگرد ابراهيم فن هایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به فينال رفتم.
💫ابراهيم با اينکه راحت ميتونســت من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.
💫بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من برنده بشــم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.
💫ولي من خوشــحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال، بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توي فينال با اينکه قبل از مســابقه به دوســتم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آســيب ديــده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم.
💫آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تــا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديده ام. خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
💫صحبت هايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبت هايش فکر ميکردم.
💫يادم افتاد در مقر ســپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود.
💫در مورد ابراهيم نوشته بودند: #ابراهيم_هادی رزمنده اي با خصائص پورياي ولي.
#پایان
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی10_قهرمان.mp3
زمان:
حجم:
1.28M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
0⃣1⃣قهرمان🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی11_پوریای ولی.mp3
زمان:
حجم:
2.1M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
1⃣1⃣پوریای ولی🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
12.mp3
زمان:
حجم:
1.87M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید #ابراهیم_هادی
2⃣1⃣شکستن نفس🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی13_یدالله.mp3
زمان:
حجم:
1.17M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
3⃣1⃣یدالله🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
4.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
آدم هر کسیو که میبینه، از محبوبش یه بویی داره..
#ابراهیم_هادی یا دوستای دیگه یا شهدای دیگه، هر کیو میبینی یه بویی از محبوب دارند، آدم محبتش بهشون بیشتر میشه..
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی14_حوزه حاج آقا مجتهدی.mp3
زمان:
حجم:
1.03M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
4⃣1⃣حوزه آقا مجتهدی🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی15_پیوند الهی.mp3
زمان:
حجم:
1.32M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
5⃣1⃣پیوند الهی🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی16_ایام انقلاب.mp3
زمان:
حجم:
2.17M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات شهید #ابراهیم_هادی
6⃣1⃣ ایام انقلاب🌹
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی17_17شهریور.mp3
زمان:
حجم:
1.52M
#کتاب_صوتی
📚ڪتاب صوتی زندگی نامه و خاطرات پهلوان بی مزار شهید #ابراهیم_هادی
7⃣1⃣ ۱۷ شهریور
#قسمت_بیستم
💫چند ماه از پيروزی انقلاب گذشت. يکی از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد سازمان تربيت بدنی، آقای داودی رئيس سازمان با شما کار دارند!
💫فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم سازمان.
💫آقای داودی که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلی ما را تحويل گرفت.
💫 بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان برای ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادی ورزشکار و انقلابی هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت قبول کنيد..
💫ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسی سازمان را برای شما گذاشته ايم.
💫ما هم پس از کمی صحبت قبول کرديم.
💫از فردای آن روز کار ما شروع شد. هر جا که به مشکل برمی خورديم با آقای داودی هماهنگ می کرديم.
💫فراموش نمی كنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرسی شد و سؤال کرد: چيکار می کنی؟
💫گفتم: هيچی، دارم حکم انفصال از خدمت می زنم.
💫پرسيد: برای کی!؟
💫ادامه دادم: گزارش رسيده رئيس يکی از فدراسيون ها با قيافه خيلی زننده به محل كار مياد. برخوردهای خيلی نامناسب با کارمندها خصوصاً خانم ها داره. حتی گفته اند مواضعی مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همسرش هم حجاب نداره!
💫داشتم گزارش را می نوشتم. گفتم: حتماً يك رونوشت برای شورای انقلاب می فرستيم.
💫ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟
💫گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال ازخدمت!
💫گزارش را با دقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردی؟
💫گفتم: نه، لازم نيست، همه می دونند چه جورآدميه!
💫جواب داد: نشد ديگه، مگه نشنيدی: فقط انسان دروغگو، هر چه که می شنود را تأييد ميکند!
💫گفتم: آخه بچه های همان فدراســيون خبر دادند..
💫پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داری؟
💫گفتم: بله هست.
💫ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونه اش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چیه!
💫من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.
💫عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.
💫آدرس او بالاتر از پل سيد خندان بود. داخل کوچه ها دنبال منزلش می گشتيم.
💫همان موقع آن آقا از راه رسيد. از روی عکسی که به گزارش چسبيده بود او را شناختم. اتومبيل بنز جلوی خانه ای ايستاد. خانمی که تقريباً بی حجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.
💫گفتم: ديدی آقا ابرام! ديدی اين بابا مشکل داره.
💫گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن.
💫موتور را بردم جلوی خانه و گذاشتم روی جک.
💫ابراهيم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در. مردي درشت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده.
💫با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!
💫با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حسابی حالش را می گرفتم.
💫اما ابراهيم با آرامش هميشگی، در حالی که لبخند ميزد سلام کرد و گفت: #ابراهيم_هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم.
💫آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟!
💫ابراهيم خنديد و گفت: بله.
💫بنده خدا خيلی دست پاچه شد. مرتب اصرار می کرد بفرمائيد داخل.
💫ابراهيم گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص می شويم.
💫ابراهیم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمی کرديم.
💫ابراهيم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد.
💫می گفت: ببين دوست عزيز، همسر شما برای خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوي ديگران! ميدانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی حجاب شما به گناه می افتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرف های زشت يا شوخی های نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توی رشته خودت قهرمان بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شهدا، از امام، از دشمنان مملکت.
💫آن آقا هم اين حرفها را تأييد می کرد.
💫ابراهيم در پايان صحبت ها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست.
💫آقای رئيس يکدفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد.
💫ابراهيم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزيز به حرف های من فکر کن!
💫بعد خداحافظی کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم.
💫از سر خيابان که رد شديم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته بود و به ما نگاه می کرد.
#ادامه
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#تأثیر_کلام
شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی و برخورد مناسب
@yarane_ebrahim_yazd
#گروه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی