🔶 دانلود صوتی جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
👤سخنرانی: #استاد_طاهرزاده (موضوع : تعامل خانواده، گمشده نسل امروز)
🗣ذاکر: #حاج_محمد_ابراهیمیان
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
استاد سیدرضا طاهرزاده1sokhan.mp3
زمان:
حجم:
7.87M
✅ #سخنرانی بخش اول
👤سخنران: #استاد_طاهرزاده
🔶 جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
استاد سیدرضا طاهرزاده2sokhan.mp3
زمان:
حجم:
7.34M
✅ #سخنرانی بخش دوم
👤سخنران: #استاد_طاهرزاده
🔶 جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
استاد سیدرضا طاهرزاده3sokhan.mp3
زمان:
حجم:
5.39M
✅ #سخنرانی بخش سوم
👤سخنران: #استاد_طاهرزاده
🔶 جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان4doa.mp3
زمان:
حجم:
3.57M
✅ #مناجات و دعای سلامتی #امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
🗣ذاکر: #حاج_محمد_ابراهیمیان
🔶 جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان5roze.mp3
زمان:
حجم:
10.51M
✅ #شعرخوانی و #روضه
🗣ذاکر: #حاج_محمد_ابراهیمیان
🔶 جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان6zamine.mp3
زمان:
حجم:
3.91M
✅ #زمینه (بیتابی حال منه، دوری اقبال منه...)
🗣ذاکر: #حاج_محمد_ابراهیمیان
🔶 جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان7shoor.mp3
زمان:
حجم:
2.76M
✅ #شور (دیگه هیچی حالمو خوب نمیکنه الّا حرم، چقدر التماس کنم و بهت بگم آقا حرم...)
🗣ذاکر: #حاج_محمد_ابراهیمیان
🔶 جلسه هفتگی 22 اردیبهشت ماه 1402
🚩#مجمع_عاشقان_بقیع_اردکان
🆔 @YasegharibArdakan
@ostad_shojaeچگونه عبادات کنیم 11.mp3
زمان:
حجم:
11.65M
✨#چگونه_عبادت_کنم؟ ۱۱ 🤲
عبادت اگر صحیح باشد ؛
در ما اُنس ایجاد خواهد کرد!
یعنی، قلب ما، برای عباداتِ بعدی ، به تپش میاُفتد، منتظر میشود، و با رسیدن وقت عبادت، آرام میگیرد...
#استاد شجاعی 🎤
🍃
❤️🍃
رمان
زن ، زندگی ، آزادی
قسمت بیست و نهم:
آقای حبیبی در حالیکه چمدان را روی زمین ناهموار و پر از خاک و خل میکشید به طرف نقطه ای نامعلوم در تاریکی شب حرکت می کرد و سحر هم مانند مجسمه ای مسخ شده به دنبالش روان بود.
حسی درونش به او نهیب میزد راهی که میروی اشتباه است و انتهایش به قهقرا و هلاکت ختم می شود و حسی قوی تر، او را به رفتن تشویق می کرد
یک ربعی بود که در پیچ و خم جاده ای ناهموار در حرکت بودند و صدای موج آب و بوی ساحلی نم زده خبر از نزدیک شدن به مقصد میداد.
قدم های آقای حبیبی بلندتر از قبل شده بود و بالاخره در تاریکی پیش رو ، نور چراغ قوه ای که انگار جلویشان تاب بازی میکرد ،نوید رسیدن میداد.
کمی جلوتر مردی قوی هیکل که در تاریکی شب فقط قد بلند و هیکل پهنش به چشم می آمد ،تک سرفه ای کرد وگفت: دیر کردی آقا... و با اشاره به قایق کنارش ادامه داد :این دخترای بیچاره حیرون شدند و با این حرف ، تازه سحر متوجه قایقی شد که داخلش موجودات مبهمی که گویا دخترانی مثل او بودند، دست تکان میدادند.
آقای حبیبی بدون گفتن هیچحرفی چمدان دستش را داخل قایق گذاشت و یکی از دخترهای داخل قایق جلو آمد و با دستهای سردش دست گرم سحر را گرفت و کمکش کرد تا داخل قایق شود.
سحر که تا حالا سوار اینجور قایقی نشده بود، روی سکوی قایق نشست و همانطور که در تاریکی برای سه دختر پیش رویش سری تکان میداد و سلام زیر لبی میکرد، با دقت اطرافش را نگاه کرد.
حالا خیالش راحت شده بود که تنها نیست، انگار این سه دختر نور امیدی بودند که روان پریشان سحر را آرام میکردند.
یکی از دخترها که قد و قواره اش خیلی قابل تشخیص نبود با صدای نازک و خودمانی گفت: سلام عزیزم، من سارینا هستم و دختر بعدی هم دستش را دراز کرد وگفت : منم نازگل هستم و سومی که همان دختری بود که کمکش کرده بود با صدایی که میخواست مثل لوطی های قدیم باشه گفت: سلام آجی منم المیرام بچه ها بهم میگن الی، تو هم هر جور راحتی صدام کن
سحر آب دهانش را به زور قورت داد و با صدای ضعیفی گفت: خوشبختم از آشناییتون منم سحر هستم..
در همین حین مردی که قرار بود سکان دار قایق باشه از آقای حبیبی خدا حافظی کرد و داخل قایق شد و با یک حرکت قایق موتوری را روشن کرد و بلند بلند گفت: دخترا هل نشین ، همدیگه را محکم بچسپین، اگر میترسین ، میتونین کف قایق بشینین
خیلی طول نمیکشه، بیست دقیقه تحمل کنید تموم میشه، یه کم جلوتر یه کشتی توی دریا منتظره تا شما را سوار کنه و برین سمت خوشبختی...
سحر که واقعا میترسید ،خودش را کف قایق انداخت و قایق توی دریایی که زیر نور ستارگان شب، سیاه تر از آسمان دیده میشد، با سرعت به راه افتاد.
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿