eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
3.9هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
32 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
❣عشق رنگین❣ دکتر امد نزدیکم وگفت:اینجا چه خبره؟ روکردبه خدمتکار وبا تحکم گفت:چرا حواست راجمع نمیکنی. بلندشدم وگفتم:اقاااای دکتر من مخصوصا زدم زیر سینی دکتر:اونموقع میتونم دلیل این کار جنون امیزتون رابدونم؟؟ من:اولا کارمن بسیارعاقلانه بود وکارشما ,عین دیوانگیست,مشروب سرو میکنید,مشروبی که از حرامهای اکید در دین است,مشروبی که اگربخورید,خدای بزرگی که از مادربربنده هاش مهربان تره,از دیدن شخص کراهت داره,مشروبی که عین نجاسته,شما خودتون دکترید وکاملا از مضرات این ماده باخبرید,مگرنه اینکه عقل را زایل میکنه؟؟مگه سیستم گوارش رابهم نمیریزه؟؟مگه توعملکرد سلولهای بدن اختلال ایجاد نمیکن؟مگه الکلش باعث خیلی ازبیماریها نمیشه؟؟ مگه امامان ما کلی روایت در حرام بودن ومضربودن مشروب نگفتند؟؟ درنجاست مشروب همین بس که مولاعلی,ع میفرماید :اگر یک قطره شراب توچاهی بریزه وهکتارها زمین با آب اون چاه ابیاری بشه وهزاران تن گندم ازاون زمینها برداشت بشه, منه علی,یک دانه ازاون گندم رانمیخورم. حالا ازاین حضاربپرسین حاضرن برن دسشویی وبرای تفنن از نجاست خودشون بخورن؟؟ خوردن مشروب هم عین خوردن همون نجاسته.... این راکه گفتم,صدای حضاربلندشد ودکتر یک قدم امد جلو وگفت:خیلی بی شرمی دختر... من:بی شرم تو وامثال توهستین که با تعارف این نجاسات انسان رااز اشرف مخلوقات به مقام حیوانیت میرسانید... چادرم راسر کردم ودرمیان بهت جمعیت بیرون امدم... ساره پشت سرم بیرون دوید وصدا زد:سمیه,سمیه صبرکن دختر,,برسونمت,تا برگشتم عقب یکهو دیدم دکتراومده دست ساره راگرفته ومیگه:بیا داخل به,این دختره هم محل نده... برام جای تعجب بود ,ساره بدون کوچکترین مخالفتی همراش رفت. ازخانه اومدم بیرون,آخی اینجا میشد نفس کشید,تواون خونه هواش مسموم بود. به سرخیابون رسیدم,یک ماشین پلیس دیدم,رفتم طرفش وگفتم:ببخشید اون خونه جشن داره ومشروب سرو میکنن. پلیسها از روی تاسف سری تکون دادند وگفتند:تومملکتی که بعضی از دولت مردانش,ادعای روشنفکری میکنندوبدون کوچکترین تاملی درکارهاشون از غرب پیروی میکنند ,اوضاع مردم هم بهترازاین نمیشه..... جواب خودم راگرفتم,ازماشین دورشدم که دیدم یک ماشین برام بوق میزنه,نگاهش نکردم,اما دیدم یک جنسیس قرمز رنگ بغلم آهسته میاد,رانندش سرش رااز پنجره ماشین بیرون اورد وصدا زد:سمیه خانم..... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/yasegharibardakan
؛ نماز نخونده حاجتمو گرفتم😂 چند سال پیش شب یلدا ناراحت بودم که چرا باز نمیشه😔 و وضو گرفتم تا دو رکعت بخوانم که به دفعه زلزله آمد و همه فرار کردیم🏃 توی کوچه و همه با یک پوشش نامناسبی آمده بودند ولی من به لطف خدا # با چادرم فرار کردم و چادر سرم بود😊 تا اینکه شب بعد یکی از همسایه ها آمدند خواستگاری و گفتند دختری که حتی در بدترین شرائط به فکر و حجابش هست خیلی ارزشمنده و هر شرطی باشه قبول میکنیم لطفا پسر ما را به غلامی قبول کنید😳😁😂 ما هم از خدا خواسته داماد را به آقایی قبول کردیم و الان یه دختر زیبا هم داریم به لطف خدا😍 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توجه توجه توجه 💯 🎙حجت الاسلام رفیعی "توجه" و "مراقبت" راهکار علامه طباطبایی (ره) حضور قلب در نماز ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/yasegharibardakan
38.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا ازدواج ؟!!!! داشتن دوست دختر یا دوست پسر، بهتر نیست؟!!!!! حاج آقا شما توی تلویزیون گفتید: عشق سخته و آسان نیست اصلا یه سوال : چرا ازدواج ⁉️😳 دوستی های توی خیابون که بهتره ❌️جواب استاد حسینی رو بشنوید👆 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفاقت با شهدا توقنادی‌ڪارمی‌کردم،یکباراومدپیشم‌ وگفت:مجید،جایی‌سراغ‌نداری برم‌ کــارکنـم؟ گفتم‌چرا،همین‌آقایی‌ڪه‌تو‌قنادیش‌ ڪارمی‌کنم‌دنبال‌شاگردمی‌گرده‌میایی؟ نپرسیدچقدرحقوق‌میده!!نپرسید روزی‌چقدر‌بایدڪارکنه!!نپرسید بیمه‌میکنه‌یا‌نه!! فقط‌گفت:مـوقـع‌اذان‌میذاره‌بــرم‌ نمــازم‌رو‌ بخـــونم؟!🌱 ✨ شهید_محسن_حججی ‌‌https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹وقتی دلت برای خدا تنگ شده... توصیه مرحوم حضرت آیت‌الله مصباح روحشون شاد🌷 https://eitaa.com/yasegharibardakan
شهید دانش آموز میلاد شادکام به مادر میگه پول نداشتم برات چیزی بخرم، اما یه شعر نوشنم یادگاری برا خودت نگه‌دار تا خانه‌ی عروجم با دعای تو بنا شود😭 https://eitaa.com/yasegharibardakan
پاسخ سوال.m4a
2.65M
سلام وخسته نباشید از کانال خوبتون سوال من این است که همسرم نماز نمیخونه هرکاری میکنم حرف گوش نمیکنه نمازش بخونه من خودم اهل نماز روزه هستم. خیلی ناراحتم که نمیخونه. راهنماییم کنید. ✅✅ سؤال شما را از اساتید مرکز تخصصی نماز پاسخ می دهند. https://eitaa.com/yasegharibardakan
🌸🍃🌸🍃جانم علی ع امیرالمؤمنین علی (ع) بالای بام خانه، خرما تناول می کرد، حضرت در سنین جوانی بودند، سلمان فارسی در حیاط آن خانه لباس خود را می دوخت. حضرت علی (ع) با سلمان مزاح می کرد. سلمان گفت: یا امیر المؤمنین (ع) با من شوخی می کنید در حالیکه من پیرمرد و شما جوان کم و سن و سال هستید؟ حضرت فرمودند: ای سلمان من را از نظر سن و سال کوچک و خود را بزرگ می بینی. قصه دشت ارژن را فراموش کرده ای؟ چه کسی تو را در آن بیابان که گرفتار شیر درنده شده بودی نجات داد؟ سلمان با شنیدن این کلمات با تعجب از امیرالمؤمنین (ع) کیفیت جریان را خواست.  حضرت علی فرمودند: در وسط آب ایستاده بودی و از شیر بزرگی که آنجا بود می ترسیدی. دستهایت را به دعا بلند کردی و از خدا کمک خواستی. و خداوند اجابت فرمود.  من همان اسب سوار هستم که زره به روی شانه اش و شمشیری به دستش بود که شیر را فراری داد و شما را خلاص کرد. سلمان عرض کرد: نشانه دیگری در آنجا بود، برایم بیان فرمایید.  امام علی (ع) دست به آستین برد و یک شاخه گل تازه بیرون آورد و فرمود: این همان هدیه شماست که به آن اسب سوار دادید. سلمان با دیدن آن گل بیشتر دچار حیرت و سرگردانی شد، با عجله خدمت رسول خدا (ص) شرفیاب شد و عرض کرد: ای رسول خدا، من اوصاف شما را در انجیل خوانده ام. محبت شما در دلم جای گرفت، دینم را رها کرده و دین شما را قبول کردم، ولی از پدرم مخفی نمودم و وقتی پدرم فهمید نقشه بر قتل من کشید ولی بخاطر مادرم از من گذشت و من را به کارهای سخت و دشوار وادار می کرد تا من فرار کردم.  به محلی به نام دشت ارژن رسیدم ، در حال استراحت بودم وقتی احتیاج به آب پیدا کردم لباسهای خود را در آورده و داخل رودخانه شدم، ناگهان شیر بزرگی آمد و روی لباسهای من ایستاد وقتی او را دیدم به وحشت افتادم و از خداوند کمک خواستم که ناگاه اسب سواری پیدا شد و شیر را فراری داد، من از آب بیرون دویدم و لباس به تن کردم و خودم را به رکابش انداختم و آن را بوسیدم. از همان اطراف گلی کندم و به ایشان هدیه دادم، بعد از نظرم ناپدید شد و رفت، از این اتفاق بیش از صد سال می گذرد و این قصه را برای کسی تعریف نکرده ام. امروز امام علی (ع) تمام قضیه را برای من بیان فرمودند و همان شاخه گل را به من نشان دادند.  رسول خدا فرمودند: ای سلمان، هنگامیکه مرا به آسمان بردند تا جایی که جبرئیل توقف نمود و من تا کنار عرش بالا رفتم، درحالیکه پروردگارم بدون واسطه با من سخن گفت. وقتی سفر معراج تمام شد و به زمین برگشتم علی بن ابی طالب (ع) بر من وارد شد و تمام گفتگوهای من با پروردگارم را خبر داد. بدان ای سلمان هرکدام از انبیاء و اولیاء از زمان آدم تاکنون که گرفتار شده اند علی بن ابی طالب (ع) آنها را نجات داده است.   القطره، جلد۱، صفحه ۲۸۲ https://eitaa.com/yasegharibardakan
▫️خدمت امام زمان‌رسید. گفت: آقا شما از ما راضی هستید؟ آقا فرمود: راضی نباشم چکار کنم؟ کسی رو غیر از شما ندارم... ♥️ https://eitaa.com/yasegharibardakan
گفت :خوش به حالت که اینقدر دنبال کننده داری! گفتم : امام زمان هم هست؟! گفت :چی بگم والا. گفتم : شاید امام زمان(عج)در آن کانالِ(یا هرجای دیگر) دو نفره ای باشد که نویسنده اش برای خدا می نویسد حتی اگر خواننده ای نداشته باشد! - درگیر ارقام نباشیم... 🤍 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله النور ✨ سلامی بی جواب از جانب خوبان نمی ماند السلامُ عَلَیکَ یا اباعبدالله صلَّی الله یا اباعبدالله لَعَنَ الله مَن قَتَلَک ولعن الله مَن شَرِکَ فی دَمِک انا الَی الله مِن ذلِکَ بَرِی ءُ السلام علیک یا علیِ بن موسی الرِّضا السلام علیک یا شَمسَ الشُموس السّلام عَلیکَ یابقِیَّه الله فِی ارضِه السّلام علیک یا مِیثاقَ اللهِ الذِی ضَمِنَه السّلام علیکِ یا بِنتِ وَلِیِّ الله السّلام علیکِ یا بِنتِ مُوسَی بنِ جَعفَر وَ رَحمَه الله وَ بَرَ کاتُهُ اللهم عجل لولیک الفرج https://eitaa.com/yasegharibardakan
نویسنده ❣عشق رنگین❣ برگشتم طرفش وگفتم:شما؟؟ من اشکان پسرخاله,شیکلا هستم. من:خوب امرتون؟؟؟ اشکان :بفرمایید سوارشید خدمتتون عرض میکنم. من:نه ممنون,همینجا راحتم. اشکان:بفرمایید تا یک جایی برسونمتون. من:ممنون,شما بفرمایید به جشن دختر خاله ی بزرگوارتان برسید.. اشکان:خواهش میکنم سوارشید,الان اون ماشین پلیس فکر میکنه, مزاحمتونم ,برام مشکل پیش میاد. باالاجبارسوارشدم,البته عقب نشستم. اشکان:غریبگی نکنید,درسته من پسرخاله شکیلام,اما اعتقاداتم با اونا فرق داره,اون حرکتتون هم که دیدم خیلی کیف کردم,الحق که شیردختری برای خودت... من:ممنون,من همیشه پای اعتقاداتم میایستم. اشکان:باتوجه به رفتارتون ,من الزاما باید برم سراصل مطلب وگرنه با منم همون کاری رامیکنیدکه بااقای دکترکردید😊 خندم گرفته بود اما جلوی خودم راگرفتم,بابی خیالی گفتم:خوب؟!! اشکان:حقیقتش من خیلی وقته دنبال یک دختر زیبا واصیل مثل شما برای همکاری درکاروهم زندگی.. میگشتم. من:من چه کاری میتونم بکنم,تازه هنوز امسال دیپلم ناقص گرفتم,بعدشم درزندگی؟؟؟؟؟ اشکان:من یه جورایی شغلم بیزینس هستش وفک میکنم شما بتونید کمک خوبی باشید ومورد دوم هم منظورم همون خواستگاری بود🙈 انگاری یک کاسه ی اب یخ ریختند سرم,به تته پته افتادم وگفتم :میشه من را نزدیک ایستگاه مترو پیاده کنید؟؟ اشکان:دوست داشتم تا درمنزل برسونمتون ,اما اگر شما اینجوری راحتید ,چشم میدونم الان غافلگیر شدید ,اگرامکانش هست شماره همراهتون را به من بدهید ,تاخودم ازتون خبربگیرم. شماره را دادم اما نمیدونستم کار درستی کردم یانه... پیاده شدم,چادرم راکشیدم جلو واز اشکان خدا حافظی کردم... همینجورکه توفکر بودم به اتفاقات امروز میاندیشیدم سوارمترو شدم... دارد ... 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/yasegharibardakan