لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#30شب30نکته30ثانیه
#رمضان
از امام صادق(علیه السلام):
مَن حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِهِ زادَ اللّه ُ في عُمُرِهِ
کسی که به خانواده خود نیکی کند، خداوند عمرش را طولانی کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 سرود ولادت امام حسن (ع)
✨ حسن الکاتب الکربلائی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرق آشپزی من و مامانم 😅😂😂
صبحتون به خیییییر🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منم دلم میخواد😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معده در ماه رمضان😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
✘ بعد از ظهور امام زمان علیهالسلام
پیوستن به لشکر حضرت دیگه ممکن نیست!
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#30شب30نکته30ثانیه
#رمضان
از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
برای اینکه بیماری ها و ناملایمات از شما دور شود مضامین دعای مجیر را مرتب تکرار کرده و بر زبان جاری کنید.
مفاتیح الجنان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عسل میخورین؟؟😍😂😳
#دلنوشته 📖
#سحرشانزدهم....🌸
رمضان از نیمه گذشت و به پیچ نهایی اش نزدیک میشود💫
و لحظه های قدر از راه می رسند🌹
شب هاب قدر فرصت میوه چینی است و ما برداشت میکنیم همه آنچه را که یکسال در زمین قلبمان کاشته ایم🌱
عمر یکساله ام را که برانداز میکنم....
هیچ نقطه روشنی برای دریافت کرامتت نمی یابم😔
اما مهربانی یکساله تورا که مرور میکنم😍
دلم به لیلة القدر این رمضان نیز قرص میشود🌸
سالهایت که رسم میان من و تو همین بوده است....
من یکسال را خراب کرده ام 😞
و تو سال بعد را به نیکو ترین تقدیر نوشته ای🌿
چه رازی است میان تو و اسم رحمانت؟
که از هر چه بگذری مهر پاشیدن بر بندگانت را پس نمیگیری🌈
سیاه دل تر از همیشه🖤
شکسته تر از هرسال💔
چشم به راه لیلة القدرت نشسته ام🌙
اما یقین دارم که سهمی عظیم از عشق را برایم کنار گذاشتی💞
من بی تو تمام می شوم دلبرم🦋
دفتر تقدیرم را از هر چه خالی میکنی
خیالی نیست.... 🌻
اما تقدیر مرا از لمس وجودت خالی مکن من بدون تو یعنی هیچ🌥
تو تنها ثروت باعظمت منی خدا🧡
و من به انتظار سهم بیشتری از تو
گوشه سفره رمضانت را رها نکردهام✨
رحمان مگر جز مهر پاشیدن میداند؟
لیلة القدر مرا به طوفانی از مهرت تکان بده....❤️
یا رحمان.... یا رحمان.... یا رحمان....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕋 شکوه و ابهت مسجد الحرام ، همراه با شلوغی صفهای نماز مغرب ماه مبارک رمضان
🦋 ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت ۱۱۶ 🎬
همه جای خانه را وارسی کرد,حتی زیر مبلها بالای لامپ وپرده و...اما چیزی نبود ,انگار اونا خیلی به کارشون مطمین بودند وخیالشون بابت تورات راحت بود,اما ما زرنگتراز یهودیهای خبیث بودیم,اخه مایه بچه شیعه هستیم وذکاوتمون رنگ وبوی علی ع را دارد.
علی:همه جا امن وامان است نازبانو,بفرمایید تاباهم دستی به سروروی آشیانه ی مهرمان درقلب خانه عنکبوت بکشیم.
بعداز دوساعتی تلاش,بالاخره خونه تمیزومرتب ودلخواه شد,خانه ای که با مبلهای راحتی قهوهای رنگ وپرده های کرم رنگ تجهیزشده بود.
داشتم کتابچه اهدایی ابوصالح را میخواندم که با تلنگری که به دماغم خورد متوجه علی شدم.
علی:میبینم که غرررق شدی دردنیای کتاب...
من:علی ,میترسم ,یعنی از پسش برمیام؟
علی:معلومه که برمیای ,چرا نیای؟نگاه مهربان خدا ودست با کفایت مهدی زهرا س پشتیبانت است واشاره به خودش کرد وادامه داد:این غلام حلقه به گوشت هم که همه جا میپایدت خخخخ
من:اینجا نوشته یه اسحاق انور نامی هست که باید قاپش رابدزدم,یعنی توجهش راجلب کنم وسراز کارش درارم.
علی :توکل کن ,تومیتونی,منم فردا باید به دانشگاه شیعه شناسی برم که چسپیده به دانشگاه شماست یعنی یه جاست دیگه وبعدش باید دنبال یه کاری که درامدی برامون داشته باشد,فکرش راکردم ,حمایت هم میشم...یه نقشه هایی دارم که اگر درست ازکار دربیاد ریشه ی این عنکبوتان را میکنیم...رسواشون میکنیم.
میدونستم هرچه اصرارکنم علی میزنه به مسخره بازی وفرافکنی وتا کاری راکه میگه راه نندازه ,هیچی بهم نمیگه,اما افتخارمیکردم که دارمش,علی خیلی اعتمادبه نفس داره,زرنگ وزیرک هست وتوکل واعتمادش به خدا ستودنی ست,من مطمینم کاری را که میخواد شروع کنه موفق میشه,چون مطمینه از حمایت خدا.. ......
با گفتن بسم الله زیرلبم وارد دانشگاه شدم,مدارک من یعنی هانیه را که تطابق داده بودن به من ترم ششم خورد والانم کلاسم را پیدا کردم واز بخت خوب یابدم اولین جلسه با همون اسحاق انور, کلاس داریم.
وارد کلاس شدم,اکثر صندلیها پربود,درست مثل بقیه جاها,یک طرف مرد ویک طرف خانومها نشسته بودند,اکثر خانمها پوشیده ولباسهای گشاد داشتند اما فک میکنم من ازهمه شان پوشیده تربودم.یک مانتو مشکی بلند عربی بایه روسری سفید که یه مدل داده بودم وپشت سرم بسته بودم.
وارد کلاس شدم,همه نگاهشون برگشت طرف من,
منم بی خیال نگاهی,انداختم.وصندلی موردنظرم را ردیف اول کناردیوار که خالی بود ,انتخاب کردم ونشستم.
داشتم روسریم رامرتب میکردم که دختر کناریم گفت:هانا هستم ,تازه واردی؟خوش امدی ,شما؟
لبخندی زدم ودستش راگرفتم:منم هانیه هستم از یهودیهای عراق,تازه موفق به مهاجرت شدیم.
درهمین لحظه استاد داخل شد....وای چرا این شکلیه؟
#ادامه دارد....
💦🌧💦🌧💦🌧
🦋 ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت ۱۱۷ 🎬
تصور من با تصویر اسحاق انور از زمین تا اسمان فرق میکرد.
یک مردی نزدیک پنجاه وهفت هشت ساله با قدی کوتاه,شکمی چاق وجلوامده وسری که کلاه کوچک یهودی زینت بخش کله تاسش شده بود.کت وشلواری مشکی واتوکشیده وصورتی که مشخص بود تازه اصلاح شده ,اخه مثل سر تاسش میدرخشید.
باقدمهایی تند وسری پایین که به سمت صندلی اش میرفت آدم را یاد همین سوسکهای سیاه بالدار میانداخت ,از تصورسوسک خندم گرفت که نگاهم درنگاه اسحاق انور قفل شد...
اسحاق انور عینکش را کمی پایین کشید وروبه من گفت:تازه واردی؟؟ندیدمت
من درحالی که استرس داشتم بلندشدم وگفتم:بله استاد ,هانیه الکمال هستم,از یهودیان عراقی ,تازه به تل اویو امدیم ,یعنی مهاجرت کردیم.
استاد سرش راتکان داد وگفت:امیدوارم از دانشجوهای مستعد باشید,اول بگو هدفت ازاین مهاجرت چی بوده؟
من:راستش تومملکت خودم احساس غریبگی میکردم واحساس میکردم متعلق به اونجا نیستم,همیشه سردرگم بودم ,دوست داشتم جایی باشم که متعلق به خودم یعنی متعلق به جامعه ی یهود باشه,جایی که بتوانم پیشرفت کنم وباعث پیشرفتش بشم,جایی که از دل وجان خودم راوقفش کنم وجانم را فداش کنم .
هی گفتم وگفتم,نمیدونستم که این حرفا از کدوم استینم میریزه بیرون به قول علی فکرکردم توکنیسه صهیون هستم ودارم وعظ میکنم خخخخ وبا صدای دست زدن استاد اسحاق ودنبال ان دست زدن بقیه ی دانشجوها به خود امدم از منبر نطق پایین اومدم خخخخ
استاد:احسنت,افرین وروکرد به بقیه ی دانشجوها وگفت:دوست دارم اعتقادتان به این مملکت یک صدم اعتقاد هانیه الکمال باشه اونموقع میبینید که برگزیده ترین هاهستیم که هیچ نیرویی قابل مقابله با ما راندارد وروکردبه من وگفت:بفرما بشین,حالا بریم سردرس خودمان.
خودم فکر میکردم که برای جلسه اول خوب,پیشرفتم که با حرف هانا فهمیدم نه....
#ادامه دارد...
💦🌧💦🌧💦🌧
🦋 ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت ۱۱۸ 🎬
کلاس تموم شد واستاد درحین رفتن بازهم نگاهش به نگاهم بود که هانا برگشت وگفت:هانیه چقد خوش شانسی
من:چررا؟؟؟
هانا:میدونی این استاد اسحاق ,یکی از بدعنق ترین ومتعصب ترین وباهوش ترین آدمهای یهودی هست که تابه حال دیده ام,داخل تل آویو که بماند ,اورشلیم وحیفا و..حتی امریکا هم میشناسنش وخیلی کارهای بزرگی کرده ومیکند والبته همه ازش یه جورایی میترسند ,حتی رییس دانشگاه هم ازش حساب میبرد,درضمن تا حالا ندیدم از کسی تعریف کند ویااصلا به حرف کسی گوش کند وامروز وقتی دیدم که غرق حرفها وحرکات توشده بود وبعدش هم تشویقت کرد خیلی جا خوردم,نه من جا بخورم هااا,همه ی دانشجوها جاخوردن.....
از حرفهای هانا خیلی متعجب شده بودم ,اگه به علی میگفتم,حتما میگفت دست خدا درکاراست اما بااین تعاریفی که از اسحاق انور کردند واقعا موندم که برای چی اینجور بامن برخورد کرد؟!!
جلوی دانشگاه علی منتظرم بود تا چشمش به من افتاد ,طبق معمول همیشه تاکمر خم شد وبلند گفت:سلااام خانم دکتر....غلامتم خخخخخ
ازاین شوخیهای علی قند تودلم اب میشد اما انتظارنداشتم توانظار عمومی هم چنین کند.
باعلی به طرف خانه راه افتادیم.دیدم کیف علی همچی باد کرده وگفتم:علی...
علی:جان هارون....خانم دکترکه کم حافظه نبایدباشه
من:ببخشید از دهنم در رفتم,میگم تو دانشگاه نهارتون هم میدن؟
علی:نه والاا مگه به شما میدن؟
من:نه اخه دیدم خودت شنگولی وکیفتم چاق شده,گفتم حتما مفت بوده به کیف وبند وبساطت هم دادی خخخخ
علی:عه که توهم بله؟!حالا دیگه منو سرکارمیزاری...
من:درس پس میدیم آقاااا
علی:یه چی داخلش هست که میخواستم الان بهت بگم تا ذوقمرگ بشی اما چون سرکارم گذاشتی تا خونه بعداز استراحت و...نمگم بهله.
منم اصلا اصرارنکردم که بگه چون میخواستم خودم رابی خیال نشان بدهم تاعلی,فکر کنه برام مهم نیست اما ته دلم از کنجکاوی داشتم میترکیدم وتصمیم گرفتم توخونه ,تاعلی میره وضو بگیره ,من سراز کارش دربیارم,برای همین لبخندی زدم وگفتم:اصلنم برام مهم نیست چی داری...
علی:اره جون همسرت...دخترک فضول, من تورا میشناسم...
وباهمین خوش وبش هابه خانه رسیدیم.
#ادامه دارد....
💦🌧💦🌧💦🌧
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#30شب30نکته30ثانیه
#رمضان
از امام هادی علیه السلام:
الناس فی الدُنیا بالاَموال و فی الآخرةِ بالاَعمال.
مردم در دنیا به اموالشون اعتبار دارند اما در آخرت به اعمال اعتبار دارند.
از بحار الانوار
روز شانزدهم.
شبهای بندگی....
ویژه برنامه شبهای قدر
شروع مراسم از ساعت ۲۲:۰۰
قرائت دعای جوشن کبیر _ سخنرانی _ مناجات خوانی و قرآن به سر _ ذکر توسل و سینه زنی
قرآن و مفاتیح به همراه داشته باشید ...
مجتمع فرهنگی بیت الزهرا س
https://eitaa.com/yasegharibardakan
#دلنوشته 📚
#سحرهجدهم....
فرصت ها چه شتابان در گذرند
و چه زود این ضیافت به خط پایان نزدیک میشود⏰
هجدهمین سحر رمضانت رسید🗓
و من هنوز کوله بارم خالیست🥺
نه بهره ایبرداشتهام ☔️
نه خیری کاشتهام🌱
میدانی دلبرم🌹
من نه زبان شکر آموخته ام
نه آبرویی اندوخته ام😞
تکان بده مرا....
تا چند لقمه ای از باقی مانده سفره ات بردارم🌙✨
دستانم را از خودت پر کن🤲🏻
تا خالی تر از خالی از کنار این سفره بر نخیزم🌺
لیله القدرت از راه میرسد،🌟
و باید پنجه در پنجه آسمان، به آغوشت متصل شوم…
و من می ترسم؛
این چند ساعت از روشن ترین سیاهیِ زمین را، به غفلت تباه کنم....🌍
راستی آلوده نمیخری؟😔
هیچ به ذهنم نرسید جز همین جمله ❤️اناعبدک الضعیف 💔
دل پری دارم. آمدم درد و دل کنم با تو
ای خدا وقت معصیت هایم من خجالت کشیدم با تو🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#30شب30نکته30ثانیه
#رمضان
از امام حسین علیه السلام:
القُنُوع راحةُ الاَبدان
قناعت موجب راحتی بدن است.
از بحار الانوار
روز هفدهم.
هم اکنون
✅ آماده سازی فضای مراسم عزاداری شهادت امیرالمومنین ع و #شبهای_قدر
#شبهای_قدر_ذکر_خدا_هم_علی_علیست