eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
36 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
مجمع عاشقان بقیع اردکان
قابل توجه خادمین عزیز مجمع برنامه عیادت از حامدآقای فتوحی امشب ،بعد از افطار .... ساعت ۲۰:۳۰ محل
به روایت تصویر👇👇 شب گذشته صورت گرفت: ✅عیادت مسئول مجمع و جمعی از خادمین هئیت از آقای حامد فتوحی ، یکی از خدمتگزاران بیت الزهرا س
عارفانه غمت وداعِ همه کرد و رو به ما آورد وفا که وعده تو کردی، غَمت به جا آورد... ضمیری اصفهانی
اهداء یک عدد کولر دست دوم سالم به خیریه مجمع
🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 انور باعصبانیت از امبولانس پرید بیرون وشروع به فحاشی کرد ,غافل از اینکه هنوز در محله ی مسلمان نشین اورشلیم هستیم. گویا امبولانس بایه ماشین برخوردکرده بود وداخل چاله ی خیابان افتاده بود. همینطور که انور داشت حرفهای رکیک میزد ناگاه مردی از داخل ماشین عقبی فریاد زد:بگیرید این حرامزاده را این خفاش خونخوار همون دکتری هست که چشمهای زیبای زهرای من را به غارت برد,چشمای ابی دختر چهارساله ی من را از,حدقه دراورد ومعلوم نیست به کدام حیوان صهیونیست پیوند زد...بااین حرف مرد,جمعیتی که نمیدانم تا اون موقع کجا پناه گرفته بودند به سمت امبولانس حمله ور شدند. باران مشت ولگد بود که برسرما میمامد ودوتا مرد خیلی سریع من وانور را سوار یک ماشین سواری کردند. یکی از مردها جلو کنار راننده نشست ویکی دیگر کنار من واسحاق انور نشست وبا اسلحه کمری به سمت اسحاق انور نشانه رفته بود وهرچند دقیقه ای یک بار مشتی حواله ی سرتاس وصورت وحشت زده ی انور ,میکرد. با یه چشمبند چشمان انور را بستند ویک چشم بند هم طرف من داد ودرحینی که چشمک میزد گفت:ای عفریته ی صهیونیست این چشم بند را تو بزن که من کراهت دارم دستم به تن تو بخورد. فهمیدم که اینا نقشه های علی ودوستاش هست. انور انگار هنوز,اتفاقات پیش امده را هضم نکرده بود مثل ادم گنگ باچشمان بسته نشسته بود وکلامی برزبان نمیاورد. بالاخره بعداز نیم ساعت رانندگی مارا جایی پیاده کردند ووقتی چشمانمان را بازکردند خودم را داخل یک اتاقی دیدم که تنها راه ارتباط با بیرون دری کوچک و اهنی بود. دستهای من وانور را بستند وشروع کردند به زدن انور وهراز گاهی با قندان تفنگشان ضربه ای هم به من میزدند . خوب که انور را شستند وبی حال روی زمین افتاد ,جیبهاش راتخلیه کردند وبیرون رفتند ودر را بستند. انور با چشمانی نیمه باز که مثل هلو ورم کرده بود نگاهم کرد,انگار توعالم خودش نبود,با ابروش اشاره کردبه سرم وگفت:مامان ....خون شده.. از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم,از کی,من مامان این غول بی شاخ ودم شدم وخبرندارم؟! دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧
🦋ای در دام عنکبوت ۱۳۶ 🎬 رفتم جلوتر وگفتم:استاد منم,هانیه الکمال,بمیرم براتون چه به روزتان اوردند(اما تودلم خندم گرفته بود اخه اون تصویر سوسک بالدار تبدیل شده بود به سوسک له شده خخخ) اسحاق انور:بیا کنارم بشین،باید یه چیزایی رابهت بگم ,تا وقت دارم وزنده ام,میدونی چرا از بین اینهمه دانشجو ودانش پژوی پزشکی که اکثرا جانشان رابرای بقای اسراییل میدهند من تورا که تازه به اسراییل امدی انتخاب کردم تا وردستم باشی ومادربنیامینم بشی؟ من:نه استاد ,شاید به خاطر اون تحقیقم راجب واکسن ایدز هست.. انور:نه نه اشتباه نکن فرمول اون واکسن اصلا اشتباه محض بود,هیچی بهت نگفتم تا توی ذوقت نزنم اما کار وایده ات قابل تقدیر بود. باخودم فکر میکردم ,اینم همچی پ پ نیست فهمیده,پس گفتم:عه چقد بد,خیلی براش زحمت کشیدم. انور:حالا وقت این حرفا نیست گوش کن چی میگم بهت,اولین جلسه که تورا دیدم بااون مانتو مشکی وروسری سفید,مثل فرشته ی خیال من بودی,تصویر نامفهومی را که از کودکی از مادرم در ذهنم داشتم برام زنده ومفهوم کردی,من چهره ی مادرم رادرست به خاطر ندارم فقط یادم میاد که من را ازش جدا کردند واوردند به جایی برای تعلیم وزندگی من از همون کودکی تحت تربیت یهود صهیون,خاخام ها واساتید علمی با درس وکتاب وعلم شکل گرفت,هیچ وقت دیگه مادرم راندیدم ,اما وقتی توحرف میزنی فکر میکنم توهمون فرشته ای هستی که من راازش دور کردند والان دستی دیگر تورا یعنی مادرم رابه من رسانده.......ودرست وقتی بهت احتیاج داشتم ودنبال کسی بودم که اگر من طوریم شد ,مسوولیت بنیامین رابهش بسپرم ,تو جلوی راهم سبز شدی...تو نشانه ای از عالم غیب هستی برام. ببین اینا،اشاره به در کرد هرلحظه امکان داره سربرسند باید یه چیزایی را تا نیومدن بهت بگم. من توعمرم خیلی کارها کردم وهمه شان هم برای خدمت به اسراییل بوده,اینا به چشم جنایتکار بهم نگاه میکنن ,اون مرد هم که ادعا داشت چشمان دخترش را دراوردم ,احتمالا درست میگفته چون من خیلی ازاین پیوندها انجام دادم,هرجا داخل اسراییل هرکس به پیوندی نیاز داشت,احتیاج نبود مثل بقیه ی کشورها منتظر اهداکننده باشه تاشایدیکی مرگ مغزی بشه ونوبت اون برسه,اینجا دوای پیوند یه گروه خونی مشابه از بچه های فلسطینی بود,کار بدی هم نمیکردیم چون همه دنیا وهمه ی ادیان باید در خدمت یهود صهیون باشند وافتخار هم کنند که اعضای بدنشان درخدمت قوم برگزیده است. داشتم فکرمیکردم عجب منطق سخیفانه ای که انور ادامه داد.... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧
🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 انور:ببین هانیه الکمال ,من برای بوجود امدن بنیامین وساخت دستگاهی که بشود انسان را پرورش دهد سالها زحمت کشیدم والان که موقع به ثمر نشستن زحماتم است ,اینطوری گرفتار شدم,من میدونم که این فلسطینیهای گرسنه وعقب مانده من را شناختند وبه حساب خودشان جنایتکار ترین فرد روی زمین راگرفته اند ومحال است که من از دست اینها جان سالم بدر ببرم,اما تو فرق میکنی,بگو تازه بامن اشنا شدی واز هیچ چیز خبرنداری,هرطور شده خودت را به بنیامین برسان,دستگاه های تنفس هر شش ساعت یکبار باید تنظیم شوند,تمام چیزهایی را که راجب بنیامین باید بدانی دریک دفترچه نوشتم ودر زیر زمین خانه مخفی کردم,از استعدادت استفاده کن وراهی برای نجات بنیامین پیدا کن واشک از چشمانش سرازیرشد وادامه داد:اگر زنده ماند برایش مادری کن ویک لشکر بنیامین بساز. ما باید ومیتوانیم روی دست خدا بلند شویم وتمام دنیا را مسخر خودمان کنیم... با خودم فکر کردم الان هم که بوی مرگ را حس کرده بازهم از اعتقادات کفرانه اش دست برنمیدارد,از طرفی وقتی به طرز بزرگ شدن وتربیتش فکر میکردم بهش حق میدادم که بالذاته شیطان پرست باشد. نزدیک تر بهش شدم وگفتم:نگران نباش ,اگر من نتوانم خودمان را نجات دهم,هانیه نیستم. برقی داخل چشمهاش درخشید,باورش نمیشد پس گفت :چه طوری? من:اینا ,جیبهای تورا خالی کردند ,از من راکه خالی نکردند,من همیشه عادت دارم یک سلاح سرد کوچلو همرام داشته باشم,الانم یک چاقو کوچک اما فوق العاده تیز داخل جیبم است ،درضمن هنرهای رزمی هم بلدم اگر بتونیم دستهامون را باز کنیم ,وازغفلتشون استفاده کنیم من از پسشون برمیام. انور بادستهای بسته اش جلوی مانتوم راچسپیدو گفت:ممنون...ممنون...اگه بتونی کاری کنی من همه ی دنیا رابه پات میریزم,نقشه ای را که کشیده بودم برای انور گفتم وطوری گفتم تا صدایم داخل میکروفن واضح باشد وبچه های مبارز ,همراه نقشه ام پیش بروند. انور درحالی که از فرط خستگی وکتکهایی که خورده بود, نقش زمین میشد گفت:خوبه مامان ,خیلی خوبه...اگه مثل دفعه ی قبل که من را ازت جدا کردند وتوکاری نکردی,اینبار نجاتم بدهی ,نقشه ام را عوض میکنم,دیگه نمیکشمت...میبخشمت.....هرچی بخوای برات میگیرم وباتکرار این حرفها چشماش اومد روی هم.... باشنیدن حرفاش که بیشتر شبیهه هذیان بودند,خشکم زد....یعنی این شیطان خبیث,این مرتیکه ی عقده ای که من رابه جای مادرش میبینه قصد داشت انتقام مادرش راازمن بگیرد ومن رابکشه؟!! یعنی مادرش رابکشد؟؟؟..... دارد..... 💦🌧💦🌧💦🌧
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
[ ویدئو ] از رسول اکرم صلی الله علیه و آله: اشرف القتل قتل الشهداء برترین مرگ ها، مرگ شهیدان است. نهج الفصاحه ص668 روز بیست و پنجم هدیه به روح شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یه نوع انتقال تجاربه😳😭 بفرمایید اینطوری دعا بفرماین🤣🤣🤣 فلووس یعنی پول😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🔻لحظه ورود پیکر مجروح سرهنگ جانباز ، از مجروحان حادثه تروریستی چابهار به فرودگاه یزد. برای بهبود این عزیز و همه مجروحان و جانبازان یک سوره حمد به نیت شفا بخوانید.
خرید سیسمونی نوزاد( لباس) از محل کمکهای شما عزیزان به خیریه مجمع
🌸🍃🌸🍃 سواد زندگی خیاطی می گفت: اگر شبها جیبهای لباسها را خالی کنید, لباس ها زیباتر به نظر می رسند و بیشتر عمر خواهند کرد. بنابراین من قبل از خواب اشیایی مانند خودکار و پول خرد و دستمال را از جیبم درمیآورم و آنها را مرتب روی میز می گذارم, و چیزهای زائد را به درون سطل زباله میریزم. یک شب وقتی که مشغول اینکار بودم, به نظرم رسید که ممکن است خالی کردن ذهن نیز مانند خالی کردن جیب باشد.. همه ی ما در طی روز مجموعه ای از آزردگی, پشیمانی, اضطراب را جمع آوری می کنیم. اگر اجازه دهیم که این افکار انباشته شوند, ذهن را سنگین می کنند; پس ذهنمان را پاک کنیم تا دنیای زیباتری بسازیم. ‎
🦋 ای در دام عنکبوت 🎬 انور روی زمین افتاد انگاری توخواب وبیداری بود,سعی کردم جلوش,چاقو را از جیبم دربیارم وبااحتیاط,شروع به بریدن بندهای دستم کردم. وقتی دستم ازاد شد ,دستهای انور هم باز کردم,انور باچشمای نیمه باز تمام حرکاتم را زیر نظر داشت. حالا که هردومون دستهامون ازاد شده بود,کنارش نشستم وگفتم:حالا باید منتظر بشینیم ,تا بیان سراغمون،فقط حیف که نمیدونم کجای شهر هستیم وچند نفر مراقبمان هستند . انور به زحمت سعی کرد بشینه وبه دیوار تکیه بدهد,خودش راکشید بالا ومثل یک بچه ی کوچک ناخن شصتش را شروع به مکیدن کرد وگفت:مامان دیگه تنهام نزار... میدونستم که انور حال طبیعی نداره,معلومه که خیلی کمبود محبت داره وبااین حالش شاید بعد ازاینکه بهتر بشه یادش بیاد ,پس باید فیلم بازی میکردم،اما نمیدونستم به حال خودم گریه کنم یاخنده...تواوج جوانی ،این پیرمرد زشت وجانی من رابه چشم مادرش میبینه.....شاید این هم از الطاف خداست برای جاکردن من دردل این ابلیسان و رسوا کردن این یهودیان صهیونیست. زمان خیلی دیرمیگذشت,از روزنه ی در که بیرون را نگاه میکردم به نظر میامد خارج شهر ویک جایی متروک زندانی شدیم,هیچ تحرکی اطراف اتاق دیده نمیشد . همینطور که هر چند ساعتی یک بار بیرون را نگاهی میانداختم ,متوجه شدم افتاب درحال غروب است که صدای ماشینی از بیرون امد. سریع به سمت انور رفتم وکتش را گرفتم وتکان دادم:استاد...استاد...بیدارشین,هوشیار شین... انور چشماش راباز کرد وسریع یه نگاه به,اطراف کرد وگفت:هاااا چی شده؟من کجام؟ من:استاد....اسیر فلسطینیا شدیم ...یادته؟؟....پاشو الان شب شده یکیشون اومد ,من میرم پشت در ,تا در راباز کرد بهش حمله میکنم وتو سعی کن حواسش را پرت کنی تا متوجه من نشه وغافلگیرش کنم. پشت در کمین گرفتم تا صدای,قیژ در امد.... دارد.... 💦🌧💦🌧💦🌧
🦋 ای در دام عنکبوت ۱۳۹ 🎬 تا در باز شد ,محکم در راکوبیدم به طرف واونی که پشت در بود با صدای بلندی به بیرون از اتاق افتاد. سریع رفتم بیرون, هوا تاریک بود ,توتاریکی یه چی شکل شبح میدیدم که بهم اشاره میکرد. رفتم طرفش که گفت:خواهر مبارز خداقوت,حرفاتون را شنیدیم الان مثلا من رابزن لت وپارکن وماشین رابردار وببر,امیدوارم این پیرمرد جنایتکار دوباره فریب بخورد...برو ما هوات را داریم ,خدا هم حواسش بهت هست. باحالتی که وانمود میکردم نفس نفس میزنم خودم رابه انور رساندم ,این سوسک له شده مثل کرمی به دیوار چسپیده بود. کتش را گرفتم وبلندش کردم:زود باش استاد...یک نفر بود باچاقو حسابش را رسیدم,الان بیهوشه,تا به هوش نیامده یا کسی دیگه نرسیده باید فرارکنیم. اسحاق انور باحالتی که انگار باورش نمیشد نگاهم کرد وگفت:تو اعجوبه ای هانیه....دنیا رابه پات میریزم,بریم ,بنیامین منتظر ماست. ولخ لخ کنان درحالی که انگار یک پایش اسیب دیده بود ولنگ میزد ,حرکت کرد وباهم رفتیم طرف ماشین. نشستم پشتش,طبق گفته ی اون مبارز باید از,سمت راست میرفتیم,همه جا تاریک تاریک بود وهیچ نوری به چشم نمیامدبه نظرمیرسید دربرهوتی گیرافتادیم. بالاخره بعداز تلاش بسیار رسیدیم اورشلیم واز انجا یک راست حرکت کردیم طرف تل اویو.... نیمه شب بود که به تل اویو رسیدیم. جلوی خانه انور ایستادم وگفتم:خوب استاد ,میخوایین ببرمتان بیمارستان ,اخه وضع ظاهریتون خوب نیست به نظرمیاد به شدت اسیب دیدین. انور:نه نه بریم خانه,توخودت پزشکی ,زخم هام راببند,درضمن سر خودت هم شکسته.... آه تازه یاد زخم سرم افتادم,زخمی که یادگار روز ذبح پدر ومادرم بود,زخمی که التیام نیافته ودوباره دهن باز کرده بود. مصلحت ندیدم باحرفش مخالفت کنم,باهم پیاده شدیم من:استاد,کلید نداریم. انور نگاهی بهم کرد ودست خونینش رانشانم داد وگفت:کلید خانه همیشه همراهم است,اثر انگشتم.... از ترس به خودم لرزیدم...نکنه,برم داخل خطرناک باشه؟ بازم توکل کردم ووارد خانه شدیم.من باید کارهای بزرگتری انجام بدهم... دارد... 💦🌧💦🌧💦🌧
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
از امام سجّاد عليه السلام : إذا صَلَّيتَ فَصَلِّ صَلاةَ مُوَدِّعٍ ؛ امام سجّاد عليه السلام : هرگاه نماز مى گزارى ، [چنان باش كه گويى]نماز آخرين را به جاى مى آورى . . بحار الأنوار ، ج 78 ، ص 160 . روز بیست و ششم
رمضان گذشت و من حتی یک نگاه ویژه، مهمان صاحب الامر زمین نشدم.... 😞 دویدن های صبح و شبم نیز آنقدر که آلوده است که راه آسمان را برایم باز نمی‌کند🌿 اما دلخوشم به این سحر، 💫 شاید امشب برایم راهی باز شد شاید من هم با اهل آسمان محرم شدم شاید گوشه ای مرا نیز پذیرفتند🌹 امشب شاید به سوی خانه عزیز مصر که نه به سوی خانه عزیز اهل زمین کوچه ای را پیدا کنم🌷 آی اهل آسمان؛☀️🌈 امشب کاش نگاهم کنید کاش قبولم کنید کاش نامِ مرا هم، در گوشه ای از سفره آخرین منجی زمین، بنویسید.💜 به جان عزیزش قسم فقط🌻 گدایِ یک نگاه ویژه اویم همیـــــن‼️ گذشت.... همه رمضان گذشت!!!💔 و من دور آخرین سفره های سحرم همچنان به دنبالش میگردم✨ اما گاه فراموش میکنم او همین‌جاست و این منم که سفره‌دار زمین را گم کرده‌ام🍃 خداکند پیدا شوم....🤲🏻 خداکند که پیدایم کند 🌸 پیدایم کن ای پادشاه تنهای زمین در مهمانی رمضان هم پیدایت نکردم 😔
13.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و این قرائت زیبای قرآن توسط صالح مهدی زاده در برنامه محفل که همه داوران را متحیر کرد ، چیزی نیست جز یکی از معجزات قرآن کریم که اگر هزار بار هم‌ ببینی کمه تا فرزندانمان را به حفظ و قرائت قرآن تشویق کنیم .
چرا ترسناک؟! جای نگرانی نیست بزرگوار چون می‌دونم که مقوله انتقام در نظام مقدس جمهوری اسلامی با خط و نشان‌ها و جوسازی‌های این و آن در حسینیه ایتا کاملا بیگانه است. هروقت وقتش شد و به هر مدلی که صلاح باشد و به هر اندازه‌ای که نیاز باشد در هر نقطه از دنیا ، این مسئله و وعده رهبر معظم انقلاب محقق میشود. حتی سپس ممکن است اعلام هم نشود. حتی ممکن است نه با موشک و پهباد، بلکه به روش‌های دیگر باشد. حتی شاید خونی هم از دماغ دشمن نیاید و اطلاعاتی و امنیتی این ضربه محقق شود. هر چیزی ممکن و هر مدلی محتمل است. ضمنا ملاک، خنک شدن دل من و شما نیست که پس از ضربه سهمگین، نظام مجبور باشد که حتما اعلام کند و من و شما هم پس از آن، فیگور جنگ‌شناسان به خود بگیریم و میزان سختی و نرمی انتقام را قضاوت کنیم که آیا به اندازه بوده یا خیر؟! بچه‌‌بازی و خاله‌بازی که نیست. بزرگانی دارند روی این مسائل تصمیم گیری می‌کنند که از من و شما واردترند. این را هم بگویم که وظیفه من و شما همان شعار و دعا و مطالبه‌ای بود که انجام دادیم و ملت ایران در روز قدس روسفید شد‌ بحمدلله. فشار آوردن بیش از حد بر افکار عمومی روی این مسئله و اصرار و تعیین مدل انتقام ، مصداق کامل تشویش و تحریک اذهان عمومی و خلاف قانون است. این را هم مدنظر داشته باشید. لذا هر وقت زدند، اگر سر و صدا داشت و تصمیم بر اطلاع و شادمانی ملت بود، همین‌جا شیرینی و شربت تقسیم میکنیم. اگر هم که نرم و بی‌سر و صدا بود، دعای خیر میکنیم و مثل همیشه حمایت همه‌جانبه خواهیم کرد. همین به زندگیتون برسین. ✍ حدادپور_جهرمی
💔 عاشق حضرت زهرا س بود ۱۴ساله بود که در مجلس حضرت زهرا بعد از شنیدن مصائب آن حضرت، از هوش رفت در عملیات آزادسازی نبلُ‌الزهرا شهید شد رمزعملیات یازهرا بود و موقع شهادت سربند یازهرا بر پیشانی و پلاک یا زهرا س به همراهش بود دسته گلی از صلوات به نیابت از او هدیه می دهیم به مادرمان حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌸الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم🌸 به امید نگاهی از جانب پُر مهرشان سرباز عشق‌ یعنی‌ یه‌ پلاک ......
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷 ♦️پرچم زمین نمی‌ماند... ولو با آجر..... سوریه_ سرکنسولگری ایران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حضور ناگهانی پیکر شهید زاهدی در شبکه دو و آخرین سلام نظامی پسر شهید به پدرش😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدن این ۳ دقیقه به اندازه مطالعه چندین کتاب، محتوا دارد! ⁉️ ماجرای خاورمیانه جدید چه بود؟ ‼️ میزان خسارت ناشی از جنگ جهانی دوم ⁉️ بودجه ایران چقدر است؟ ⁉️ چه ميزان ایران به کشورهای محور مقاومت کمک کرده؟ 🔰 بازنشر برشی از سخنرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 دلیل افزایش عملیات‌های تروریستی در جنوب‌شرق کشور چیست؟