eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌آدم های عاقل ظاهر بین نیستن❌ به طرف میگی صبر داشته باش خودت رو حفظ کن ،‌میتونی یک ازدواج خوب داشته باشی میگه کووو!! به من نشون بده همه دارن‌طلاق میگیرن🙁 اما...👆👆👆 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گوید خدا وجود ندارد و اگر وجود دارد، همین الان بر من عذاب وارد کند... حرف هایش تمام نشده بود، که عذاب الهی مانند صاعقه بر سرش فرود آمد...... لا إله إلا الله https://eitaa.com/yasegharibardakan
*فكركرديدچند درصد جمعيت ايران در زمان جنگ ، به جبهه رفتند؟!٣/٥درصد!!!!!!* ٩٦/٥درصد از مردم ايران ،رنگ جبهه رو نديدند!اگردوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم، *از قول ما رزمندگان دیروزبه رزمندگان فردابگوئید:* در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید. مبادا *ارزش‌ها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضی‌ها* ارزشمند می شوند. می بینید که چگونه ما را *غریبه* می‌پندارند!  آن روزها: *قطار قطار* می رفتیم، *واگن واگن* بر می گشتیم. *راست قامت* می رفتیم *کمر خمیده* بر می گشتیم. *دسته دسته* می رفتیم، *تنها تنها* بر می گشتیم. بی‌هیچ استقبال و جشن و سروری. فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ. اما مردانه، ایستادیم. باور کنیدکه: ماهم دل داشتیم، فرزند و عیال و خانمان ‌داشتیم اما با *دل* رفتیم، *بی‌دل* برگشتیم. با *یار* رفتیم، با *بار* بر گشتیم. با *پا* رفتیم، با *عصا* بر گشتیم. با *عزم* رفتیم، با *زخم* برگشتیم. با *شور* رفتیم، با *شعور* برگشتیم. ما اکنون *پریشان* هستیم، اما *پشیمان* نیستیم. *ما* همان کهنه *رزمندگان* پیاده‌ایم که *سواری* نیاموخته‌ایم. *ما* همان هایی هستیم که به *وسوسه‌ی قدرت* نرفته بودیم. می‌دانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟ *۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران! اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم. ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم. رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم. اکنون نیز *فریاد* می‌زنیم که: این *حرامیان یقه سفید قافله‌ی اختلاس* از ما نیستند. *این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریده‌اند* از ما نیستند . این *خرافات خوارج ‌‌‌پسند* وصله‌ی مرام ما نیست. *ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم. اما *استخوان در ‌گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمنده‌ایم. شرمنده ایم، با صورتی سرخ. شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است ای همه‌ی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید! *ما* اگر به جبهه نمی‌رفتیم، با دشمنی که به نام قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟ شما را به آن سالار شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید. حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را  فروختند، را به پای ما ننویسید. سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان گر سر برود من نروم از سر پیمان ای خاک مقدس که بود نام تو ایران  فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟ *تقدیم دلاورمردان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس https://eitaa.com/yasegharibardakan
🔸وقتی پارکینگ حرم امام رضا محل کار خانم آرایشگر شد 🔹«باورم نمی‌شد خانم ناشناس آن طرف خط دارد دعوتم می‌کند برای برداشتن کاشت ناخن بانوان زائر به حرم امام رضا(ع) بروم؛ آقا با این دعوت، ما آرایشگران خدامحور را سربلند کرد». این‌ها را خانم آرایشگر مشهدی می‌گوید که از یک سال قبل در گروه آرایشگران «صیانه» برداشتن رایگان کاشت ناخن خانم‌ها را شروع کرده و حالا بعد از ۲۰۰ مورد برداشت ناخن، در حرم رضوی پاداشش را گرفته است. 🔹بین تمام مشاغل برای خدمت به دستگاه اهل‌بیت(ع)، آرایشگری شاید دور از ذهن‌ترین حرفه به نظر بیاید؛ اما اهالیِ گروه آرایشگران خدامحور «صیانه» با اجرای طرح خودجوش «برداشتن رایگان کاشت ناخن» اثبات کردند آرایشگران هم می‌توانند سرباز لشکر امام زمان(عج) باشند. 🔹حضور در موکب‌های خدمت‌رسانی به زائران در شهر مشهد در ایام شهادت امام رضا(ع) و بالاتر از آن، حضور در حرم رضوی برای برداشتن کاشت ناخن بانوان زائر، افتخارات بزرگی برای آرایشگران صیانه رقم زد. ‌‌‌ ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
قسمت چهارم قصه دلبری رفتارهایش را قبول نداشـتم. فکر می کـردم ادای رزمنده هـای دوران جنگ را درمی آورد. نمی توانستم با کلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم. دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم. به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلاً کار من نبود. دنبال آدم بی ادعایی می گشتم که به دلم بنشیند. در چارچوب در، با روی ترش کرده نگاهم را انداختم به موکت کف اتاق بسیج و گفتم: «من دیگه از امروز به بعد، مسـئول روابط عمومی نیستم. خداحافظ!» فهمید کارد به استخوانم رسیده. خودم را برای اصرارش آماده کرده بودم، شاید هم دعوایی جانانه و مفصل. برعکس، در حالی که پشت میزش نشسته بود، آرام و باطمأنینه گونۀ پرریشـش را گذاشت روی مشـتش و گفت: «یه نفر رو به جای خودتون مشخص کنید و برید!» نگذاشتم به شب بکشد. یکی از بچه ها را به خانم ابویی معرفی کردم. حس کسی را داشتم که بعد از سال ها نفس تنگی یک دفعه نفسش آزاد شود، سینه ام سبک شد. چیزی روی مغزم ضرب گرفته بود: «آزاد شدم!» صدایی حس می کردم شبیه زنگ آخر مرشد وسط زورخانه. به خیالم بازی تمام شده بود. زهی خیـال باطـل! تـازه اولـش بـود. هـر روز به هرنحـوی پیغـام می فرسـتاد و می خواسـت بیایـد خواسـتگاری. جـواب سـربالا مـی دادم. داخـل دانشـگاه جلویم سـبز شـد. خیلی جدی و بی مقدمه پرسـید: «چرا هرکی رو می فرسـتم جلـو، جوابتـون منفیه؟» بـدون مکـث گفتم: «مـا به درد هـم نمی خوریـم!» با اعتماد به نفـس صدایـش را صـاف کـرد: «ولی مـن فکـر می کنم خیلـی به هم می خوریـم!» جوابـم را کوبیـدم تـوی صورتـش: «آدم بایـد کسـی که می خواد همراهش بشه، به دلش بشینه!» خندۀ پیروزمندانه ای سر داد، انگار به خواسته اش رسیده بود: «یعنی این مسئله حل بشه، مشکل شمام حل می شه؟» جوابی نداشتم. چادرم را زیر چانه محکم چسبیدم و صحنه را خالی کردم. از همان جایی که ایستاده بود، طوری گفت که بشنوم: «ببینید! حالا این قدر دست دست می کنید، ولی میاد زمانی که حسرت ایـن روزا رو بخورید!» زیر لـب با خودم گفتم «چـه اعتماد به نفس کاذبـی»، اما تا برسم خانه، مدام این چند کلمه در ذهنم می چرخید: «حسرت این روزا!» مدتی پیدایش نبود، نه در برنامه های بسـیج، نه کنار معراج شهدا. داشتم بال درمـی آوردم. از دسـتش راحت شـده بـودم. کنجـکاوی ام گل کرده بـود بدانم کجاست. خبری از اردوهای بسیج نبود، همه بودند الاّ او. خجالت می کشیدم از اصل قضیه سر دربیاورم تا اینکه کنار معراج شهدا اتفاقی شنیدم از او حرف می زنند. یکی داشت می گفت: «معلوم نیست این محمدخانی این همه وقت توی مشهد چی کار می کنه!» نمی دانـم چرا؟ یک دفعه نظرم عوض شـد. دیگر به چشـم یک بسـیجی افراطی و متحجـر نگاهش نمی کردم. حـس غریبی آمده بود سـراغم. نمی دانسـتم چرا این طور شـده بودم. نمی خواسـتم قبـول کنم که دلم برایش تنگ شـده اسـت، باوجود این هنوز نمی توانستم اجازه بدهم بیاید خواستگاری ام. راستش خنده ام می گرفت، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا هم با خودش برده! ادامه دارد... ‌‌‌ ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارفانه دلتنگ توام اِی که به وصلت نرسیدم ای کاش خودت را سر قبرم برسانی ‌┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه معما برای دانش آموزان زرنگ کانال😊🌹 برخی از ماه ها 31 روز دارند، برخی دیگر 30 روز، اما کدوم ماه 28 روز رو داره؟ تا ساعت۲۲:۳۰ جواب رو ارسال کنید. اسامی بچه زرنگها رو توو کانال اعلام میکنیم. ارسال جواب👈 @Maa1356
سلاااااام...خیلی چاکریم....شبتون به خیررررررر....🌹🌺 اولا ممنون به خاطر حضور خیلی خوبتون توو حل معما، بیش از ۱۷۰ نفر😳... عالی بود . بله جواب درست ، همه ماههای سال ، ۲۸ روز رو داره 😄 . خیلیا دقت نکردن به سوال. پس هر ۱۲ ماه ،۲۸ روز رو داره.😊 حالا جوابهای درست : ابراهیم خادم الحسینی علی هاتفی مهدی کمالی امیر مهدی و نازنین زینب ابراهیمی مهدی بیابانی صدرا رنجغانی مریم کریمی محمد خانه زر زینب مصیب کارگر دختر خانم علی آقای کریم زاده محمد جماعتی علی میرزازاده امیرعلی فتاحی فرزند آقا جواد بیابانی محمد عرفان ستایش ابوالفضل خطیبی عقدا یاسین و بنیامین طالعی زهرا سادات بهجتی حسین و ریحانه دهقانی علی افخمی امیر حسین قانعی مهلا محمد یاسین شاکر دو نفر هم جواب درست داده بودند، ولی اسمشون رو نداده بودند. بقیه همه اشتباه...👇👇👇
شیطونه میگه به همه این عزیزانی که جواب درست نوشتن و زحمت کشیدن ، نفری یه بن کارت ۵۰۰ هزارتومانی بانک ملی که رمزش هم چهارتا ۱ هست و توو کیفهای خیلی قشنگی بسته بندی شده ، بدم.... فقط حیف که بزرگان ما گفتن حرف شیطون رو گووش نکنید🥴😂 او دشمن انسانه🥴 دیگه مجبورم حرفشان رو گوش کنم و با یه صلوات از برنده ها تشکر کنم😊🌹🌹🌹 ای بمیری شیطون🥴 خیلی به خیر گذشت😂😂
قسمت پنجم قصه دلبری وقتی برگشت پیغام داد می خواهد بیاید خواستگاری. باز قبول نکردم. مثل قبل عصبانی نشدم، ولی زیر بار هم نرفتم. خانم ابویی گفت: «دوسه ساله این بندۀ خدا رو معطل خودت کردی! طوری نمی شـه که! بذار بیاد خواسـتگاری و حرفاش رو بزنه!» گفتم: «بیاد، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه!» شب میلاد حضرت زینب مادرش زنگ زد برای قرار خواستگاری. نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش. به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ سادۀ همیشـگی اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: «مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!» با خنده گفتم: «خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!» خانواده اش نشسـتند پیش مادر و پدرم. خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که «این دو تا برن توی اتاق، حرفاشون رو بزنن!» با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید باهم می نشستیم برای آینده مان حرف می زدیم. تـا وارد شـد، نگاهـی انداخت به سـرتاپای اتاقـم و گفـت: «چقدر آینـه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!» از بس هـول کرده بودم، فقـط با ناخن هایم بـازی می کردم. مثل گوشـی در حال ویبره، می لرزیدم. خیلی خوشحال بود. به وسـایل اتاقم نگاه می کرد. خوب شد عروسـک پشـمالو و عکس هایم را جمع کـرده بودم. فقـط مانده بـود قاب عکس چهارسالگی ام. اتاق را گز می کرد، انگار روی مغزم رژه می رفت. جلوی همان قاب عکس ایستاد و خندید. چه در ذهنش می چرخید نمی دانم!نشسـت رو به رویم. خندید و گفت: «دیدید آخـر به دلتون نشسـتم!» زبانم بند آمده بود. من که همیشـه حاضرجواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشـتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شـده بودم.خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ پاک که دیگه به یادتون نیفتم. ادامه دارد... ‌‌‌ ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخوند باحالیه😄 منتظر بودم بگه یهو یه شاسی بلند خدا رسوند! +اینجاست که میگن شکر نعمت نعمتت افزون کند، کفر نعمت از کفت بیرون کند 😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ صبحتوووون به خیرررررر 😁🌹🌹🌹 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌در روزگاری که ۱+۵ مد نبود.... ✅️ کلیپ بالا رو نگاه کنید و با مهمان ارزشمند این هفته جمعه شب مجمع آشنا بشین...👆👆👆 بی‌صبرانه منتظر حضورش هستیم..😍 🌸 روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان @yasegharibardakan
توجه با عنایت به اعلام قبلی و تعطیلی فروشگاه در روزهای چهارشنبه و پنجشنبه ، اسامی محمد و صادق ،روز های شنبه و یکشنبه ،صبح و عصر تشریف بیارین و هدیه رو تحویل بگیرید.
🌷دفاع مقدس اسلام را احیاء کرد... ✅️ مراسم گرامیداشت هفته دفاع مقدس و یاد و نام شهدای جنگ تحمیلی 🔹️باحضور ارزشمند: دکتر سیدناصر حسینی پور نویسنده کتاب🌹پایی که جاماند🌹 🔹️مدیحه سرایی: حاج محمد ابراهیمیان 🔹️همراه با اجرای: گروه سرود شهدای جنت آباد 🔰جمعه ۶ مهرماه ۱۴۰۳ 🔰همراه با اقامه نماز مغرب و عشاء ✴️ مجمع عاشقان بقیع اردکان 🙏باکمال افتخار منتظر همه شما عزیزان هستیم...😍 @yasegharibardakan
مستمعین عزیز جلسات هفتگی مجمع لطفا حواستون به ساعت اذان باشه. حدود ساعت شیش ،اذان مغرب هست و جلسه شروع میشه. سخنرانی امشب از ساعت هفت آغاز میشه... دیر نکنید لطفاً ... مخصوصا که امشب میهمان خاص هم داریم و حرفاش شنیدنیه..
هم اکنون ✅️ سخنرانی سیدناصر حسینی پور نویسنده کتاب پایی که جاماند مجمع عاشقان بقیع اردکان
🔶 دانلود صوتی مراسم گرامیداشت هفته دفاع مقدس 👤راوی: # دکتر_سیدناصر_حسینی_پور 🗣ذاکر: 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
1sokhan.mp3
8.1M
دفاع مقدس_بخش اول 👤 راوی: 🔶 مراسم گرامیداشت هفته دفاع مقدس 🚩 🆔 @YasegharibArdakan
2sokhan.mp3
9.32M
دفاع مقدس_بخش دوم 👤 راوی: 🔶 مراسم گرامیداشت هفته دفاع مقدس 🚩 🆔 @YasegharibArdakan