eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4.3هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
41 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
حجت الاسلام مروتی3.mp3
زمان: حجم: 7.78M
بخش سوم 👤سخنران: حجت الاسلام 🔶 جلسه هفتگی 7 خرداد 1400 (سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهم السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان4Roze.mp3
زمان: حجم: 6.54M
و 🎤 🔶 جلسه هفتگی 7 خرداد 1400 (سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهم السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان5zamine.mp3
زمان: حجم: 5.7M
🎤 🔶 جلسه هفتگی 7 خرداد 1400 (سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهم السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان6zekrpayani.mp3
زمان: حجم: 2.99M
🎤 🔶 جلسه هفتگی 7 خرداد 1400 (سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهم السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان7Esteghfar.mp3
زمان: حجم: 4.64M
🎤 🔶 جلسه هفتگی 7 خرداد 1400 (سالروز شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء و وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیهم السلام) 🆔 @YasegharibArdakan
همیشه موقع انتخابات که میشه و تب اون به حداکثر خودش میرسه، مرسوم شده که میگن هر کس بتونه رای های خاکستری رو جذب کنه میتونه پیروز انتخابات بشه و بیراه هم نیست. چون اکثر رای دهنده ها در همه انتخابات ها عوام هستن و درصد کم تری از مردم هستن که قدرت تجزیه و تحلیل مسایل سیاسی و مانورهای تبلیغاتی رو دارن. اوج تاثیر گذاری این آرای خاکستری، در دو انتخابات آخر ریاست جمهوری و انتخابات سال ۱۳۸۰ و علی الخصوص انتخابات دور قبل ریاست جمهوری بود که روحانی با عملیات روانی منحصر به خودش تونست ورق انتخابات رو به نفع خودش برگردونه. ایشون و تیم تبلیغاتی شون با القای تفکرات بسیار ساده و پیش پا افتاده توانست آرای خاکستری رو جذب کنه. خیلی از این تفکرات و مطالبی را که روحانی و طرفدارنش برای رای ندادن به طرف مقابل به آن استناد میکردن ، اگر امروز مطرح شود شاید اصلأ بخاطر نیایند و شاید باعث مضحکه همان هایی شود که بخاطر همین مطالب رگ گردنشان رو کلفت می‌کرد. اجازه بدید چند تا از این مانورها و بی اخلاقی های تبلیغاتی را با هم مرور کنیم: ✅ ۱.اینکه اگر رییسی بیاد اعدام ها شروع میشه...!!!!!!!! آقا کسی از خودش نپرسید اعدام چی، اعدام کی، کشک چی... مگه اصلا رییس‌جمهور قدرت اعدام و حکم قضایی داره؟ یا مگه مملکت دستگاه قضا نداره؟ خوب اونی که جرمی کرده و حقش اعدامه که اعدام میشه ولی مگه کسی که بی گناه باشه اعدام میکنن؟! ✅ ۲. اگه رییسی بیاد دلار میشه ۵ هزار تومن!!!! این رو لطفا خودتون تحلیل کنید. من هیچی نمیگم. فقط تو دوربین زل میزنم😐 ✅ ۳. تو پیاده رو دیوار میکشن!! اصلا مگه میشه؟ مگه داریم؟ مگه ما مجلس و دستگاه قضا و بالا و پایین نداریم که یه نفر تا شد رییس جمهور، بزنه و همه پیاده رو ها را تفکیک کنه؟ میگن هر چه دروغ گنده تر باشه، پذیرشش هم راحتتر هستا. الان دقیقا شده همین مسئله! و خیلی از این مسایل و نمونه ها که باعث شد مردمی که اهل رای دادن هم نبودند، از ترس رییسی اومدن به روحانی رای دادن. 👈 شواهد نشون میده همون تیم تبلیغاتی حسن آقا امروز دست بکار شدن تا قشر خاکستری رو با مخالفان نظام همسو کنند و اونا رو از رای دادن منصرف کنن. با همون شعارهای پیش پا افتاده و عوامانه که اگه افرادی که به این صحبت ها و شعارها دامن میزنن یکم بهش فکر کنن، خودشون به پوچ و توخالی بودن این صحبت ها پی میبرن. با ذکر اینکه کسی منکر مشکلات اقتصادی و زیربنایی نظام نیست و بااحترام به همه کسانی که عاشقانه وطن را دوست دارن و نیاز میبینند به هر شکلی به این مشکلات واکنش نشان بدن، اینجا هم به بعضی از شعار های تبلیغاتی جبهه مخالف نظام ( همان هایی که وضع امروز زاییده تفکرات آنهاست) که در این دوره استفاده میکنن برای فراری دادن مردم از صندوق رای ، اشاره میکنم: ✔️ ۱. میدان را خالی کردن برای رییسی و از قبل انتخابش کردن!!!! یکی به من جواب بده که کدام شخص شاخصی وارد عرصه انتخابات شده که رای قابل توجهی داشته و شورای نگهبان اون رو از قصد کنار گذاشته باشه؟! به این دوستان باید گفت که از کی تا حالا شما مدافع لاریجانی و احمدی نژاد شدید؟؟!!! همین دوستان تا پارسال به لاریجانی فحش میدادن و اون رو فاسد میخوندن و هر روز درباره اش کلیپ میساختن. همینا تا دیروز احمدی نژاد رو مسبب تمام مشکلات بیست سال آینده کشور میدونستن. حالا شما نگاه نکنین به چهار تا دو آتیشه که دور احمدی نژاد جمع شده و دارن در حضور خودش، به حضرت آقا توهین مستقیم میکنند و محمودخان هم فقط نگاش می‌کنه و با سکوتش تاییدش می‌کنه! و یا بعضی از همینا بارها از فساد های جهانگردی و خانوادش برای مضحکه کردن نظام استفاده کردند. کمی فکر کردن به افراد شاخص رد صلاحیت شده نشون میده که شورای نگهبان واقعاً کار درست رو انجام داده و در هیچ جای دنیا به افرادی که پرونده قضایی دارن ومتهم هستن، اجازه حضور در عرصه های مدیریتی کلان نمیدن. ✔️ ۲. اگه اینا رد صلاحیت شدن پس چرا قبلاً مسئول بودن...!!! خوب دوست من ملاک حال فعلی افراده. شما ممکنه برای مغازت یه شاگرد بگیری که کمک دستت بشه ولی دزد و هیز از آب دربیاد. بازم مغازت دستش میدی؟؟!!! ✔️ ۳. هر کس رییس‌جمهور بشه فرقی نداره...!!! هر کس بگه و فکر کنه که اگه سال ۹۶ بجای روحانی رییسی رییس‌جمهور شده بود ، اوضاع ما این بود، قطعا یا بدون فکر این حرف رو زده! بزرگترین تفاوت طیف روحانی با طیف رییسی، روحیات و تفکرات آنان است که منجر به تفاوت در راه حل ها و... میشود. پس قطعا دوران هر کدام متفاوت از دیگری است. در پایان، از همه دوستان موافق و مخالف عاجزانه خواهش میکنم هر پیام، شعار و مطلبی رو بدون فکر و تحلیل قبول نکنید و هیچ وقت در زمین کسی که به سلامت افکار و افعالش اعتقاد ندارند بازی نکنید. @yasegharibardakan
🔵فاطمه: همش داشتم به این فکر میکردم اگه ازدواج کنه من باید چیکار کنم؟میتونم بعدش ازدواج کنم؟یا اصلا میتونم روز عروسیش برم؟میتونم دست کس دیگه ای و تو دستش ببینم؟فکر کردن به این چیزا اشکامو روونه صورتم میکرد.رو کاناپه رو به روی تی وی نشسته بودم.یه قلپ از چاییمو خوردم و دوباره گذاشتمش روی میز.اشکمو با دستم پاک کردم و سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم. 🔵موبایلمو گرفتم دستم که دیدم ریحانه اس ام اس داده. +سلام. کجایی؟ خابی یا بیدار؟ اگه بیکاری بیا بریم یه سر بیرون دور بزنیم.بهش پیام دادم: _ بیکارم.کجا بریم؟ +چه میدونم بریم بیرون دور دور. خندیدم و: _باشه.کی بریم؟ +اگه میتونی یه ساعت دیگه بیا تندیس. _باش. رفتم تواتاقم.از کمد یه مانتوی روشنِ کرم برداشتم با یه شلوار نخودی پوشیدم‌.یه لبخند نشست رو لبم‌.یه روسری تقریبا همرنگ مانتوم برداشتم.موهامو دم اسبی بستم که از روسریم نزنه بیرون.روسریم رو هم یه مدل جدید بستم. یه قسمتشو بلندو قسمت دیگشو کوتاه تر گرفتم. قسمت بلنده رو دور سرم دور زدم و روی روسری پاپیونی گره زدم‌. 🔵میدونستم محمد رو نمیبینم ولی چادر رو از رو آویز برداشتم و سرم کردم.به مامان زنگ زدم و گفتم دارم میرم بیرون.اونم بدون هیچ مخالفتی قبول کردو نه نیاورد.با یه آژانس رفتم سمت بازار تندیس!رو یه نیمکت نشستم و منتظر ریحانه شدم.به ساعتم نگاه کردم‌.چهار و نیم بود.رو این نیمکتا همه دونفره مینشستن.دلم چقدر برای محمد تنگ شده بود‌.نمیدونم چرا انقد زود به زود دلم براش تنگ میشد.کاش الان اینجا بود‌... ولی اون الان..!راستی ازدواج کرده!؟ 🔵زیاد اینجا خرید نمیکردیم ولی با این وجود وقتایی که می اومدیم دور بزنیم با مامان می اومدم..یه بارم با مصطفی اومده بودم روز دختر که برام یه شال زرشکی خرید و بستنی مهمونم کرده بود مثلا.هعی..تو افکار خودم غرق بودم که یکی از پشت چشامو گرفت.برگشتم ک دیدم ریحانس. با ذوق گف: +چطوری دختره؟ یه لبخندساختگی بهش تحویل دادمو: _ممنون. تو خوبی؟ +هعی بدک نیستم.بیا بریم دور بزنیم. از جام پاشدم و دنبالش رفتم.سعی کردم همه ی دقت و حواسم به ریحانه باشه تا کاراشو تقلید کنم.نمیدونستم فایده داره،بدرد میخوره یا نه..! ولی احساس خوبی داشتم.. 🔵انگار از شب قدر از نو امید تو دلم جوونه زده بود.رسیدیم دم یه مغازه که سر درش نوشته بود "ملزومات حجاب‌"حجابم مگه ملزومات داشت..از نوشتش خندم گرفت که دیدم ریحانه رفت تو مغازه..! ادامه دارد... نویسندگان: و
🔵من هم دنبالش رفتم.فروشندش یه خانمی بود.روکرد سمت فروشنده و: +سلام خانم‌ ببخشید یه ساق مشکی وسرمه ای میخام. داشتم به وسایلاشون نگا میکردم که فروشنده اومد و چیزایی که ریحانه گفت و گذاشت رو میز.منم رفتم پیش ریحانه. _عه از این آستینا! مامان منم میزاره.البته مال اون سادستا.تازه فقط هم یکی داره.از حرفم خندش گرفت. به ساق ها نگاه کرد و گفت +نه اینا رو نمیخوام.سادشو ندارین؟بدون گیپور. فروشنده سرشو تکون داد و رفت یه قسمت دیگه که گفتم اینا قشنگ بودن که..چرا نخریدی؟با گیپور خوشگل تره ک تا سادش. به صورتم خیره شد و: +نه به جای حجاب جنبه ی جلب توجهش‌ بیشتره.اصلا فلسفه ی حجاب اینه که آدم باهاش جلب توجه نکنه دیگه. 🔵عجیب بهش نگاه کردمو: _این چیزا رو شوهرآخوندت بهت یاد میده؟باشه بابا تسلیم. +نه بابا اون بدبخت زیاد چیزی نمیگه داداش محمد حساسه. اینو ک گفت گوشام تیز شد. _روچی؟ساق دست؟ +این رو همه چی حساسه‌ بابا. ساق،روسری،گیره روسری و از همه مهم تر چادر!! فروشنده اومد سمتمون و ساقای ساده ی رنگیش رو باز کرد.از توشون یه سرمه ای سیر و مشکی در آورد و گذاشت جلو ریحانه. ریحانه کیف پولشو در اورد و گفت +چقدر میشه؟ _۱۲ هزارتومن. پول رو گذاشت رو میز و رفت سراغ گیره ها. +نگاه کن این گیره طلایی ها رو. 🔵برگشتم سمت انگشت اشارش که چشمام به گیره های خوشگل رنگی با اویزای مختلف خورد.بهش گفتم _واسه منم یه سادشو انتخاب کن. +ساده؟ _اره. داشت تو گیره ها میگشت که برگشتم سمت فروشنده. _اگه میشه یه ساق مشکی ساده به من هم بدین. اینو ک گفتم ریحانه برگشت سمتم و با تعجب نگام کرد ‌ +فاطمه چیزی شده؟ _نه مگه باید چیزی شده باشه!! انگار از حرفش پشیمون شد. برگشت و بعد اینکه انتخاب کرد اورد گذاشتشون رو میز که فروشنده حسابشون کنه‌.خواستم از تو جیبم کارتمو در بیارم که دستشو گذاشت رو دستم و گفت +حالا میدونیم پولداری. ولی دست تو جیبت نکن. بزار این بارو من حساب کنم‌. سرمو به معنی اصلا تکون دادم و گفتم: _امکان نداره‌ چرا تو حساب کنی؟تازشم پولدار کجا بود. +تعارف میکنی؟میگم نه دیگه.بزار این اولین ساق و گیره ای ک میخری رو من بهت هدیه داده باشم اینجوری دل من هم شاد میشه. 🔵با لبخند نگاهش کردم که ملتمسانه گفت +باشه؟ از کارش خجالت کشیده بودم. یه باشه گفتم و خواستم از مغازش برم بیرون که یهو یه چیزی به سرم زد و گفتم‌ _راستی ریحانه!!چادر چی؟کدوم چادر خوبه؟الان اینی ک سر منه خوبه؟ +خوبه؟این عالیه دختر. از خوبم خوب تر.خیلی ماه میشی باهاش. از حرفش انرژی گرفتم و از مغازه اومدم بیرون.ریحانه هم حساب کرد و از مغازه زد بیرون.ساق و گیره های من رو داد دستم و گفت +مبارکت باشه. 🔵ازش تشکر کردم و: _مرسی.خیلی زحمت کشیدی. ولی ازت توقع نداشتم‌. دستشو کشیدمو بردمش سمت همون بستنی فروشی‌ ای که با مصطفی بستنی خوردیم.اونم بدون اینکه چیزی بپرسه دنبالم اومد.دوتا معجون سفارش دادم و به ریحانه اشاره کردم بشینه رو نیمکت تا حاضر شه.اونم ذوق زده نشست رو نیمکت.پول معجونا رو حساب کردمو رفتم سمتش که گفت +عه زحمتت شد که. 🔵اینو گفت و روسریش رو با دستش صاف کرد. معجونش رو دادم دستش.چادرم باعث میشد که روسریم هی عقب بره و موهام مشخص شه.برا همین هی حرص میخوردم‌.اصلا چی بود این چادر اه. به خودم نهیب زدم ک منطقی باش.چادر بد نیست.اتفاقا از وقتی ک رو سرم دارمش احساس بهتری دارم.احساس امنیت بیشتری میکنم.به ریحانه اشاره زدم که بریم تو پاساژ اونجا خلوت تره.با حرفم از رو نیمکت پاشد و دنبالم اومد. رفتیم تو و بعد اینکه خوردنمون تموم شد یه خورده دور زدیم. ریحانه به ساعت موبایلش نگاه کرد و گفت: +خب دیگه بریم خونه یواش یواش. میترسم شب شه محمد صداش در آد. ادامه دارد... نویسندگان: و
سلام. عرض ادب و احترام
🔵+این بشر با این اخلاقش اخر روح الله رو هم مثل خودش میکنه‌.از حرفش خندم گرف.چقدر محمد سخت گیر بود.نمیدونم میتونستم با اینا کنار بیام یا نه..ولی تنها چیزی ک میدونستم این بود ک اخلاقش خیلی برام شیرین بود. ریحانه ادامه داد: +بیا بریم خونمون بعد از شام زنگ‌بزن بیان دنبالت. _نه اصلا امکان نداره.این دفعه تا تو نیای من نمیام‌خجالت میکشم عه‌. +نه دیگه فک کردی زرنگی!!الان اینجا نزدیک خونه ی ماس.باید بیای.وگرنه باهات کات میکنم همینجا برای همیشه. 🔵خواستم بلند بخندم که سعی کردم جلوی خودمو بگیرم. _خدایی نمیام خونتون نذاشت حرفم تموم شه‌ دستمو کشید و منو با خودش برد. دلم میخواست از خواستگاری داداشش بپرسم و بگم عکس دختره رو بهم نشون بده.ولی روم نمیشد.دیگه در مقابلش مقاومت نکردم.اتفاقا دوست داشتم که برم خونشون.فرصت خوبی بود که ازش حرف بکشم‌.تو راه راجع ب درس و انتخاب رشته حرف زدیم تا رسیدیم‌.خونشون سه تا خیابون پایین تر از پاساژ تندیس بود. 🔵چند دقیقه ای بود ک رسیده بودیم خونشون.با مامان تماس گرفتم و گفتم که خونه ریحانه اینام.که قرار شد بعد از اذان بیاد دنبالم‌.با باباش سلام علیک کردم و تو اتاقش منتظر نشسته بودم تا ریحانه لباساشو عوض کنه. این دفعه محمد نبود.اصلا نبود. میخواستم بحث خواستگاریو پیش بکشم و بازش کنم ولی هم روم‌نمیشد هم نمیدونستم باید چی بگم‌و چجوری رفتار کنم که ضایع نباشه و ریحانه نفهمه.داشتم تو ذهنم یه جوری جمله بندی میکردم که ریحانه گفت +بیا بریم پیش بابام تنهاس میخوام قرصاشو بدم. 🔵چادرمو رو سرم مرتب کردمو دنبالش رفتم.دوباره با همون صحنه مواجه شدم.لنگه ی شلوار خالی باباش.دلم میخواست ازش بپرسم چی شده که فکر کنم از نگاهم فهمید برای همین گف +تو جبهه جامونده. با این حرفش با فاصله نشستم نزدیکش. ادامه دارد... نویسندگان: و
🔵+کل حسرت زندگیم این بود که به شهادت برسم اما خب خدا نخاست وما لایقش نبودیم کلی از رفقام تو جبهه شهید شدن ولی ماسعادتشو نداشتیم بایه محبت خاصی نگام کرد،میدونستم این‌نگاه توی چشمای محمدم وجود داره ولی از آدم دریغش میکنه یه چیزی توی قلبم تیر کشید 🔵یه مدت گذشت و گرم صحبتای پدر ریحانه بودیم که موبایل ریحانه زنگ خورد از نگاهش میشد فهمید روح الله بهش زنگ زده معذرت خواهی کرد و رفت توی اتاق چند دیقه بعد بایه قیافه پریشون وناراحت از اتاق اومد بیرون‌ پدرریحانه ک متوجه حالتش شد گفت +چیزی شده دخترم؟کی بود؟ _ریحانه باناراحتی گفت روح الله بود گفت پرنیان نظرش عوض شده میگه منو محمد باهم خیلی تفاوت داریم!نمیتونم با محمد زندگی کنم 🔵وای باورم نمیشد خدایا!!! دوس داشتم جیغ بکشم کل ساختمونو بزارم رو سرم دلم میخاست ازخوشحالی گریه کنم قلبم داشت از شدت هیجان و ذوق قفسه سینمو پاره میکرد وای خدایاااااا مرسی مرسی باورم نمیشد 🔵انقدر ذوق زده بودم که اصلن متوجه نمیشدم ریحانه و پدرش دارن چیا باهم میگن خداروشکر کسی حواسش بمن نبود توی همین لحظه ها مامانم پیام داد داره میاد دنبالم وای چقد خوب شد میتونستم فرار کنم از اون جو و برم تا میتونم سجده شکر بزارم و شادی کنم بعد این همه مدت قلبم به این شادی نیاز داشت 🔵مثل یه تولد دوباره بودبرام.حالا وقتش رسیده بود به قول هام عمل کنم و واسه همیشه چادری شم و سر بقیه قرارام بمونم! ادامه دارد...
محمد: تو رخت خوابم دراز کشیده بودم.ریحانه هم کنارم نشسته بود و حرف میزدیم.داشت راجع به پرنیان میگفت که بی اراده گفتم: _عه راستی جریان این دوستت چیه ریحانه؟ +فاطمه رو میگی؟ _اها!چجوری چادری شد؟ +نمیدونم.نمیتونم بپرسم ازش‌ شاید دلیل شخصی داشته باشه‌. _ازدواج کرده؟ +نه بابا. ازدواج چیه‌؟اتفاقا از مخالفای سرسخت ازدواجه. _عه؟پس چیشده یهو؟ +نمیدونم والا‌! _آخه رفتارشم تغییر کرده.این جای تعجب داره. 🔵با تعجب گفت: +چطور؟تو از کجا میدونی رفتارش تغییر کرده؟ _اخه چ میدونم.مثلا دفعه های قبل زل میزد صاف تو صورتم.واسه یه سلام کردن یک دقیقه مکث میکرد خیلی عجیبه!حس میکنم خبراییه! +چه خبرایی؟ _نمیدونم.آرایش نمیکرد قبلا؟ +چرا اتفاقا آرایش میکرد ولی الان حتی دریغ از یه کرم پودر. _من از همون اول هم بهت گفتم عجیبه‌.تو نشنیده گرفتی‌ +اره عجیبه. خودم هم نمیدونم چیشد که اینجوری شد‌ ولی حالا واسه هر چی ک هست امیدوارم پایدار بمونه و همیشه چادر رو سرش کنه. _کاش بهش میگفتی چادر حرمت داره یاکاش حداقل میگفتی تا مطمئن نشده از خودش چادر نذاره 🔵با تشر گفت: +وا داداش!حرفا میزنیا.من ازش خجالت میکشم بعد تازه این چیزا رو هم بگم بهش؟عمرا! راستی!! _جانم +امروز که رفته بودم ساق و گیره بخرم واسه خودم فاطمه هم میخواست بخره _خب؟ +من بش گفتم چون اولین ساق دستو گیره ایه ک میخواد بخره من بهش هدیه میدم‌ _آفرین کار خوبی کردی اجی.ولی من بازم میگم دوستت خیلی عجیبه‌. اصلا اون پسره کی بود اون روز تو بیمارستان انقدر نزدیک بهش؟ +وا من چ میدونم. _دفعه ی قبلم با دوستت دیده بودمش! +کجا؟ _دم هیئت. +اها. _حالا بیخیالش.ریحانه جان من گرسنمه.میخوای بری چیزی درست کنی بریزیم تو این شکم وامونده؟ +عه.باشه باشه. صبر کن الان برات یه چیزی درست میکنم. 🔵از اتاق رفتم بیرون پیش بابا نشستم و گفتم: _حاج آقا خوبن؟ بابا سخت برگشت سمت من با یه صدای خیلی ضعیف گفت +نه محمدجان! قلبم درد میکنه بابا‌! رو پیشونیشو بوسیدم و _بازم درد دارین؟ +اره بابا جان. _شما ک سه ماهه عمل کردین که! +نمیدونم.دو سه روزی هست که حالم بده‌. با نگرانی گفتم: _پس چرا ب من نگفتین آقاجون‌؟ +الکی بگم نگرانت کنم که چی؟ _خب میبردمت تهران دوباره +نمیخواد پسر. از جام پاشدم و رفتم آشپزخونه. رو ب ریحانه ک مشغول آشپزی بود گفتم _قرصای بابا رو دادی؟ +اره چطور؟ _میگه چند روزه حالم بده.تو خبر داشتی؟ +نه.چیزی به من نگفته. _امروز تنهاش گذاشتی رفتی بیرون؟ +خب تو که پیشش بودی.فکر کنم فقط یک ربع تنها موند. 🔵قرصای قلب بابا رو گرفتم و از توش آرام بخشش رو در اوردم و بردم براش. صداش زدم: _اقاجون!بفرما قرصاتو بخور.فردا نیستما دارم میرم تهران‌ +بری تهران؟ _اره قرصشو گذاشت دهنش.کمک کردم از جاش پاشه‌.بردمش حموم.سعی کردم یه جوری آب و تنظیم کنم که بخار تو حموم نپیچه که حال بابا بدتر بشه.در و پنجره ی حموم رو هم باز گذاشتم. کارم که تموم شد کمک کردم موهاشو خشک کنه و لباساشو بپوشه.مثل ی بچه مظلوم شده بود.حس میکردم این بابا دیگه بابای قبلی نیس. 🔵از حموم بردمش بیرون و موهاشو با سشوار خشک و بعدشم شونه کردم که ریحانه داد زد +بیاین غذا حاضره‌.. دست بابا رو گرفتمو آروم نشوندمش تو رخت خوابش. _اقاجون حالتون بهتره؟ با بی حالی گفت: +نه پسر. نمیدونم چرا ولی دلم شور میزد.غذاشو بهش دادمو بدون اینکه خودم چیزی بخورم با ریحانه بردیمش بیمارستان.بابا کل راه گردنش کج بود سمت پنجره.هر چی میگفتم مث همیشه صاف بشین میگفت نمیتونم.خودمم از استرس دیگه قلبم درد گرفته بود. با کمک ریحانه بابا رو بردیم اورژانس.زنگ زدم به علی و گفتم خودشو برسونه‌.خودمم رفتم و کارای پذیرشش رو انجام بدم تا بستریش کنن. ادامه دارد... نویسندگان: و