اجرای گروه میرمهنا1sokhan.mp3
زمان:
حجم:
5.07M
✅ #اجرا بخش اول
👤اجرای گروه #میرمهنا: حجت الاسلام #فردی_نژاد و آقای #فرجی_نژاد
🔶 دانلود صوتی مراسم جشن بزرگ مبعث و میلاد سرداران کربلا علیهم السلام
🆔 @YasegharibArdakan
اجرای گروه میرمهنا2sokhan.mp3
زمان:
حجم:
5.92M
✅ #اجرا بخش دوم
👤اجرای گروه #میرمهنا: حجت الاسلام #فردی_نژاد و آقای #فرجی_نژاد
🔶 دانلود صوتی مراسم جشن بزرگ مبعث و میلاد سرداران کربلا علیهم السلام
🆔 @YasegharibArdakan
اجرای گروه میرمهنا3sokhan.mp3
زمان:
حجم:
6.32M
✅ #اجرا بخش سوم
👤اجرای گروه #میرمهنا: حجت الاسلام #فردی_نژاد و آقای #فرجی_نژاد
🔶 دانلود صوتی مراسم جشن بزرگ مبعث و میلاد سرداران کربلا علیهم السلام
🆔 @YasegharibArdakan
اجرای گروه میرمهنا4SOKHAN.mp3
زمان:
حجم:
7.37M
✅ #اجرا بخش چهارم
👤اجرای گروه #میرمهنا: حجت الاسلام #فردی_نژاد و آقای #فرجی_نژاد
🔶 دانلود صوتی مراسم جشن بزرگ مبعث و میلاد سرداران کربلا علیهم السلام
🆔 @YasegharibArdakan
حاج محمد ابراهیمیان5soroud-haji.mp3
زمان:
حجم:
14.52M
✅ #سرود (الحمدلله الذی خلق الحسین...)
🎤 مولوی خوانی: #حاج_محمد_ابراهیمیان
🔶 دانلود صوتی مراسم جشن بزرگ مبعث و میلاد سرداران کربلا علیهم السلام
🆔 @YasegharibArdakan
گروه سرود شمیم آسمان اردکانshamim1.mp3
زمان:
حجم:
9.37M
✅سرود (سلام بر محمد ...)
🎤 #گروه_سرود_شمیم_آسمان_اردکان
🔶 دانلود صوتی مراسم جشن بزرگ مبعث و میلاد سرداران کربلا علیهم السلام
🆔 @YasegharibArdakan
گروه سرود شمیم آسمان اردکانshamim2.mp3
زمان:
حجم:
8.62M
✅سرود (ماه مهربونی ماه عشقه....)
🎤 #گروه_سرود_شمیم_آسمان_اردکان
🔶 دانلود صوتی مراسم جشن بزرگ مبعث و میلاد سرداران کربلا علیهم السلام
🆔 @YasegharibArdakan
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_چهل_و_چهار
ــ من جایی بودم که نمیتونستم براتون توضیح بدم،برای همین ترجیح دادم حضوری براتون بگم،نگا کنید سمانه خانم،میدونم الان شما بی گناه هستید و این ثابت شده و شما آزاد شدید ،این درست،اما اینکه چرا شما رو قربانی برای این تله ی بزرگ انتخاب کردند،یا سهرابی الان کجاست و این گروه کی هستند معلوم نشده.پس الان هم خطر شمارو تهدید میکنه یعنی ممکنه...
سکوت کرد،نمی توانست ادامه دهد هم به خاطر اینکه این اطلاعات محرمانه بودند و هم نمی خواست سمانه را بیشتر از این بترساند.
ــ پس لطفا حواستون به خودتون باشه،میدونم سخته اما بیرون رفتناتون از خونه رو خیلی کم کنید
سمانه حرف های کمیل را اصال درک نمی کرد اما حوصله بحث کردن را نداشت برای همین سری تکان داد و به گفتن "باشه" پسنده کرد.
صغری سینی به دست از پشت پنجره کافه به سمانه که سر زه زیر به صحبت های
کمیل گوش می داد نگاهی انداخت،سفارشات آماده بودند اما ترجیح می داد صبر کند
و بگذارد بیشتر صحبت کنند.
کمیل که متوجه بی میلی سمانه برای صحبت شد ، ترجیح داد دیگر حرفی نزند ولی امیدوار بود که توانسته باشد سمانه را قانع کند که در موقعیت حساسی است و باید خیلی مراقب باشد،با اینکه نتوانسته بود خیلی چیزها را بگوید اما ای کاش میگفت.....
کمیل تا میخواست به دنبال صغری بیاید ،صغری را سینی به دست دید که به طرفشان می آمد،صغری متوجه ناراحتی کمیل و سمانه شد،ناراحت از اینکه تاخیر آن ،شرایط را بهتر نکرده هیچ،مثل اینکه اوضاع را بدتر کرده بود،او هم از سردی و ناراحتی آن دو بدون هیچ صحبت و خنده ای شکلات داغ ها را به آن ها داد،سمانه و کمیل آنقدر درگیر بودند که حتی متوجه سرد بودن شکالت داغ ها نشدند.
بعد از نوشیدن شکالت داغ ها هر سه سوار ماشین شدند و سمانه سردرد را بهانه کرد
و از کمیل خواست که او را به خانه برساند و در جواب اصرار های صغری که به خانه ی آن ها بیاید،به گفتن "یه وقت دیگه" پسنده کرد،صغری هم دیگر اصراری نکرد تا خانه ی خاله اش ساکت ماند.
با ایستادن ماشین در کنار در خانه سمان از ماشین پیاده شد تا می خواست به طرف در برود،پشیمان برگشت،با اینکه ناراحت بود ولی دور از ادب بود که تشکر و تعارفی نکند،او از کمیل ناراحت بود بیچاره صغری که نقصیری نداشته بود.
به سمتشان برگشت و گفت:
ــ خیلی ممنون زحمت کشیدید،بیاید داخل صغری لبخند غمگینی زد و گفت:
ــ نه عزیزم باید برم خونه کار دارم
سمانه دیگر منتظر جواب کمیل نشد،از هم صحبتی با او فراری بود،سریع خداحافظی گفت و در را با کلید باز کرد و وارد خانه شد در را بست و به در تکیه داد از سردی در آهنی تمام بدنش بلرزه افتاد اما از جایش تکانی نخورد،چشمانش را بست و نفس های
عمیقی کشید،بعد از چند ثانیه صدای حرکت ماشین در خیابان خلوت پیچید که از رفتن کمیل و صغری خبر می داد
روز ها می گذشت و سمانه دوباره سرگرم درس هایش شده بود،روز هایی که دانشگاه داشت ،آقا محمود یا محسن او را به دانشگاه می رسوندند،اما بعضی اوقات تنهایی بیرون می رفت،با اینکه مادرش اعتراض می کرد اما او نمی توانست تا آخر عمرش با
پدر یا برادرش بیرون برود،در این مدت اصلا به خانه ی خاله اش نرفت و حتی وقتی که صغری تماس می گرفت که خودش و کمیل به دنبالش می آیند تا به دانشگاه بروند،با بهانه های مختلف آن ها را همراهی نمی کرد،تمام سعیش را می کرد تا با کمیل روبه رو نشود.
از ماشین پیاده شد.
ــ خداحافظ داداش
ــ بسلامت عزیزم،سمانه من شب نمیتونم بیام دنبالت به بابایی بگو بیاد
ــ خودم میام
ــ شبه ،خطرناکه اصلا خودم به بابایی میگم
ــ اِ داداش این چه کاریه ،باشه خودم میگم
ــ میگی دیگه سمانه؟
ــ چشم میخواز اصال الان جلو خودت زنگ بزنم
محسن خندید و گفت:
ــ نمیخواد برو
ــ خداحافظ
ــ بسلامت عزیزم
سمانه سریع به سمت دانشگاه رفت،امروز دوتا کلاس داشت ،وارد کلاس شد،روی
صندلی آخر کنار پنجره نشست،استاد وارد کلاس شد و شروع به تدریس کرد،سمانه بی حوصله نگاهی به استاد انداخت ،امروز صغری نیامده بود،اگر بود الان کلی دلقک بازی در می آورد تا او را نخنداند دست بردار نبود.
با صدای برخورد قطرات باران به پنجره نگاهش را به بیرون دوخت،زمین و درخت ها کم کم خیس می شدند،دوست داشت الان در این هوا زیر نم نم باران قدم می زد، اما نمی توانست بیخیال دو کلاس شود،ان چند روزی که نبود،را باید جبران می کرد.
دو کلاس پشت سرهم بدون وقت استراحتی برگزار شدند و همین باعث خستگی او شده بود،تمام کلاس یک چشمش به استاد و چشم دیگری اش به ساعت دوخته
شد،عقربه های ساعت که آرام تر از همیشه حرکت می کردند،بالخره دوساعت کلاس را طی کردند و با خسته نباشید استاد سمانه نفس راحتی کشید و سریع دفترچه ای که چیزی در آن یاداشت نکرده بود را در کیفش گذاشت و از کالس بیرون رفت ،از
پله ها تند تند پایین می آمد ،در دل دعا می کرد که باران بند نیامده باشد تا بتواند کمی قدم بزند.
از ساختمان دانشگاه که خارج شد ،با افسوس به حیاط خیس دانشگاه خیره شد ،باران بند آمده بود.
ادامه دارد...
نویسنده : #فاطمه_امیری
🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻🌺🌻
#گزارش_تصویری
❤جشن مبعث پیامبر اکرم ص و میلاد سرداران کربلا ❤
⏪ با اجرای شاد و متفاوت گروه میرمهنا
⏪ مولودی خوانی حاج محمد ابراهیمیان
⏪ با اجرای گروه سرود شمیم آسمان
⏪ مجمع عاشقان بقیع اردکان
📸 به روایت تصویر... 👇👇👇👇👇
#روابط_عمومی_بیت_الزهرا