eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
اهدا ء هندوانه به خیریه مجمع
اهدا ء ارده به خیریه مجمع
تهیه جهیزیه برای عروس نیازمند و یتیم
اهدا ء یک عدد یخچال دست دوم و سالم به خیریه
تهیه ویلچر برای یک بیمار نیازمند
اهداء ۴۰ پرس غذای گرم به خیریه این برادر عزیز ، زواری داشتند و عمدا تعدادی غذا برای خیریه ، بیشتر سفارش دادند تا تعدادی فقیر و مسکین هم سر سفره اش بنشینند.... ماشاالله به این تفکر
واریز مبلغ ۴۵/۰۰۰/۰۰۰ریال توسط یک خیر عزیز جهت اعزام سه نفر مشهد ندیده و نرفته و ....نیازمند به حساب خیریه مجمع. با همکاری جناب آقای حسین پیری ، یک خانواده چهارنفره در تاریخ دهم مرداد اعزام خواهند شد. دو دانش آموز دخترشون ، وقتی این خبر رو شنیدند ، شوکه شدند و باور نمیکردند😭😭
ممنون از همه عزیزانی که در طول هفته گذشته مبالغ مختلفی رو از پنج هزار تومان به بالا ، چه به صورت نقدی و چه به صورت واریز به حساب خیریه مجمع ، تقدیم خیریه کردند تا بنا به نوع احتیاج هر خانواده ، هزینه گردد. خدا از همتون قبول کنه انشاالله.... خیر ببینید.... زندگی و کسب و کارتون پر برکت الهی .... تن زن و بچتون سالم و از بلا و مریضی دور به حق فاطمه زهرا س....
سلام دوستان عزیز و همیشه در صحنه خیریه مجمع. دوتا پرونده پزشکی داریم که باید هرچه سریعتر هزینه کنیم. اولا یکی از کودکان تحت پوشش خیریه مجمع دچار سوختگی با آب جوش شده که وضعیتش خیلی نگران کننده است و کلی سوزش و درد.... وضعیت خونه و اتاق خونشون رو ببینید.... اگر کسی مایل بود کمک کنه بسم الله.... شماره کارت خیریه رو که دارین؟!!! ندارین؟!!!! بفرما👇👇👇 شماره کارت به نام خیریه مجمع عاشقان بقیع اردکان: 6037691630099752 بانک صادرات شماره حساب: 0334964694001 شماره شبا: IR200190000000334964694001 در جریان باشید که در خصوص پرونده های پزشکی و درمانی خیریه، به هیچ وجه ، مبلغ مورد نظر به بیمار یا خانواده وی داده نمیشه و مستقیم به حساب بیمارستان واریز میکنیم. سالم باشید الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکی هم هزینه فیزیوتراپی زهرا خانم که معلول حرکتیه 😔😔 ده جلسه اول هشتصد هزار تومان خدا بچه سالم بهتون بده الهی .....
عزیزی نوشته بود اگر زهرا کوچولو👆👆 نیازمنده ، چرا النگو طلا دستشه؟!!! جهت اطلاعتون ، اونا طلا نیست . بدله که برای دلخوشیش براش خریدیم. لااله الا الله....
📌بنیاد صیانت از خانواده با همکاری ناحیه مقاومت بسیج سپاه اردکان ، مجمع عاشقان بقیع و مرکز افق بقعه حوض عباس به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها برگزار می کند : 🔸جلسه سخنرانی و پرسش و پاسخ در زمینه ازدواج، همسرداری و فرزندآوری ✔با حضور استاد حجت الاسلام دکتر قدوسی (روانشناس و مشاور خانواده و کارشناس رادیو معارف) 🔽🔽🔽🔽🔽🔽 📆 پنجشنبه ۹ تیرماه ۱۴۰۱ بلافاصله بعد از نماز مغرب و عشاء 🔸مکان : بقعه متبرکه حوض عباس اردکان 🔰🔰🔰🔰🔰🔰 📆 جمعه ۱۰ تیرماه ۱۴۰۱ 🔹مکان : مجمع عاشقان بقیع اردکان 🍀🌹🌸🍀🌹🌸 ✅ ضمناً به ۱۰ زوجی که نام آنها علی و فاطمه یا علی و زهرا باشد به قید قرعه مبلغ دو میلیون ریال هدیه داده خواهد شد. 🎊 شما هم دعوتید . 🙏 روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
خدایا چقدر این مردم خوبند!!!! خدایا چقدر این مردم مهربونند!!!! خدایا چقدر این مردم محبت دارند!!!! چقدر معرفت دارند....خدایا اینا فرشته اند.... انسان بودن کمه براشون .... انگار این بچه ها ، بچه های خودشونن!!!!! از همون لحظات اولیه درخواست ، واریز کمکها شروع شد. از پنج هزار تومان داشتیم تا یک میلیون و ششصد هزار تومان. جمع کل واریزی ها به مبلغ ۱۰/۰۷۰/۰۰۰ تومان رسید. هزار ماشاالله. انشاالله هزینه درمان این دو کودک رو پرداخت میکنیم و اگر مقداری اضافه بود ، برای هزینه های درمان مورد نیاز آتی استفاده خواهیم کرد. مثلا زهرا کوچولو که معلولیت جسمی داره ، با ده جلسه ، درمانش تموم نمیشه و چند دوره متوالی نیاز داره.... نمیدونم چه دعایی در حقتون کنم؟!!! ولی ایام شهادت امام جواد ع هست. اجرتون با جوادالائمه ع .....
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : اگر رضای توست ... همه جا خوردن ... دایی برگشت به شوخی گفت ... - مادر من ... خودکشی حرامه ... مخصوصا اینطوری ... ما می خوایم حالا حالاها سایه ات روی سرمون باشه ... بی بی پرید وسط حرفش ... - دست دائم الوضوی پسرم بهش خورده ... چه غذایی بهتر از این ... منم که عاشق خورشت کدو ... و مادرم با تردید برای مادربزرگ غذا کشید ... زن دایی ابراهیم... دومین نفری بود که بعد از من ... دستش رفت سمت خورشت ... - به به ... آسیه خانم ... ماشاء الله پسرت عجب دست پختی داره ... اصلا بهش نمی اومد اینقدر کاری باشه ... دلم قرص شده بود ... اون فکر و حس ... خطوات شیطان نبود ... من خوشحال از این اتفاق ... و مادرم با حالت معناداری بهم نگاه می کرد ... موقع جمع کردن سفره، من رو کشید کنار ... - مهران ... پسرم ... نگهداری از آدمی توی شرایط بی بی ... فقط درست کردن غذا نیست ... این یه مریضی ساده نیست... بزرگ تر از تو زیر این کار، کمر خم می کنن ... - منم تنها نیستم ... یه نفر باید دائم کنار بی بی باشه که تنها نباشه ... و اگر کاری داشت واسش انجام بده ... و الا خاله معصومه و دایی محسن هستن ... فقط یه مراقب 24 ساعته می خوان ... و توی دلم گفتم ... - مهمتر از همه ... خدا هست ... - این کار اصلا به این راحتی نیست ... تو هنوز متوجه عمق ماجرا نیستی ... گذشته از اینها تو مدرسه داری ... این رو گفت و رفت ... اما من یه قدم به هدفم نزدیک تر شده بودم ... هر چند ... هنوز راه سختی در پیش بود ... - خدایا ... اگر رضای تو و صلاح من ... به موندن منه ... من همه تلاشم رو می کنم ... اما خودت نگهم دار ... من دلم نمی خواد این ماه های آخر ... از بی بی جدا شم ... . 🔷🔷🔷🔷🆔 💠 : خدانگهدار مادر نیمه های مرداد نزدیک بود ... و هر چی جلوتر می رفتیم ... استیصال جمع بیشتر می شد ... هر کی سعی می کرد یه طوری وقتش رو خالی یا تنظیم کنه ... شرایطش یه طوری تغییر می کرد و گره توی کارش می افتاد ... استیصال به حدی شده بود ... که بدون حرف زدن مجدد من... مادرم، خودش به پیشنهادم فکر کرد ... رفت حرم ... و وقتی برگشت موضوع رو با پدرم و بقیه مطرح کرد ... همه مخالفت کردن ... - یه بچه پسر ... که امسال میره کلاس اول دبیرستان ... تنها ... توی یه شهر دیگه ... دور از پدر و مادرش و سرپرست... تازه مراقب یه بیمار رو به موت ... با اون وضعیت باشه؟ ... از چشم های مادرم مشخص بود ... تمام اون حرف ها رو قبول داره ... اما بین زمین و آسمون ... دلش به جواب استخاره خوش بود ... و پدرم ... نمی دونم این بار ... دشمنی همیشگیش بود ومی خواست از 1شرم خلاص شه ... یا ... محکم ایستاد ... - مهران بچه نیست ... دویست نفر آدم رو هم بسپاری بهش... مدیریت شون می کنه ... خیال تون از اینهاش راحت باشه ... و در نهایت ... در بین شک و مخالفت ها ... خودش باهام برگشت ... فقط من و پدرم ... برگشتم و ساکم رو جمع کردیم ... و هر چیز دیگه ای که فکر می کردم توی این مدت ...ممکنه به دردم بخوره ... پرونده ام رو هم به هزار مکافات از مدرسه گرفتیم ... دایی محسن هم توی اون فاصله ... با مدیر دبیرستانی که پسرهای خاله معصومه حرف زده بود ... اول کار، مدیر حاضر به ثبت نام من نبود ... با وجود اینکه معدل کارنامه ام 19/5 شده بود ... یه بچه بی سرپرست ... ده دقیقه ای که با هم حرف زدیم ... با لبخند از جاش بلند شد و موقع خداحافظی باهام دست داد ... - پسرم ... فقط مراقب باش از درس عقب نیوفتی ... شهریور از راه رسید ... دو روز به تولد 15 سالگی من ... پسر دایی محسن ... دو هفته ای زودتر به دنیا اومد ... و مادربزرگ، آخرین نوه اش رو دید ... مادرم با اشک رفت ... اشک هاش دلم رو می لرزوند ... اما ایمان داشتم کاری که می کنم درسته ... و رضا و تایید خدا روشه ... و همین، برای من کافی بود ... . ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
🌺🌿🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺 🌺 ⚡️ادامه داستان جذاب و واقعی ✅💐 💐✅ 🎯💎🎯💎🎯💎🎯💎🎯 💠 : بیدار باش وقت هامون رو با هم هماهنگ کرده بودیم ... صبح ها که من مدرسه بودم ... اگر خاله شیفت بود ... خانم همسایه مون مراقب مادربزرگ می شد ... خدا خیرش بده ... واقعا خانم دلسوز و مهربانی بود ... حتی گاهی بعد از ظهرها بهمون سر می زد ... یکی دو ساعت می موند ... تا من به درسم برسم ... یا کمی استراحت کنم... اما بیشتر مواقع ... من بودم و بی بی ... دست هاش حس نداشت ... و روز به روز ضعفش بیشتر می شد ... یه مدت که گذشت ... جز سوپ هم نمی تونست چیز دیگه ای بخوره ... میز چوبی کوچیک قدیمی رو گذاشتم کنار تختش ... می نشستم روی زمین، پشت میز ... نصف حواسم به درس بود ... نصفش به مادربزرگ ... تا تکان می خورد زیر چشمی نگاه می کردم ... چیزی لازم داره یا نه ... شب ها هم حال و روزم همین بود ... اونقدر خوابم سبک شده بود ... که با تغییر حالت نفس کشیدنش توی خواب ... از جا بلند می شدم و چکش می کردم ... نمی دونم چند بار از خواب می پریدم ... بعد از ماه اول ... شمارشش از دستم در رفته بود ... ده بار ... بیست بار ... فقط زمانی خوابم عمیق می شد که صدای دونه های درشت تسبیح بی بی می اومد ... مطمئن بودم توی اون حالت، حالش خوبه ... و درد نداره ... خوابم عمیق تر می شد ... اما در حدی که با قطع شدن صدای دونه ها ... سیخ از جا می پریدم و می نشستم ... همه می خندیدن ... مخصوصا آقا جلال ... - خوبه ... دیگه کم کم داری واسه سربازی آماده میشی ... اون طوری که تو از خواب می پری ... سربازها توی سربازخونه با صدای بیدار باش ... از جا نمی پرن ... و بی بی هر بار ... بعد از این شوخی ها ... مظلومانه بهم نگاه می کرد ... سعی می کرد آروم تر از قبل باشه ... که من اذیت نشم ... من گوش هام رو بیشتر تیز می کردم ... که مراقبش باشم ... بعد از یک ماه و نیم حضورم در مشهد ... کارم به جایی رسیده بود که از شدت خستگی ... ایستاده هم خوابم می برد ... . 🔷🔷🔷 💠 : سلام بر رمضان چند سال منتظر رمضان بودم ... اولین رمضانی که مکلف بشم ... و دیگه به اجازه کسی برای روزه گرفتن نیاز نداشته باشم ... اولین رمضانی که همه حواسشون به بچه هاشون هست ... من خودم گوش به زنگ اذان و سحر بودم ... خدا رو شکر، بیدار شدن برای نماز شب جزئی از زندگیم شده بود ... فقط باید کمی زودتر از جا بلند می شدم ... گاهی خاله برام سحری و افطار می آورد ... گاهی دایی محسن ... گاهی هم خانم همسایه ... و گاهی هر کدوم به هوای اون یکی دیگه ... و کلا از من یادشون می رفت ... و من خدا رو شکر می کردم ... بابت تمام رمضان هایی که تمرین نخوردن کرده بودم ... هر چند شرایط شون رو درک می کردم ... که هر کدوم درگیری ها و مسائل زندگی خودشون رو دارن ... و دلم نمی خواست باری روی دوش شون باشم ... اما واقعا سخت بود... با درس خوندن ... و اون شرایط سخت رسیدگی به مادربزرگ ... بخوام برای خودم غذا درست کنم ... روزها کوتاه بود ... و لطف خدا بهم نیرو و قدرت می داد و تا افطار بی وقفه و استراحت مشغول بودم ... هر وقت خبری از غذا نبود ... مواد صاف شده سوپ مادربزرگ رو که از سوپ جدا می کردیم ... نمک می زدم و با نون می خوردم ... اون روزها خسته تر از این بودم که برای خودم ... حس شکستن 2 تا تخم مرغ رو داشته باشم ... مادربزرگ دیگه نمی تونست تنها حرکت کنه ... دایی محسن صندلی پلاستیکی خریده بود ... با کوچک ترین اشاره از جا می پریدم ... صندلی رو می گذاشتم توی دستشویی ... زیر بغلش رو می گرفتم ... پشت در ... گوش به زنگ می ایستادم ... دیگه صداش هم به زحمت و بی رمق در می اومد ... زیر بغلش رو می گرفتم و برش می گردوندم ... و با سرعت برمی گشتم دستشویی ... همه جا و صندلی رو می شستم ... خشک می کردم و سریع می گذاشتم کنار ... . ⬅️ادامه دارد... 🎯💎🎯💎 🌺 🌿🌺 🌺🌿🌺 🌿🌺🌿🌺 🌺🌿🌺🌿🌺
نظر مراجع تقلید درباره کمک به متکدیان خیابانی چیست؟ 🔴*حتما برای شما هم پیش آمده که هنگام عبور از خیابان، چهار راه و حتی مترو با افرادی دارای چهره آشفته و صدای سوزناک مواجه شدید که به همراه یک کودک در حال خواهش و تمنا هستند تا مقداری پول از شما و یا هر کسی که شده بدست بیاورند. در این گزارش نظرات مراجع تقلید در خصوص کمک به این نوع متکدیان رو بررسی کرده‌ایم. 👈مقام معظم رهبری: تکدی‌گری را با کمک کردن ترویج نکنید اگر این عمل ترویج دروغ، بیکاری و تکدی گری و تخلف از قانون باشد باید از آن اجتناب شود. می‌توانید صدقات و تبرعات را به مؤسسات مورد اطمینانی که در این زمینه فعال هستند بدهید. 👈آیت‌الله مکارم شیرازی: به متکدیان کمک نکنید نظر دفتر آیت الله مکارم شیرازی: کسانی که بصورت تیمی گدایی می‌کنند و این کار را در خیابان ها انجام می‌دهند نیازمند نیستند و به عنوان یک شغل به این موضوع نگاه می‌کنند و از این طریق درآمد زایی می‌کنند، پس نباید به آن ها کمک کرد. 👈آیت‌الله جوادی آملی: نباید به متکدیان کمک کرد نظر دفتر آیت الله جوادی آملی: کسانی علی رغم اینکه سالم هستند و می‌توانند کاری را انجام دهند ولی در چهارراه ها و خیابان ها حضور پیدا می‌کنند و دست به گدایی می‌زنندغ این عمل پسندیده نیست و باید متولیان این موضوعات را به طریقی جمع آوری کنند و نباید به این گونه افراد کمک کرد. 👈آیت الله سیستانی: امکان تشخیص فقیر واقعی بودن در خیابان ممکن نیست پس کمک نکنید نظر دفتر آیت الله العظمی سیستانی: کسانی که در خیابان ها و مکان های عمومی م‌ نشینند و مشغول تکدی گری هستند به هیچ عنوان مشخص نیست که آیا واقعا نیازمند هستند یا خیر! پس تشخیص این امر کار سختی است و نیاز به تحقیق  دارد پس باید از کنارشان رد شد. 👈آیت الله وحید خراسانی: به سو استفاده گران کمک نکنید نظر دفتر آیت الله وحید خراسانی: ابتدا اینکه کمک به اینگونه افرادبه صورت استحبابی است ولی اگر بدانیم و بفهمیم که بعضی از این افراد از این شیوه تکدی گری در خیابان سو استفاده می کنند نباید به آن ها کمک کرد. 👈آیت الله شبیری زنجانی: به متکدیان سر چهار راه‌ها کمک نکنید نظر دفتر آیت الله شبیری زنجانی: به کسانی که در سر چهار راه ها مشغول تکدی گری هستند نباید کمک کرد در عوض باید به نیازمندان آبرومند در اقوام و اطراف خودمان کمک کنیم. 👈آیت الله نوری همدانی: باید به نیازمندان آبرودار و اقوام مستحق کمک کرد نظر دفتر آیت الله نوری همدانی: در این موضوع باید اهم و مهم را در نظر گرفت و اگر قرار است کمکی را انجام بدهیم آن را برای اقوام و نیازمندان آبرو دار در اطرافمان باید صرف کنیم نه کسانی که از صحت نیازمندی شان اطلاع نداریم در خیابان ها و چهارراه ها. 👆👆
😁😄😄😄😄😄 چند سال دیگه اینجوری مسائله ریاضی میدن نور پنجره اتاق عرفان از سمت راست می‌تابد اگر گوشی او آیفون پرومکس باشد از کدام سمت سلفی بگیرد تا 70 لایک به دست بیاورد؟ با رسم شکل و محور😂😂🤣