#رمان📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_دوازدهم 2⃣1⃣
💟 #تولدش روز بعد از عقدمان بود. هدیه 🎁خریده بودم. پیراهن👕, کمربند, ادکلن, نمی دانم چقدر شد. ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم همه را مارک دار خریدم وجیبم خالی شد. بعد از ناهار، یک دفعه با کیک🎂 وچند تا شمع رفتم داخل اتاق.
💟شوکه شد خندید: تولد منه؟ تولد توئه؟ اصلاً کی به کیه⁉️ وقتی کادو بهش دادم گفت: چرا سه تا؟ خندیدم☺️ که "دوست داشتم". نگاهی به مارک پیراهن انداخت وطوری که توی ذوقم نزده باشد، به شوخی گفت: اگه ساده ترم می خریدی, به جایی بر نمی خورد️
💟یک پیس ادکلن را زد کف دستش معلوم بود خیلی از بوش خوشش آمده: لازم نکرده فرانسوی باشد. مهم اینه که خوش بو باشه. برای کمربند چرم دورو هم حرفی نزد. آخر سر خندید️ که، بهتر نبود خشکه💵 حساب می کردی می دادم هیئت؟😉
💟سر جلسه امتحان, بچه ها با چشم و ابرو به من #تبریک می گفتند. صبرشان نبود بیایم بیرون تا ببینند باچه کسی ازدواج کرده ام. جیغی کشیدند, شبیه همان جیغ خودم. وقتی که خانم ایوبی گفت: #محمدخانی آمده خواستگاری شما. گفتند: مارو دست انداختی؟ هرچه قسم و آیه خوردم باورشان نشد.
💟به من زنگ زد📞 آمده نزدیک دانشگاه. پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی می کنم.
نزدیک در دانشگاه گفتم: ایناها! باور کردین؟ اون جا #منتظرمه. گفتند: نه, تا سوار موتورش🏍 نشی, باور نمی کنیم. وقتی نشستم پشت سرش ,پرسید: این همه لشکر کشی برای چیه؟
💟همین طور که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم, گفتم: اومدن ببینن واقعاً #تو_شوهرمی یا نه❗️ البته آن موتور تریل معروفش را نداشت. کلاً موتور هیئت بود. #عاشق موتور سواری بودم😍 ولی بلد نبودم چطور باید با #حجاب کامل بشینم روی موتور. خانم های هیئت یادم دادند. راستش تاقبل ازدواج سوار نشده بودم🙈
💟چند بار با اصرار, دایی ام مجبور کرده بودم که من را بنشاند ترک موتور🏍, همین. باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد, بیشتر به #حسینیه شبیه بود. ولی از حق نگذریم, خیلی کثیف بود. ِآنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از در و دیوارش لکه و چرک می بارید. تازه می گفت: به خاطر #تو اینجا ر و تمییز کرده م!
💟گوشه ی یکی از اتاق ها یک عالمه #جوراب تلنبار شده بود. معلوم نبود, کدوم لنگه برای کدوم است. فکر کنم اشتراکی می پوشیدند. اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس #شهدا🌷 از این کارش خوشم آمد😍 بابت اشکال وشمایل و متن کارت عروسی, خیلی بالا پایین کرد.
💟خیلی از کارت ها را دیدیم, پسندش نمی شد. نهایتاً رسید به یک جمله از #حضرت_آقا با دست خط خودشان
✍بسم الله الرحمن الرحیم
#همسری شما جوانان عزیزم😍 را که پیوند دل ها💞 و جسم ها و سرنوشت هاست. صمیمانه به همه ی شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم.
#سیدعلی_خامنه_ای.
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan
#اطلاعیه
بسمه تعالی
ضمن عرض سلام و ادب و احترام ،محضر همه عزیزان و مستمعین فهیم ، قدرشناس و محترم مجمع
به اطلاع مستمعین عزیز میرساند پس از صدور مجوز بازگشایی مساجد در شبهای قدر و بررسی شرایط موجود مجمع و قوانین بهداشتی ابلاغی از وزارت بهداشت و نظر کادر اجرایی مجمع ، موارد زیر جهت استحضار به اطلاع می رسد.
#مهمترین موضوع ،استفاده از یک چهارم فضای مجمع و رعایت فاصله یک متری از اطراف هر مستمع است. با عنایت به استقبال پر شور مردم از برنامه های مجمع( سال گذشته ۳۰۰۰نفر در شبهای احیا) ، آیا میشود از ورود جمعیت به مجمع جلو گیری کرد؟ آیا میشود دربهای مجمع را بست و مردم را ناراحت کرد و راه نداد ؟ آیا خواهران و برادران و کودکان فاصله را رعایت میکنند؟! به هیچ وجه...
#سیستم تهویه مرکزی مجمع ، کاملا تخلیه و زیر پوشش است و تا فردا شب فرصت کافی برای راه اندازی وجود ندارد.
#سیستم صوت در قسمت زیرزمین مجمع مستقر هست و به فضای بالا منتقل نشده است.
#حسینیه بعد از دوماه تعطیلی نیاز به نظافت دارد که فرصت نیست.
#این در حالی از بچه های روزه دار مجمع نمیشود توقع کار قبل از افطار را داشت.
#سخنرانی برای مراسم دعوت نشده است.
#ای کاش این مجوز حداقل چند شب قبل صادر میشد تا تدارکات لازم اندیشیده میشد.
#باتوجه به تغییر علائم مبتلایان به کویید۱۹ ( تب و سرفه)و عدم امکان رعایت فاصله بهداشتی ، اگر خدای نکرده باعث ابتلای تعدادی از مستمعین و کودکان به این بیماری شویم ، چه باید کرد؟
مع الوصف ضمن تشکر از اظهار ارادت مستمعین عزیز ، همه با هم در برنامه مختصر مساجد حضور پیدا کرده و در حق هم دعا خواهیم کرد.
آغاز برنامه های مجمع را موکول خواهیم کرد به بعد از ماه رمضان و بهتر شدن اوضاع شیوع بیماری کرونا.
با تشکر
روابط عمومی مجمع عاشقان بقیع اردکان
@YasegharibArdakan