eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️ 9⃣3⃣ 🍂 +خب پیش نیومده بود که چیزی بگم. آبجی کوچیکه منه وقتی پدرم شهید شد🌷 بچه بودیم من ده ساله بودم فاطمه هم تازه می رفت کلاس اول؛ خیلی بابایی بود از غصه شبی که فهمید شده تشنج کرد خدا خیلی رحم کرد که چیزیش نشد _خدا را شکر. راستی من اون روز که رفتم از تو کشوی میز برگه ها📑 رو بردارم یه ورقه لابلای پروژه ها بود که فکر کنم مال باشه چون خط تو نیست 🌿دستخط فاطمـ♥️ـه را از کیفم بیرون آورده و به محمد دادم برگه را از من گرفت خواند خندید و گفت: +آره این دستخط خواهرمه. دلنوشته های خوبی داره گاهی که برام میخونه واقعا بهش حسودی می کنم😅 اینا از بابام به ارث برده 🍂لبخندی زدم و سکوت کردم. سرد بود دست هایم را توی جیبم کردم. حالا که حرف میان آمده بود دلم می‌خواست همه چیز را به او بگویم. اما از واکنش محمد می‌ترسیدم دلم نمی خواست دوستی ام با او خدشه دار شود این بهترین رابطه دوستانه ای بود که در عمرم تجربه می‌کردم. 🌿به یک نقطه خیره شدم. مشغول فکر کردن💭 بودم. نمی‌دانستم چه کنم چطور سر حرف را باز کنم !! چند دقیقه گذشت ناگهان محمد دستش را جلوی چشمانم تکان داد و گفت: +الو ... حواست کجاست؟! به چی فکر می کنی رفیق؟! سرم را بالا آوردم و نگاهش کردم و گفتم: _محمد .. من ... میشه ... یعنی میتونم 🍂 نتوانستم ادامه دهم، کم آوردم و ساکت شدم. محمد از کلمات بی سر و سامانم فهمیده بود اتفاقی افتاده گفت: +با من راحت باشه. همون جور که من باهات راحتم چی شده؟؟ گونه هایم گل انداخته بود☺️ افکارم را سر و سامان دادم و گفتم: _به نظرت من چجور آدمیم؟ 🌿+این سوال خیلی کلیه ولی خلاصه رو بخوام بگم تو یه پسر مهربون و محکمی که برای ارزش ها می جنگید از همون اول که رفتار تو در مقابل آرمین دیدم خیلی چیزا دربارت متوجه شدم. ولی وقتی تصمیم گرفتیم ماشینتو دانشگاه نیاری تا بقیه فکر نکنند تو خیلی خاصی و از طبقه مرفه جامعه هستی. روت حساب ویژه ای باز کردم به نظرم این کار خیلی مردانگی و جدیت می‌خواست در کل از اینکه باهات هستم احساس خوبی دارم😍 🍂_ممنون منم همینطور♥️ +خب حالا چی میخواستی بگی؟ اون همه فکر کردن فقط برای پرسیدن نظر من درباره خودت که نبود !! 😉 _میشه یه قولی بدی؟ +چی؟ _اینکه وقتی حرفامو زدم بازم سر دوستی با من وایسی 🙏 🌿لبخند زد و گفت: +چشم دوباره چشم هایم را به زمین دوختم چانه ام را توی شال گردنی که دور گردنم پیچیده بود کردم و با صدای آهسته گفتم: _من اون دختری که ♥️ بودم رو پیدا کردم ....🙊 ... @YasegharibArdakan