#رمان📚
#قصه_دلبری 💞
#قسمت_سیزدهم 3⃣1⃣
💟دست خط 📝را دانلود کرد و ریخت روی گوشی📱 انتخابمان برای مغازه دار جالب بود. گفت: من به #رهبر ارادت دارم😍 ولی متاسفانه تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت💌 عروسی ش چاپ کنه. از طرفی هم پافشاری می کرد که نمی شود واز متن های حاضر, یکی را انتخاب کنیم.
💟محمدحسین در این کارها دست داشت به طرف قبولاند که می شود در #فتوشاب این کارت را با این مشخصات طراحی وچاپ کرد. قضاوت دیگران هم درباره ی کارت متفاوت بود. بعضی ها می گفتند قشنگ😍 است. بعضی ها هم خوششان نیامد☹️نمی دانم کسی بعد ازما از:این نوع کارت استفاده کرده یا نه.
💟ولی بابش باز شد تا چند نفر👥 از بچه های فامیل عقدشان را داخل #امامزاده برگزار کنند. ازهمان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود. می گفت: این همه تیر وتخته به چه کارمون میاد؟ از هر دری سخنی گفتیم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضیش کنم.
💟موقع خرید حلقه💍 پایش را کرده بود در یک کفش که به جایش انگشتر #عقیق بخریم. باز باید منبر مذاکره تشکیل می دادیم و آقا را قانع می کردیم. بهش گفتم: انگشتر عقیق باشد برای بعد, الان باید #حلقه بخریم. حلقه را خرید. ولی اولین بار که رفتیم #مشهد انگشتر عقیقی💍 انتخاب کرده و دادیم همان جا برایش ساختند. کاری به رسم و رسوم نداشت.
💟هر چه دلش می گفت: همان راه را می رفت. و از حرکات و سکنات خانواده اش کاملاً مشخص بود. هنوز در حیرت اند که آیا این آدم همان #محمدحسینی است که هزار رقم شرط وشروط داشت؟
روزی موقع خرید جهیزیه, خانم فروشنده به عکس صحفه گوشی ام📱 اشاره کرد وپرسید: آن عکس کدوم #شهیده؟
💟خندیدم ️که "این هنوز شهید نشده, #شوهرمه" کم کم با رفت و آمد و بگو بخند هایش️, توجه همه را جلب کرد. آدم یخی نبود, سریع با همه گرم می گرفت💖 وسر رفاقت را باز می کرد. با #مادربزرگم هم اُخت شد. و برو بیا پیدا کرده بود. خانه ای قدیمی با سقف های ضربی, زیاد می رفت. به گوسفندهایشان 🐑سر می زد.
💟طوری شده بود که خیلی از جوان های فامیل می آمدند پیشش برای #مشاوره ی ازدواج. بعضی شان می خندیدند "که زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی می گی😄" . دختر خاله ام می گفت: الان داره خودش رو, رحیم پور ازغدی می بینه. من هم مسخره اش می کردم: ازغدی رو می شناسی؟ ایشون محمد حسین شونه😂
💟خدایی اش قلمبه سُلمبه حرف می زد. ولی آخر حرف هایش به این می رسید که طرف به دلت❤️ نشسته یا نه؟ زیاد هم #ازدواج خودمان را مثال می زد.
#ادامه_دارد...
@YasegharibArdakan
#لطیفه😍
یه معتادی 2 تا سیگار تو دهنش بود
داشت می کشید. 🚬🚬
ازش میپرسن چرا 2 تا میکشی⁉️🤔
گفت : یکی واسه خودم یکی هم
واسه رفیقم که تو زندونه😳
بعد از یه مدت می بینن اون معتاده،
یه دونه #سیگار میکشه، بهش میگن:
حتما #دوستت از زندون آزاد شده
میگه نه خودم ترک کردم
اینو برا رفیقم میکشم
#تلنـگـر..👇
✍️.. بعضی از گناه هایی که انجام میدیم، شخصیه و گناهش فقط برای خودمونه.
‼️ولی بعضی از#گناه ها جوریه که
اطرافیانمون رو هم درگیر میکنه.
و چون ما باعث بوجود آمدن گناه هستیم 2 تا#گناه برامون نوشته میشه. ☹️
یکی گناهی که مرتکب شدیم،
یکی هم زمینه چینی برای #گناه دیگران
انگار وقتی خودمون داشتیم تو چاه می افتادیم
دست رفیقمونم گرفتیم تا اونم تو چاه بیفته!!
📚سوره مبارکه نحل آیه ۲۵
[مستکبران] سرانجام روز#قیامت، بار گناهانشان را بطور کامل و بخشی از بار گناهان کسانی که از روی بی اطلاعی گمراهشان می کنند، به دوش می کشند.
‼️آگاه باشید! بد باری است که به دوش می کشند.😭
👌مـراقب باشیم، بارکِـش گنـــاه دیگــران نباشیم .
🌷🌷🌹🌷🌹🌷
#لطیفه😊
تنها شرط مادربزرگم برای ازدواج با پدر بزرگم این بوده که #سیگار رو ترک کنه.
الان پدر بزرگم نزدیک شصت و سه ساله داره به این قول عاشقانه اش عمل میکنه و سیگار رو ترک کرده و قلیون میکشه 😐😂😂😂
🌷🌹😊🌹😭
#لطیفه😂
مادربزرگمو بردم دکتر ریه....
تا نشست، #دکتر گفت: مادر، #قلیون میکشی؟
#مادربزرگم گفت: نه، دستت درد نکنه، تازه کشیدم اومدم 😂😂😂😂
🌷🌹🌷🌹🌹🌹🌹
#احکام🌹🌷
#احکامشرعی :🌷🌹🌷🌹🌷
🌸📚به فتوای اکثرمراجع معظم تقلید #پدر بزرگ ومادر بزرگ و نوه ها واجب النفقه همدیگر هستند.
🌷🌹🌷🌹🌷🌹
🌺📚به فتوای مراجع معظم تقلید #داماد و#عروس واجب النفقه انسان نیستند.
ـــــــــــــــــــــ
https://eitaa.com/yasegharibardakan