✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_هجدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
🚫 شبهه
دینی که با خوردن آب در ملاعام به خطر بیفتد ولی خوردن حق مردم تکانش ندهد، دین نیست توهمی است برای عام و نعمتی است برای خاص؟!
🔶 اول: اگر کسی بگوید: «جامعهای که با رد شدن یک ماشین از چراغ قرمز، نظمش از بین برود جامعه نیست، فلان است». این حرف درست است؟!
🔺 این یک مغالطه آشکار است چرا که عبور از چراغ قرمز شاید نظم کلی جامعه را از بین نبرد، اما به اندازه خود باعث بی نظمی شده است. مضافاً اینکه اگر از آن جلوگیری نشود، زمینه هرج و مرج گسترده تری را ایجاد میکند.
🔷 دوم: هر قانونی در سرجای خودش اهمیت دارد و اگر رعایت نشود عواقب خودش را دارد، مثلا اگر در خیابان یکی جلوی شما را بگیرد و اموال شما را بدزدد شما به پلیس که در آنجا عبور میکند بگویید یک زورگیر اموال شما را گرفته به شما کمک کنند، آنها بگویند مهم نیست، ما الان کار مهمتری داریم میخواهیم برویم کلاهبرداری که اموال مردم را دزدیده را دستگیر کنیم و به آنجا رسیدگی کنیم، آیا این درست است؟!
🔺 مسلما درست نیست و هر بیقانونی باید رسیدگی شود فرقی ندارد یک زورگیری باشد یا یک کلاهبردار باشد. و رسیدگی نکردن به هر کدام باعث هرج و مرج و بیقانونی میشود.
🔶 سوم: در دین اسلام هم هر دستور و حکم خدا اهمیت و ارزش خودش را دارد و به همان اندازه که دستور خداست ارزش دارد و باید رعایت شود.
🔺 مثلا در مورد رعایت حق مردم چنان در اسلام به آن اهمیت داده شده است که طبق روایتهای متعددی حتی اگر شهیدی حق مردم بر گردنش باشد از او بخشیده نمیشود، با اینکه با اولین قطره خون شهید تمام گناهانش بخشیده میشود. مگر اینکه خدا برای آن صاحب حق از طرف شهید جبران کند و تا صاحب حق رضایت ندهد بخشیده نمیشود.
🔷 چهارم: و همچنین حق دیگران آنقدر در نزد خدا ارزش دارد که نماز حتی با یک نخ غصبی هم مورد قبول نیست.
🔶 پنجم: بنابراین روزه هم یک دستور خداست که مثل بقیهی دستورات خدا باید رعایت شود و اگر رعایت نشود در واقع دستور خدا زیرپا گذاشته شده است. و این است که میگویند نگاه نکن که چه دستوری را رعایت نکردی، نگاه کن دستور چه کسی را رعایت نکردی.
🔺 وقتی دستور خدا را زیرپا گذاشتی فرقی ندارد کدام دستور او بوده است. بدی کار، این است حکم خدا را رعایت نکردی و به این خاطر باید مجازات شوی.
#ماه_رمضان
#شبهه
https://eitaa.com/yasegharibardakan