eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂این بزرگوار در راهپیمایی روز جهانی قدس 😂 گفتم الانه که خواهر و مادر اسرائیل رو بیاره جلو چشماش😁😂😂 https://eitaa.com/yasegharibardakan
اهداء بخاری ، گاز و یخچال دست دوم و سالم به خیریه مجمع. درحال توزیع. خداوند از این خانواده های محترم قبول کنه انشاالله به حق این روزهای آخر ماه رمضان....الهی
اهداء یک کارتن خرما به نیت خیرات مرحومه همسر آیت الله آقا روح الله خاتمی به خیریه. توزیع شد. فاتحه و صلوات
اهداء بيسکوئيت و آبمیوه جهت افطاری روزه اولی های خیریه مجمع😍 رسوندیم به دستشون☺️☺️ دم این بانیای خوش سلیقه گرم گرررررم....
اهداء یک محموله ۵ میلیون تومانی مواد غذایی به نیت شادی روح فرزندشان به خیریه مجمع. روح فرزندشون شاد به برکت صلوااااااات
اهداء یک محموله ۵ میلیون تومانی مواد غذایی و بهداشتی به نیت شادی روح امواتشون درشب قدر به خیریه مجمع. روح امواتشون شاد به برکت صلوااااااات
اهداء ۳میلیون تومان مواد غذایی و بهداشتی جهت خیرات پدر در سالگرد ارتحالش روحش شاد
4_310226054725763828.mp3
2.55M
17 ❣صراط؛ همین جاست؛ وسط همین دنیا و نماز دستگیره امن ماست، تا از صراط، با امنیت وصلابت بگذریم. 🔻نماز رو جدی بگیریم؛ تا آرام و سالم،از دنیای پر از آتش، عبور کنیم شجاعی 🎤 🍃 🦋🍃
راز پیراهن قسمت شصت و سه: حلما زیر لب ذکر با صاحب الزمان را تکرار می کرد، ناگهان زری در حالیکه صدای خرخری از گلویش بیرون میزد گفت: خفففه شو.... خفففه شوووو حلما متوجه شد که زری برای چه این حالت شده و یک دفعه جرقه ای در ذهنش زد، اون صحنه ای که با ژینوس توی خانه زری بودند، اون و ان یکاد که باعث وحشت زری شده بود. اره خودش بود، هنوز از شهر خارج نشده بودند و میتونست کاری کنه، پس حلما با صدای بلندتری شروع به گفتن کرد«یا صاحب الزمان الغوث والامان» و هر چه که بلندتر این عبارت را میگفت، صدای خرناسی که از گلوی زری بیرون میزد بیشتر میشد. تا جایی که در یک حرکت، زری خودش را به روی حلما انداخت و شروع کرد به فشار دادن گلویش، انگار که دست های ظریف یک زن نه، بلکه دست های فولادین غولی، گردن نازک و سفید حلما را فشار میداد. نفس های حلما به شماره افتاده بود که ناگاه ماشین با ترمز شدیدی ایستاد. در یک لحظه راننده پیاده شد و درب عقب را باز کرد، زری را به عقب کشید و گفت: چکار میکنی؟! نکنه می خوای دختره را بکشی... حلما که هنوز نفسش سر جایش نیامده بود، ذهنش به کار افتاد، بله بهترین موقعیت بود. نگاهی به اطراف کرد و در یک حرکت درب را باز کرد و سریع خود را به بیرون انداخت و شروع به دویدن کرد و همانطور که میدوید فریاد میزد، اینها دزدن، مردم اینا را بگیرین دزدن... و دیگه متوجه نشد پشت سرش چه اتفاقی افتاد. حلما نفس زنان خود را به مغاره سوپری روبه رویش رساند و وقتی تصویر خود را در شیشه مغازه دید باورش نمی شد که این دختر، خود اوست. حلما متوجه نبود که شال، روی سرش نیست و گردنش به شدت کبود شده... مردم اطراف به گمان اینکه او هم یکی از زنان آزادی طلب است، از کنارش رد میشدند و هر کدام زیر زبانی حرفی میزدند. یکی میگفت: تو که برهنگی را آزادی میدانی باید با دزدان ناموس هم کنار بیایی دیگری با دیده ترحم نگاه می کرد و گفت: این بیچاره ها نمی دونن توی چه دامی افتادن، عروسکان خیمه شب بازی که در دست دشمنان دین و کشور، طنازی میکنند و اخر کارشان به خود فروشی میرسد. حلما بی توجه به حرف های اطرافیان به طرف زنی رفت که چادر پوشیده بود و گفت: ببخشید خانم، میتونم تقاضایی ازتون کنم؟! ان زن با تعجب به حلما که با موهای آشفته جلویش ایستاده بود، نگاه کرد و گفت: بله بفرمایید... ادامه دارد... 📝 به قلم: ط_حسینی 🌹🌹🌹
راز پیراهن قسمت شصت و چهارم: حلما همانطور که سعی می کرد با دست موهایش را بپوشاند گفت: میشه... میشه شما که چادر دارین، روسریتون را به من بدین؟! زن با تعجب نگاهی به حلما کرد و گفت: با کمال میل، اما میشه بپرسم چرا خودتون روسری سرتون نیست؟ حلما سرش را پایین انداخت و گفت: بود اما... اما... زن نگذاشت حلما بیش از این اذیت شود و با یک حرکت روسری سرش را بیرون کشید و روی سر حلما انداخت و چادرش را جلو کشید و محکم با دست گرفت. حلما که از شادی اشک توی چشماش جمع شده بود گفت: ممنون خانم، میشه لطف کنید و گوشیتون هم بدین من با خانواده ام تماس بگیرم؟ زن که از هر حرکت و صحبت حلما متعجب تر میشد، سری تکان داد و دست به زیر چادر برد گوشی اش را بیرون اورد و صفحه شماره گیر را بالا اورد و گوشی را به سمت حلما داد. حلما بدون تعلل شماره وحید را گرفت با بوق اول صدای نگران وحید در گوشی پیچید: بفرمایید حلما با هیجان گفت: س... سلام وحید میشه بیای... هنوز حرف در دهان حلما بود که وحید به میان حرفش دوید و گفت: حلما خودتی؟ کجایی دختر؟ نصف عمر شدم.. حلما نگاهی به اطراف کرد و گفت: نمی دونم کجام، اما انگار منو دزدیدن... کار کار زری بود.. وحید آهی کشید و گفت: سریع ادرس جایی که هستی را بگو حلما که نمی دانست کجا هست، نگاهی به زن کرد و گفت: شما میدونید الان ما کجای تهران هستیم؟ زن سری تکان داد و حلما گوشی را به سمت اون خانم گرفت و گفت: میشه ادرس اینجا را به نامزد من بدین تا بیاد دنبالم؟ خانم گوشی را گرفت و مشغول ادرس دادن شد، انگار وحید چند تا چهار راه تا اونجا فاصله داشت. خانم از حلما خدا حافظی کرد و حلما هم جلوی سوپری ایستاد تا وحید بیاد. جمعیت پراکنده شد، انگار اتفاقی نیافتاده.. دقایق به کندی میگذشت، حلما خیره به نقطه ای نامعلوم روی جدول بود و اصلا متوجه ماشینی که به او نزدیک میشد، نشد. ادامه دارد.. 📝به قلم: ط_حسینی 🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
31.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨فقط حیدر امیرالمؤمنین است.✨ اجرای فرشتگان سرزمین من باهمکاری مجمع عاشقان بقیع دختران بابا قاسم _اردکان شب ۲۳ ماه مبارک جهاد ادامه دارد اما به شکل دخترانه🧕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچگی من😂😂 خوب امکانات نبود،میفهمید....نبود😁😂😁😂
😁😁😂😁لبخند ﺁﻫﺎﯼ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﺗﻮﯼ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ کنیم ﻭ ﺟﺰﻭﻩ ﻫﺎﺕ ﺑﺮﯾﺰﻩ ﺭﻭ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻣﻦ ﺟﻤﻌﺸﻮﻥ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻌﺪﻋﺎﺷق ﺑﺸﻢ بیام خواستگاری. . ﻣﻨﺘﻈﺮ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﺵ ﻣﻦ گند زدم ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻢ ﺑﯿﺎﻡ الان دارم بنایی پیش اوس ممد کار میکنم😂😐😐😐
عشق یعنی یه پلاک 💔 بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند😔، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.‼️ مادر شهید می‌گفت: قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر عزاداری و سینه زنی برای امام حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.✨🌱 شهید غلامرضا لنگری زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره استاد قرائتی از عنایت امام زمان علیه السلام به ایشان در شب نیمه شعبان!
شادی 16.mp3
7.21M
✨ بهشت هر انسانی به اندازهٔ همهٔ آسمان ها و زمین است. ۱۶
1_3985906464.mp3
3.16M
با صدای شهید حاج شيخ احمد ضيافتے كافے
Mohsen Yeganeh - Kavir.mp3
7.89M
🎵 کویر 🎧 محسن یگانه دیگه بگید به فکر ما جوونا نیستید😍😍
عارفانه گفتی که «مرا به خواب خواهی دیدن» این را به کسی بگو که خوابی دارد... ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈