eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: ساعتی از آمدن روح الله و فاطمه گذشته بود که صدای در حیاط بلند شد و پشت سرش آقامحمود وارد خانه شد. فتانه که خودش را داخل آشپزخانه سرگرم کرده بود با صدای یاالله محمود مانند گلولهٔ توی تفنگ خودش را به هال رسانید و‌گفت: به به، آفتاب از کدوم طرف سر زده که یه روز قبل از نهار آقااا پیداشون شده؟! محمود اخم هایش را کشید توی هم و گفت: اینم در عوض سلام و علیک و خسته نباشیدت هست؟! فتانه چشمهایش را از حدقه بیرون آورد و گفت: از کی تا حالا یللی تللی کردن، خسته نباشید گفتن داره؟ محمود به سمت فتانه خیزی برداشت و دستش را بالا برد تا سیلی محکمی به او بزند که روح الله از جا بلند شد و گفت: سلام بابا! محمود که انگار تازه متوجه حضور بچه ها شده بود،دستش را که توی هوا بالا مانده بود، پایین آورد و آغوشش را باز کرد و‌گفت: سلام، گل پسرم، خوش آمدی و بعد رو به فاطمه که او هم به تبعیت از روح الله بلند شده بود کرد و ادامه داد: تو هم خوش آمدی عروس گلم، چرا بی خبر اومدین؟! و بعد رو به روح الله گفت: نه اینجوری نمیشه، بیا بابا بریم یه گوسفندی چیزی بگیرم، بیام جلو پای عروس بزرگم قربانی کنم. فتانه که هر لحظه عصبی تر میشد گفت: تو‌کجا بودی که خبر بشی عروس میاد تا پاگشاش کنی؟! شکر خدا خودت یه عروس داخل بغچه ات قایم کردی که کلا شده سرگرمیت و همه زندگیت، لازم نکرده برا اینا گوسفند قربانی کنی، برو از گوشت هایی گوسفندی که ماه تا ماه توی خونه اون سوگلیت می کشی،یه پاکت برداربیار تا برا بچه هاتم یه غذا درست حسابی بار بزارم.. محمود مانند اسپند روی آتش به طرف فتانه خیز برداشت و گفت: چی میگی زنیکهٔ فلان فلان شده؟! یکی منو نشناسه فکر میکنه سال تا سال شما رنگ گوشت و خورد و خوارک خوب نمیبینین، بیا الان در اون فریزر لامصب را باز کن و ببینم گوشت گوسفند و مرغ و ماهی و میگو و بوقلمونت به راه نیست عجوزهٔ هزار رنگ! بعدم از کدوم سوگلی حرف میزنی؟! چرا تهمت میزنی؟! فتانه که از ترس خودش را در پناه سعید که الان با سر و صدا از خلوت خودش بیرون آمده بود کشید و گفت:هه...تهمت؟! این عروسی روح الله هر چیش که نکبت بود اما باعث شد من اون زنکهٔ هرزه را که سر تو رو از راه به در کرده بشناسم... باید به عرضت برسونم که من از روز اول اول از رابطه تو و اون س..گ.... با خبر بودم، فقط نمیشناختمش که اون روزای گیر و دار عروسی روح الله اینقدر حواست پرت بود که نفهمیدی مثل سایه دنبالت میکنم و زنکه را که پیدا کردم هیچ، خونه اعیونی هم که براش تو شهر گرفتی،اونم پیدا کردم.. روح الله و فاطمه هاج و واج صحنه را نگاه میکردند و حرفهای فتانه، آنها را گیج کرده بود. ولی محمود از آنها هم گیج تر بود، چون مطمئن بود از رابطهٔ خودش و منور هیچ کس جز خدا خبر نداشت، این فتانه از کجا خبر شده بود؟! اونم تازه ادعا می کرد از روز اول میدانسته... ادامه دارد... 📝به قلم : ط_حسینی براساس واقعیت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله با تعجب به پدرش نگاه کرد و‌گفت: بابا فتانه چی میگه؟! یعنی شما واقعا... محمود به میان حرف روح الله پرید و گفت: اصلا فتانه درست میگه، اما به نظرتون من حق ندارم برم پی یک زن دیگه؟! روح الله! تو خودت سالهای سال هست که رفتار فتانه را با من دیدی و من رفتار فتانه را با تو دیدم، همیشه مثل یک برده و نوکر براش کار کردم، هر چی داشتم و نداشتم را از چنگم درآورده، پول ، خونه و ماشین و حتی بچه هام را، تو رو که زورش نرسید و خدا را صد هزار بار شکر که رفتی سمتی که فتانه نتونه توی زندگیت دخالت کنه، اما اون عاطفه بیچاره را سوخت، هر روز زندگیش شده جهنم...هر وقت من پام را کج میزاشتم یا از تو دق دلی داشت، یا کوفت درد و زهر مار میخواست، عاطفه میبایست جورش را بکشه، عاطفه میبایست کتکش را بخوره.. و بعد صدایش را پایین تر آورد و گفت: منم آدمم، انسانم، یه ذره آرامش می خوام، یه ذره احترام میخوام، وقتی توی این خونه هستم انگار این مکان نفرین شده است، نه خواب دارم و نه خوراک و نه حتی میل به نماز و عبادت دارم، اما وقتی از فتانه دور میشم، انگار بهشت خدا به من لبخند میزنه، از وقتی با منور آشنا شدم و عقدش کردم، تازه میفهمم معنای زندگی چی چی هست.. فتانه که ساکت شده بود تا محمود حرفهایش را بزنه و کل کارهای کرده و نکرده اش را لو بده با این حرف محمود جری شد و شروع کرد کولی بازی در اوردن: بشکنه این دست که نمک نداره، گفتم دختر بی دست و پات را شوهر بدم خوشبخت بشه، اینم شد دستت درد نکنه ات، حالا برای من اون منور پدر....شده آدم .. محمود که انگار روی زن دیگه اش خیلی تعصب داشت در حالیکه چوب لباسی گوشهٔ هال را برمی داشت به سمت فتانه خیز برداشت، تمام لباس های روی چوب لباسی پخش زمین شد و محمود میخواست با چوب لباسی به فتانه حمله کنه که روح الله خودش را انداخت وسط و گفت: بابا این چکاری هست، صلوات بفرست، حالا فتانه یه چی گفت.. محمود چوب لباسی را زمین گذاشت و گفت: به این زنیکهٔ بی شرف بگو، هر چی توی این سالها به من و بچه هام فحش دادی و بد کردی، چشمم را بستم، اما خط قرمز من منور هست، حق نداری کوچکترین توهینی بهش بکنی که اگر کردی خونت پای خودت هست.. فتانه که واقعا ترسیده بود، خودش را کشید توی آشپزخانه و در را نیمه باز گذاشت و گفت: واه واه چه افاده ها منور سگ کیه و شروع کرد به فحش های رکیک دادن... محمود ناگهان به سمت آشپزخانه یورش برد و فتانه محکم در چوبی آشپزخانه را بست و خودش هم به در تکیه داد که باز نشود. محمود چند تا لگد محکم به در زد و گفت: بالاخره که بیرون میایی.. اصلا همین جا بگم، از این به بعد فتانه زن من نیست، هر چی از چنگم در آوردی فکر میکنم سگ خورد و دزد برد، میریم محضر طلاقت میدم، بچه هات هم که شدن یکی عین خودت، مال خودت، برای من منور تمام زندگیم هست و با زدن این حرف نگاهی به سعید و سعیده و مجید و روح الله و فاطمه کرد و گفت: این حرف آخرمه، هیچ کدومتون پا درمیانی نکنید که از حرفم برنمیگردم و بعد رو به فاطمه گفت: شرمنده عروس، پاگشات را خراب کردم، الانم باروح الله پاشین با هم میریم شهر، خونه منور،اونجا یه مهمونی براتون میگیرم که چشمای فتانه و امثال فتانه درآد.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
دارچین بخورید تا دیابت نگیرید! طبیبانه ✅ مطالعات نشان می‌دهد خوردن زیاد دارچین به رفع دیابت کمک می‌کند، ادویه محبوب خانگی سرشار از آنتی اکسیدان بوده و به کنترل قند خون کمک می‌کند ⚠️ البته دیابتی‌هایی که فشارخون دارند، مواظب بالارفتن فشار ناشی از خوردن دارچین هم باید باشند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞❓🎞❓🎞 ⭕️ پرسش: با فرزندان دختر که در دوران نوجوانی- علیرغم دقت والدین در تربیت صحیح- حجاب خود را کنار گذاشته‌اند و رفتارهای ناصحیح دارند، چگونه باید برخورد کرد؟ شاید ارسال چنین کلیپهایی،بتونه خانواده ای رو راهنمایی کنه و نجات بده....پس بسم الله https://eitaa.com/yasegharibardakan
49.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوای ماندگار مرحوم حاج حسین صیقل پیرغلام امام حسین (ع) روح این شاعر و مداح شاد و یادش گرامی https://eitaa.com/yasegharibardakan
لبخند😂😁😂😁😂🤪 🍀 برای خواهرم خواستگار اومده. نوشته : آخرین شب مجردی! لامصب بزار چای از گلو داماد بره پایین، بعد :|😂😃😃🤣😅‌ 🍀 يه آقايى ميره کتابفروشى، ميگه: آقا شما کتاب مردها رييس خانه اند رو داريد؟ كتابفروش ميگه: نه.... ما کتابهاى تخيلى نميفروشيم...😁😂 🍀اگه ماشین بیاد بهم بزنه واز وسط نصفم بکنه، مامان بابام میان بالا سرم میگن برو خدا رو شکر کن دو تا نیم تنه سالم داری خیلیا همینم ندارن☹️☹️☹️😂😂😂 ☘پسرا همشون خوشگل و خوش استایل و جذابن البته از دور ... خیلی دوووووووررر ... خیییییییلییییییییییی دووووووووووووووررررررر ... حدودا ۱۵-۲۰ کیلومتر 😊😂🙈😁 ☘‏یه بار رفتم خواستگاری، پدر دختره میگفت: من با بی پولی میتونم کنار بیام. ولی نمیتونم تحمل کنم دامادم آداب اجتماعی رو بلد نباشه... گفتم: کاملا درسته و بعد شیرینی دانمارکی رو زدم تو چایی😐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌😂😂😂😂😂😂 ☘دیدم تو چشمای بابام اشک جمع شده، بغلش کردمو با دستمال اشکاشو پاک کردم...گفتم: فدات بشم، نبینم غمتو... محکم خوابوند تو گوشم، گفت: گمشو ببینم ، قطره ریخته بودم تو چشام، چرا پاک کردی😐😂😂😂 ☘حالا کاری ندارم ولی اگه این دکترای زیبایی نبودن خیلیاتون هنوز عکس گل بابونه پروفایلتون بود😂😁😂 بخند تا دنیا بهت بخنده🌹😂 ‌ https://eitaa.com/yasegharibardakan
ضد شایعات 📵سند مهمی از مهاجرت غیر قانونی یهودیان به فلسطین در سال ۱۹۴۷ 🔴ببینید وقتی مهاجرین غیر قانونی یهودی به بندر حیفای‌ کنونی در فلسطین اشغالی رسیدن و دستگیر شدن رو بنرهاشون چی‌نوشته بودن: «آلمانها خانواده و زندگی ما را نابود کردند شما امید ما را نابود نکنید...» 👌اینو بکنید تو چشم اونایی که میگن یهودیا سرزمینهای فلسطین رو ازشون خریدن!!! https://eitaa.com/yasegharibardakan
عارفانه لذتِ عشق فراموش نگردد ، صائب این نه درسی است که محتاج به تکرار بُوَد ┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈ https://eitaa.com/yasegharibardakan
4_5906974887053889471.mp3
8.2M
🎵 گلی یک عمر باید بگذرد تا بفهمیم بیشتر غصه هایی که خوردیم نه خوردنی بود نه پوشیدنی،فقط دور ریختنی بود... و چقدر دیر می فهمیم که زندگـی همین روزهاییست که منتظـر گذشتنش هستیم... 🌔
🌹🍃 هـیچگاه خودت و زندگیـت را با ڪسے مقایسه نڪن!!! ""مـقایسه فـلاڪت مـی‌آورد"" ثـروتمند واقعے ڪسے هست ڪه بدون مـقایسه زندگے می‌ڪند و از آنچه هست و آنچه دارد خـشنود است. سلام صبحتون بخیر☀️😁🌹
وکیل آنلاین خودمان باشیم.... ✅ چگونه از صحت سایت درگاه پرداخت اینترنتی مطمئن شویم؟ 🔹آدرس سایت‌ها باید با https شروع شود. برای اطمینان یک بار اطلاعات خود را اشتباه وارد کنید. 🔹 اگر پیام خطا داد، یعنی درگاه جعلی نیست. اما اگر با اطلاعات غلطی که وارد کردید، پیام موفقیت آمیز داد، سایت جعلی است. 🔹اگر سایت را رفرش کردید و کد امنیتی سایت (حروف و یا اعداد) تغییر نکرد. سایت جعلی است 🔹یکی از مهمترین مواردی که باید چک کنید ،آدرس url سایت است که باید با نام shaparak.ir باشد. 🔹به عنوان مثال بانک ملت با آدرس https://bpm.shaparak.ir و یا آدرس درگاه بانک پاسارگاد https://pep.shaparak.ir است. https://eitaa.com/yasegharibardakan
چه جالب در عمق 9 متری آب نور به رنگ قرمز تجزیه نمیشود به همین دلیل اگر دراعماق آب دست غواصان زخمی شود ازبدن خون سبز رنگ خارج میشود! https://eitaa.com/yasegharibardakan
تیر سه شعبه برخلاف تصور عمومی سه شاخه نبوده، چنين تيری اصولا امکان هدف گيری دقيق ندارد؛ بلکه سه لبه بُرنده داشته که بیرون کشیدن آن از بدن غیرممکن میشده 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 https://eitaa.com/yasegharibardakan
خب اومدم بایه تست هوش ببینیم کــــــی باهوش تره☺️☺️ دانش آموزان عزیز کانال بسم الله ببینم کی باهوش تره😂...زود زود جواب درست، چه عددیه ؟ https://eitaa.com/yasegharibardakan
البته الان مدرسه اند بچه‌ها 🙈😊😊... تا ساعت ۱۹:۰۰ جواب بدین بچه ها... @Maa1356👈به این آدرس
وای چه استقبالی از معما!!!! 🌹😳 تا حالا عالی بوده ... انشاالله شب جوابش رو میزارم و اسامی کسانی که درست نوشتن. لطف کنید همراه جواب،نام دانش آموز رو هم بنویسید🙏
ده دقیقه تا جواب معما....😁
سلام... واقعا ناامیدم کردین😁 تست هوووووووش😂 بیش از ۴۰۰ نفر شرکت کردین که هزار ماشاالله داره🌹🌹.... ولی فقط ۷ نفر درست نوشتند😐 دو تا هم مادر دانش آموز درست نوشتند که تشکر میکنیم.... دانش آموزان باهوش عبارتند از : ابوالفضل جعفری محمد احسان‌اولیاء علی میهن پرست رقیه شاکر احمد رضا قلی پور ثناشاکر زهیر ابراهیمیان مهسا قانعی و سرکار خانمهای فریبا کمالی و مریم شاکر البته بقیه هم کم دقتی کردند😁 وگرنه باهوشن🤪.... و اما جواب عدد ۲۴ هست. چرا؟ به این دلیل 👇☺️
پاسخ معما✅ دوستان پاسخ معما ۲۴هستش طبق عکس عددگذاری شده طبق ردیف اخر ۳+۳×۷=۲۴ چون توی معادله ریاضی اولویت با ضرب هستش ۳×۷=۲۱+۳=۲۴ خرس کوچولوی آخری ،دیگه عدد پنج نیست ، چون یه پاپیون کم داره ، یعنی عدد ۲ رو از پنج, کم کنیم،میشه ۳😁 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله مردد بود چه کند، از طرفی پدرش از او تقاضا داشت تا همراهیش کند و از طرف دیگر می ترسید اگر همراه پدرش برود فتانه حیله ای بچیند و اینبار نه تنها خودش، بلکه فاطمه را هم اذیت کند و در ضمن عاطفه هم در معرض تیر ترکش های فتانه بود. در همین حین، فتانه لای درز در آشپزخانه را باز کرد و گفت: ببین روح الله، اگر بخوای همراه بابات بری، دیگه نه من و نه تو، فراموش نکن من جای اون مادر فراریت بودم، من مثل پسر خودم بهت رسیدم و بزرگت کردم، من سعی کردم به بهترین وجه برات عروسی بگیرم و.. در این هنگام محمود پوزخندی زد و گفت: هه، کدوم مادر بچه اش را با کتک هاش روزی هزار بار قربونی میکنه؟! کدوم مادری به خون پسرش تشنه است؟! کدوم مادری به زن پسرش به چشم هووش نگاه میکنه؟! برو عجوزهٔ مکار، حنات دیگه نه تنها پیش من بلکه پیش این پسر هم رنگی نداره، هر چی که بلا بود به سر این روح الله بدبخت آوردی، حرف از کدوم عروسی میزنی؟! بگو که تو بودی نذاشتی یه عروسی درست حسابی برای بچه ام بگیرم و اون مجلس کوچک جشن عقد را به جا عروسی گذاشتی و تمام...بگو که تو بودی نذاشتی با پول خودم که الحمدالله خدا بیش از حد میده، یه خونه درست حسابی براش بگیرم و یه زیر زمین نمور را جای یه خونه نوساز و دلباز براشون پسندیدی...آخ که هر چی از دردهایی که تو فقط برای همین روح الله داشتی، بگم، کم گفتم و بعد رویش را طرف روح الله کرد وگفت: پاشو پسرم،چرا ماتت برده؟! دست زنت را بگیر تا بریم و بلافاصله طرف تلفن رفت، شماره ای را گرفت و بعد از چند لحظه گفت: سلام خانم، یه ناهار مَشت بار بزار، مهمون داریم، نور چشمی داریم.. فاطمه سردرگم به روح الله نگاه میکرد که با اشاره او از جا بلند شد، چادرش را مرتب کرد، روح الله ساک مسافرتی را برداشت و پشت سر پدرش از خانه بیرون آمدند و فریادهای خشمگین فتانه را که همراه با فحش های رکیک شده بود، نشنیده گرفتند و نمی دانستند این حرکتشان کینه ای شتری میشود که آیندهٔ روح الله و همسر وبچه هایش را تحت تاثیر قرار می دهد. هرسه سوار ماشین محمود که به تازگی با پرایدی معاوضه شده بود ، شدند. محمود ماشین را روشن کرد و همانطور که از کوچه ای که تازه سنگفرش شده بود میگذشتند گفت: به حرفای فتانه بهایی نده، ذهنت هم درگیر عاطفه نکنه، این دختر بیچاره را سیاه بخت کردیم، حالا فتانه چه تو میموندی چه میرفتی، عاطفه را جگر خون میکرد، حالا چه بهتر که کم محلش کردی و پشت منو گرفتی.. فاطمه که تا اون لحظه ساکت بود، آب دهنش را به سختی قورت داد و گفت: اما پدرجان، به نظر من شما کار درستی نکردین، خوب نیست یه زن دیگه را در حالیکه زن دارید وارد خونه زندگیتان کنید، حتی اگر اون زن، کسی چون فتانه باشه، اینجوری زن اول شکسته میشه، شما اگر واقعا فتانه اذیتتون کرده بود و ازش نفرت داشتین بایداول اونو طلاق میدادین و تکلیفش را یکسره می کردین و بعد میرفتین سراغ زن دیگه ای... آقا محمود آه بلندی کشید و گفت: دخترم! تو تازه وارد خانواده ما شدی و بهت حق میدم که اینجور قضاوت کنی و حرف بزنی، اگر فتانه را به درستی میشناختی، حتما حق هر کاری را به من میدادی، فتانه درست همون کاری را کرد که الان منور را متهم میکنه، من و مطهره زندگی خوبی داشتیم که یکباره این نکبت مثل بختک چمبره زد روی زندگیم و تا به خودم اومدم، نه از مطهره خبری بود و نه از اون زندگی آرام و بی حاشیه.. فتانه منو و بچه هام را نابود کرد...نابود کرد.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: ماشین در جاده به پیش میرفت و هر سه سر نشین در عالم خود غرق بودند و سکوت بود و سکوت و هراز گاهی با حرفی از طرف محمود این سکوت شکسته میشد. بالاخره بعد از ساعتی رانندگی، به شهر رسیدند، ماشین به طرف محلهٔ بالای شهر میرفت و سرانجام جلوی خانه ای بزرگ و ویلایی با دری کرم رنگ و بزرگ ایستاد. محمود پیاده شد و در را باز کرد و ماشین داخل حیاطی بزرگ با موزایک های خاکستری که با لکه های رنگ رنگی منقش شده بود، شد. فاطمه در عقب را باز کرد و پیاده شد، پیش رویش خانه ای بزرگ و زیبا که بیشتر به خانه باغ شباهت داشت، میدید. ساختمانی با نمای آجر سفال زرد رنگ که اطرافش را درختان سرسبز مختلفی در بر گرفته بود. انتهای حیاط به سه پله عریض میخورد که حیاط را به بالکن خانه وصل کرده بودند و روی بالکن زنی با چادر سفید رنگ به آنها لبخند میزد. هر سه به طرف ساختمان رفتند و ان زن که کسی جز منور نبود برای استقبال از میهمانانش، از پله ها پایین آمد، نزدیک انها رسید، با لبخند سلامی به آقا محمود و روح الله کرد و بعد به طرف فاطمه آمد و او را محکم در آغوش گرفت و همانطور که بوسه ای از گونهٔ او میگرفت گفت: به به، چه دختر خوشگلی، ماشاالله هزار ماشاالله انگار حوری بهشتی هستی، ان شاالله به پای هم پیر شین، خوش اومدین عزیزانم، شما هم مثل بچه های خودمین.. فاطمه خیره به حرکات زنی بود با قدی کوتاه و بدنی گوشتی، ابروهایی قهوه ای رنگ و چشمان میشی و صورتی صاف و یکدست که برخوردش از زمین تا آسمان با برخورد فتانه فرق داشت. وارد خانه شدند و روح الله تازه متوجه پسرکی نُه و ده ساله شد که با ورود آنها به هال از جا برخواست و با صدای معصومانه ای سلام کرد. منور به طرف پسر رفت و شانه هایش را در آغوش گرفت و او را به سمت روح الله برد و گفت: این پسرم طه هست، اینم برادرت روح الله هست... هال با سه فرش کرم رنگ پوشیده شده بود و یک دست مبل راحتی قهوه ای رنگ کنار دیوارهایی که با کاغذ دیواری کرم طلایی پوشیده شده بود جای گرفته بود، دو طرف در هال دو پنجره بزرگ بود که با پرده های حریری به رنگ کاغذ دیواری پوشیده شده بود و نوری که از پنجره ها به داخل می تابید فضای خانه را دلبازتر کرده بود، بوی برنج ایرانی و مرغ مجلسی و قورمه سبزی در هم آمیخته بود و مشام میهمانان را نوازش میداد. محمود نفس عمیقی کشید و گفت: به به چه کردین خانم؟ سفره را بنداز که از گشنگی روده بزرگه ، روده کوچکه را خورد، با این بویی که راه انداختین فک کنم انگشتامونم بخوریم. سفره رنگارنگ ناهار جمع شده و روح الله و فاطمه به کدبانو بودن منور اعتراف کردند، زنی که از همسرش جدا شده بود و با داشتن پسری ده ساله همسر آقامحمود شده بود و مشخص نبود در آینده تقدیر برایش چه نوشته...تقدیری که او را به جنگ با حریف قدر قدرتی مثل فتانه می خواند. منور سنگ تمام گذاشت و حتی کادوی پاگشای عروس و داماد هم پیش بینی کرده بود و محبتی را به روح الله نثار می کرد که سالها فتانه از او دریغ داشته بود. البته مشخص بود پشت همهٔ این محبت ها،سفارش آقا محمود بود تا بچه ها را به سمت خود بکشاند و در گروه خود قرار دهد، انگار پیش بینی جنگی قریب الوقوع و شکننده را از طرف فتانه می کرد... ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
😁 گویند چهار نفر کنار هم نماز می خواندند. اولی حرف بی جایی در بین زد. دومی گفت : باطل شد. سومی سریع گفت : تو هم که حرف زدی باطل شد. چهارمی گفت : خوشا بحال خودم که نزدم 🌹🍃🌹🍃🌹 😅😎🥸 😁☺️ 🌷🌹🌷🌷🌷🌹🌹🌹🌹 🌷🌹🌷🌷🌷 ✍🏼 یکی‌از مبطلات حرف‌زدن‌عمدی است.(چه‌فارسی، چه‌عربی، چه انگلیسی و..) ❗️حتّى یک‌جمله، یا یک‌کلمه، یا کلمه 2حرفى (مثل من و ما و..) را باطل می‌کند. 👈 اما سخن گفتن از روى فراموشى، را باطل نمی‌کند.❌ 🔹و اگر نمازگزار سهوا حرفی بزند، پس از نماز باید 2سجده بجا آورد. https://eitaa.com/yasegharibardakan
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جان؟!😳😳😳😳😳😳😳 چی میگه ایشون؟!!!😳😳😳 تکوینا چشم ابی‌عبدالله علیه السلام کم‌سو شده؟ تکوینا؟! باید زانو به زانو بشینن تا بتونن خوب ببینند که کی داره گریه میکنه؟!!! اصلا حرفی میمونه بنظرتون؟! چی بگه آدم؟! خب روضه خواندن و حرف زدن و دل سوزاندن، قاعده و اصول خودش رو داره. چه دلیلی داره با حرف‌های اینچنینی...؟!! درست نیست بزرگوار! مراقب شأن و مقام حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام باشید. شما را نمی‌شناسم اما لطفا دقت کنید. ما حق نداریم سطح منبر را با الفاظ و مطالب اینچنینی تنزل بدیم. ببینید رهبر فرزانه انقلاب چطور لهوف را برمی‌دارند و به وقت روضه‌خوانی در خطبه‌های نماز جمعه، از روی صفحات لهوف ترجمه می‌کنند و روضه میخوانند. این برای همه ما درس است. ✍ حدادپور_جهرمی https://eitaa.com/yasegharibardakan
سلام بچه ها.... یه کلیپ داریم با نام : لحظآت تکان دهنده مرگ🥺 خیلی تاثیرگزاره.... ساعت ۲۲:۰۰ میزارم. اگه دختر یا پسر یا هرکسی میشناسید که از خدا ،یه مقدار فاصله گرفته و توو وادی گناه افتاده ، یه جوری دعوتش کنید به کانال مجمع تا ساعت ۲۲:۰۰ خودتون هم آخر شب توو تنهایی تماشاش کنید.... وعده....
سلام عرض میکنم خدمت استاد پور احمد .خیلی ممنونم به خاطر وقتی که برا ما میذارین ان شاءالله عاقبت به خیر بشین.دخترم هفت سالشه بدون اجازه به وسایل دیگران دست میزنه حالا ممکنه این دیگران خاله ،عمه دختردایی ،دوست و یا همسایه باشه هر چی هم بهش میگم فایده نداره به هر زبونی هم که بگی بهش گفتم چه تشویق چه تنبیه البته کلامی.چن شب پیش رفتیم خونه یکی از آشنایان بچه ها رفتن تو اتاق بازی کنن این رفته سراغ کیف صاحب خونه و گشدتش.البته این هم بگم قبلا بر میداشت اما الان فقط دست میزنه و به هم میریزه دیگه بر نمیداره ولی این هم خیلی داره عذابم میده که چرا اینجوریه با این که منو باباش هیچوقت این کاره نبودیم.خواهش میکنم راهنماییم کنین چکار کنم این عادت بد رو ترک کنه؟؟؟ 🌸 پاسخ استاد پوراحمد👇👇👇 https://eitaa.com/yasegharibardakan