eitaa logo
مجمع عاشقان بقیع اردکان
4هزار دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
35 فایل
مجمع عاشقان بقیع اردکان اردکان ، خیابان مطهری جلسات هفتگی: جمعه شب ها، با سخنرانی سخنرانان توانا و مداحی مداحان اهل بیت از استان وکشور، آموزش مداحی ارتباط با مدیران کانال @Maa1356 @h_ebrahimian
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت بیست و یکم قصه دلبری ماه هفتم در یزد رفتم سونوگرافی. دکتر گفت: «مایع آمنیوتیک دور بچه خیلی کمه. باید استراحت مطلق داشته باشی!» دوباره در یزد ماندگار شدم. می رفت و می آمد، خیلی هم بهش سـخت می گذشـت. آن موقع می رفت بیابان. وقتی بیرون از محل کار می رفت مانور یا آموزش، می گفت: «می رم بیابون!» شرایط خیلی سخت تر از زمانی بود که می رفت دانشـکده. می گفت: «عذابه، خسته و کوفته برم توی اون خونۀ سوت و کور! از صبح برم سر کار و بعدازظهرم برم توی خونه ای که تو نباشی!» دکتر ممنوع السفرم کرده بود، نمی توانستم بروم تهران. سونوگرافی ها بیشـتر شـد. یواش یواش به من فهماندند ریۀ بچه مشکل دارد. آب دور بچه که کم می شد، مشخص نبود کجا می رود. هرکسی نظری می داد: ـ آب به ریه ش میره! ـ اصلاً هوا به ریه ش نمی رسه! ـ الان باید سزارین بشی! دکترها نظرات متفاوتی داشتند. دکتری گفت: «شاید وقتی به دنیا بیاد، ظاهر بدی داشته باشه!» چند تا از پزشکان گفتند: «می تونیم نامه بدیم به پزشکی قانونی که بچه رو سقط کنی!» اصلا ًتسلیم چنین کاری نمی شدم. فکرش هم عذاب بود. با علمـا صحبت کـرد ببیند آیا حاکم شـرع اجازۀ چنیـن کاری را بـه ما می دهد یا نـه. اطرافیان تحت فشـارم گذاشـتند که «اگه دکتـرا این طور میگـن و حاکم شـرع هم اجـازه میده بچـه رو بنـداز. خودت راحـت، بچه هـم راحـت!» زیر بار نمی رفتم. می گفتـم: «نه پیش پزشـکی قانونی میـام، نه پیش حاکم شـرع!» یکی از دکترها می گفت: «اگه منم جای تو بودم، تسلیم هیچ کدوم از این حرفا نمی شدم، جز تسـلیم خود خدا!» می دانستم آن کسـی که این بچه را آفریده،می تواند نجاتش بدهد. چون روح در این بچه دمیده شـده بود، سقط کردن را قتل می دانستم. اگر تن به این کار می دادم تا آخر عمر خودم را نمی بخشیدم. اطرافیان می گفتند: «شما جوونین و هنوز فرصت دارین!» با هر تماسی به هم می ریختم، حرف و حدیث ها کُشنده بود. حتی یکـی از دکترها وجهـۀ مذهبی مان را زیر سـؤال بـرد. خیلی ما را سـوزاند، با عصبانیـت گفت: «شـماها میگیـن حکومت جمهوری اسـلامی باشـه! شـماها میگین جانم فدای رهبر! شماها میگین ریش! شماها میگین چادر! اگه اینا نبود می تونستم راحت توی همین بیمارستان خصوصی این کار رو تمام کنم! شماها که مدافعان ایـن حکومتین، پـس تاوانش رو هـم بدین!» داشـت توضیح می داد که می تواند بدون نامۀ پزشـکی قانونی و حاکم شـرع بچه را بیندازد. نگذاشـتیم جمله اش تمام شود، وسط حرفش بلند شدیم آمدیم بیرون. خـودم را در اتاقی زندانـی کـردم. تندتند برایمان نسـخۀ جدیـد می پیچیدند. گوشـی ام را پرت کردم گوشـه ای و سـیم تلفن را کشـیدم بیرون، به پدر و مادرم گفتم: «اگه کسی زنگ زد احوال بپرسه، گوشی رو برام نیارین!» هر هفته بایـد می آمد یزد. بیشـتر از من اذیت می شـد، هم نگران مـن بود، هم نگران بچه. حواسش دست خودش نبود، گاهی بی هوا از پیاده رو می رفت وسط خیابان، مثل دیوانه ها. به دنبال نقطه ای می گشـتم که بفهمـم چرا این داسـتان تلخ برای مـا رخ داده اسـت؟ دفتر هیـچ مرجعـی نبود کـه زنـگ نزنیم. حـرف همه شـان یکـی بود: «درگذشته دنبال چیزی نگردید، بالاترین مقام نزد خدا تسلیم بودنه!» در علم پزشکی، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت. یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه به همین شـکل بماند. دکتر می گفت: «در طول تجربۀ پزشـکی ام، به چنیـن موردی برنخـورده بودم. بیمـاری این جنین خیلی عجیبـه! عکس العملش از بچۀ طبیعـی بهتره و از اون طـرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش باهم همخونی نداره!» نصفه شـب درد شـدیدی حس کردم، پـدرم زود مرا رسـاند بیمارسـتان. نبودن محمدحسـین بیشـتر از درد آزارم می داد. دکتـر فکر می کرد بچه مرده اسـت، حتی در سـونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد. استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه به دنیا بیاید، گریه می کنـد یا نه. دکتر به هوای اینکه بچه مرده، سزارینم کرد. هرچه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد متوجه می شدم، رفت وآمدها و گفت و شنودهای دکتر و پرستارها.... ادامه دارد... ‌‌‌ ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا قدرت حل مسائل و صبر در مشگل نداريم⁉️ چرا احساس تنهایی و بی کسی میکنیم⁉️ چرا زندگی معنا نداره⁉️ چرا شاد نیستیم⁉️ یاالله...‌ https://eitaa.com/yasegharibardakan
⭕️منطق عجیب⭕️ _____‏____ _____‏____ ⁉️ میگویید چرا ایران در بیرون از مرزها مبارزه میکند؟ بر فرضی که دشمن بخواهد به ما حمله کند، بگذارید بیاید، بعد مقابله کنید! ✅ این منطقِ بسیار عجیبی است. 🔻با همین استدلال، باید نصف بودجه وزارت بهداشت را حذف کنیم! چراکه نیمی از بودجه را صرف پیشگیری از بیماری‌ها می‌کند. چرا قطره فلج اطفال می‌زنید؟ اجازه بدهید بیماری شیوع پیدا کند بعداً درمان کنید!!! 🔻با همین استدلال، باید نصف بودجه وزارت کشاورزی را حذف کنیم! چرا برای جلوگیری از پیشگیری از آفت، سم استفاده می‌کنند؟ در وهله اول اجازه بدهند محصولات دچار آفت شوند بعد وقتی آفت‌زده شدند، حالا اقدام کنید. 🔻با همین استدلال، باید دوربین‌های امنیتی برداشته شوند؛ اجازه بدهیم ابتدا دزدی شود بعد دنبال راه‌حل باشیم! 🔻 با همین استدلال، نباید ماشین را قفل کرد، نباید دزدگیر نصب کرد و هزینه زیادی متحمل شد. ابتدا اجازه بدهید ماشین به سرقت برود، آن وقت اقدام کنید. ✅ آیا این منطق پذیرفتنی است؟ نادان کسی است که تفکرش این است که ابتدا اجازه دهیم دشمن وارد کشور شود، بعداً دفاع کنیم!!! _____‏____ _____‏____ 🔰 برش‌هایی از سخنرانی https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حمل شتر در یمن😂 🇾🇪یمن‌الاسلام🇾🇪 با اینا میشه جنگید؟!😂😉 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این نامه را لیلا فقط بخونه... 🔆تقدیم به تمام لیلاهای صبورسرزمینم که .... 🇮🇷 https://eitaa.com/yasegharibardakan
لبخند کانال 😂 یارو زبونش تو عابر بانک گیر میکنه میبرنش بیمارستان ازش میپرسن: چرا زبونت گیر کرد؟ میگه کارتمو که گذاشتم گفت: زبان خود را وارد کنید 😂😂😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران در جنگ جهانی اول و دوم خود را به حالت تسلیم درآورد، تلفاتش در جنگ جهانی اول 👈 ۹ میلیون کشته جنگ جهانی دوم 👈 ۵ میلیون کشته اما در ۸ سال دفاع مقدس 👈 ۲۰۰ هزار شهید فراموش نکنیم هزینه مقاومت کمتر از تسلیم و دستاوردهای آن خیلی بیشتر از تسلیم است... https://eitaa.com/yasegharibardakan
حضرت آیت‌الله بهجت: فردای قیامت که هیچ چیز از انسان نمی‌خرند، اشک بر سیدالشهدا علیه‌السلام را مثل دانۀ درّی برایش نقد می‌کنند. اگه دوست دارید حداقل هفته ای یک شب برا امام حسین ع گریه کنید و به مجلس روضه مشرف بشید، جمعه شبها ، جلسه هفتگی مجمع رو فراموش نکنید.... شروع مراسم از اذان مغرب همراه با نماز جماعت.... https://eitaa.com/yasegharibardakan
📸این عکس یکی از غریب ترین و باعزت ترین عکسهای تاریخ ایرانه!!!! ✍اینجا مرز عراق و کویت هست! بعثیا با شاه بسته بودند و حضرت امام ره را از عراق اخراج کردند و از آن طرف کویت هم راهشان نمیداد!!! امام عزیز جایی جز بیابان و لب مرز نداشت! اما خم به ابرو نیاورد به سید احمد گفته بود حاضر نیست سکوت کنه و تا آخر ایستاده!!! 📜 https://eitaa.com/yasegharibardakan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می‌دونید معنی چیه؟ 😱 یهودیها با ما چه کردند؟! ببینید و منتشر کنید👆🏻 طب_اسلامی 💠https://eitaa.com/yasegharibardakan
┄┄┄┅┅𑁍❤️𑁍┅┅┄┄┄ 💝 🍃 یک زن جذاب با وجود جذابیت و ظاهری عالی: 🚨اگر غرغرو باشد ❌اگر عصبی باشد 🚨اگر بهانه گیر باشد ❌اگر استرس داشته باشد 🚨اگر بی اعتماد به نفس باشد ❌اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد، 🍃 ارزشهای خود را نزد همسر به تدریج از دست خواهد داد 👈زنان خوش بین جذابند؛ جذاب بودن مهمتر از زیبا بودنست. 👈زیبایی به مرور عادی می شود؛ اما جذابیت هیچ وقت عادی نمی شود. 🍃 چرا که اولی در ظاهر و دومی در باطن است سبک_زندگی_اسلامی_ایرانی https://eitaa.com/yasegharibardakan
قسمت بیست و دوم قصه دلبری در بیابـان بـود. می گفـت انـگار به مـن الهام شـد. نصفه شـب زنـگ زده بـود به گوشـی ام که مـادرم گفته بـود بسـتری شـده. همـان لحظه بـدون اینکـه برگۀ مرخصی امضا کند، راه افتاده بود سمت یزد. صدای گریه اش آرامم کرد. نفس راحتی کشیدم. دکتر گفت: «بچه رو مرده به دنیا آوردم، ولی به محض دنیااومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم. دکتر تأکید کرد: «اگه نبینی به نفع خودته!» گفتم: «یعنی مشـکل داره؟» گفت «نه، هنوز موندن و رفتنش اصلا ًمشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده، بهتره نبینی ش!» وقتی به هوش آمدم، محمدحسـین را دیدم. حدود هشـت صبح بود و از شـدت خستگی داشت وامی رفت، نا و نفسی برایش نمانده بود. آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسۀ خون. هرچه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بروی بیرون، به خرجش نمی رفت. اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد. سه نصفه شب حرکت کرده بود، می گفت: «نمی دونم چطور رسیدم اینجا!» وقتـی دکتـر برگـۀ ترخیصـم را امضـا کـرد، گفتـم: «می خـوام ببینمـش!» باز اجازه ندادنـد. گفتند: «بچه رو بـردن اتاق عمل، شـما برین خونـه و بعد بیاین ببینیدش!» محمدحسـین و مادرم بچـه را دیده بودنـد. روز چهـارم پنجم رفتم بیمارسـتان دیدمش. هیچ فرقـی با بچه هـای دیگر نداشـت، طبیعیِ طبیعـی. فقط کمی ریز بود، دو کیلو و نیم وزن داشـت و چشـم های کوچک معصومانه اش باز بود. بخیه های روی شکمش را که دیدم، دلم برایش سوخت. هنوز هیچ چیز نشده، رفته بود زیر تیغ جراحی. دوبار ریه اش را عمل کردند، جواب نداد. نمی توانست دو تا کار را هم زمان انجام بدهد: اینکه هم نفس بکشد و هم شـیر بخورد. پرسنل بیمارستان می گفتند: «تا ازش دل نکنی، این بچه نمی ره!» دوباره پیشنهادها و نسخه هایشان مثل خوره افتاد به جانم. ـ با دستگاه زنده س. اگه دستگاه رو جدا کنی، بچه میمیره! ـ رضایت بدین دسـتگاه رو جدا کنیم. هـم به نفع خودتونه هم به نفـع بچه. اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش! وقتی می شـد بـا دسـتگاه زنـده بماند، چـرا بایـد اجـازه می دادیم جـدا کنند! 42سـاعته اجـازۀ ملاقات داشـتیم، ولـی نه مـن حـال و روز خوبی داشـتم، نه محمدحسین. هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه می داشتیم. نامنظم می رفتیم و به بچه سرمی زدیم. عجیب بود برایم. یکی دو بار تا رسیدیم اِن آی سی یو، مسئول بخش گفت: «به تو الهام می شه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم!» ناگهان یکی از پرستارها گفت: «این بچه آرومه و درست قبل از رسیدن شما گریه ش شروع می شه!» می گفت: «انگار بو می کشه که اومدین!» می خواسـت کارش را ول کنـد. روزبـه روز شکسـته تر می شـد. رفـت کلـی پرچـم و کتیبـه از هیئـت آورد و خانـۀ پدرم را سـیاهی زد و شـب وفـات حضرت ام البنیـن مجلس گرفت. مهمان ها کـه رفتند، خودش دوباره نشسـت به روضه خوانـدن: روضـۀ حضـرت علی اصغـر (ع) روضـۀ حضـرت رباب. خیلی صدقه دادیـم و قربانی کردیم. همۀ طلاها و سـکه هایی را که در مراسـم عقد و عروسـی به من هدیه داده بودند، یکجا دادیم بـرای عتبات. می گفتند: «نذر کنین اگه خوب شـد، بعد بدین!» قبول نکردیم. محمدحسـین گذاشـت کف دستشان که «معامله که نیست!» در ساعات مشخصی به من می گفتند بروم و به بچه شیر بدهم. وقتی می رفتم، قطره ای شیر نداشـتم. تا کمی شـیر می آمد، زنگ می زدم که «الان بیام بهش شـیر بـدم؟» می گفتنـد: «الان نـه. اگـه می خـوای بـده بـه بچه هـای دیگه!» محمدحسین اجازه نمی داد، خوشش نمی آمد از این کار. دو دفعه رفت آن دنیا و احیا شـد، برگشـت. مرخصش که کردند، همه خوشحال شدیم که حالش رو به بهبودی رفته است. پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید دیدنش، در خانه تا نگاهش به او افتاد، یک دل نه صد دل عاشقش شد. مثل پروانه دورش می چرخید و قربان صدقه اش می رفت. اما این شادی و شعف چند ساعتی بیشـتر دوام نیاورد. دیدم بچه نمی تواند نفس بکشـد، هی سـیاه می شد. حتی نمی توانست راحت گریه کند. تا شب صبر کردیم اما فایده ای نداشت. به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود. پدرم با عصبانیت می گفت: «از عمد بچه رو مرخص کردن که توی خونه تموم کنه!» سـریع رسـاندیمش بیمارسـتان. ادامه دارد... ‌‌‌ https://eitaa.com/yasegharibardakan
✋ چه جالب..... گرگ ایرانی چقدر غذا می‌خورد؟ 🔺اندام شاهکار هادی چوپان قطعا تنها نتیجه تمرین سنگین و وزنه زدن نیست و به سبک تغذیه او هم مربوط است. 🔹صبحانه؛۳۵۰ گرم ماهی، ۲۵۰ گرم کلم بروکلی و یک هویج. گاهی هم تخم مرغ کامل، سفیده تخم مرغ و برنج 🔹میان‌وعده صبح؛۴ عدد فیله مرغ، ۳۰ قاشق برنج و ۲۰۰ گرم قارچ 🔹ناهار؛۶ عدد فیله مرغ، برنج و کاهو 🔹میان‌وعده عصر؛۶ فیله گوساله به همراه برنج و کاهو 🔹شام؛۳۵۰ گرم استیک گوشت، برنج و کاهو 🔹میان‌وعده شب؛ فیله مرغ و هویج 🔹این ۶ وعده غذایی با بیش از ۳۰۰۰ کالری، بیش از ۵ میلیون تومان هزینه دارد. ✍یعنی ماهی ۱۵۰ میلیون می خوره فقط🧐🧐😁😁. مادددددرررررررررر.....😂
ارسالی مخاطبین سلام آقای ..... خواستم تشکر کنم بابت کلیپ های قشنگ کانالتون امروز کتابی از زندگی نامه مدافع حرم شهید روح الله قربانی رو تموم کردم و کلی همراهش گریه کردم.... امدم تو کانالتون این کلیپ «این نامه را فقط لیلا بخونه» رو دیدم و چشام دریایی شد خلاصه دستمریزاد که با یاداوری یادشون، قدردانی رو یادمون میندازید عاقبت بخیر بشید ان شاءالله 🤲 مدیر کانال: پس بازم با هم بشنویم به احترام همه لیلی های سرزمینم👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این نامه را لیلا فقط بخونه... 🔆تقدیم به تمام لیلاهای صبورسرزمینم که .... 🇮🇷 https://eitaa.com/yasegharibardakan
شب خوش🌹🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این خروس بدبخت توی سرزمین اشغالی اینقدر صدای آژیر شنیده ببینید به چه روزی افتاده !! خروس صهیونیستی.😂 روز پنجشنبه ای پر از خوشحالی و مسرت براتون آرزو مندیم🌹 https://eitaa.com/yasegharibardakan
قسمت بیست و سوم قصه دلبری سـریع رسـاندیمش بیمارسـتان. بچه را بستری کردند و ما را فرسـتادند خانه. حال و روز همه بدتر شد. تا نیاورده بودیمش خانه، این قدر به هم نریخته بودیم. پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد و می گفت: «این بچه یه شب اومد خونه، همه رو وابسته و بیچارۀ خودش کرد و رفت!» محمدحسین باید می رفت. اوایل ماه رمضان بود. گفتم: «تو برو، اگه خبری شد زنگ می زنیم!» سحر همان شب از بیمارستان مسـتقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد. شب دیوانه کننده ای بود. بعد از پنجاه روز امیرمحمد مرده بود و حالا شیر داشتم. دور خانه راه می رفتم، گریه می کردم و روضۀ حضرت رباب می خواندم. مـادرم سیسـمونی ها را جمـع کـرد کـه جلـوی چشـمم نباشـد. عکس هـا، سونوگرافی ها و هر چیزی را که نشانه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت. با پدر و مادرش برگشت. می خواست برایش مراسـم ختم بگیرد: خاکسپاری، سوم، هفتم و چهلم. خانواده اش گفتند: «بچۀ کوچیک این مراسما رو نداره!» حرف حرف خودش بود. پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی در یزد بـود صحبت کرد تـا متقاعدش کنـد. محمدحسـین روی حرفش حرف نمی زد، خیلی باهم رفیق بودند. از من پرسید: «راضی هستی این مراسما رو نگیریم؟» چون دیدم خیلی حالش بد است، رضایت دادم که بی خیال مراسم شـود. گفت: «پس کسی حق نداره بیاد خلـد برین برای خاکسـپاری. خودم همـۀ کارهاش رو انجـام می دم!» در غسالخانه دیدمش. بچه را همراه با یکی از رفقایش غسل داده و کفن کرده بود.حاج آقا مهدوی نژاد و دوسـه تا روحانـی دیگر از رفقایش هم بودنـد. به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان، درست و حسابی اجازه می دهد بچه را ببینم، آن هم تنها. بعد از غسـل و کفن چند لحظـه ای با هم کنارش تنها نشسـتیم. خیلی بچه را بوسـیدیم و با روضۀ حضرت علی اصغـر(ع) با او وداع کردیم، با آن روضـه ای که امام حسـین(ع) مسـتأصل، قنداقه را بردند پشـت خیمه. می ترسـیدم بالای سـر بچه جان بدهد. تازه می فهمیدم چرا می گویند امـان از دل ربـاب! سـعی می کـردم خیلـی ناله و ضجـه نزنـم. می دانسـتم اگر بی تابی ام را ببیند، بیشتر به او سخت می گذرد و همه را می ریختم در خودم. بردیمش قطعۀ نونهالان. خـودش رفت پایین قبر. کفن بچه را سـرِ دسـت گرفته بـود و خیلـی بی تابـی می کرد. شـروع کـرد بـه روضه خوانـدن. همـه به حـال او و روضه هایش می سوختند. حاج آقا مهدوی نژاد وسـط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد. بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی آمد. کسی جرئت نداشت بهش بگوید بیا بیرون. یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد. پدرش رفت و گفت «دیگه بسه!» فایده نداشـت. من هم رفتم و بهش التماس کردم، صدقه سر روضه های امام حسـین(ع)بود که زود به خود آمدیم. چیز دیگری نمی توانست این موضوع را جمع کند. برای سنگ قبر امیرمحمد، خودش شعر گفت: «ارباب من حسین، داغی بده که حس کنم تـــــــــو را داغ لب ترک ترکِ اصغر تــــــــــــو را طفلم فدای روضۀ صدپاره اصغرت داغی بده که حس کنم آن ماتم تو را» ادامه دارد... ‌‌‌ ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ـ
جمعه شب های پاک.... سلسله جلسات هفتگی مجمع عاشقان بقیع اردکان ✅ جمعه ۱۴۰۳/۰۷/۲۷ از اذان مغرب همراه با اقامه نماز جماعت مغرب و عشاء امام جماعت : حجه الاسلام قانعی قرائت قرآن و زیارت عاشورا / آموزش مداحی ( از ساعت ۱۷:۴۵ الی ۱۹:۰۰ ) 💠 سخنران : حجه الاسلام شیخ محسن برزگر پور 👈( از ساعت ۱۹:۰۰ )👉 ذکر توسل و سینه زنی مکان : خیابان شهید مطهری جنوبی ، مجتمع بیت الزهرا ء س ، مجمع عاشقان بقیع اردکان 🔰روابط عمومی بيت الزهرا س @yasegharibardakan
تمرین جلسه این هفته آموزش مداحی: بسم الله الرحمن الرحیم "لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر" معصومه یعنی نور یعنی عصمت زهرا پیداست در صحن و سرایش، جنّت زهرا مانند زهرا روشنای خانه این بانوست راضیه و انسیه و حنانه این باشد کوثر شده زهرای اطهر می‌شود بی‌شک انسیةـ الحورا دیگر می‌شود بی‌شک معراج را معنا و مظهر می‌شود بی شک بند دل موسی بن جعفر می‌شود بی‌شک * یه عده‌ای اومدن دم خونه آقا در زدن با حضرت کار داشتند.بی بی معصومه فرمود: پدرم نیستند بیرون شهر هستند. چه کار دارید؟ گفتن سوال داشتیم محضر امام کاظم. سوالاتون چیه؟ سوال‌ها را گرفتند و جواب دادند. برمی‌گشتند تو راه برخوردند به آقا امام کاظم علیه السلام. آقا پرسیدن کجا بودید؟ گفتن دم منزل شما بودیم سوال داشتیم خب چه خبر؟ گفتن سوال‌ها رو دخترتون فاطمه معصومه همه رو جواب دادن حضرت فرمودند: ببینم جواب سوال‌ها را. تا نگاه حضرت افتاد دیدند هی می‌فرماید:" فداها ابوها.. "به خدا بچه‌ها ساده نمی‌شه گذشت از این جمله.امام معصوم هست داره به دخترش می‌گوید "فداها ابوها" این جمله را دیگه کدام بابا به کار برد؟ اینجا اگر این‌ها شنیدند میگه بابا به قربونت بره همه دوست بودند محب بودند. اما یه جای دیگه سراغ دارم یه بابا فرمود: فاطمه جان! "فداها ابوها" کاری کردند بین در و دیوار هی گفت بابا...* دست کریم برکتش مثل کریمان است قم ظاهرا خشک است در باطن گلستان است https://eitaa.com/yasegharibardakan
از محافظش پرسید: چقدر سـیدحسن رو قبول داری؟! گفت: اونقدری که حاضـرم سرم رو واسه‌ش بدم! خبرنگار ادامـه داد: آقای خامنـه‌ای رو چقدر قبول داری؟! جواب داد: اونقدری که حاضـرم سر سیدحسـن رو واسه‌ش ببرم شهید نصـرالله بعد از شنیدن مصاحبه بهش گفته بود: ممنون از جوابت، روسفـیدم کردی... مُحافظ وفادار و داماد ، شهادت گوارای وجودت... https://eitaa.com/yasegharibardakan