8.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حقیقت ماجرای درگیری پلیس و تجمع کنندگان خیابان پاستور
پیرمرده چه کلهای میزنه تو صورت پلیس 😨 اون پسر جوون که سرش آسیب دیده بود داره فن کشتی میزنه به پلیس. چقدر دلم سوخته بود برای این دوتا وقتی عکساشونو دیدم...
هرجای دنیا با پلیس اینطوری برخورد کنن زنده نمیمونن...
اینم دقت کنید، جلوی نهاد ریاست جمهوری از امنیتیترین نقاط کشور هستش و پروتکلهای امنیتی ویژهی خودش رو داره، برای نیروی امنیتی مهم نیست چهکسانی و بخاطر چه موضوعی تجمع کردن، اگه حرکات ضد امنیتی انجام بدن به شدت باهاشون برخورد میشه. اگه این تجمع جای دیگری بود احتمال زیاد اتفاقی نمیفتاد. 👇👇👇
https://eitaa.com/yasegharibardakan
َ
محدودهی پاستور مهمترین محدوده امنیتی کشور هستش. همه مسئولان ردهاول مملکتی اونجا هستن. این سمت نهاد ریاست جمهوریه، اون سمت بیت رهبریه، اون طرف شورای امنیتملیه، شورای نگهبانه و....
اونجا قطعا ضریب امنیتی چندبرابر جاهای دیگهس و طبیعتا برخورد با موارد ضدامنیتی شدیدتره. همه کشورها این نقطههای متمرکز امنیتی رو دارن که بسیار حساسه مثلا
کاخ سفید در واشنگتن
کاخ کرملین در میدان سرخ مسکو
کاخ الیزه در پاریس
کاخ باکینگهام در لندن و ...
و خب طبیعی هست ضریب امنیتی تو این نقاط خیلی بالاتر هست.
تو این مناطق قطعا هر حرکتی ضدامنیت تشخیص داده بشه برخورد میشه.
ما رفقامون چندسال قبل تو اردوی جهادی نزدیک یک پادگان نظامی هلیشات بلند کردن، پدافند باموشک زدش😂😱 اینجا که دیگه همه چیز متفاوت هست. یکی بیاد داد و بیداد کنه هم مشکل ایجاد میشه. یعنی اگر نیروی امنیتی حس کنه یک فعل ضدامنیتی انجام شده سریع وارد عمل میشه. تو این تجمع هم همین شده. حرکات و افعال مردم ضد امنیتی تشخیص داده شد. راه رو بستن، بلندگو گرفتن دستشون، فیلمبرداری از اون مکان کردن، با حرف پلیس توجهی نکردن و کارهای دیگه. برای نیروی امنیتی مهم نیست موضوع حجابه یا چیز دیگه، وظیفهش هست برخورد کنه. وگرنه پلیس کاری به کسی نداره. کما اینکه خیلی وقتها جلوی پاستور تجمع میشه در سکوت و اتفاقی هم نمیفته. چون مساله ضدامنیتی اتفاق نمیفته
تو فیلم بالا مشخصه مردم نه تنها تذکرهای پلیس رو گوش ندادن بلکه با پلیس وارد درگیری فیزیکی شدن. پلیس اگه برخورد نمیکرد بیعرضه و دستوپاچلفتی لقب میگرفت. یه پلیس رو بگذارید مقتدر بمونه خدایی. پلیس اگه تضعیف بشه، اگه کتک بخوره و کاری نکنه دیگه سنگ رو سنگ بند نمیشه.
https://eitaa.com/yasegharibardakan
6.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#30شب30نکته30ثانیه
#رمضان
از مولا امیرالمومنین علیه السلام:
اذا لَم یَکُن ما تُرید فَلا تُبَل ما کُنت
هنگامی که چیزی را خواستی و به آن نرسیدی به هر آنچه هست قانع باش.
روز پنجم.
منبع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐜 مورچه رو ببین
👌وسط رودخانه روی سنگ گیر کرده، اما خدا براش قایق می فرسته و نجاتش میده.
😭ما تنها نیستیم، ما خدا داریم.
🤲غصه نخور اگر گره افتاده به کارت، خدا به موقعش حلش می کنه.
👈اگر در زندگی مون اهل تقوا و توکل باشیم، خداوند امداد های خاصش رو برا ما اینطوری میفرسته.
🌐
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۲ 🎬
همینطور که پشت سر علی میرفتم ،اهسته گفتم پس الان تو کی هستی؟چی صدات کنم؟
وارد اسانسور شدیم ,علی دکمه طبقه ۴را زد وهمینطور که دماغ عماد را فشارمیداد وباهاش بازی میکرد ,چشمکی به طرفم زد وگفت:خوب معلومه ,من هارون هستم،هانیه خانم گل... ☺️
تمام تنم داغ شد....نمیدانم ازشوق بود یا از ترس اینده ای مبهم وگنگ....
جلوی واحد ۱۵ایستاد ودر راباز کرد...
داخل که شدیم ,بلند بلند شروع به صحبت کرد وگفت:هانیه جان....استراحتی بکن،من شب برمیگردم,رفت طرف اشپزخانه ویک لیوان ابی ریخت خورد ودوباره بیرون زد.
نگاهی کردم به خونه ,اپارتمان جم وجور وتروتمیزی بود,اثاثیه اش کاملا نو وخیلی هم زیبا ,هال واشپزخانه ویک اتاق خواب,همینطور که همه جا را دید میزدم چشمم افتاد به عماد که خیره به تلویزیون بود...
چادرم را دراوردم وخیلی بی صدا عماد رابغل کردم وبوسه ای از گونه اش گرفتم,کاناپه روبروی مبل,نشاندمش وتلویزیون را براش روشن کردم....بمیرم براش که چندین روز اززندگی طبیعی وعادیش وتلویزیون نگاه کردنش ,دورافتاده بود.
رفتم طرف اشپزخانه تا ببینم چی هست برای صبحانه عمادبیارم....
یاد ناریه وچند ساعت پیش افتادم...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
✅ چه وقت باید احساس بزرگی کرد؟
1- هر گاه از خوشبختی کسانی که دوستمان ندارند خوشحال شدیم.
2- هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
3 - هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.
4- هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.
5- هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
6- هرگاه به بهانه ی عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
7- هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.
8- هرگاه دانستیم عزیز خدا نخواهیم شد. مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.
9- هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.
10- هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: هیچ نیستیم ...
🦋ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۳ 🎬
صبحانه عمادرا دادم,بعدازنزدیک به یک ماه در خانه ای تنها بودم واحساس ارامش بهم دست میداد اما اینقدر ذهنم مشغول اتفاقات اخیر بود که حس این ارامش برام قابل درک نبود.
هنوز هم بابت کشته شدن ناریه ناراحت بودم اما یک حس درونیم میگفت که بیش ازاین حقش بود ,نمیدونستم سرفیصل چی میاد,درسته پوست وگوشت واستخوانش از وهابیهای سعودی وخونخواران داعش بود منتها هنوز,بچه است گناهی ندارد.
عماد غرق تماشای تلویزیون بود .بهترین موقعیت برای من که یک سرکی به کل اپارتمان بکشم.
هال واشپزخانه اش راکه دیدم ,رفتم سراغ اتاق خواب،یک تختخواب دونفره با میزتوالت و... داخل کمد لباس رانگاه کردم ,چیزی نبود خالی خالی ,گوشه ی اتاق هم دوتا چمدان بسته ,انگار ساکنان خونه قصد سفرداشتند,ازاینکه داخل خونه ای بودم که بهم تعلق نداشت ,احساس بدی داشتم اما وقتی به این فکر میکردم که علی من رااینجا اورده ,احساسم چیز دیگه ای میگفت من به علی وطارق وکارهاشون ایمان داشتم ,میدونستم کاری که خلاف خواست خدا باشه ,محاله انجام بدهند.
دست به چمدانها نزدم چون نمیدونستم واقعا اجازه دارم یانه،از اتاق امدم بیرون ورفتم برای نهار چیزی درست کنم,یخچال خونه برخلاف چمدانهای بسته,پروپیمان بود,مطمینم کارعلی است,دوست داشتم غذای مورد علاقه عماد را بگذارم تا بعدازمدتها دربه دری وزجر وشکنجه, یک امروز احساس راحتی کند وخوش باشد....
نهار که ماهی سوخاری باکلی سیب سرخ شده بود,اماده شد کشیدم داخل ظرف ورفتم که عماد را بغل کنم وبیارم سرمیز تاباهم بخوریم,اخه اولا علی گفته بود باعماد حرف نزنم وصداش نکنم,حتما موردی داشته که تذکر داده وثانیا علی گفت که تا شب نمیاد پس ما نتها باید غذا بخوریم.
همونطور که عماد رابغل گرفتم وبی صدا گونه اش رابوسیدم,گوشی موبایل که علی بهم داده بود زنگ خورد.
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت۹۴ 🎬
عماد راگذاشتم روی صندلی اشپزخونه وگوشی رابرداشتم:الو...سلام ع...یکدفعه به خودم اومدم ,من نمی بایست اسم علی رابگم
سلام اقا هارون بفرمایید..
علی:هانیه جان نهارتون را بخورید واهسته گفت برو داخل اتاق خواب ,اونجا میتونی راحت صحبت کنی...
همینطور که حرف میزدم رفتم داخل اتاق خواب برای اطمینان در راپشت سرم بستم .
من:الان اتاق خواب هستم چی شده؟
علی:ببین داخل هال واشپزخونه میکروفن کارگذاشتند اما اتاق خواب پاکسازی شده,هرچی میگم گوش کن وبه خاطربسپار ,البته همه اش برای احتیاطه,نترسی هااا
الان غذاتون رابخورید بعداززغروب افتاب اذان را که گفتند باعماد بیا تواسانسور ومستقیم برین زیرزمین ,داخل زیرزمین سمت چپت ردیف اول را نگاه کنی یک بی ام و بارنگ بژ میبینی که روی شیشه ی عقبش پرچم داعش را زدیم, درش بازه وسوییچ روش ,سوار شو ادرس داخل داشتبرد روی جلد بیسکویت سوم هست،خیلی بااحتیاط میای بیرون وبه محل مورد نظر که رسیدی ,سه بار پشت سرهم ،زنگ میزنی بدون فاصله ,اونجا که بری همه چی رامیفهمی...کاری نداری عزیزم؟
با گفتن عزیزم علی...تنم داغ شد وگونه هام گر گرفت ,خیلی دستپاچه گفتم:نه نه ممنون وگوشی راقطع کردم...
تمام تنم غرق عرق بود.
رفتم اشپزخونه,عماد خیره به یکجا نشسته بود ,روی زانوم نشاندمش ولقمه لقمه غذا دهنش کردم,مثل زمانی که پدرم زنده بود.
بعداز نهار ظرفها راشستم عمادرابغل کردم وبردم تواتاق خواب,اینجا ازادانه میتونستم باهاش حرف بزنم,یه بوسه بزرگ ازگونه اش گرفتم وگفتم:عمادم میخوای روی تخت بازی کنی؟عمادباخوشحالی سرش راتکون داد.
من:پس بیا باهم یک حمام دبش وگرم بریم بعدش میایم هرچی دوست داری بازی کن...
بعدازمدتها،فارغ از دنیای بیرون باعماد کلی اب بازی کردیم وخوش گذروندیم اما نمیدونستم این اخرین باری هست که باعماد اینجور خوشم...
#ادامه_دارد ..
💦⛈💦⛈💦⛈
@
🔸 حکم روزه گرفتن کارگر
⁉️ اینجانب کارگر هستم و میتوانم روزه بگیریم؛ ولی کار کردن در ماه رمضان و روزه گرفتن برایم بسیار مشکل است؛ به طوری که کارم را تحت تأثیر قرار میدهد و به اخراجم منجر میشود و دچار مشکل میشوم. لطفاً مرا راهنمایی کنید؟
✅ روزه حتی در فرض سؤال واجب است؛ منتهی هر گاه ادامه روزه مشقت بسیار زیاد داشت، میتوانید روزه را افطار کنید و پس از ماه رمضان قضای آن را بگیرید.
💻https://eitaa.com/yasegharibardakan