Hossein Sotoude - Hossein Too Ghalbam (320).mp3
1.81M
آوازت دنیا رو گرفت
ای دنیای بچگیام...
حسین تو قلبم داره ریشه
حسین که تکراری نمیشه...
حسین قبرم بی تو سیاهه
حسین آقا چشمم به راهه
حسین تو اوج بی قراری
میای یا ناکامم میذاره...
#نوای_روز
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️#قسمت_28 وای چقدر جالبن این شهدا...کنار هم دیگه، من و تو..
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️#قسمت_29
بعد از مدتیکه آرام شدم راه افتادیم و قضیه را برای روشنک تعریف کردم...از #شهدا خواستم که بهشون #صبر بده...این بچه ی دوازده ساله کجا...پسر بیست و خورده ای ساله کجا...که توی اینستا میچرخه... یه پسر 12 ساله این طرف...مرد یه خونست...یه پسر دوازده ساله یه جای دیگه...دنبال کارای دیگست...#مــــــــــرد به سن نیست...به میزان #معرفتــــــــــه...
دو روزی میشه که از راهیان نور برگشتیم...گیتارم را فروختم عکسهای خوانندهها را از اتاقم کندم و عکس شهید ابراهیم #هادی را جایگزین کردم...
رفتار محمد برادر روشنک واقعا عجیب بود تازگیها روشنک هم عجیب شده... لباسهایم را تنم کردم... چادرم را روی سرم گذاشتم و از خانه بیرون رفتم.روشنک طبق معمول با ماشینش سر کوچه بود...نزدیکش شدم لبخندی زدم و داخل ماشین نشستم.
من_سلام!
-سلام خانم... خوبی؟
-بله شما خوبی؟
-عالی... چه خبر؟
-سلامتی. خبریه؟ بازم یهویی غافل گیری!! کجا میریم؟؟
ابروهایش را بالا داد و گفت:
-راستش میخوام باهات حرف بزنم.
-حرف ؟؟ چه حرفی!
چشمکی زد و گفت:
-حالا....
دنده را جابه جا کرد و راه افتادیم.دقایقی بعد کنار پارکی نگه داشت پیاده شدم و بعد از پارک کردن ماشین راه افتادیم و قدم زدیم.
من_خب؟؟ نمیخوای چیزی بگی؟؟
-راستش نمیدونم چطوری شروع کنم.
-راحت باش!
کمی مکث کرد و گفت:
-خیلی وقته که برای برادرم دنبال همسر مناسب میگردیم.
دوزاریم افتاد و تا آخر حرف هایش را خوندم. ساکت ماندم روشنک ادامه داد:
-خب...
دوباره مکث کرد و خندید گفت:
-زودی میرم سر اصل مطلب... خب من از اول نظرم به تو بود ولی انگار برادرم هم با من هم نظر بوده!!!
چشمام گرد شد زل زدم به روشنک!
-چرا اینطوری نگاه میکنی.
لبخند زوری زدم و گفتم:
-خب...خب...اخه...یعنی چی!!!
-یعنی اینکه...افتخار میدی خواهر شوهرت بشم؟
خندید و من هم خندیدم.
من_چی بگم...خب...
قیافشو کج کرد و گفت:
-بگو بله تموم شه دیگه...
هیچی نگفتم.
-سکوووت علامت رضاااااست...
واقعا خیلی شوکه شدم. از رفتار های اخیر روشنک معلوم بود قضیه چیه... ولی فکر نمیکردم جدی شه!..از من جواب بله زوری گرفت و امروز رو برای خواستگاری برنامه چیدن. روشنک سریع منو رسوند خونه و خودش هم رفت خونه. خیلی عجیب بود برام... یه قدم سمت خدا رفتم و #خدا همه چیز برام جور کرد...حتی همسر خوب!!
اتاقم رو مرتب کردم و قشنگ ترین لباسهایم را بیرون از کمدم روی تخت گذاشتم. یه مانتوی سفید با روسری صورتی ملایم و شلوار مشکی...خیلی زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم گذشت...
صدای زنگ خانه بلند شد...از روی تخت پریدم، چادرم را روی سرم انداختم از اتاق بیرون رفتم و گفتم:
-اومدن؟؟
بابا_بله؟؟؟...بله بفرمایین...خوش اومدین...
رفتم داخل اتاق به صورتم نگاهی انداختم چقدر در قالب روسری قشنگ شده...لبخندی زدم و از اتاق بیرون رفتم.
جلوی در کنار مادرم ایستادم.صداهایشان یکی پس از دیگری از گذشتن پلههای راهرو، بیشتر به گوشم میخورد.چهرهی مادر روشنک و بعد پدرش و پشت سر آنها خود روشنک و بعد ...به چشمم خورد...
داخل اومدن و سلام کردن، با مادر روشنک و خود روشنک روبوسی کردم.
محمد وارد خونه شد دسته گلی دستش بود که به مادرم داد...رو به من سرش رو پایین انداخت و گفت:
-سلام...
من هم با صدای لرزان گفتم:
-سلام...
وارد خونه شدن و روی کاناپه نشستن.من هم کنار مادرم نشستم. بعد از سلام و علیک کردن و حال و احوالپرسی وقتی گرم صحبت بودن رفتم آشپزخونه و مشغول ریختن چای شدم...سینی آماده بود و لیوان ها هم چیده...چای رو ریختم و بعد از مدتی مکث کردن با سینی داخل پذیرایی رفتم...
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️#قسمت_29 بعد از مدتیکه آرام شدم راه افتادیم و قضیه را برای
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️#قسمت_30
چای را اول روبه روی پدر روشنک و بعد پدر خودم و بعد از تعارف به بقیه... سینی چای را روبه روی محمد گرفتم سرش پایین بود چای را برداشت و تشکر کرد...
پدر محمد:_خب بهتره که بریم سر اصل مطلب...
و بعد از مکث کوتاهی ادامه داد:
-برای امر خیر و بخاطر دختر خانومتون مزاحمتون شدیم... مطمئنا که همدیگه رو پسندیدن...بزرگتر ها اگر اجازه بدین دستشون رو بزاریم توی دست هم ...
پدر:_بله درسته باعث افتخار ماست...خب آقا پسرتون چه کاره هستن؟؟
-عرضم خدمتتون که فعلا داخل بانک کار میکنن تحصیلاتشون هم فوق لیسانس کامپیوتر هست.
-بله درسته...دختر ما هم که لیسانس حسابداری دارن.
-بله در جریانیم...نظر شما چیه؟
پدر خندید و گفت:
-علف باید به دهن بزی شیرین بیاد...
زیر چشمی به روشنک که داشت میخندید نگاه کردم و براش چشم و ابرویی اومدم...
مادر محمد لب باز کرد و گفت:
-خب بهتره که عروس و داماد برن حرفهاشونو با هم بزنن...
رنگم پرید...
روشنک لبخند موزیانه ای زد و من با اشاره بهش گفتم:
-دارم برات!
از جایمان بلند شدیم...
دور از خانواده ها گوشه ای دیگر از حال روی کاناپه ای نشستیم...
محمد شروع کرد:
-سلام علیکم.
-سلام.
-عرضم به حضورتون که...شما رو ابراهیم هادی به ما معرفی کرد...
چشمام گرد شد و گفتم:
-بله؟؟؟
-همونطور که پدر فرمودن بنا بر ازدواج بنده بوده ولی همسر مناسبی پیدا نکردم.
-آها... بله.
-قبل از دیدن شما من گلزار شهدا بودم سر مزار ابراهیم هادی...از شهید خواستم خودش یه نفر رو سر راهم قرار بده...وقتی هم برگشتم خونه با شما برخورد کردم.وقتی خواهرم از شما تعریف کردن...
-ایشون لطف دارن.
-ممنونم...
-فهمیدم که شهید شما هم شهید ابراهیم هادیه... و اونجا بود که مطمئن شدم #شما رو #خود_شهید انتخاب کرده...
اشک توی چشمام حلقه زد...
_چی بگم...واقعا عجیبه...
-بله درسته...ان شاءالله جواب شما مثبته دیگه؟
لبخندی زدم و گفتم:
-بله...
-بفرمایین دهنتون رو شیرین کنید
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️#قسمت_30 چای را اول روبه روی پدر روشنک و بعد پدر خودم و بع
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️#قسمت_31
روی صندلی پارک نشسته ایم.صدای جیغ و داد بچهها توی سرمان میپیچد...
رو به صورت روشنک نگاهی می اندازم و می گویم:
-یادته...
-چیو...؟؟
-گذشته ها رو! روز اولی که همو دیدیم... اصلا خدا میخواست حواس پرتی بگیرم و جلوتر از شرکت پیاده شم... یا حتی اینکه زمین خوردم و تو رسیدی!! خدا برنامه چیده بود... منو ببره سمت خودش...
-اره یادمه که یه دختر مانتویی بودی...
-کسی که هیچ چیز براش اهمیت نداشت...
-کی فکرشو میکرد که همون دختر مانتویی گمراه...بیاد تو خط...
-و حالا بشه #همسر_شهید...
نگاهی به هم انداختیم و لبخندی زدیم...
پنج سالی میشود که از #شهادت محمد گذشته وقتی "حسین" شش ماهه بود... پدرش شهید شد...
به یکباره صدای جیغ و گریه ی "زینب" دختر 4 ساله ی روشنک بلند شد...
حسین سمت ما دوید و رو به من گفت:
-مامان...مامان...
-چی شده؟؟؟
رو به روشنک گفت:
-عمه، زینب افتاد...
روشنک سریع از جایش بلند شد و دنبال حسین دوید...به دنبال آنها راه افتادم...
زینب گوشه ای نشسته بود و گریه میکرد...
روشنک_چی شده مامانم؟؟؟
زینب با همان صدای نازکش گفت:
-داشتم با حسین میدویدم... یهویی چادرم گیر کرد به پام خوردم زمین...
روشنک:_الهی من قربون تو بشم عروسکم.
حسین:_عمه ولی من وقتی دیدم افتاد دستشو گرفتم بلندش کردم اما نشست اینجا و گفت مامانمو میخوام.
روشنک:_الهی قربونت بشم که عین بابات یه #مردی...
کنار زینب نشستم و گفتم:
-خوشگل خانوم...اشکال نداره که... مگه مامانت برات قصه ی رقیه سه ساله رو نگفته؟؟؟
دماغشو بالا کشید و با بغض صدایش را کشید و گفت:
-چـرا...
-خب...تازه شما که یه سال بزرگتری... غصه نخوریا...
زینب از روی زمین بلند شد و گفت:
-حسین بیا بریم بازی کنیم...
همون لحظه صدای اذان بلند شد...حسین برای اینکه دل زینب رو نشکنه و هم مسجد بره گفت:
-باشه... تا مسجد مسابقه بدیم...
وقتی که محمد شهید شد....
پیکرش رو داخل مسجدی که نزدیک خونمون بود آوردن، بیشتر اوقات با حسین اونجا میریم و نماز میخونیم...
بهش گفتم که بابای شهیدش همیشه اونجاست برای همین اون مسجد رو خیلی دوست داره...
با اینکه پنج سال و شش ماه بیشتر نداره...ولی هر وقت صدای اذان رو میشنوه... سجاده اش رو پهن میکنه و نمازش رو به سبک خودش میخونه...
💚ادامه دارد....
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
نسیم طراوت 🍃
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی 🤍 #دو_راهی ❤️#قسمت_31 روی صندلی پارک نشسته ایم.صدای جیغ و داد بچهها تو
💚رمان جذاب، عاشقانه، شهدایی
🤍 #دو_راهی
❤️قسمت_32
نمازمان که تمام شد گوشه ای نشستم و محو تماشای حسین شدم...
مهری رو به رویش گذاشته بودو نماز میخواند...یک دفعه بی هوا بدون اینکه رکوع برود...به سجده رفت...
خنده ام گرفته بود گاهی ذکر سجده را می گفت الله اکبر...و نماز چهار رکعتی را دو رکعتی میخواند... رکعت دوم دستش را به حالت قنوت بالا برد...
اصولا وقتی دستانش را این حالت می گیرد... یا با خدا حرف می زند یا با پدرش...
گوشم را سمتش بردم تا بهتر بشنوم.
حسین:_سلام بابایی امیدوارم که به موقع اومده باشم مسجد و دیر نکرده باشم... آخه دیشب که اومدی توی خوابم بهم گفتی وقتی #اذان رو میشنوم سریع بیام. راستی بابا یادم نرفته که بهم گفتی #مرد باشم و #مواظب مامان باشم...من مواظب مامان و عمه و زینب هستم تو خیالت راحت باشه...
روی زمین افتادم و شروع کردم به گریه کردن...
حسین نگران شد...
-مامان...چی شد...؟؟؟
روشنک سمت من دوید...
-نفیسه حالت خوبه؟؟؟
-آره آره خوبم...
زینب نگاهی به من انداخت و گفت:
-زندایی چی شدی...
لبخندی زدم و گفتم:
_خوبم...
حسین رو توی بغلم گرفتم و گفتم:
-به بابات بگو چرا توی خواب من نمیاد... بهش بگو قرار نبود بره و منو فراموش کنه...
حسین اخم کرد و بلند شد از ما دورتر شد فهمیدم چیزی به باباش گفته.....
برگشت سمتم و گفت:
-غصه نخور مامان...همون شب...محمد به خواب من اومد...
رو بهم گفت:
-دلم خیلی برات تنگ شده...حسین دیروز دعوام کرد...گفت باهات قهرم که اشک مامانمو درآوردی...ازت عذر میخوام...برو به حسین بگو که من مامانشو خیلی دوست دارم...بهش بگو خیلی مــــــــــــــــــــرده...که هوای عشق پدرشو داره...
💚پایان....💚
🤍نویسنده: مریم سرخهای
@yazahra_arak313
👇تقویم نجومی دوشنبه👇
✴️ دوشنبه 👈 20 آذر / قوس 1402
👈27 جمادی الاول 1445 👈11دسامبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
❎ روز اول ماه کانون الاول از ماههای رومی
این ماه سی و یک روز است و در آن بادهای تند و شدید می وزد سرما زیاد میشود و انچه در تشرین ثانی گفته شد اینجا نیز نافع است از خوردن خوراکی های سرد باید پرهیز گردد.و از حجامت و فصد در این ماه اجتناب شود و غذاهای گرم مصرف شود.
⚫️ وفات جناب عبدالمطلب علیه السلام جد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم " به روایتی".
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
📛امروز ساعت 14:42قمر از برج عقرب خارج می گردد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد حشر و نشر خوبی با مردم دارد و دوست داشتنی است.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج عقرب و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️درمان بیماری های عفونی.
✳️مرحم گذاشتن بر زخم.
✳️امور زراعی و کشاورزی.
✳️آبیاری.
✳️کندن چاه و کانال.
✳️جراحی چشم.
✳️کشیدن دندان.
✳️درختکاری.
✳️و جابجایی و نقل و انتقال نیک است.
🔵امور نگارش ادعیه و حرز و نماز آن خوب نیست.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث پشیمانی می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث ایمنی از ترس می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 28 سوره مبارکه "قصص" است.
قال ذالک بینی و بینک.....
و از معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده بیاید و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
@yazahra_arak313
🌸زندگیتون مهدوی🌸
📚 منبع مطالب ما.
تقویم همسران:نوشته ی حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهماالسلام
هو العشق
بر آن شدیم با همت شما سروران یک محب اهل بیت و دوستدار زیارت امام حسین (ع) یک زیارت اولی را که عشق حسین ابن علی در قلبش متلاطم بود و به علت مشکلات مالی این وصال ۵۰ سال عقب افتاده بود را راهی سرزمین عشق کربلای معلی کنیم.
با همت شما سروران میشود قدم های بزرگی برداشت.
#موسسه_فرهنگی_نسیم_طراوت
#زیارت_اولی
@yazahra_arak313
47.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨
تقدیم به ساحت مقدس بانوی بی نشان حضرت فاطمهٔ زهرا سلام الله علیها و روح بلند سردار شهید مدافع حرم سعید مجیدی
🦋کاری از گروه سرود دخترانه آیه 🦋
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸
@s_aye1401
🦋ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻋﺸﻖ ﺩﺍﺩﯼ
🦋ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺩﺍﺩﯼ
🦋ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺩﺍﺩﯼ
🦋ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺩﺍﺩﯼ
🦋ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺩﺍﺩﯼ
🦋ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﻫﺪﻑ ﺩﺍﺩﯼ
@yazahra_arak313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻هر روز یه آیه نورانی 🌻
الَّذِینَ آمَنُواْ وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِکْرِ اللّهِ أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ«رعد/۲۸»
همان کسانى که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام میگیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد»
بسیار عالی برای درمان افسردگی و اضطراب👌
دستتون رو بزارید رو قلب نازنینتون و مدام این آیه زیبا رو زمزمه کنید☺️
@yazahra_arak313
عطرهای خوب
به قدری خوبند که حتی
شیشه های خالی شان هم
بوی خوب می دهد؛
🔮 آدمهای خوب
هم، مثل عطرهای خوبند،
به قدری که همیشه یادشان،
به آدم حس خوبی میدهد...
@yazahra_arak313
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇
✴️ سه شنبه 👈 21 اذر / قوس 1402
👈28 جمادی الاول 1445👈12 دسامبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوب مبارکی است و برای امور زیر خوب است :
✅بنایی و عمارت کردن.
✅خواستگاری عقد و امور ازدواجی.
✅تهیه ضروریات و لوازم مورد نیاز.
✅انواع دیدارها.
✅خرید رفتن.
✅و درختکاری خوب است.
👶مناسب زایمان و نوزاد زیبا و خوشرو ومحبوب و عقیقه و صدقه برایش لازم است. ان شاءالله.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘 مسافرت : مسافرت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم .
🌗 امروز قمر در برج قوس و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️شروع به کار و کسب.
✳️شراکت و امور شراکتی و امور بازرگانی.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️رفتن به خانه نو.
✳️و آغاز امور آموزشی خوب است.
🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه
امکان سقط شدن چنین فرزندی می رود.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، خوب نیست.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.
🔴 #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ،باعث قوت دل می شود.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 29 سوره مبارکه "عنکبوت" است.
قال رب انصرنی علی القوم المفسدین...
و از معنای آن استفاده می شود که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک شود و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد .
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد .
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
📚 منابع ما👇
تقویم همسران
تالیف:حبیب الله تقیان
انتشارات حسنین علیهما السلام
@yazahra_arak313
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﻡ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﺍﻻﻧﻢ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺎﺑﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺏ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺍﻡ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺩﺭﻭﻧﻢ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﻟﻎ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺩﺭﻭﻧﻢ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﺑﯿﻨﺎﯾﯽ ﺍﻡ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﺷﻨﻮﺍﯾﯽ ﺍﻡ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﯾﯽ ﺍﻡ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﭼﺸﺎﯾﯽ ﺍﻡ
🌸ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺷﮑﺮﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﺲ ﻻﻣﺴﻪ ﺍﻡ
@yazahra_arak313