نسیم طراوت 🍃
📳📵📵📵📴📵📵📵📳 ❤️🔥رمان تلنگری، عبرتآموز، آموزنده و ویژه متاهلین 📵 داستان کوتاه #دایرکتی_ها 🤳قسمت ۵
📳📵📵📵📴📵📵📵📳
❤️🔥رمان تلنگری، عبرتآموز، آموزنده و ویژه متاهلین
📵 داستان کوتاه #دایرکتی_ها
🤳قسمت ۷ و ۸
روز به روز از کیوان فاصله میگرفتم
و به افشین نزدیکتر میشدم..
چند وقت بعد افشین دوباره ابراز علاقه کرد؛
توقع داشت منم هم متقابلا اینکارو انجام بدم!!! نمیدونم چرا، اما این بار #ترسی وجودم رو فرا گرفت..
ترسیدم از این دوستت دارم های تایپ شده توی صفحه ی گوشی..
ترسیدم از اینکه دلم بی هوا بلرزه...
ترسیدم از اینکه کسی بهم میگه دوستت دارم که نامحرمه و همسرم نیست!!!
ترسیدم و لرزیدم...
تمام تنم می لرزید...
تا ساعاتها جواب افشین رو ندادم
اون مدام پیام میفرستاد...
اما من گوشه خونه کز کرده بودم و
زل زده بودم به نقطهای نامعلوم...
حس کردم #سقوط_کردم
سقوط #آزاد..
اما #چطور نفهمیده بودم؟!
تمام مکالمه روزای اول یادم بود...
همش گفته بودم درست #نیست!
یعنی چی درد و دل..
من همسر دارم!!
وای من همسر د ا ر م😰😭
به اسم همسر که رسیدم...
بغضم ترکید. های های گریه کردم. انقدر گریه کردم تا کمی آروم شدم. توی آینه خودمو نگاه کردم، چشمام قرمز شده بود
همش تو فکر بودم شب کیوان منو با این چشمها ببینه، چی بهم میگه...
به افشین گفتم..
اگر یه کلمه دیگه حرف از علاقه بزنه؛ دیگه تو اینستا نمیمونم. بزور قبول کرد!
میخواستم همون شب از دنیای مجازی بیام بیرون..
اما #وابستگی کار دستم داده بود!!!
سخت بود یهو از کسی که 3ماه تمام برا دردودلام وقت گذاشته بود و گاهی کمکم کرده بود دل کند!
مثل معتادی شده بودم که هی میگفتم از فردا، از فردا دیگه ترک میکنم
✅آروم آروم روزای چت کردنمون رو کم کردم؛...بعدش تایم چت ها رو..
دیگه استرس و اضطراب سراغم نمی اومد..
ترس چک شدن گوشیمو نداشتم..حس میکردم یه پرنده ام.. پرنده ای که از قفس آزاد شده..
افشین شاکی شده بود،میگفت:
🔥_گفتی ازعلاقه حرف نزن گفتم چشم!
اما الان تا میخوام حرفی بزنم، خداحافظی میکنی میری..!
هر سری یه بهانه می آوردم براش..
بهش نگفتم میخوام برای همیشه از مجازی برم، چون میترسیدم با حرفاش وسوسه ام کنه..! بالاخره موفق شدم تایم رو به یک ربع برسونم. با خودم اتمام حجت کردم که فردای اون روز همه حرفام رو برا افشین تایپ کنم و تمام...
بالاخره روز موعود فرا رسید؛
شروع کردم به تایپ کردن..!
+[افشین خان از اول هم گفته بودم اینکار غلطه اما شما به حرفام گوش نکردی! من خام حرفای شما شدم، در واقع ببخشیدا... نمیدونم چرا خر شدم! هم من اشتباه کردم هم شما..
ما یه جورایی از #اعتماد همسرامون #سواستفاده کردیم! هر چند حرف خاصی بینمون نبود، تا اینکه این اواخراحساسی شدن شما باعث شد من کمی به خودم بیام! ما خطا کردیم، امیدوارم خدا از سر تقصیرات هر دومون بگذره.. من که دارم دیوونه میشم😭
نمیدونم چطوری قراره #تاوان این گناه رو پس بدم!!! حرفای روزای آخر شما باعث شد بفهمم چه گندی به زندگیم زدم.. جای شکرش باقیه جز وابستگی کاذب، علاقه ای به شما پیدا نکردم!
بین من و شما یه موجود زرنگ بود!موجودی به اسم #شیطان..نفر سوم رابطه ما بیکار ننشسته بود! نفسمونم قلقلک داد و ما هم از خدا خواسته افتادیم تو #چاه..!سقوط کردیم میفهمید سقوط😭
اما من میخوام دوباره به زندگی برگردم، حتی اگه کیوان دیر بیاد خونه..حتی اگه مدام گیر بده و بچه بخواد! برای همیشه از مجازی میرم، چون #جنبه بودن تو این فضا رو نداشتم و پام بدجور لیز خورد خداحافظ برای همیشه..]
✋منتظر جوابش نموندم،
سریع همه چی رو حذف کردم..😭📵
🤳ادامه دارد....
❤️🔥نویسنده؛ فاطمه-قاف
─━━━⊱🍃🌺🍃⊰━━━─
╭┅────-----────┅╮
💠@yazahra_arak313
╰┅────-----────┅╯