یابن الحسن(عج)... 1.mp3
5.07M
•°🌱
🎼يابن الحسن(عج)
هر روز با گناه دلت را شکستم...
🎤" محمدحسين پويانفر "
#جمعههایمهدوی
@yazainab314
#جمعه..
نامہی اعمال ما را وا نڪن
حتـم دارم وا ڪنے
حالت پریشان مےشود😔💔 ...
#یاصاحبالزمان🌱
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦
📸 جایگاه زن قبل و بعد از انقلاب!
#حجاب
#نجابت_ایرانی
★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊
نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★
↓. 💎 .↓
@yazainab314
tavasol -1.mp3
3.37M
قرائت سوزناک #دعای_توسل توسط #اباذر _حلواجی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
جمعه هاي مهدوی
=====🍃🌹🌸🍃====
@yazainab314 💖
اين خيلي قشنگه : همه تون تو گروه هاتون بزارید.
از طرف خدا،،
🎆 عالم ز برایت آفریدم، گله کردی
🎇 از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی
🎆 گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند
🎇صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی
🎆 جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور
🎇 از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی
🎆 گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم
🎇 بر بخشش بی منت من هم گله کردی
🎆 با این که گنه کاری و فسق تو عیان است
🎇 خواهان توأم، تویی که از من گله کردی
🎆 هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم
🎇 با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی
🎆 صد بار تو را مونس جانم طلبیدم
🎇 از صحبت با مونس جانت، گله کردی
🎆 رغبت به سخن گفتن با یار نکردی
🎇 با این که نماز تو خریدم، گله کردی
🎆 بس نیست دگر بندگی و طاعت شیطان؟؟
🎇 بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!
🎆 از عالم و آدم گله کردی و شکایت
🎇 خود باز خریدم گله ات را، گله کردی..
همیشه شکر گذار خدا باشیم , و به آنچه داریم قانع و شاد باشیم,
شکرت خدا🌹🌹
🆔↳| @yazainab314
26.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ #یاحسین
#شور : یه عالمه گریه
🎙با نوای: کربلایی حسین طاهری
🗓 ۲۵ روز تا #محرم_الحسین
@yazainab314 🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_چهل_نهم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
ارمیا خواست نان بردارد که دید قدرت
حرکتی ندارد. آیه آهی کشید و بشقاب را
به سمت خود کشید. لقمه ای به دست
زینب داد و لقمه ای به سمت ارمیا گرفت.
ارمیا حرکتی برای گرفتن آن از خود
نشان نداد. آیه نگاهش را به او دوخت و
لقمهی در دستش را مقابلش تکان داد:
_نمیگیری؟
ارمیا: اول خودت بخور!
آیه: منکه مجروح نیستم!
ارمیا: منم که دو دقیقهی پیش رنگم به
گچ دیوار شبیه نبود، اول خودت!
زهرا خانم با لبخند به آنها نگاه میکرد.
زیر گوش حاج علی چیزی گفت و نگاه
آنها روی دست آیه ماند و لبخند زدند.
صدرا زیر گوش رها گفت:
_یاد بگیر!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_تو هم برو مصدوم برگرد منم برات لقمه
میگیرم!
آیه گفت:
_این برای من بزرگه!
ارمیا از دستش گرفت:
_حالا برای خودت درست کن و بخور،
بعد من اینو میخورم!
آیه لبخند زد.
اشکالی دارد قند در دل ایندو آب شود؟
سید مهدی، تو که ناراحت نمیشوی؟ تو
که میدانی آیه حق خوشبختی را دارد؟
لبخندت از همینجا هم پیداست!
غذا خوردن هم گاهی شیرینترین
خاطره ها میشود؛ گاهی شوخیها و
خنده های بعد از غذا هم خاطره میشود.
همیشه که در جمع های دو نفره خاطرات
ساخته نمیشوند؛ گاهی میان جمعی که
همه داغ در دل و لبخند بر لب دارند هم
خاطرات زیبایی برای زوجها ساخته
میشود!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاهم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
زینب را که روی تختخواب گذاشت، آیه
با دو استکان چای به لیمو به استقبالش
آمد. روی مبل مقابل هم نشستند و آیه
خیره به دستهای ارمیا گفت:
_خیلی درد میکنه؟
ارمیا دستی به لبهی استکانش کشید و
گفت:
_نه خیلی!
آیه: نباید زینب رو بغل میکردی، سنگینه
و دستت درد میگیره!
ارمیا: گفته بودم تا من هستم حق نداری
بغلش کنی، برای تو سنگینه، اذیتت
میکنه!
آیه بحث را عوض کرد:
_چطور زخمی شدی؟
ارمیا: فکر کنم حواسم پرت زن و بچهم
شد که یه گلوله ناغافل خورد به دستم،
همین!
آیه نگاه از دست ارمیا گرفت و با تعجب
به چشمانش نگاه کرد:
_اسلحه به دست، وسط معرکه یاد زن و
بچه افتادی؟
ارمیا به پهنای صورت خندید:
_جای بهتری سراغ داری؟ داشتم فکر
میکردم اگه بمیرم، چیکار میکنی؟
مثل اون روز که سید مهدی رو آوردن
میشه؟
آیه آه کشید:
_نه مثل اون روز نمیشه!
لبخند روی لبهای ارمیا خشک شد و کم
کم از روی صورتش جمع شد:
_حق داری؛ من کجا و سید مهدی کجا!
آیه نگاهش را به قاب عکس سید مهدی
دوخت:
_اون روز قول داده بودم
که صبر کنم، قول داده بودم که زینبوار
صبر کنم؛ اون روز قول داده بودم
مرد باشم برای خودم و بچهم، اما تو
قول نگرفته بودی؛ نگفته بودی صورت
خیس اشکمو نامحرم نبینه!
نگفته بودی صدای گریهمو کسی
نشنوه...
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#فصل_دوم
#قسمت_پنجاه_یکم
#از_روزی_که_رفتی 🌻
نگفته بودی صبر شیوهی اهل خداست،
مجبور نبودم جون بدم و سر پا بایستم؛
مجبور نبودم...
آیه که سکوت کرد ارمیا مشتاق نگاهش
میکرد؛ چون آیه ادامه نداد خودش
پرسید:
_اون روز که سید رو آوردن خونه و برای
آخرینبار باهاش حرف زدی چه حسی
داشتی؟
آیه نگاهش دور شد، انگار جسمش آنجا و
روحش به سه سال و اندی قبل رفته
بود:
_حس تنهایی!
ارمیا: چی میدیدی که اونجوری نگاهش
میکردی؟
آیه : ما رأیت الا جمیلا!
ارمیا: چرا گریه نکردی؟
آیه: خیلی گریه کردم، قول داده بودم
نشکنم!قول داده بودم و پای قولم
ایستادم اما تو خلوت خودم خون گریه
میکردم!
ارمیا: چرا سر خاک پریشون بودی؟ همه
گریه میکنن و خودشون رو میزنن و اگه
خیلی هم عاشق باشن، گریبان چاک
میکنن؛ اما تو مات و مبهوت قبر بودی و
با وحشت نگاه میکردی!
آیه: سید مهدی گفت یه نوع از فریب
شیطان به وقت غم و اندوه هست
که وقتی عزادار میخواد عزاداری کنه
وادارش میکنه به خودش لطمه بزنه
و فریاد بزنه و گریبان چاک کنه، وادارت
میکنه گناه کنی، وادارت میکنه که از خدا
دور بشی؛ بهم گفت مواظب اون لحظه و
اون شیطون باش... و
من مواظب بودم! فکر کردی من دوست
نداشتم توی سر و صورت خودم بزنم تا
از درد قلبم کم کنم؟اما میدونستمگناهه!
فکر میکنی من دوست نداشتم گریبان
چاک کنم تا نفسم بالا بیاد؟ امامیدونستم
گناهه! فکر میکنی دوست نداشتم ناله
کنم و فریاد؟ میدونستم با این کار نگاه
نامحرما دنبالم میاد!
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻