eitaa logo
تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
1.2هزار دنبال‌کننده
15.3هزار عکس
6.4هزار ویدیو
429 فایل
هُوَالرَّزّاق 🌸🍃گـروه فرهنگـی_اجتماعی تمـدن سـازان نسـل ظـهـور🍃🌸 سخنی وحرفی درخدمتیم👇 @yazahra4565 @nega_r83 📱پیجمون در اینستاگرام yazainab314 📢شرایط کپے ،تب و کارهای صورت گرفته شده @dokhtaran_Nassle_Zohor 🛍 کانال فروشگاه نسل ظهور @nassle_zohorr
مشاهده در ایتا
دانلود
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 نامه را به قلبم چسباندم ،سرم رای سینه ستبرش گذاشتم و زار زدم . _روژان خانم سرم را بالا آوردم ،حمیدآقا آمد و سمت دیگر تابوت نشست _میدونم سخته ولی شما باید صبورتر باشید.با گریه کیان زنده نمیشه با صدایی خش دار و پر از بغض نالیدم _مگر جز گریه کاردیگه ای هم ازمن برمیاد _صبور باشید و به خدا توکل کنید راضی باشید به رضای اون سرم را به زیر انداختم و به گریه افتادم _چطوری صبور باشم وقتی عزیزترینم پر پر شده!چطوری دل بکنم از عشقم ،چطوری بدون کیان زندگی کنم .چطوری با دوریش کنار بیام آخه.چطوری؟ دوباره گریه ام اوج گرفت. _یکی دوساعت تا اذان صبح مونده ،تا اون موقع گریه هاتون رو کنید ،گله هاتون رو کنید دلتنگی هاتون بازگو کنید ولی قتی اذان صبح بلند شد. دوباره کمر راست کنید .خیلیا تو ایران ممکنه بخوان با حرفاشون آزارتون بدن .باید اونقدر قوی باشید که کسی جرآت نکنه حرفی بزنه. کیان هرموقع به من زنگ میزد از مقاومت شما در برابر اعتقادات دیگران تعریف میکرد.کیان وقتی خوشحال میشه که شما خوددار تر باشید و پای آرمان های کیان بمونید.بعد از اذان صبح به ایران برمیگردیم. حمیدآقا که برخواست سریع گفتم _می...میشه بگید کیانم چطور شهید شد _وقتی باهم تو حرم بودیم انگار متوجه یک فرد میشه که میخواسته انتهاری بزنه .همون موقع که گفت میخواد سوغاتی رو بیاره،رفت دنبال اون. وقتی میخواسته وارد حرم حضرت عباس علیه السلام بشه کیان میگیرش باهم درگیر میشن تو یک لحظه خودش رو منفجر میکنه و آدمهایی که اطرافش بودن یا مجروح میشن یا شهید! ما همه مدیون کیانیم وگرنه معلوم نبود الان چند نفر دیگه شهید می شدند و حرم سالم می موند یانه؟کیان عاقبت بخیر شد و ما... دیگر حرفی نزد،بی صدا از اتاق خارج شد &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 نماز صبحم را کنار جسم بی جان کیانم خواندم. بعد از نماز کنارش نشستم و با دست محاسنش را مرتب کردم _نمازت قبول باشه عزیزم .خیلی وقته پشت سرت نماز نخوندم عشقم.آخرین بار یادم نمیاد کی بوده،آرزوش دیگه تا ابد به دلم می مونه. میدونی هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی برسه تو بی جان دراز کشیده باشی و من کنارت نماز بخونم. کیانم امروز همون روزیه که قراربود برگردیم. بی معرفت درسته قراربود باهم برگردیم ولی قرارنبود جسمت رو توی تابوت بزارم و باخودم به ایران برگردانم. عزیزم یه چیزی میگم، بهم نخندیا! من از تنها برگشتن میترسم. تو بگو چطوری به خاله بگم ،چطوری به زهرا بگم . زهرا قراربود ازدواج کنه قراربود تو بشی برادرزن روهام ! چقدر سخت میشه از امروز زندگی بدون تو ،کاش بمیرم و به ایران نرسم. اشکهایم روی صورتش چکید.با دست آنها را پاک کردم و صورت سردش را بوسه باران کردم. با صدای در به آن سمت نگاه کردم. حمیدآقا با نجلا وارد شد _روژان خانم باید در مورد نجلاء قبل برگشت صحبت کنیم. نگاهم که روی صورتش چرخید با دیدن لب و لوچه ی آویزانش لبخند به لبم آمد . نق نق میکرد و خودش را خم کرده بود تا به آغوش من برسد. بغلش کردم _سلام فندقم،سلام عزیزدلم ،ببخشید که با دیدن بابایی تو رو یادم رفت.میدونی بابایی خیلی دوست داره. به سمت تابوت رفتم و صورت خندان کیان را نشانش دادم _ب..ا ب....با محکم لپش را بو سیدم _من فدای بابا گفتنت بچم فسقل جونم حمیدآقا صدایش را کمی صاف کرد ،به سمتش چرخیدم روژان خانم یه چیزی هست که شما باید بدونید _بفرمایید ،اتفاق دیگه ای افتاده _نه اصلا نگران نشید.واقعیتش کیان قبل از شهادتش با پدربزرگ نجلا صحبت کرده بود ولی اون مخالفت کرده بود و گفته بود میخواد یادگار پسرش رو خودش بزرگ کنه با ترس نجلا را بیشتر به خودم چسباندم _من این اجازه رو نمیدم .کیان خواسته مواظبش باشم ،نمیزارم کسی اونو از من بگیره حمیدآقا سریع دو دستش را بالا آورد _صبر کنید من نمیخوام نجلا رو بگیرم ازتون _پس چی؟ _راستش پدربزرگش الان اینجاست میخواد با خودتون صحبت کنه .با اجازه اتون میگم بیاد داخل _ن...ه _آخه چرا؟ _ممکنه نجلا رو بخواد _من هستم نگران نباشید من اجازه نمیدم کسی نجلا رو ازتون بگیره، در حالی که به سمت در می رفت با صدای آهسته تر و پر بغضی نجوا کرد _کیان لحظه آخر شما رو به من سپرده .من ناامیدش نمی کنم در برابر چشمان متعجب من بیرون رفت. &ادامه دارد...
☀️هوالحبیب 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 کمی که گذشت پیرمردی سالخورده وارد شد. چشمم به تابوت مردم که افتاد اشک هایش جاری شد _قدم شابة لما رأيتك وصفعتك على صدرك جاء ابني لينام وطلب مني ترك نجلاء لك فقال لك رجولية جدا. (پاشو جوان!وقتی که دیدمت ودست رد به سینه ات زدم،پسرم آمد به خوابم !التماسم کرد نجلا رو به تو بسپارم.میگفت خیلی مردی.پاشو پسر من سرپرستی نوه ام رو به تو و خانمت میدهم.) پا به پای پیرمرد برای عشقم اشک ریختم.نمیفهمیدم پیرمرد به کیانم چه می گوید ،ترسیده بودم.از دست دادن نجلا برایم دردناک بود به کیان قول داده بودم مواظبش باشم. _أشكرك على التضحية بجانيت من أجل شعب بلدي(ممنونم که جانت را فدای مردم کشور من کردی) پیرمرد که برخواست،با چشمانی هراسان نگاهم را بین او و آقا حمید چرخاندم! _ابنتي اترك لك نجلاء. بسبب زوجك الذي مات . (دخترم من نجلا را به تو میسپارم. بخاطر شوهرت که از جانش گذشت) نگاه گیجم را به سمت حمیدآقا سوق دادم _میگه دخترم من نجلا را به تو میسپارم. بخاطر شوهرت که از جانش گذشت. اینبار اشک شوق بود که از چشمانم بارید _قول میدهم تا زنده ام مواظبش باشم حمیدآقا رو به پیر مرد کرد _أعدك بالعناية به بينما أنا على قيد الحياة پیرمرد نگاهی به من کرد و لبخندی بر لب نشاند وسرش را تکان داد و مرا با نجلای عزیزم و کیانم تنها گذشت. **** در تمام زمان پرواز نگاهم به تابوت بسته شده بود. تا ایران اشک ریختم . هنوز هم باورم نمیشد کیان من درون آن تابوت باشد. از راه رفتن با شوق به عشق دیدنش راهی کربلا شده بودم و حالا در راه برگشت مسیر برگشتش را با اشک چشمانم آب میزدم. . ادامه دارد...
✨🧡 جوونا-جوونا-جوونا مواظب‌دینتون‌باشید|••🌱 خشت‌اول‌گرنهدمعمارکج' تاثریامی‌روددیوارکج فلذا: ازالان‌هررفتاری‌انجام‌بدیدهمونجور شکل‌میگیرید.. پس‌مواظب‌ 🌿 وقتتون‌والکی‌تومجازیِ‌کوفتی:) هدرندید.. جوونی‌یه‌نعمت‌بزرگه. ازخودتون‌برای‌خدامایه‌بذارید. همه‌کآربرای‌خدابکنید:)💛 ازخودتون‌سرباز‌مولآدرست‌کنید😎☝️🏼 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
⚡️ همیشه با ترس بزرگ شدیم ترس از نمره ترس از کنکور ترس از خراب شدن ترس از دست دادن، ترس از نتونستن ❌ تنها ترسی که هیچوقت نداشتیم ترس از گناه بود.... آری از چشم مهدی فاطمه(عج) افتادن تنها ترسی است که ما نداریم....😔 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
💔🍃 🕊 یــادت باشــد شهیــد اسـم نیســت، رســـم است!!! شهیــد عکس نیست ڪـه اگـر از دیوار اتاقت برداشتــی فراموش بشـــود!!!💔 شهیــد مسیــر است، زندگیـست،راه است، مــرام است! شهید امتحـان پس داده است..👌 شهیــد راهیست بـه سوے خــدا!!!🕊 ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
🌹🍃 👈🏻اگر از خودخواهی کسی به تنگ آمده ای، او را خوار مساز؛ بهترین راه آن است که چند روزی رهایش کنی.[👌🏻🌷] 👈🏻گاهی شاپرکی را از تار عنکبوت میگیری تا خیلی آرام رهایش کنی،شاپرک میان دستانت له میشود....😔 نیت تو کجا و سرنوشت کجا[👌🏻🌷] 👈🏻هنگامی که افسرده ای ،بدان جایی در اعماق وجودت ،حضور " خدا " را فراموش کرده ای...[👌🏻🌷] 👈🏻لحظه ها ، تنها مهاجرانی هستند که هر گز بر نمی گردند هرگز ![👌🏻🌷] 👈🏻ﮔﻼﯾـﻪ ﻫﺎ ﻋﯿﺒﯽ ﻧـﺪﺍﺭد ... اما ﮐﻨــــﺎﯾﻪ ﻫــﺎ ﻭﯾـــــﺮﺍﻥ ﻣﯿـکنـد😔 [👌🏻🌷] 👈🏻سه چیز را نگه دار: گرسنگیت را سر سفره دیگران زبانت را در جمع و چشمت را در خانه دوست.[👌🏻🌷] 👈🏻عاشــق طرز فکر آدمهـــا نشویــد  آدمهـــا زیــبا فکـــر میکنند زیـــبا حرف میزنند امـــا زیــبا زندگـــی نمیکنند... !![👌🏻🌷] 👈🏻مراقب باش بعضی حرف ها فقط قابل بخشش هستند نه فراموش شدن ![👌🏻🌷] ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
🙏 ✨سر آن سفـره خالی که پر از اشڪ یتیم است خدا هست💕 پشت دیوار گلی پیرزنی گفت:خُـدا هست💕 ڪودکی رفت ڪنار تخته،گوشه تیـرڪ این تخته نوشت:در دل ڪوچک من، درد زیاد است ولی یاد خدا هست...🌺🍃 ✨ مادری گفت دلم میلرزد💔 ڪودکانم چه بپوشند،چه بگویم که بدانند نداری درد است، پدر از شـرم سرش پایین بود😔😔 زیر لب زمزمه میکرد:خدا هست❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314
۱۷۲۰ تاااااااااااییییییییی شدنمون مباااااارک🤩🎊🤩🎊🤩🎊🤩🎊🤩🎊🤩🎊🤩
❤️ یعنی:↯ ↫ نه فقط یک... بلکه چـادر یعنے: ↯ ↫تمرین ... ✅ ↫تمرین ...✅ ↫تمرین ...✅ یعنی↯ ↫نه فقط پوشاندن سر ↫بلکه موقع شنیدن، ↫ موقع دیدن و.... چـادر یعنی:↯ ↫تمرین ↫دقت به ها و ↫چون نمایندۀ یک ✌️ چادر یعنے:↯ ↫ تمرین بودن ↫وقتے کسی نگاهی توهین برانگیز به ↫خودت و چادرت می کند ↫وقتے می رنجے و درکنارش بخشے✔️ پس سرت را بالا بگیر و با یقین بگو : و من حـجـاب خویش را به دنیا نمی دهم ★ به «تــمـــدن ســـازان 🕊 نــســـلـــ ظــهــور🌕» بپیوندید★ ↓. 💎 .↓  @yazainab314