الهی فدای امام حسن (ع) بشم... قربون این آقای نازنین بشم...
🌺 آقا میفرماید: اگه یه چیزی از دنیا رو خواستی و بهش #نرسیدی این رو اینجوری توی ذهن خودت در نظر بگیر که "انگار اصلا تا حالا چنین خواسته ای به ذهنت خطور نکرده..." مسالش رو توی ذهن خودت حل کنه بره...
این کلام رو بذاری پیش روان شناس ها مست میشن... مست...
میگن کی این حرف رو زده؟
🌷 بگو یه آقایی 1400 سال پیش گفتن...
بِمَنْزِلَةِ مَا لَمْ يَخْطُرْ بِبَالِكَ
اصلاً به ذهنم نرسیده بود یه همچین چیزی میخوام، ریشهش رو بکَن از ذهنت خلاص میشی.
چی آدم رو خراب میکنه؟ ذکر دنیا!
✔️ همه ی داستان سر ذکر و غفلته.
حتی سر #واقعیت هم نیست. ممکنه یه نفر صبح تا شب هزار تا مشکل هم داشته باشه ولی ذهنش همش توی بهشت سیر میکنه.
ولی یه نفر صبح تا شب بیکار نشسته ولی فکرش همش توی مشکلات هست!
واقعیت زندگی آدم یه ذره اثر داره. 90 درصدش فکر انسان هست.☺️
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
درس امروز به پایان رسید مهربونآ🤩🌸
ان شاءالله با دقت فراوان مطالب رو بخونید💛
موفق باشیم همگی 💪🏻🤝🏻
هدایت شده از تـمَـدُّن سـازانِـ نـسـلِ ظُهـور
رفقآ سوالی چیزی داشتید من اینجام🤓👇🏼
@yazahra4599 🦋
|🌱••
استادپناهیانمیگن:
کیمیخوایبفهمی؛
کهاگهخدارهاتکنه،نابودمیشی..!
شکرکنخداروبخاطربودنش..!
+خدایاهزارانبارشکرت.💕.'
[❤️🎈]#تلنگر
@yazainab314
اگر زمین را در سن 15 سالگی با یک سفینه فضایی با سرعت نور ترک کنید و 5 سال در فضا بگذرانید وقتی به به زمین برگردید شما 20 ساله خواهید بود و دوستانتان 65 ساله 😳
به این قضیه در فیزیک "اتساع زمانی" یا Time dillation میگن،وقتی به سرعت نور نزدیک بشید زمان تجربه شده درمقایسه با دیگران کاهش پیدامیکنه بنابراین 5 سال نوری 50 سال عادی برای دوستاتون محاسبه میشه !
#مزه_های_درسی
#فیزیک
@yazainab314
🌻🌿🌻🌿🌻
🌿🌻🌿🌻
🌻🌿🌻
🌿🌻
🌻
༻﷽༺
#از_روزی_که_رفتی
#فصـل_دوم
#قسمـت_صد_چهل_یک
رها، مهدی را روی پایش نشانده بود و موهای خرمایی رنگ پسرک همیشه آرامش را شانه میکرد.
بغض گلویش را گرفته بود. سی دقیقه پیش بود که معصومه زنگ زده بود، رها تلفن خانه را جواب داده و صدای گریه معصومه که دلتنگی پسرش را میکرد، دلش را به درد آورده و تا الان بغض در گلویش بالا و پایین میشد:
_پسرِ مامان، چقدر مامانی رو دوست داری؟
مهدی: این قد
دو دستش را تا جایی که میتوانست باز کرده بود و سرش را چرخاند تا ببیند مادرش این اندازه ی زیاد را دیده یا نه.
رها: انقدر زیاد؟
مهدی با آن لبهای کوچکش لبخندی به وسعت همه ی عاشقانه های مادر-فرزندی زد و سرش را به تایید تکان داد و اوهومی گفت.
رها با همه عشقش مهدی را در آغوش گرفت. مادر است دیگر، گاهی در عین نزدیکی دلتنگ میشود و دلش یک بغل و بوسه ای سفت و آبدار و کمی قلقلک و صدای قهقهه ها و مامان نکنهای نصفه نیمه میخواهد.
صدرا که وارد خانه شد، دلش ضعف رفت برای این احساسات کامل واقعی بی ریا و به دور از تظاهر و تفاخر. بودن رها در زندگیش نعمت بزرگی بود... خیلی بزرگ.
محو دیدن این تابلوی همیشه زیبای زندگیش بود که صدای مهدی او را به خود آورد:
_بابا... بابا... کمک...
رها نگاهش را به صدرا داد. خدایا... دلت میآید اینهمه عشق و زیبایی را از این خانه ی تازه رنگ خوشبختی گرفته بگیری؟!
محبوبه خانوم از آشپزخانه بیرون آمد و نگاه به خندهها و شیطنت های این خانواده ی خوشبخت کرد:
در ادامه با ما همراه باشید ☂
シ︎ ❥︎ @yazainab314 ⇦🌻 🌿🌻 🌻🌿🌻 🌿🌻🌿🌻 🌻🌿🌻🌿🌻