eitaa logo
پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚
72 دنبال‌کننده
27 عکس
0 ویدیو
0 فایل
"همه فرهنگ‌ها با کتاب آغاز می‌شوند" ☕️پاتوق مجازی 📚برای آشنایی و فروش کتاب 👌و مطالعه برش های کوتاه و مفید 📝 تیکه هایی از منبر هیات 🌀پیشنهاد کتاب و موضوع ،انتقاد و پیشنهاد @yazeinab_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📖 حاوی شش راهکار برای رسیدن به آرامش برمبنای دعای شریف پانزدهم از صحیفه سجادیه 🖋 #⃣ ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
☕️ - او شیخ اعظم است؟ - کدام را می‌گویی؟ - همان که پیرزنی را بر دوش گرفته. - یا للعجب! خود اوست؛ شیخ است. -شنیده بودم که مادرش زمین گیر شده و شیخ خودش او را به دوش می کشد و به حرم می برد. ...بردن مادر با گاری یا اسب و استر ممکن بود و شاید برادران کوچک تر شیخ عهده دارش می شدند ؛ ولی شیخ اصرار داشت که خود چنین کند ؛ حتی آن زمان که یش می خواندند... ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇🏼👇🏼👇🏼| ------- http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
💠کتاب مادر تمدن‌هاست حقیقت آن است که کتاب یکی از ارزشمندترین فرآورده‌های بشری و گنجینه‌ی بزرگترین ثروتهای بشر یعنی دانش و تحقیق است. دین و دنیای بشر و جسم و جان انسان، به برکت کتاب تأمین و تغذیه می شود و فرآیند کمال بشری به وسیله‌ی کتاب تحقق می یابد. کتاب، مادر تمدنها ونیز عصاره‌ی آن‌ها است، و بشر با پدید آوردن کتاب، درس های بی شماری را که در کتاب تکوین بدو آموخته شده، گرد می‌آورد و در محیط بشری، منتشر می‌سازد و بدین گونه روز به روز گنجینه‌ی ثروت بشری، غنای بیشتر می‌یابد. ٧۴/۶/٢١ ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
📚 📖 خاطرات سیده زهرا حسینی از روزهای آغازین جنگ در دو شهر بصره و خرمشهر و سال‌های محاصره خرمشهر توسط نیروهای عراقی است. دختری هفده ساله که با شروع جنگ در روز اول مهر سال پنجاه و نه زندگی‌اش دگرگون می‌شود. 🖋 #⃣ ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚
📚 #معرفی_کتاب 📖 #آرامش_بخش_قوی حاوی شش راهکار برای رسیدن به آرامش برمبنای دعای شریف پانزدهم از صحی
💠دنیا تمرینی برای قهرمانی! ✍تو که با همه وجود خدا را حس میکنی، یادت باشد که او حرفه‌ای ترین مربی و البته مهربان، حکیم و داناست؛ پس، از تمرینات سخت او در زندگی ناراحت نباش! مطمئن باش که او تو را قهرمان می‌کند. ✍مولاامیرالمومنین علیه‌السلام می‌فرمایند: [أَلَا وَإِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَغَداً السِّبَاقَ وَالسَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَالْغَايَةُ النَّارُ؛] آگاه باشید که امروز (زندگی دنیا) روز تمرین و تلاش است و فردا (قیامت) زمان اعلام برندگان مسابقه؛ جایزه برندگان بهشت، و پایان کار بازندگان جهنم است. (نهج البلاغه ،خطبه ۸۲) 📖 🖋 ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- You: http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚
📚 #معرفی_کتاب 📖 #دا خاطرات سیده زهرا حسینی از روزهای آغازین جنگ در دو شهر بصره و خرمشهر و سال‌های
رفتم طرف شلنگ آبی که گوشه باغچه افتاده بود. شیر را باز کردم. خدا را شکر آب می آمد.اول دستم را که بعد از جمع کردن مغز پیرمرد مكينه خاكمال کرده بودم شستم. بعد دستم را پر آب کردم و به طرف دهان بچه بردم. صدای گریه‌اش آرام‌تر شد و دهانش را به آب نزدیکتر کرد. ولی سریع سرش را برگرداند و گریه‌اش را از سر گرفت. صورتش را شستم. پستانکی که با نخ به گردنش آویزان بود را در دهانش گذاشتم. جیغ می‌کشید وسرش را عقب می برد. وقتی دیدم با هیچ راهی نمی‌توانم ساکتش کنم، دوباره بغض به گلویم چنگ انداخت. بی تابی‌های بچه را که می‌دیدم وبه بی‌کسی و بی‌پناهی‌اش فکر می‌کردم می‌خواست دلم بترکد. دیگر نتوانستم جلوی اشک‌هایم را بگیرم. رفتم توی همان وانت که هنوز مشغول تخلیه جنازه‌هایش بودند، نشستم. چهره زن‌های کشته شده جلوی نظرم آمد.یعنی کدامیک از آن ها مادر این طفل معصوم بودند؟ 📖 🖋️ ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
▪️حضرت خدیجه (س) اولین بانوی نمازگزار ...در چنین وضع دشواری ، من بی درنگ و با شور و شوق ، دعوت رسول خدا (ص) و اطاعت از ایشان را پذیرفتم و چنان به حقانیت ایشان یقین داشتم که کمترین شک و تردیدی در قلبم راه نداشت. سه سال با رسول خدا (ص) و (س) که دعوت رسول خدا را با جان و دل پذیرفته بود، همراه بودم و با هم نماز می‌خواندیم . باید تاکید کنم در آن زمان غیر از ما سه نفر ، کس دیگری روی زمین نماز نمی خواند... 📖 علیه السلام 🖋 ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
💠ولو نیم ساعت که شده برای کتاب خواندن وقت بگذارید افرادی که کار روزانه دارند مثلا کارمند اداری، کارگر، کاسب و یا کشاورز هستند وقتی به خانه می‌آیند، بخشی از زمان ولو نیم ساعت برای خواندن بگذارند. چقدر کتاب‌ها را در همین نیم ساعت می‌شود خواند! بنده دوره‌های بیست جلدی و بیست و چند جلدی کتاب را در همین فاصله‌های ده دقیقه، بیست دقیقه و یک ربع ساعت خوانده‌ام. پشت این کتاب‌ها هم یادداشت می‌کنم که معلوم باشد. شاید صدها جلد کتاب را همین‌طور در همین فاصله‌های کوتاه ده دقیقه‌ای خوانده‌ام. بسیاری از افراد را هم می‌شناسم که اینگونه‌اند. ٧٢/٢/٢١ 🎙️ ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
📚 #معرفی_کتاب 📖 #اینترنت_با_مغز_ما_چه_می_کند؟ در این کتاب با تکیه بر دامنهٔ وسیعی از مطالعات تاریخی و علمی تلاش میکند تا تاثیرات شناختی اینترنت را بر ذهن انسان بکاود و پیامدهای فکری و فرهنگی آن را برایمان روشن‌تر کند. 🖋#نیکلاس_کار ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
صدایی از سلول اومد. فهمیدم دارن می‌برنش برای اعدام. وقتی می‌رفتن طیب زد به میله‌ی سلول من و گفت: "محمد‌آقا، اگه یه روز رو دیدی، سلام من رو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدن و خریدن؛ ما شما رو ندیده خریدیم. 📖 🖋️ ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
📚 #معرفی_کتاب 📖 #نورالدین_پسر_ایران کتاب خاطرات سید نورالدین عافی؛ پسری شانزده ساله از اهالی روستای خنجان در حوالی تبریز در آذربایجان شرقی که مانند دیگر رزمنده‌های نوجوان ایران با تلاش و زحمت فراوان رضایت والدین و مسئولین را برای اعزام به مناطق عملیاتی جلب کرد و از دی ماه ١٣۵٩ یعنی تنها سه ماه پس از آغاز جنگ تحمیلی به جبهه‌های نبرد با متجاوزان رفت. او حضور در گردان‌های خط‌‌شکن لشکر ٣١ عاشورا را به عنوان نیروی آزاد، غواص و فرمانده دسته و در جبهه‌های مختلف تجربه کرده و بارها مجروح شده است. نورالدین نزدیک به هشتاد ماه از دوران جنگ تحمیلی را علیرغم جراحات سنگین و شهادت برادر کوچک‌ترش سید صادق در برابر چشمانش در جبهه ماند و در عملیات‌های متعددی حضور داشت و جانباز هفتاد درصد دفاع مقدس است. 🖋#معصومه_سپهری ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9
پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚
📚 #معرفی_کتاب 📖 #نورالدین_پسر_ایران کتاب خاطرات سید نورالدین عافی؛ پسری شانزده ساله از اهالی روست
داد زدم: نزن. و گلوله را بغل کردم تا از مسیر آتش عقبه بردارم، اما فندرسکی که دستش را روی گوشش گذاشته بود، با فشار زانویش توپ را شلیک کرد... شلیک توپ همان و به هوا رفتن من همان! سرعت و فشار آتش عقبه مرا مثل توپ سبکی به هوا پرتاب کرد... هیچ چیز از آن ثانیه‌های عجیب به یاد ندارم... فقط یادم هست محکم به زمین افتادم در حالی که گردنم لای پاهایم گیر کرده بود! بوی عجیبی دماغم را پُر کرده بود. مخلوطی از بوی گوشت سوخته، باروت، خون و خاک... به‌تدریج صدای فریاد فندرسکی و دیگران هم به گوشم رسید. گریه می‌کردند، داد می‌زدند... من تلاش می‌کردم سرم را از بین پاهایم خارج کنم، ولی نمی‌شد... احساس می‌کردم مثل یک توپ گرد شده‌ام و اصلاً تحمل آن وضع را نداشتم. ناله می‌کردم: گردنم را بکشید بیرون... اما این کار دقایقی طول کشید. وقتی سرم از آن حالت فشار خارج شد، دیدم همه گوشت‌های تنم دارند می‌ریزند. هیچ لباسی بر تنم نمانده بود. حتی نارنجک‌ها و خشاب‌هایی که به کمرم داشتم، ناپدید و شاید پودر شده بودند. بچه‌ها به سر و صورتشان می‌زدند و گریه می‌کردند. من از لحظاتی قبل شهادتین می‌گفتم، اما هیچ ناله‌ای از من بلند نبود. از بچگی همین طور بودم. 📖 🖋️ ------- پاتوق‌ مجازی ‌کتابـ📚 |👇👇👇| ------- 🌀http://eitaa.com/joinchat/561381395C84bf881eb9