#عاشقانه😍
چه شد در من نمیدانم
فقط دیدم پریشانم
فقط یک لحظه فهمیدم
که خیلی دوستت دارم...🙃
🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#هردو_بدانیم 🌹
وقتی همسرت صدات میزنه،
با #عشق جوابش رو بده
مثلا به جای اینکه بگی: هان یا بله!
بگو جان دلم، بله عزیزم
مطمئن باش، کارت بدون پاسخ نمیمونه احترام بذاری عشق دریافت میکنی،،،،
🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#جــــانــــان😍
چشم و دل
دانی چه
خواهند
این
حوالی ...؟!
بودنت را،
دیدنت را
قانعام
حتی کمی...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#همســر_طلبـــہ_مـن😍
تو جوابی بودی
که خدا
به تمام خوبیهای نکردهام داد!❤️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#صبح_بخیر🌤🌈
صبـــح بخـــیر گـــفتنت
همـــچون بـــوی آتــــش دم صبـــح
شـــــوق نــــفس کــــشیدن میـــدهد
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@yek_talabe113
#عاشقانه😍
تو بخند😉
تا به همه ثابت کنم
یک دیوانه
دوایش قرص نیست!
لبخند توست
🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
اسیرِ عشق ،
چه تابِ شبِ دراز آرد؟!
#شبتون_بخیر❤️
@yek_talabe113
مرا فقط
صبح🌞 بخیر هایت
دیوانه😇 می کند
این دیوانگی😇 را با هیچ چیز
عوض نخواهم کرد😍...
#صبحتون_به_عشق🌤🌈
@yek_talabe113
#عاشقانه😍
زندگی زیباست...
یعنی درست از همان روزی
که تو تمام زندگی اَم شدی ...
🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#هـــمسر_طلــبہ_مــن😍
زلیخا وار زیبایی
و لیلی گونه دلبر
چه یوسف وار محجوبم
چه مجنون گونه عاشق ...
🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#جـــانـــان 😍
نبوده
نیست
و نخواهد بود
کسی عزیزتر از تو
برای من 😍❤️
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#رجب_آمده
[یا من ارجوه لکلّ خیــر؛....]
در سینه ام درد، بسیار است💔...
اما شنیده ام، در شفاخانه ی رجب،
درمان که هیچ،
همه ی خیرهای عالَم موجود است...
در واکُن .... که بیمار آورده اند!
#ماه_رجب_درپیش_است
#أین_الرجبیون
#اللهم_ارزقناتوفیق_الطاعه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#جانان😍
هـــــــمین که عشق ❤️باشد آن هـــــــم در حوالی تو
هر چقـــــــدر هم که زمستان🌧 باشد
#بــــــــــــــهاری 🍂ترین هوا سهم من است
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
🌈🌤
#صبح که میشود...
قلبم را از نوبرایِ کنارِ تُو تپیدن ،
کوک می کنم...
این یعنی خودِ خودِ زندگی !
#صبــــحتون_بــہ_عــشق😍
@yek_talabe113
اَللَّهُمَّ الْمُمْ بِهِ شَعَثَنا ...
خدایا با اِمامِ زَّمَانِ ؛
وضع نابسامان ما را سامان ده ؛
وَ عَجّل فی فَرَجنا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ ...
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#جانان😍
خیالم که جمعِ بــودنت باشه...
زندگیم میشه منهایِ همــه...
تو فقـط باش...
تا حالِ خــوبِ بودنتُ
هر روز
با دنیــا تقسیــم کنم
🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
☘:
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت...
#قسمت_اول
💠 سوزش زخم بازویم لحظه ای آرام نمی گرفت، هجوم سرد و سنگین باد و خاک دست بردار نبود و سیاهیِ یکدستِ شب بیشتر آزارم می داد و باز هم هیچکدام حلاوت حضور در این هوای بهشتی را به مذاقم تلخ نمی کرد که حالا رؤیایم تعبیر شده و مدتی می شد که به عشق #دفاع از حرم، در خاک #سوریه برای خودم شور و حالی دست و پا کرده بودم.
حالا در ظلمت ظالمانه این خرابه ها به عزم مبارزه با #تکفیری ها گشت می زدیم تا محله ای را که همین امروز از تروریست ها باز پس گرفته بودیم، پاکسازی کنیم. هر چند در و دیوار در هم شکسته خانه ها به خاک مصیبت نشسته بود، اما دیگر خبری از حضور ذلیلانه اراذل تکفیری نبود که صدای تیزی، خوابِ خوشِ خیالم را پاره کرد و سرم را به سمت صدا چرخاند.
💠درست از داخل خانه ای که مقابل درش ایستاده بودم، چند صدای گنگ و مبهم به گوشم رسید و باز همه جا در سکوتی سنگین فرو رفت. فاصله ام تا بقیه بچه ها زیاد بود و خیال حضور #تروریستی در این خانه، فرصت نداد تا کسی را خبر کنم که با نوک پوتینم در آهنی و شکسته خانه را آهسته فشار دادم تا نیمه باز شود.
چراغ قوه کوچکم را به دهان گرفتم و اسلحه ام را آماده کردم تا اگر چشمم به چهره نحسش افتاد، شلیک کنم و خبر نداشتم در این خانه خرابه چه خبر است!
در شعاع نور باریک چراغ قوه، سایه زنی را دیدم که پشت به من، رو به قبله ایستاده بود و پوشیده در پیراهنی بلند و شالی بزرگ، به شیوه #اهل_سنت نماز می خواند و ظاهراً ردّ نور چراغ قوه را روی دیوار مقابلش دید که تمام بدنش از ترس به لرزه افتاد، جیغش در گلو خفه شد و نمازش را شکست.
فرصت نکردم چیزی بگویم که وحشت زده به سمتم چرخید و انگار راه فراری برای خودش نمی دید که با بدنی که از ترس به رعشه افتاده بود، خودش را عقب می کشید و نفس نفس می زد تا بلاخره پشتش به دیوار رسید و مطمئن شد به آخر خط رسیده که با صدایی بریده ناله می زد و به خیال خودش می خواست با همین نغمه غریبانه از خودش دفاع کند که کلماتی را به لهجه غلیظ محلی میان جبغ و گریه تکرار می کرد و من جز یک مفهوم مبهم چیزی نمی فهمیدم: «برو بیرون حرومزاده تکفیری!»
در برابر حالت مظلوم و وحشت زدهاش نمیدانستم چه کنم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@yek_talabe113
✍️ شبی در سوریه، من بودم و بانوی اهل سنت...
#قسمت_دوم
💠 در برابر حالت مظلوم و وحشت زده اش نمی دانستم چه کنم و همان اندک اندوخته زبان عربی هم از یادم رفته بود که فقط توانستم اسلحه ام را پایین بیاورم تا کمتر بترسد و با دست چپم چراغ قوه را از میان دو لبم برداشتم بلکه به کلامی آرامَش کنم، ولی تنهایی و تاریکی این خرابه و ترس از تروریست ها امانش را بریده بود که خم شده و با هر دو دست به زمین خاکی خانه چنگ می زد و هر چه به انگشتان لرزانش می رسید به سمتم پرتاب می کرد و پشت سر هم جیغ می کشید: «حرومزاده تروریست! از خونه من برو بیرون!»
لباس ارتش سوریه به تنم نبود تا قلبش قدری قرار بگیرد، نمی توانستم به خوبی عربی صحبت کنم تا مجابش کنم که من تروریست نیستم و می دیدم با هر قدمی که به سمتش می روم، تمام تن و بدنش به لرزه می افتد که چراغ قوه را مستقیم رو به سمت صورتم گرفتم تا چهره ام را ببیند و بفهمد هیچ شباهتی به تروریست های تکفیری ندارم و فریاد کشیدم: «من شیعه ام!»
دوباره چراغ قوه را به سمتش گرفتم، چهره استخوانی اش از ترس زرد شده و چشمان گود رفته اش از اشک پُر شده بود و می دیدم هنوز هم از هیبت نظامی ام می ترسد که با کلماتی دست و پا شکسته شروع کردم: «نترس! من تروریست نیستم! از نیروهای ایرانی هستم! برای کمک به شما اومدم!»
کلماتم هر چند به لهجه محلی ادا نمی شد و فهمش برای او چندان ساده نبود، اما ظاهراً باور کرده بود قصد آزارش را ندارم که مقاومت مظلومانه اش شکست و همانجا پای دیوار به زمین افتاد.
پیراهن بلند مشکی اش غرق خاک بود و از صورت در هم تکیده اش پیدا بود که در این چند روز، از ترس تجاوز تروریست ها به جانش، در غربتکده این خرابه پنهان شده و حالا می خواست همه حجم ترس و تنهایی اش را پیش چشمان این مدافع شیعه ضجه بزند که همچنان میان گریه ناله می زد تا بلاخره بقیه بچه ها هم خبر دار شدند و آمدند.
از میان ما، افسر سوری او را شناخت؛ همسر عبدالله بود، مدافع اهل #سنت زینبیه ☘️ که غروب دیروز در دفاع از حرم به شهادت رسید.
سلام خدا به همه مدافعان حرم چه #شیعه و چه #سنی🌹
#پایان
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✍️ کانال #داستانهای_ممنوعه
@yek_talabe113
⭕یک کرونا وارد ایران شده، مردم از ترس شب خواب ندارن.
🔹️فکر کنید اگر داعش وارد ایران میشد و روزی چند تا انتحاری توی کشور میزد و شهرها یک به یک سقوط میکردن، چه اتفاقی میافتاد...!!؟
روحت شاد حاج قاسم😢
@yek_talabe113
معجزه این است که،
هرچه داشته هایت را بیشتر با دیگران سهیم شوی، داراتر میشوی...
🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#عاشقانه😍
دلم کمی تو را...
دروغ چرا !؟
دلم تو را خیـــــــــــــــــلی میخواهد
🌹🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113
#جــــانــــان😍
ایـــن بـــوی زلـــف کیـــست که جــان میدهد به مـن ؟
🌹🌹🌹🌹
@yek_talabe113