937) 📖 وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَهُنَّ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَهُنَّ وَلَدٌ فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصينَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ وَلَدٌ فَإِنْ كانَ لَكُمْ وَلَدٌ فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَيْنٍ وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ كانُوا أَكْثَرَ مِنْ ذلِكَ فَهُمْ شُرَكاءُ فِي الثُّلُثِ مِنْ بَعْدِ وَصِيَّةٍ يُوصَى بِها أَوْ دَيْنٍ غَيْرَ مُضَارٍّ وَصِيَّةً مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَليمٌ حَليمٌ 📖
💢ترجمه
و نیمی از آنچه همسرانتان باقی گذاشتهاند از آنِ شما [مردان] است، اگر که آنان فرزندی نداشته باشند؛ پس اگر آنان را فرزندی باشد، یک چهارم از آنچه باقی گذاشتهاند از آنِ شماست؛ بعد از وصیتی که بدان سفارش میکنند و یا [محاسبه] بدهیای [که بر گردن آنهاست / بدان اقرار میکنند]. و برای آنان [= زنانتان] یک چهارمِ ماترک شماست، اگر که شما را فرزندی نباشد؛ پس اگر شما فرزندی دارید برای آنان یک هشتم از ماترکِ شماست؛ بعد از وصیتی که بدان سفارش میکنید و یا بدهیای [که برعهده دارید / بدان اقرار میکنید]. و اگر مردی یا زنی که از او ارث میبرند کلاله [= بدون پدر و مادر و اولاد] باشد و برادر یا خواهری داشته باشد، پس برای هریک از آنان یک ششم است؛ پس اگر بیش از این باشند، پس آنان در یک سوم شریکاند؛ بعد از وصیتی که بدان سفارش میشود و یا بدهیای [که برعهده اوست / بدان اقرار میکند] در حالی که [با وصیت یا اقرار به بدهی] ضررزننده [به ورثه] نیست؛ سفارشی است از جانب خداوند؛ و خداوند دانایی بردبار است.
سوره نساء (4) آیه 12
1398/4/20
8 ذیالقعده 1440
@yekaye
🔹نِصْفُ
▪️ماده «نصف» در اصل دلالت دارد بر جزیی از یک چیز؛ (معجم المقاييس اللغة، ج5، ص432 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص809) و این جزء عرفاً معادل جزء باقیمانده از آن چیز است و این دو با هم آن را به دو بخش مساوی تقسیم میکنند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص145) و به زنی که میانسال (میانه جوانی و پیری) است «نَصَف» گفته میشود (كتاب العين، ج7، ص133)
کلمه «نصف» با کسره نون (نِصف) فصیحتر است اما با ضمه (نُصف) هم رایج است؛ و کلمه «نصیف» هم به همین معنا میباشد (المصباح المنير في غريب الشرح الكبير، ج2، ص608) و در زبان فارسی دو کلمه «نیم» و هم «نیمه» برای آن به کار میرود: «فَنِصْفُ ما فَرَضْتُمْ» (بقره/237) «إِنْ كانَتْ واحِدَةً فَلَهَا النِّصْفُ» (نساء/11) «وَ لَكُمْ نِصْفُ ما تَرَكَ أَزْواجُكُمْ» (نساء/12) «فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ» (نساء/25) «فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ» (نساء/176) «نِصْفَهُ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَليلاً» (مزمل/3) «إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنى مِنْ ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَ نِصْفَهُ وَ ثُلُثَهُ» (مزمل/17)
▪️«انصاف» به معنای رعایت عدالت در معامله را هم ظاهرا به همین مناسبت از این ماده به کار بردهاند که گویی شخص نیمی را از خود می دهد (كتاب العين، ج7، ص133) یعنی به نیم راضی شده و در معامله معادل همان مقداری را که داده دریافت میکند (معجم المقاييس اللغة، ج5، ص432 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص809) و برخی هم چنین توضیح دادهاند که این ماده هم در امور مادی و هم در امور معنوی به کار میرود و مصداق کاربرد آن در امور معنوی را – با توضیحی شبیه توضیح بالا- همین «انصاف» دانستهاند که رعایت عدالت و مساوات بین دو شخص در تقسیم و ادای حق مالی هر یک به وی است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج12، ص145) و به این مناسبت انصاف خاصتر از عدالت است:یعنی عدالت در هرگونه اجرای حق به کار میرود ولو که تقسیمی در کار نباشد (مانند اجرای عدالت در مجازات دزد) (الفروق في اللغة، ص228)
▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل خود بر دو معنا دلالت دارد و معنای دوم آن چیزی از جنس خدمت و به کار گرفتن است، چرا که به خدمتگزار «ناصف» (جمع آن: نُصُف، نَصَفه) گویند (معجم المقاييس اللغة، ج5، ص432) اما دیگران این را هم به همان معنای نیم» برگشت داده و گفتهاند وجه تسمیهاش این است که خدمتگزار به کارفرمای خود معادل آن نفعی را که اجرتش را میگیرد، میرساند (مفردات ألفاظ القرآن، ص810) یعنی کاملا از همان باب که انصاف را چنین نامیدند.
🔸از کلماتی که به این کلمه نزدیک است ماده «وسط» است که درباره اش قبلا توضیح دادیم که در اصل دلالت بر وضعیت «میانه»، و قرار گرفتن چیزی در بین دو چیز دیگر دارد و چون در بسیاری از موارد به حالت بین افراط و تفریط گفته میشود و لذا به معنای مساوات و عدل و انصاف نیز به کار میرود. (جلسه 448 http://yekaye.ir/al-qalam-68-28/)
📿ماده «نصف» تنها در همین کلمه «نصف» و 7 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
📖اختلاف قرائت
▪️عموما این کلمه را با نون مکسور (نِصف) قرائت کردهاند
▪️اما در برخی قرائات غیرمشهور، در کل قرآن این کلمه را با نون مضموم (نُصف) قرائت کردهاند، که برخی این را اختلاف لهجه دانستهاند.
(معجم القراءات، ج2، ص27)
@yekaye
🔹الثُّلُث
▪️ماده «ثلث» در اصل بر معانی ناظر به «عدد سه» دلالت دارد. (معجم المقاييس اللغة، ج1، ص385)
▪️خود عدد 3 (در مقام شمارش و بدون اینکه وصف شیء خاصی قرار بگیرد) به صورت «ثلاثة» (چه برای مذکر و چه مونث) بیان میشود: «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ» (مجادله/7) «وَ لا تَقُولُوا ثَلاثَةٌ انْتَهُوا» (نساء/171) «وَ عَلَى الثَّلاثَةِ الَّذينَ خُلِّفُوا» (توبه/118) «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» (کهف/22) «قالُوا إِنَّ اللَّهَ ثالِثُ ثَلاثَةٍ» (مائده/72)
▪️این کلمه وقتی به عنوان وصف و مقدار چیزی به کار میرود، به لحاظ لفظی مذکرو مونث میشود و غالبا قبل از موصوف خود میآید: «ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا» (مریم/10) «ثَلاثَ مَرَّاتٍ» (نور/58) «ذي ثَلاثِ شُعَبٍ» (مرسلات/30) و «ثَلاثَةَ قُرُوءٍ» (بقره/228) «ثَلاثَةَ أَيَّامٍ» (بقره/196 و آلعمران/41 و مائده/85 هود/65) «فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشْهُرٍ» (طلاق/4)؛ و گاه بعد از موصوف خود نیز به کار میرود: «في ظُلُماتٍ ثَلاث» (زمر/6) «وَ كُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَةً» (واقعه/7)
▪️و «ثلاثاء» هم که الف ممدود (اء) به جای تای تانیث (ة) میآید عددی است که خاص روز میشود و لذا به معنای سهشنبه است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص175)
▪️این کلمه وقتی به صورت «ثلاثون» جمع بسته میشود به معنای عدد 30 میباشد؛ و رقمهای بعدی نیز از ترکیب سه و صد و هزار و ... به دست میآید: الثَّلَاثُمِائَةِ، و ثَلَاثَةُ آلاف، و ...: «وَ لَبِثُوا في كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً» (کهف/25) ، «بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ» (آل عمران/124)
▪️«ثُلث» بر وزن «فُعل» (همانند صُلب) دلالت بر یک نحوه ثبات دارد و به سهمی که از حاصل سه قسمت شدنِ چیزی باقی میماند (=یک سوم) اطلاق میگردد و از این رو، این عدد به عنوان جزء مفهومی آن باقی است؛ برخلاف «ثالث» نفر سومی است که بعد از نفر دوم میآید؛ و دو یا سه بودن از مفهوم امری که دوم یا سوم است خارج است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج2، ص22)
▪️«ثُلاث» (سه تا سه تا) هم همانند شجاع صفتی است که صیغهاش دلالت بر نحوهای استمرار و تداوم دارد؛ و این تداوم با عبارت اخرای این معنا (ثلاثه ثلاثه) نشان داده میشود: «مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (نساء/2 و فاطر/1)
📿ماده «ثلث» و مشتقات آن 32 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹الرُّبُعُ
▪️با توجه به کاربردهای متنوع این ماده، برخی دست کم سه اصل اولی برای این ماده در نظر گرفتهاند؛ یکی همان عدد چهار است؛ دومی برپا داشتن (اقامه) و سومی برداشتن و بر دوش کشیدن (رفع و اشاله) (معجم المقاييس اللغة، ج2، ص479)
▪️اما راغب اصفهانی، و به تبع وی مرحوم مصطفوی، بر این باورند که اصل همه این معانی همان معنای اول است و عمده کاربردهای دیگرش به نحوی یا به کلمه «ربیع» برمیگردد که به خاطر اینکه «یکی از فصول چهارگانه» (رابع الفصول الأربعة) است از این ماده مشتق شده است؛ بدین بیان که مثلا «مِرْبَاعُ» و «رُبَع» بره و گوسالهای است که در بهار به دنیا آمده ویا باران «مُرْبِعٌ» و پربازده، بارانهایی است که در بهار میبارد؛ و «رَبَع و ارتبع» به معنای برپا داشتن کاری در فصل ربیع بوده و و نیز به مناسبت آن برای مطلق برپا داشتن امور به کار رفته ؛ یا به این جهت که چیزی که بر چارپایه بنا شود محکم و استوار و پابرجاتر است . (مفردات ألفاظ القرآن، ص339-340) و البته مشتقات ناظر به این معانی دیگر ظاهرا در قرآن کریم به کار نرفته است.
▪️مرحوم مصطفوی هم با تکیه بر نگاه راغب، این مساله را بسط داده و کوشیده با اشاره به معنای «صیغه»های مختلف این ماده، نشان دهد که چگونه همه اینها به همین یک اصل برمی گردد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص32):
▫️«أربع» همانند أسود و أبیض دلالت دارد به اصل اتصاف به این ماده، و از این رو برای خود عدد چهار به کار رفته است: «أَرْبَع شَهاداتٍ بِاللَّهِ» (نور/6 و 8) «مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلى أَرْبَع» (نور/45)
و مونث آن «أربعة» میشود: «أَرْبَعَة أَشْهُرٍ» (بقره/226 و 234؛ توبه/2) «أَرْبَعَةِ أَيَّامٍ» (فصلت/10) «فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ» (بقره/260) «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُم» (نساء/15) «اثْنا عَشَرَ شَهْراً ... مِنْها أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ» (توبه/36) «بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ» (نور/4و13)
▫️ و «اربعاء» هم که الف ممدود (اء) به جای تای تانیث (ة) میآید چهاری است که خاص روز میشود و لذا به معنای چهارشنبه است.
▫️جمع آن «أربعون» و «أربعین» میشود: «أَرْبَعينَ لَيْلَةً» (بقره/51؛ اعراف/142) «أَرْبَعينَ سَنَةً» (مائده/26 و احقاف/15)
▫️«رابع» [= چهارم] بر وزن فاعل به معنای کس یا چیزی است که این عدد به او قائم است؛ «سَيَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ كَلْبُهُمْ» (کهف/22) «ما يَكُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُمْ» (مجادله/7)
▫️در کلمه «رُباع» به خاطر افزوده شدن حرف الف و قرار گرفتن ماده در صیغه «فُعال» دلالت بر استمرار آن ماده (= تکرار عدد: چهارتاچهارتا) دارد: «أُولي أَجْنِحَةٍ مَثْنى وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ» (فاطر/1)
و در «رُبُع» (یا: رُبْع) حذف همه حروف زاید دلالت بر تخفیف و تسکین دارد و از این رو به معنای «یکچهارم» شده است «فَلَكُمُ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْنَ ... لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمَّا تَرَكْتُمْ» (نساء/12)
📿ماده «ربع» و مشتقات آن 22 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹السُّدُسُ
▪️ماده «سدس» در اصل برای عدد شش وضع شده است؛
▪️«سُدُس» (که به صورت سُدْسٌ هم تلفظ شده) با صیغه خود دلالت بر معنای مفعولی دارد یعنی چیزی که به شش قسمت تقسیم شده است (یک ششم) همان گونه که خُمُس به معنای «ما یکون مخموسا» میباشد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج5، ص87) «لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» (نساء/11و12) «فَلِأُمِّهِ السُّدُسُ» (نساء/11)
▪️کلمه «سِتّ» و «ستّة» برای خود عدد شش به کار میرود که آن را برگرفته و ادغام شده از کلمه «سِدْسَ» و «سِدْسَة» دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج3، ص149؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص403)
▪️کلمه «سادس» به معنای اسم فاعل از شش میباشد (ششم): «وَ يَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ كَلْبُهُمْ» (کهف/22) «وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ» (مجادلة/7) و ظاهرا به خاطر همانچه در تبدیل «سدس» به «ستّ» رخ داده، معادلهایی به صورت «ساـّ» و «سادی» پیدا کرده چنانکه «جاء سَادِساً، و سَاتّاً، و سَادِياً» همگی به یک معنا میباشد. (مفردات ألفاظ القرآن، ص403)
📿ماده «سدس» و مشتقات آن 5 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
▪️برخی کلمه «سندس» به معنای حریر نازک (در مقابل «استبرق» به معنای حریر ضخیم) را ذیل همین ماده بحث کردهاند (مفردات ألفاظ القرآن، ص404)؛ که ممکن است نسبتی با ماده «سدس» داشته باشد اما اغلب آن را رباعی و مستقل دانستهاند.
@yekaye
🔹الثُّمُنُ
▪️ ماده «ثمن» در دو معنای مستقل به کار رفته است؛ یکی در معنای چیزی که به ازای جنسی که خریده میشود، پرداخت میشود؛ اعم از اینکه پول باشد یا جنس؛ چنانکه میگویند فلان چیز را خریدم و ثمنش را پرداخت کردم؛ و دوم یکی از اعداد، «ثمانیه» یعنی عدد هشت، (سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيَّامٍ؛ حاقه/۷) (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۳۸۷)؛ و کلمه «ثمین» در هر دو معنا به کار میرود: هم به معنای چیزی که ثمن و قیمتش زیاد باشد؛ و هم به معنای «ثُمُن» (یک هشتم) (فَلَهُنَّ الثُّمُنُ مِمَّا تَرَكْتُمْ؛ نساء/۱۲) (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۷۷)
▪️معنای اول «ثمن» به کلماتی مانند «عِوَض» و «قیمت» بسیار نزدیک است؛ تفاوتش با «عِوَض» را در این است که «عوض» اعم است و برای هر چیزی به جای هر چیزی به کار میرود، در حالی که «ثمن» عوضی است که فقط در مقام خرید و فروش، چیزی به جای چیز دیگر قرار داده میشود؛
تفاوتش با ماده «قیم» ، و در واقع، تفاوت «ثَمَن» با «قیمة» در این است که قیمت به معنای مقدارِ ارزش [واقعی] کالاست، اما «ثمن» به معنای آن ارزش و قیمتی است که در معامله پرداخت میشود، خواه واقعا به اندازه ارزش خود کالا باشد یا بیشتر یا کمتر باشد.
▪️برخی اصل این ماده را همان معنای ما به ازای جنس خریداری شده، می داند و بر این باورند که «ثمانیه» از کلمه «شموناه» در زبان عبری (که به معنای هشت است) وارد زبان عربی شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج۲، ص۳۰)
چیزی که این نظر را کمی تضعیف میکند این است که اگرچه کلمه «ثمانیه» شباهتی به کلمه عبری مذکور دارد؛ اما در زبان عربی کلمات «ثامن» (هشتم) (وَ ثامِنُهُمْ كَلْبُهُمْ؛ كهف/۲۲) و «ثُمُن» (یک هشتم) و «ثمانون» (هشتاد) (فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانينَ جَلْدَةً؛ نور/۸۰) در زبان عربی هم وجود دارند که کاملا از ماده «ثمن» هستند. (الفروق في اللغة، ص۲۳۳-۲۳۴)
📿ماده «ثمن» و مشتقات آن جمعا ۱۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
📖اختلاف قرائت
▪️کلمات ثلث، ربع، سدس، و ثمن را عموما با ضمه بر حرف وسط (ثُلُث؛ الرُبُع؛ السُدُس؛ الثُمُن) قرائت کردهاند؛
▪️اما هم در این آیه و هم در آیه قبل، در برخی قرائات غیرمشهور (حسن و نعیم بن میسره و اعرج) به این صورت که حرف وسطش ساکن باشد (ثُلْث؛ الرُبْع؛ السُدْس؛ الثُمْن) هم قرائت شده است. برخی این سکون را از باب تخفیف و تسهیل در کلام قلمداد نموده اند، و ظاهرا در معنا تفاوتی ندارد.
📚البحر المحيط، ج3، ص536
@yekaye
🔹كلالَةً
▪️دو اصل مستقل برای ماده «کلل» مطرح شده است :
✳️ یکی در کاربرد آن در معنای «کُلّ» است؛
▪️ برخی آن را اساساً وارد شده از زبانهای عبری و سریانی دانسته اند (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج10، ص104)
▪️اما اغلب توضیح دادهاند که معنای آن احاطه و اینکه چیزی دور چیزی را دربرگیرد، میباشد (معجم المقاييس اللغة، ج5، ص121)
چنانکه از این ماده «إکلیل» (=تاجی که روی سر میگذارند) است بدین جهت که بر سر احاطه پیدا میکند؛ و «کُلّ» را هم کل گویند چون بر مجموع اجزاء احاطه دارد؛ و حتی برخی «کلاله» را هم از این معنا دانسته اند بدین جهت که خویشاوندان گستردهتری است که به اصل نسب (فرزند و پدر و مادر) احاطه دارد. (مجمع البيان، ج3، ص28) و
▪️برخی هم اصل معنای «کُلّ» را انضمام اجزای چیزی به همدیگر دانستهاند که:
▫️ یا به معنای ضمیمه شدن به ذات شیء و احوال مختص بدان است و به معنای «تمامیت یک چیز» میباشد، چنانکه «وَ لا تَبْسُطْها كُلَّ الْبَسْطِ» (إسراء/29) یعنی دستت را بتمامه نگشا؛
▫️ ویا به معنای افرادی است که به همدیگر ضمیمه میشود (معادل معنای «همه» و «هر» در فارسی)؛
که در این حالت دوم،
🔸 گاه به کلمه جمع [یا در معنای جمع] دارای الف و لام اضافه میشود: «مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ» (بقره/266 و اعراف/57) ویا به ضمیر جمع «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً» (اسراء/36) «لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَميعاً» (یونس/99) «فَسَجَدَ الْمَلائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (حجر/30 و ص/73) «وَ كُلُّهُمْ آتيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً» (مریم/95) [که در این صورت در فارسی به «همه» ترجمه میشود؛ که البته گاه به مفرد اضافه شده اما چون برای اشاره به امور متعدد است در فارسی «همه ترجمه میشود مانند «لِبُيُوتِهِمْ أَبْواباً وَ سُرُراً عَلَيْها يَتَّكِؤُن؛ وَ زُخْرُفاً وَ إِنْ كُلُّ ذلِكَ لَمَّا مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا» (زخرف/34-35) «الَّذي خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها» (یس/36 و زخرف/12) «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ» (بقره/31)] ؛
🔸 گاه به مفرد نکره: «وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ» (إسراء/13)، «وَ هُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» (بقرة/29) «يَأْتُوكَ بِكُلِّ ساحِرٍ عَليمٍ» (اعراف/112) «وَ لَئِنْ أَتَيْتَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ بِكُلِّ آيَةٍ» (بقره/145)؛ و گاه به جمع [اسم جمع] نکره « يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِم» (اسراء/71) ً قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُناسٍ مَشْرَبَهُمْ» (بقره/60 و اعراف/160) [که در این دو حالت در فارسی به «هر» ترجمه میشود]
🔸 و گاهی بدون اضافه و با تنوین میآید که در این حالت، مضاف الیه مقدری در کار است: «وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ» (يس/40)، «وَ كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ» (نمل/87)، «وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً» (مريم/95)، «وَ كُلًّا جَعَلْنا صالِحِينَ» (أنبياء/72)، «و كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ» (أنبياء/85)، «وَ كُلًّا ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ» (فرقان/39)
(مفردات ألفاظ القرآن، ص719)
▪️جالب اینجاست که کلمه «کل» با الف و لام (الکلّ) در قرآن و اساساً در زبان عربی فصیح وجود ندارد، هرچند این تعبیر در کلمات فقها و متکلمان و ... شایع شده است.
(معجم المقاييس اللغة، ج5، ص122؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص719)
@yekaye
👇ادامه توضیح درباره کلمه «کلاله»👇
ادامه توضیح کلمه کلاله
✳️ معنای دوم ماده «کلل» کاربرد آن در معنای کُندی و ناتوانی (که کلمه «کلیل» در مورد شمشیر و زبان به کار میرود) و نقطه مقابل تیزی و شدت و حدت است؛ و
▪️ «کَلّ» به معنای عیال نیز از این جهت که باری بر دوش شخص است؛ و به معنای یتیم به همین جهت ناتوانی و ضعفاش چنین نامیده شده) (معجم المقاييس اللغة، ج5، ص121)
▪️و برخی این معنای دوم را «بار سنگینی که بر دوش شخصی گذاشته میشود» معرفی کرده، که از آثار آن خستگی و کُندی و ناتوانی است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج10، ص104) «رَجُلَيْنِ أَحَدُهُما أَبْكَمُ لا يَقْدِرُ عَلى شَيْءٍ وَ هُوَ كَلٌّ عَلى مَوْلاهُ» (نحل/76)
▪️درباره کلمه «کلالة» و اینکه اصل آن و حتی معنایش دقیقاً چیست، بین اهل لغت اختلاف شدیدی است. آنچه محل اشتراک است این است که بر برخی از خویشاوندان اطلاق میگردد که ربطی به ارث و میراث دارند، آن را میراثبرهای کسی که فرزند و پدر و مادری بعد از خود برجای نگذاشته است، مردان میراثبر، عموزادههای میت دانستهاند (معجم المقاييس اللغة، ج5، ص121-122) و این اسم هم برای وارثانِ اینچنین و هم برای میتی که چنین وارثانی دارد، به کار رفته است. (مفردات ألفاظ القرآن، ص720)
▪️اگرچه اشاره شد که برخی «کلالة» را برگرفته از معنای «کُلّ» و احاطه دانستهاند؛ اما اغلب اهل لغت، آن را برگرفته از «کَلّ» و ناتوانی و کُندی معرفی کردهاند:
▫️از أبومسلم نقل شده که اصل «کلاله» از «کَلّ» به معنای خستگی و ناتوانی است گویی خویشاوندان بعد از شخص میراث وی را علیرغم میل و دلخواه می میخورند؛
▫️ و حتی از حسين بن علي مغربي نقل شده که اصل آن به معنای «آنچه انسان پشت سر خود برجای میگذارد» است برگرفته از «إکل» به معنای «پشت» و این تعبیر «پشت» تعبیری است که عرب برای اشاره به نسب و وراثت به کار میبرد (به نقل از مجمع البيان، ج3، ص28)
▫️برخی گفتهاند وجه تسمیهاش این است که این نَسَبی است که از لحوق مستقیم به شخص ناتوان است؛ و یا اینکه بالعرض به وی ملحق شده است؛ و
▫️حتی برخی گفتهاند بدین سبب چنین نامیده شده که شخص در خصوص جمعآوری اموالش زهد پیشه کند چرا که این را نه حتی برای فرزندان، بلکه برای خویشاوندان دور برجای می گذارد! (مفردات ألفاظ القرآن، ص720) چرا که تامین معاش طبقه اول وارثان جزء دغدغههای شخص هست، اما تامین معاش بقیه گویی باری زاید بر دوش اوست که بیهوده قبول آن را متحمل شده است. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج10، ص104)
▪️کلمه «کلالة» حالت مصدری دارد و برای مفرد و جمع و نیز برای مذکر و مونث یکسان و به همین صورت به کار میرود و میگویند «رجل كلالة و قوم كلالة و امرأة كلالة» (مجمع البيان، ج3، ص28)
📿ماده «کلل» و مشتقات آن 377 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
✅تکمله ماده «کلل»
دو کلمه دیگر وجود دارد که نسبتی با این ماده دارد:
💢یکی دو کلمه «کلا» و «کلتا» است که
▪️قبلا دربارهاش توضیح داده شد که کلمه «کِلا» (و مونث آن: «کِلتا») کلمهای برای حالت تثنیه است که شبیه معنای «کل» (= هر، همه؛ که برای جمع به کار میرود) را در مورد تثنیه ایجاد میکند که چون در زبان فارسی لفظ مستقلی برای تثنیه نداریم غالبا با ترکیبی از کلمه «هر» با عدد «دو» بیان میشود و به صورت «هر دو» ترجمه میشود؛
▪️در مورد این کلمه، همانند کلمه «کل»، نقش نحویِ کلمه بعد از آن، مضاف الیه میباشد؛ و باز همانند «کل»، که اگر مبتدا واقع شود، خبر آن هم میتواند «مفرد» باشد (وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ؛ اسراء/۱۳) و هم «جمع» (كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرين؛ نمل/۸۷) ، خبرِ «کلا» نیز به لحاظ نحوی هم میتواند مفرد باشد و هم به صورت تثنیه، و اغلب، به صوت مفرد میآید.
▪️همچنین اگر مضاف الیه آن، اسم ظاهر باشد، اعراب آن، شبیه إعرابِ الف مقصوره اصلی کلمه میشود که به همان حالت باقی میماند؛ اما وقتی مضاف الیه آن ضمیر باشد، همانند اعرابِ کلمه مثنی، اعراب میشود؛ یعنی «الفِ» آن در حالت نصب و جر به «ی» تبدیل میشود (رأيت كِلَيْهِمَا، و مررت بكِلَيْهِمَا). (؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۲۶؛ إعراب القرآن و بيانه، ج۵، ص۶۱۱)
📿این کلمه در قرآن کریم تنها ۲ بار آمده است: یکبار به صورت مذکر: «إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما» (اسراء/۲۳) و یکبار هم به صورت مونث در همین آیه «كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَها» (کهف/۳۳)
🔖جلسه 614 http://yekaye.ir/al-kahf-18-33/
💢دوم کلمه «کَلّا» است که برای نفی و انکار است که سه گونه تحلیل از آن ارائه شده است:
▪️یکی اینکه اساساً کلمهای بسیط است که برای هشدار دادن و برحذر داشتن به کار میرود؛
▪️دوم اینکه مرکب از «ک» (کاف تشبیه) و «لا»ی نفی باشد که حرف لام برای شدت و تقویت مشدد شده است؛
▪️و سوم اینکه برگرفته از «کَلّ» به معنای سنگینیای که متوجه شخص میشود باشد؛ و چهبسا مصدر (مفعول مطلق) بوده باشد و در اصل «کَلَّ کَلّاً» باشد که بعا منفرد به کار رفته و از باب وقف، تنوین آن به الف تبدیل شده باشد؛ بویژه که برای مواردی به کار میرود که دلالت بر یک نحوه سنگینی و خروج از حالت عادی و اعتدال دارد
(التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج10، ص105)
«كَلاَّ إِنَّها لَظى» (معارج/15) «كَلاَّ إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِمَّا يَعْلَمُونَ» (مدثر/39) «كَلاَّ إِنَّهُ كانَ لِآياتِنا عَنيداً» (مدثر/16) «كَلاَّ وَ الْقَمَرِ» (مدثر/32)
📿تعبیر «کلّا» 33 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹إنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً
▪️به لحاظ نحوی، یورث، صفت برای «رجل» است؛ اما:
▪️«کان» را میتوان کان تامه دانست؛ و در این صورت «کلالة» را مصدر در موضع حال معرفی کردهاند؛ یعنی اگر مردی یافت شود که ارث برجای گذاشته باشد در حالی که متکلل النسب باشد؛ و بر اساس قرائتی که «یورث» را فعل معلوم قرائت می کرد («یورِث» یا «یُوَرِّث») مفعول برای «یورث» میباشد: یعنی اگر مردی یافت شود که ارثی برای کلاله گذاشته باشد.
▪️و میتوان «کان» ناقصه دانست؛ که در این صورت «کلالة» خبر کان است یعنی اگر مردی که ارث برجایگذارد، متکلل النسب باشد.
(مجمع البيان، ج3، ص28 )
@yekaye
📖اختلاف قرائت
🔹کلالة
▪️عموما «کلالة» را منصوب قرائت کردهاند که حال از ضمیر «یورث» میشود (و بنا بر دو قرائت «یورِث» و «یُوَرِّث» چهبسا بتوان آن را مفعول «یورث» دانست)
▪️ اما قرائتی به صورت مرفوع (کلالةٌ) هم نقل شده، که در این صورت صفت برای «رجل» میشود یعنی: و ان کان رجُلٌ کلالةٌ.
📚معجم القراءات، ج2، ص31
🔹وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ
▪️در اغلب قرائات رایج این عبارت به همین صورت قرائت شده است،
▪️اما در قرائتی «أخ» به صورت مشدد (أخٌّ) روایت شده که برخی آن را یک لهجه، و برخی بر اساس قواعد (در اصل أخو بوده که واو به حرف ماقبل تبدیل و مشدد شده) دانستهاند (معجم القراءات، ج2، ص32 )
▪️اما در برخی از قرائات این عبارت، عبارت زائدی هم دارد که نشان میدهد که برادر و خواهر مادری مد نظر است؛ که این عبارت در قرائات مختلف متفاوت نقل شده است:
▫️در قرائت أبیّ بن کعب و قرائت منسوب به سعد بن مالک به صورت «وله أخ أو أخت من الأم» قرائت شده
▫️در قرائت ابن مسعود و سعد بن ابی وقاص، به صورت «وله أخ أو أخت من أم»؛
▫️و ابن عطیه، قرائت سعد را به صورت «وله أخ أو أخت لأمه» روایت کرده است.
📚معجم القراءات، ج2، ص31-32
@yekaye