ادامه پاسخ به شبهه #زدن_زنان_در_قرآن
❇️ب. قبلا بیان شد که نظام خانواده با شرکتها و سازمانهای اجتماعی تفاوت دارد.
💢خانواده بنایش بر وحدت و پیوند روحها و کنار گذاشتن من و توست؛ در حالی که شرکتهای اجتماعی بنایشان بر رسیدن به نفع مشترک است. 💢
از این رو، روابط بین افراد خانواده و حتی ظلمی که درون خانواده رخ میدهد ماهیتش متفاوت با روابط افراد یک شرکت و ظلم در آنجاست.
شاید مساله را از حیث روابط والدین و فرزندان ببینیم واضحتر شود:
بله،
رئیس یک سازمان حق تنبیه بدنی کارمندانش را ندارد؛
اما والدین حق تنبیه فرزندانشان را – البته به عنوان آخرین اقدام- دارند.
🤔چرا؟
چون اگر تنبیهی انجام میدهند هیچ شائبه منفعتطلبی ندارد؛ بلکه اساساً فرزندشان را جزءی از وجود خود میبینند.
بله، در تاریخ بودهاند والدینی که در حق فرزندانشان ظلم کردهاند اما این ظلم، از جنس ظلمهای اجتماعی (که ریشه دارد در منفعتطلبی و دیگری را برای خود فدا کردن) نیست؛ بلکه چون علاقه والدین به فرزندان زیاد است، این ظلم از جنس ظلم انسان به خویش است، که از سر جهالت رخ میدهد.
احتیاج والدین به فرزند، اصلا شبیه احتیاج کارفرما به کارگر ویا ارباب به نوکر نیست؛
بلکه خود فرزند، مورد احتیاج والدین است؛ یعنی خود این فرزند و سعادت این فرزند را جزئی از سعادت خود میبیند؛به خود او نیاز دارد نه به همکاری او. از این رو، خود طبیعت جلوی ظلم منفعتطلبانه والدین به فرزندان را گرفته است؛
🤔و ظلمی که مثلا یک پدر به فرزند خود میکند از نوع ظلمی است که به خودش میکند؛
همان گونه که انسانها بر اثر جهالت به خود ظلم میکنند، به فرزندشان هم ظلم میکنند؛ اما ظلم همراه با علاقه و دوستی.
👈در مورد زوجین هم همینطور.
علاقه انسان به همسرش صرفا یک علاقه جنسی و رفع نیاز جنسی نیست؛ ازدواج یک همکاری به صورت شرکت برای رفع نیازهای طرفین نیست؛ بلکه ازدواج واقعا پیوند دو روح است؛یگانگیای در کار است، حتی گاه بالاتر از یگانگی والدین و فرزندان؛ به همین جهت است که انسان همان گونه که از خوردن و لباس پوشیدن خودش لذت میبرد، از خوردن و پوشیدن همسرش لذت میبرد.
💢سعادت مرد صرفا در این نیست که زن در اختیارش باشد؛ بلکه در این است که زنش هم سعادتمند و سالم و شاداب باشد. زنی که شاداب و سعادتمند نباشد نمیتواند او را سعادتمند کند.
💢 ناراحتی زن و فرزند، مثل ناراحتی کارگر برای کارفرما نیست که به خوشی وی لطمه نزند به همین ترتیب، زدن یکی از زوجین دیگری را، اصلا از جنس زدن رئیس کارمند خودش را نیست،
⭕️و بهترین شاهدش هم اینکه امروزه اینکه زنی شوهرش را بزند، در اذهان اغلب مردم، معنای ظلمی از جنس منفعتطلبی نمیدهد؛ بلکه ظلمی از جنس نفهمی است (از این رو، مردم چنین زنی را نه «ظالم» و «خودخواه»، بلکه «بیمعرفت» و یا «بیشعور» میخوانند.)
📚(اقتباس از نظام خانوادگی اسلام، ص58-63؛ و یادداشتهای استاد مطهری، ج5، ص204)
❇️ج. از همین روست که هیچ شرکتی از آن جهت که یک شرکت است قداست ندارد و به هم زدن یک شرکت هیچ قبح دینی و اخلاقی ندارد؛ اما خانواده یک پیوند مقدس است و طلاق یک حلال مبغوض است.
و اسلام میخواهد مشاجرات خانوادگی حتیالامکان به بیرون از خانواده کشیده نشود.
یک رئیس اگر از کارمندش ناراضی باشد میتواند وی را اخراج کند. آیا ما همین توصیه را در مورد خانواده میپذیریم؟
در واقع، بحث بر سر این است که مدیریت خانواده به دلایلی که در تدبرهای قبل گذشت به دست مرد داده شده است.
📛یکبار است که مرد مصالح خانوادگی را رعایت نمیکند و درصدد به هم زدن برمیآید (نشوز مرد) که کار طبیعتا به دادگاه و ... میکشد.
⛔️اما اگر زن سر ناسازگاری گذاشت چه باید کرد؟
اسلام میگوید مرد، که مدیر خانواده است سعی کند مساله را درون خانواده حل کند.
🔹در گام اول با مواجههای خیرخواهانه به موعظه بپردازد.
🔹در گام دوم ناراحتی خود را به لحاظ عاطفی نشان دهد و کاری کند که زن شدت ناراحتی وی را بفهمد: در مهمترین موقعیتی که زنان خود را جذاب میدانند و با جذابیت خود شوهرشان را رام خود میکنند، به وی بیاعتنایی کند❗️
🔹اگر این هم نشد چطور؟
آیا بلافاصله سراغ طلاق برود؟
آیا مشکلات داخلی خانواده را نزد این و آن بازگو کند؟
یا در همان فضای خانوادگی، که ماهیتش با فضای سازمانی متفاوت است، مراحله بالاتری از تنبیه را عملی کند.
آیا خود کنار کشیدن در بستر نوعی تنبیه نیست؟
اسلام این مرحله بالاتر را هم در اختیار شوهر به عنوان مدیر خانواده گذاشته است تا بلکه مشکلات خانوادگی درون خانواده حل شود.
🔹بله، اگر با همین حل نشد، آنگاه است که در مرحله بعد نوبت به حَکَمین و وساطت ریشسفیدانِ فامیل (و باز هم نه دادگاه عمومی) میرسد و بعد از اینهاست که اسلام گزینه جدایی را مطرح میکند.
@yekaye
یک آیه در روز
962) 📖 الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَ
.
0️⃣2️⃣ «فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا»
مراد از «لا تبغوا علیهن سبیلاً» چیست؟
🍃الف. کلمه «تبغوا» از ماده «بغی» به معنای ظلم باشد
📚(التبيان فى اعراب القرآن، ص104)
یعنی اگر از شما اطاعت کردند در مورد آنان تعدی نکنید و از حدی که برای تنبیه به شما اجازه داده شد فراتر نروید.
🍃ب. کلمه «تبغوا» همخانواده کلمه «ابتغاء» به معنی «درصدد برآمدن» باشد
📚(التبيان فى اعراب القرآن، ص104)
آنگاه یعنی اگر از شما اطاعت کردند، مبادا که باز درصدد پیمودن راهی برای آزار و اذیت آنان برآیید
📚(مجمع البيان، ج3، ص69؛ الميزان، ج4، ص345)؛
📝ثمره #اجتماعی
اگر مجوز برخورد خشن و تنبيه داده شده، تنها براى انجام وظيفه و حفظ اصل خانواده است، نه انتقام و كينه و بهانه؛ و مرد هيچ حقّى در آزار همسر مطيع خود ندارد.
📚(تفسير نور، ج2، ص285)
🍃ج. یعنی اگر در ظاهر اطاعت کردند آنان را به خاطر آنچه در باطن دارند مواخذه نکنید؛ به تعبیر دیگر، آنان را به دوست داشتن خود مجبور نکنید❗️
📚(سفیان بن عیینه، به نقل از مجمع البيان، ج3، ص69؛ حدیث13 الف)
د. ...
@yekaye
یک آیه در روز
962) 📖 الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَ
.
1️⃣2️⃣ «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ ... فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَیبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیهِنَّ سَبیلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِیا كَبیراً»
عبارت «إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِیا كَبیراً» هشداری است به مقام علو کبریای خداوند، آنگاه:
🍃الف. تا افراد را از هرگونه تخطی از دستورات خداوند بازدارد.
یعنی:
🌱الف.1. ضمانت اجرایی است برای عدم سوءاستفاده شوهران از قوامیت خود، یعنی اگر به شما مسئولیت قوامیت داده شد در حد مصالح خانوادگی است، نه اینکه خود را قدرت مطلقه در خانواده بدانید و هرکاری دلتان خواست بکنید؛ که اگر به قوت و شدت خود و ضعیفتر بودن زنانتان دلخوش دارید بدانید قدرت شما در برابر علو و کبریای الهی هیچ است و خداوند میتواند براحتی آن زنانی را که زیردست شما قرار گرفتهاند علیه شما یاری دهد.
(مجمع البيان، ج3، ص69 ؛ الميزان، ج4، ص345).
به تعبیر دیگر میخواهد تذکر دهد که برترى مردان، نبايد سبب غرور شود، چون خدا از همه برتر است. و این توجّه به برترى خداوند، كليد تقوى و پرهيز از ستم بر همسران است.
(تفسير نور، ج2، ص285)
🌱الف.2. دلیلی است برای قانت بودن و مرتکب نشوز نشدن زنان مومن؛ یعنی زنان بدانند که اگر خداوند به مردان قوامیت داده، صرفاً یک امر بیضابطه و بیمنطقی نبوده؛ بلکه اساساً علوّ و کبریاء از آن خداوند است؛ و او میداند به چه کسی در چه جایی اجازه قیومیت نسبت به دیگران بدهد؛ و از این جهت، آمدن این فراز در پایان آیه، شبیه است به مضمون آیه «قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدير» (آل عمران/26)
🍃ب.هریک از زن و شوهر انتظار و نگرانی ناروایی در فضای خانواده نداشته باشند.
یعنی:
🌱ب.1. [در مورد شوهر] (بر اساس معنای ج در تدبر قبل) میخواهد بفرماید خداوند با همه علو و کبریایش شما مردان را مکلف به آنچه فوق توانتان است نکرده است، پس شما هم از زنانتان انتظار چیزی که توانش را ندارند نداشته باشید [یعنی انتظار اینکه بعد از تندی کردن شما با آنها، به شما ابراز محبت کنند]
(به نقل از مجمع البيان، ج3، ص69 ؛ مفاتيح الغيب، ج10، ص73)
🌱ب.2. [در مورد زن] خداوند که چنین قوامیتی به مردان داده است، خودش فوق سر آنهاست و شما نگران نباشید که وضع این قانون در نهایت در خانواده به ضرر شما و سوءاستفاده مردان تمام شود.
🍃ج. خداوند برتر و متعالی از آن است که جز بر اساس حق قانونی وضع کند (مجمع البيان، ج3، ص69). یعنی اگر خداوند قوامیت مرد بر زن؛ ویا وجوب نفقه زن برعهده مرد؛ و یا اجازه تنبیه زن ناشزه به مرد را داده است، برتر و متعالی است که این قوانین را جز بر اساس حق وضع کرده باشد.
🍃د. خداوند با همه علو و کبریایش اگر بنده معصیتکاری توبه کند و به اطاعت خداوند برگردد توبهاش را میپذیرد و از گناهش درمیگذرد؛ پس شما مردان هم اگر زنی که نشوز کرده بود به طاعت برگشت، سزاوار است که از بدی او چشمپوشی کنید و با وی روال مدارا در پیش گیرید.
(مفاتيح الغيب، ج10، ص73)
🍃ه. (بر اساس معنای ج در تدبر قبل) خداوند با همه علو و کبریایش در دستوراتش به ظواهر بندگان بسنده کرده و باطن آنان را برملا نمیکند، شما مردان نیز سزاوار است که اگر زنی از حالت نشوز به حالت اطاعت برگشت به همان ظاهر برگشتن وی اکتفا کنید و دنبال باطن قلبی وی و اینکه الان واقعا نسبت به شما محبت دارد یا در نهان خویش از شما بیزار است برنیایید.
(مفاتيح الغيب، ج10، ص73 )
🍃و. ...
@yekaye
963) 📖 و إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما إِنَّ اللَّهَ كانَ عَليماً خَبيراً 📖
💢ترجمه
و اگر از شکاف بین آن دو بیم داشتید پس حَکَمی از وابستگان مرد و حَکَمی از وابستگان زن را برانگیزید، که اگر آن دو بخواهند اصلاح کنند خداوند بین آن دو وفاقی ایجاد میکند؛ همانا خداوند همواره دانا و باخبر بوده است.
سوره نساء (4) آیه 35
1398/10/9
3 جمادی الاولی 1441
@yekaye
🔹شقاقَ
▪️ماده «شقق» در اصل دلالت دارد بر شکافی در چیزی و بتدریج برای خود شکاف هم به کار رفته است (معجم مقاييس اللغة، ج3، ص170)
در واقع به مطلق شکافتن گفته میشود، خواه بر اثر این شکاف جدایی و تفرقه بین اجزاء حاصل شود یا نشود (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص113)
و «شَقّ» که مصدر ثلاثی مجرد است: «ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا» (عبس/26) گاه به خود شکافی که در چیزی افتاده نیز گفته میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص459).
▪️به همین مناسبت، «شِقّ» و «شِقّة» به «نیمی از چیزی» (معجم مقاييس اللغة، ج3، ص171؛ مفردات، ص459) یا به عبارت دیگر، به جزء جدا شدهای از چیزی (مجمع البيان، ج3، ص70) اطلاق میگردد؛
▫️و البته «شِقّ» به معنای «مشقت» هم به کار میرود: «لَمْ تَكُونُوا بالِغِيهِ إِلَّا بِشِقِّ الْأَنْفُسِ» (نحل/7)، گویی بر اثر آن انسان دو نیم میشود (معجم مقاييس اللغة، ج3، ص171) و شکستگی و انکساری که در نفس یا بدن حاصل میشود (مفردات ألفاظ القرآن، ص459). و از آن نهتنها افعل تفضیل ساخته شده: «وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَقُّ» (رعد/34) بلکه به همین مناسبت فعل «شَقَ یَشُقُّ» به معنای مشقتی را بر کسی تحمیل کردن به کار رفته است: «وَ ما أُريدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ» (قصص/27)
▪️«شُقَّة» بر وزن «فُعلَة» (همانند لقمه) به معنای آن چیزی است که بر اثر شَقّ و شکاف حاصل میشود و منجر به مشقت میگردد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج6، ص114) و ظاهرا به همین مناسبت بوده که به مسیر دور که در یک زمین ناهموار و سنگلاخ باشد (معجم مقاييس اللغة، ج3، ص170) و ناحیهای که رسیدن به آن با مشقت همراه باشد گفته میشود: «لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ» (توبه/42) (مفردات، ص459).
▪️«شقاق» به معنای مخالفت (مفردات، ص459) و اختلاف و دشمنی است؛ گویی دو چیز «متشاق»، دو چیزیاند که هریک در شقی قرار گرفته غیر از شق و نیمهای که دیگری در آن واقع شده (مجمع البيان، ج3، ص70) و یا اینکه بین آن دو شکافی ایجاد شده است (مفردات، ص460):
«وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما هُمْ في شِقاقٍ» (بقره/137)
«إِنَّ الَّذينَ اخْتَلَفُوا فِي الْكِتابِ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ» (بقره/176)
«إِنَّ الظَّالِمينَ لَفي شِقاقٍ بَعيدٍ» (حج/53)
«بَلِ الَّذينَ كَفَرُوا في عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ» (ص/2)
«مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ في شِقاقٍ بَعيدٍ» (فصلت/52)
«وَ يا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقي أَنْ يُصيبَكُمْ مِثْل ...» (هود/89)
▪️فعل ثلاثی مجرد این ماده «شَقَ یَشُقُّ» متعدی است: «ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا» (عبس/26) (همانند فعل «شکافتن» در فارسی)
▫️ و برای دلالت بر معنای لازم (در فارسی: شکافته شدن) به باب انفعال و تفعل میرود:
▪️«انشقاق» (باب انفعال) تاکید بر صرف وقوع و منفعل بودن در برابر شکافی است که دیگری در آن ایجاد می کند:
«فَإِذَا انْشَقَّتِ السَّماءُ فَكانَتْ وَرْدَةً كَالدِّهانِ» (الرحمن/37)
«وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِيَ يَوْمَئِذٍ واهِيَةٌ» (الحاقة/16)
«إِذَا السَّماءُ انْشَقَّتْ» (انشقاق/1)
«تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ» (مریم/90)؛
البته در خصوص «وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ» (قمر/1) اگرچه اغلب آن را معجزه شق القمر در زمان پیامبر ص ویا اشاره به شق القمری که یکی از علائم وقوع قیامت است گرفتهاند، اما یک قولی هم وجود دارد که این یک کاربرد استعاری و به معنای «آشکار شدن امر» باشد؛ چنانکه در عرب برای واضح شدن مطلب به آمدن ماه مثال میزدند (مفردات ألفاظ القرآن، ص459 )
▪️اما «تشقّق» (باب تفعل) دلالت بر پذیرش شکاف دارد که گویی خود چیزی که شکاف خورده، برای قبول این شکاف اقدام کرده، نه اینکه منفعل محض باشد:
«وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ ... لَما يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْماء» (بقره/74)
«وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ» (فرقان/25)
«يَوْمَ تَشَقَّقُ الْأَرْضُ عَنْهُمْ سِراعاً» (ق/44)
▪️«مُشاقّه یا مشاققه» (باب مفاعله) دلالت بر استمرار شِقّ و جدایی دارد:
«أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذينَ كُنْتُمْ تُشَاقُّونَ فيهِم» (نحل/27)
«وَ مَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدى» (نساء/115)
«شَاقُّوا الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمُ الْهُدى» (محمد/32) (التحقيق، ج6، ص115)،
بدین ترتیب، آیاتی نظیر «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشَاقِّ اللَّهَ» (انفال/13؛ حشر/4) یعنی در شقی غیر از شق اولیای خدا و رسول قرار گرفتن؛ که شبیه است به تعبیر «مَنْ يُحادِدِ اللَّهَ» (توبة/63) (مفردات ألفاظ القرآن، ص460)
📿ماده «شقق» و مشتقات آن 28 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
با توجه به سوالی که درباره نشوز زن مطرح شد، تدبر دیگری در آیه قبل نوشته شد که تقدیم میشود.
یک آیه در روز
962) 📖 الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَ
.
7️⃣1️⃣ «وَ اللاَّتی تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ»
چنانکه بسیاری از فقها تصریح کردهاند تردیدی نیست که #نشوز در این آیه (که حرام است) مطلق نیست؛
یعنی این گونه نیست که زن موظف باشد هر دستوری شوهرش داد اطاعت کند؛ ولو که هیچ ربطی به مسائل خانوادگی نداشته باشد❗️
و حتی در برخی از مسائل اخلاقی شخصی (مانند بدزبانی و دشنامگویی، که به مساله عمومی نهی از منکر برمیگردد) اینکه مرد حق تنبیه بدنی زنش را داشته باشد، بسیاری از فقها خدشه کرده، و ورود در این مرحله از نهی از منکر را نیازمند اذن حاکم دانستهاند
📚(مسالك الأفهام (شهید ثانی)، ج8، ص360 )
اما آنچه جای بحث دارد این است که آیا #نشوز در این آیه، که به تَبَعِ آن حق تنبیه به مرد داده شده، منحصر در #مسائل_جنسی است یا ناظر به مطلق #مصالح_خانوادگی است؟
💠مساله تخصصی #خانوادهشناسی:
📝محدوده #نشوز_زن
⛔️شاید از ظاهر عبارات برخی از فقها
(که محور بحث خود را ممانعت از زن از استمتاع شوهر قرار دادهاند؛ مثلا: تحرير الوسيلة، ج2، ص305 )
چنین تصور شود که منحصر در مسائل جنسی است؛
🤔اما اگر توجه شود که در قرآن کریم، تعبیر «نشوز» فقط راجع به زن نسبت به شوهرش نیست، بلکه مرد هم نسبت به زنش میتواند مرتکب نشوز شود (وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً؛ نساء/128) و عموما هم خودداری کردن از ادای نفقه را مهمترین مصداق نشوز مرد دانستهاند، واضح میشود که در خصوص زن هم مساله عمومیت دارد
💢و در واقع، ضابطه نشوز همان تعبیری است که در لسان فقها عموما بدین صورت بیان میشود که «حقوق واجب همسر را ادا نکند»؛ نه صرفاً حقوق جنسی همسر.
در واقع، اگر این آیه دلالت دارد بر حق قوامیت مرد بر زن، که هدف از این قوامیت هم تامین مصالح خانوادگی است،
پس عدم اطاعت از شوهر در حدود مصالح خانوادگی، مصداقی از نشوز زن است، هرچند هیچ ربطی به مسائل جنسی نداشته باشد.
🔖 به تعبیر شهید مطهری:
« حکومت خانوادگی [مرد] ... حدود معین دارد؛ ... حدودش به طور کلی مصالح خانوادگی است. ... اسلام میگوید در این اجتماع، حکومت باید باشد، اما معنای این «حکومت باشد» تحکم نیست که یک مرد حق تحکم داشته باشد؛ او در حدود مصالح خانوادگی حق حکومت دارد. زنی میخواهد برود بیرون، خانه کسی. مرد حق دارد جلوگیری کند یا نه؟ یک زن وظیفه دارد که اگر مرد گفت نرو، نرود. ولی مرد هم یک وظیفه دارد که در کجا منع کند. یک وقت هست رفتن این زن به آنجا واقعاً اخلاق این زن را فاسد میکند ولو خانه پدر و مادرش برود. یک مادری دارد که هروقت او را یک ساعت میبیند تا یک ماه [بین زن و شوهر] دعواست. تجربه میشود؛ واقعا یک وقت رفتن یک زن به جایی اساس این اجتماع خانوادگی را متزلزل میکند؛ حفظ کانون خانوادگی مقدم است بر ملاقات پدر و مادرش.»
📚(نظام خانوادگی اسلام، ص28)
✅تبصره
📝تفاوتهای نشوز زن و مرد: آیا اسلام #زنسالار است⁉️
جالب اینجاست که بسیاری از فقهایی که صرف بدزبانی و دشنامگویی زن، که حتی کدورت مرد را در پی دارد، مصداق نشوز وی ندانستهاند
(یعنی گفتهاند بداخلاقیای از جانب زن علامت نشوز زن است که نشانگر تغییر رویه او باشد، وگرنه اگر آن زن اساساً بدزبان و دشنامگو بوده، به صرف این نمیتوان وی را ناشزه و سزاوار تنبیههای مطرح شده در این آیه دانست)
وقوع بداخلاقی از جانب مرد با زن را مصداق نشوز وی دانستهاند.
📚(مسالك الأفهام، ج8، ص360-362 )
این از شواهدی است که نشان میدهد که
🤔مساله اصلی در تنبیه زن که در این آیه مطرح شده، کاملا حفظ مصالح خانوادگی بوده است؛ نه دست مرد را در هر رفتاری باز گذاشتن.
درباره چرایی این تفاوت شاید بتوان چنین توضیح داد که در تفاوت روانشناختی زن و مرد میگویند که اگرچه زن و مرد هم به نیاز جنسی خود توجه دارند و هم به نیاز عاطفی خویش،
اما #مرد در درجه اول #طالب_نیاز_جنسی است و #زن #طالب_نیاز_عاطفی_و_حمایتی.
از این رو،
مساله #نشوز_زن نسبت به مرد بیشتر ناظر به نیاز جنسی مطرح میشود (که مطالبه اولیه مرد از زن است)
و در طرف مقابل، #نشوز_مرد نسبت به زن، ناظر به نفقه (نیاز حمایتی) و خوشاخلاقی (نیاز عاطفی) دیده میشود.
📝به تعبیر دیگر،
چون مهمترین رکن در استواری کانون خانواده #پیوند_زن_و_شوهر است؛ 🔹نشوز زن در مسائل جنسی است که این پیوند را تضعیف میکند و
🔸نشوز مرد در مسائل حمایتی و عاطفی است که این پیوند را تضعیف میکند.
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه تدبر 17 درباره #زنسالار بودن اسلام❗️
🤔این سخنان بدین معنا نیست که امکان ندارد که مرد به لحاظ عاطفی از زنش احساس سرخوردگی پیدا کند ویا زن به لحاظ جنسی از مردش گلایهمند باشد؛ بلکه همه اینها در تضعیف کانون خانواده نقش دارد؛
اما چون محور اصلی پیوند در این عرصه نیست، تمرکز احکام فقهی هم در این عرصه نمیباشد و توصیهها به حد وجوب و حرمت شرعی نمیرسد؛ بلکه وجوب و حرمت شرعی در همان عرصهای است که کانون خانواده را محکم نگه دارد.
📛این گونه موضعگیریها بخوبی دروغ بودن #شبهات علیه فقها (که آنان را مردسالار و مخالف حقوق زنان معرفی میکنند) نشان میدهد:
مساله آنان کشف حکم شرع با رعایت ضوابطش بوده است؛ نه ترجیح مرد بر زن یا بالعکس.
@yekaye
🔹فابْعَثُوا
▪️ماده «بعث» در اصل به معنای برانگیختن (إثارة) است (معجم المقاييس اللغة، ج1، ص266)
برخی توضیح دادهاند برانگیختنی که همراه باشد با به جانب چیزی یا کاری روانه کردن، که متناسب با مورد آن تفاوت میکند (مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۳۲)
اما برخی اصل معنا را همان «برانگیختن» (که مرکب از دو مفهوم «اختیار» و «رفع» [بالا بردن و بلند کردن] است) میدانند و بر این باورند که معانیای همچون فرستادن و به جانب چیزی روان کردن و رساندن و ... که برخی از اهل لغت به عنوان معنای این ماده ذکر کردهاند، در زمره کاربردهای مجازی آن است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص295)
🔸این ماده در کاربردهای قرآنیاش:
▪️هم در مورد احیای مردگان این تعبیر به کار رفته است
(ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ، بقره/56؛ فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ، بقره/259؛ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا، مریم/15؛يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا، مریم/33؛ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ، نحل/38؛ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ، نحل/21 و نمل/65؛ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ، حج/7؛ ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ، مومنون/16؛ يا وَيْلَنا مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا، یس/52؛ زَعَمَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ يُبْعَثُوا قُلْ بَلى وَ رَبِّي لَتُبْعَثُنَّ، تغابن/7؛ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ، انعام/36؛ يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَميعاً، مجادله/6 و 18)
▫️چنانکه کلمه «يَوْمَ يُبْعَثُونَ» (اعراف/14؛ حجر/36؛ مومنون/100؛ شعراء/87؛ صافات/144؛ ص/79) «يَوْمُ الْبَعْث» (روم/56) و حتی بدون کلمه «یوم» برای اشاره به روز قیامت (إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ؛ حج/5) و اصل برانگیختن انسانها در قیامت (ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَة؛ لقمان/28) به کار میرود؛
▫️ و ظاهرا به همین مناسبت در آیات [«وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ» (انعام/60) و] «ثُمَّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَيُّ الْحِزْبَيْنِ أَحْصى لِما لَبِثُوا أَمَداً» (کهف/12) و «وَ كَذلِكَ بَعَثْناهُمْ لِيَتَسائَلُوا بَيْنَهُمْ» (کهف/19) در مورد بیدار کردن از خواب (المیزان، ج۱۳، ص۲۴۹) به کار رفته است؛ که این کاربرد بقدری شیوع دارد که تعبیر «رَجُلٌ بَعِث» به معنای کسی است که خیلی سریع از خواب بیدار میشود و خواب بر او غلبه نمیکند (المحكم و المحيط الأعظم، ج2، ص97 ) برخی گفتهاند این کاربرد «بعث» برای بیدار شدن، به خاطر قرابت نزدیک «خواب» با «مرگ» است چنانکه تعبیر «توفی» نیز برای هردوی آنها به کار رفته است (انعام/60؛ و نیز: اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها؛ زمر/42) (مفردات ألفاظ القرآن، ص133)
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیح ماده «بعث»
گفتیم این ماده در کاربردهای قرآنیاش:
▪️هم در مورد احیای مردگان این تعبیر به کار رفته است
و اکنون میافزاییم:
▪️و هم در مورد برگزیدن شخصی به مقام نبوت
(رَبَّنا وَ ابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ، بقره/129؛ فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرين، بقره/213؛ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ، آل عمران/164؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآياتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ، اعراف/103؛ ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِ رُسُلاً إِلى قَوْمِهِمْ ... ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى وَ هارُونَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ بِآياتِنا، یونس/74-75؛ وَ لَقَدْ بَعَثْنا في كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً، نحل/36؛ وَ ما كُنَّا مُعَذِّبينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً، اسراء/15؛أَ بَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً، اسراء/94؛ أَ هذَا الَّذي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً، فرقان/41؛ هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً مِنْهُمْ، جمعه/2؛ حَتَّى يَبْعَثَ في أُمِّها رَسُولاً، قصص/59؛ قُلْتُمْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً، غافر/34؛ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً، جن/7)
▫️ویا کسی را به مقام و مرتبهای رساندن «أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً» (اسراء/79)
▫️و بلکه مطلق برانگیختن شخصی برای انجام یک ماموریت:
(ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ في سَبيلِ اللَّهِ ... إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً، بقره/246-247؛ فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها، نساء/35؛ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذاب، اعراف/167؛ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقيباً، مائده/12؛ فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً يَبْحَثُ فِي الْأَرْضِ لِيُرِيَهُ كَيْفَ يُواري سَوْأَةَ أَخيه، مائده/31؛ فَإِذا جاءَ وَعْدُ أُولاهُما بَعَثْنا عَلَيْكُمْ عِباداً لَنا أُولي بَأْسٍ شَديد، اسراء/5؛ َ يَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً، نحل/84 و 89؛ وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا في كُلِّ قَرْيَةٍ نَذيراً، فرقان/51؛ أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرينَ، شعراء/36)؛
▫️ که در این کاربرد، برخی از ویژگیهای کلمه «بعث» را این میدانند که همواره در مورد افراد عاقل به کار میرود لذا میتوان گفت «بعثت فلانا بكتابي» اما نمیتوان گفت که «بعثت كتابي اليك» (الفروق في اللغة، ص283)؛
اما باید گفت که در قرآن کریم تنها یکبار کلمه «بعث» برای موجود ظاهرا غیرعاقل (عذاب) استفاده شده است: «هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِكُمْ» (انعام/65) که با این توضیح، یا باید این کاربرد را مجازی و استعاری دانست و منظور «بعث فرشتگان عذاب برای ارسال عذاب» بوده؛ و یا تعبیری بسیار لطیف، که میخواهد غیرمستقیم بفهماند که همه موجودات عالم (حتی عذابی که فرستاده میشود) جنود دارای درک و شعور تحت فرمان خداوندند (از باب آیهی «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ» اسراء/44)
▪️و در همه اینها وجهه نظر اصلی مساله، آن ابتدای به حرکت درآمدن است؛ از این رو، از کلماتی مانند «فرستادن: ارسال») و «به جهت خاصی روان کردن: توجیه») استفاده نکرد. (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص296)
▪️وقتی این ماده به باب انفعال میرود (إِذِ انْبَعَثَ أَشْقاها؛ شمس/12) ظاهرا دلالت دارد بر منفعل شدن از این حالت بعث و برانگیختگی؛ چنانکه در آیه «وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ» (توبة/46) یعنی خداوند این را که آنان بدان سو روی آورند و به راه بیفتند خوش نداشت. (مفردات ألفاظ القرآن، ص133)
▪️که اگر این برانگیختگی در چیزی حاصل شود آن را «مبعوث» میخوانند؛ و شاید به همین مناسبت است که غالبا این تعبیر برای کسانی که روز قیامت زنده میشوند به کار رفته است: «وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ» (انعام/29 و مومنون/37) «أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ» (اسراء49 و 98؛ مومنون/82؛ صافات/16؛ واقعه/47) «إِنَّكُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ» (هود/7) «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ» (مطففین/4)
@yekaye
👇 ادامه مطلب👇
قسمت پایانی توضیحات درباره «بعث»
🔸کلمه بعث به کلمات «ارسال» (فرستادن) و «انفاذ» (جاری کردن) و «نشور» (بلند کردن و پراکندن) بسیار نزدیک است؛
در تفاوت اینها گفتهاند:
▪️تفاوتش با ارسال در این است که «بعث» مطلق برانگیختن کسی است که هدف از این کار میتواند صرف خود آن شخصی که برانگیخته شده، باشد مانند اینکه کودک را برای رفتن به مدرسه برمیانگیزانیم؛ اما ارسال (فرستادن) حتما با بردن پیام (رساله)ای است و مخاطب ثالثی حتما در نظر است. (الفروق في اللغة، ص283 )
▪️تفاوتش با انفاذ در این است که «بعث» چنانکه اشاره شد فقط در مورد افراد عاقل به کار میرود، اما انفاذ در مورد عاقل و غیر عاقل به کار میرود؛ و نیز انفاذ شامل حمل و غیرحمل میشود در حالی که «بعث» شامل حمل نمیشود؛ از این رو در تعابیری مانند «أنفذت كتابي اليك» ویا «أنفذت اليك جميع ما تحتاج اليه» نمیتوان کلمه «بعث» را به جایش قرار داد (الفروق في اللغة، ص283 ).
▪️و تفاوتش با «نشور» در این است که «بعث» ناظر است به اصل بیرون آوردن افراد از قبرها (مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِنا؛ یس/52) در حالی که «نشور» ناظر است به نشر دادن و ظهور و آشکار شدن همگان در آن عرصه و ظهور اعمالشان در پیشگاه خلایق؛ چنانکه گفته میشود «نشرت اسمك: اسمت را نشر دادی» ویا «نشرت فضيلة: آن کار خوب را نشر دادی» (الفروق في اللغة، ص284 )
📿ماده «بعث» و مشتقات آن 67 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🏴 اطلاعیه 🇮🇷
🏴شهادت افتخارآمیز و مظلومانه #حاج_قاسم_سلیمانی، یکی از عزیزترین دلسوزان امت اسلام و مظلومان جهان، در اقدام ناجوانمردانه شیطان بزرگ، را به محضر امام زمان ارواحنا له الفداء و تمامی عدالتجویان جهان تبریک و تسلیت عرض میکنم.🇮🇷
"این رجل فاجری که خون عزیز ما را به زمین ریخت، تأیید کرد دین خدا را. یعنی خدا دین خودش را به او تأیید کرد. با ریختن خون عزیز ما، تأیید شد انقلاب ما.
این انقلاب باید زنده بماند، این نهضت باید زنده بماند، و زنده ماندنش به این ریخته شدن خونهاست. بریزید خونها را؛ زندگی ما دوام پیدا میکند. بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر میشود. ما از مرگ نمیترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید...
مردن تهلکه نیست؛ مردن حیات است. آن عالَم، حیات است؛ این عالم مرده است. از مردن نترسید، و نمیترسیم. آنها باید بترسند که مردن را از بین رفتن میدانند؛ هلاک و فنا میدانند."
🖌صحیفه #امام_خمینی، ج7، ص183
@souzanchi
@yekaye
🔹حكَماً
▪️اغلب اهل لغت بر این باورند که ماده «حکم» در اصل بر «منع» کردن دلالت دارد و به «افسار چهارپایان» «حَکَمَة» میگویند چون وی را مهار میکند و مانع حرکت دلخواه او میشود و به همین قیاس «حکمت» منع از جهالت است
(معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۹۱) و
▫️برخی این را این طور توضیح دادهاند که «حِکمت» هم از همین «حَکَمة» اخد شده زیرا که بر صاحب خود افساری میزند و او را از رذایل منع میکند.
(المصباح المنير، ج2، ص145) و
▫️ برخی با استناد به همین معنای «حَکَمة» توضیح دادهاند که ماده «حکم» نه هر گونه منعی، بلکه ممانعتی است که نوعی هدف اصلاح و کنترل را تعقیب میکند؛ و شاید بتوان آیه «فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ» (حج/52) را نیز موید این مطلب دانست.
(مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۴۸)
▪️«حُکم» به معنای «قضاوت» (وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، نساء/58؛ وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ، مائده/42؛ وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ، مائده/49؛ يَحْكُمُ بِهِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ، مائدة/95؛ قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ، انبیاء/112؛ إِنَّ رَبَّكَ يَقْضي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ، نمل/78؛ وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْث، انبیاء/78) نیز چنین نامیده شده
چون منع از ظلم است (معجم المقاييس اللغة، ج۲، ص۹۱)
و یا چون وقتی بر کسی حکمی رانده میشود، وی از انجام خلاف آن منع میشود به طوری که اجازه تخطی از آن را ندارد؛ و «حَکَمتُ بین القوم» یعنی بین آنان جدایی افکندم [و مانع شدم که به همدیگر ظلم کنند: إِنَّا كُلٌّ فيها إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَكَمَ بَيْنَ الْعِبادِ؛ غافر/48] (المصباح المنير، ج2، ص145).
▪️در تفاوت «حکم» و «قضاء» برخی گفتهاند کاربرد «قضاء» از این جهت است که مسالهای به طور کامل فیصله داده و تمام میشود؛ اما در «حکم» تاکید بر رفع خصومت است که حکم مانعی برای ادامه یافتن خصومت میشود (الفروق فى اللغة، ص184 )
▫️و برخی گفتهاند: در «قضاء» اظهار نظر از جانب قاضی در مورد خاص مد نظر است؛ اما در «حُکم» قطعی بودن این اظهار نظر. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج2، ص309)
▪️و ظاهرا به همین مناسبت، تدریجا به هر امری که به نحو قطعی ابراز شود، و حتی به خود این عمل «حکم» اطلاق گردیده: «ذلِكُمْ حُكْمُ اللَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ» (ممتحنه/10) «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ» (انعام/57) «أَلا لَهُ الْحُكْمُ» (انعام/62) «آتَيْناهُمُ الْكِتابَ وَ الْحُكْمَ وَ النُّبُوَّةَ» (انعام/89) «آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» (مریم/12) «آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً» (انبیاء/74؛ قصص/14) «ما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ» (یونس/35؛ صافات/154، قلم/36 و 39) «وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ حُكْماً عَرَبِيًّا» (رعد/13)،
▫️تا جایی که برخی گفتهاند «حُکم» کردن آن است که معین شود که چیزی چنین است و چنان نیست، حتی اگر مخاطب به این سخن ملتزم نشود: «أَ فَحُكْمَ الْجاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ»(مائدة/50) (مفردات ألفاظ القرآن، ص249)
▫️ویا گاهی به خود ملتزم شدن به یک مفاد ، حکم کردن اطلاق میشود: «وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فيهِ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُون» (مائده/47)».
▪️از این روست که اگرچه در وجه تسمیه «حکم» اشاره شد که یک منعی هست و هدفش منع از ظلم بوده؛ اما در مقام استعمال، «حکم کردن» لزوما منع از ظلم نیست و بد حکم کردن هم داریم: «ساءَ ما يَحْكُمُونَ» (انعام/136؛ نحل/59؛ عنکبوت/4؛ جاثیه/21)
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه بحث ماده «حکم» (فراز دوم)
▪️در خصوص فاعل چنین حکم کردنی دو کلمه «حاکم» ، «حَکَم» رایج است؛
🔸در تفاوت آنها گفتهاند:
▫️«حاکم» (خَيْرُ الْحاكِمينَ، اعراف/87 و یونس/109 و یوسف/80؛ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ، هود/45 و تین/8) صرفا بر حیثیت صدور حکم دلالت دارد: آن کسی است که حکم از او سر میزند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج2، ص310) و جمع آن «حکّام» است: «وَ لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُكَّامِ» (بقره/188). این حکم ابتدا قضاوت بوده، بعد به کسی که در همه شؤونات زندگی بین مردم حکم میکند اطلاق شده و معنای حاکم سیاسی پیدا کرده است؛ اما همین مفهوم «حکومت» هم ابتدا از همین حکم به معنای قضاوت اخذ شده است؛
▫️اما «حَکَم» (أَ فَغَيْرَ اللَّهِ أَبْتَغِي حَكَماً، أنعام/114؛ فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها، نساء/35) به معنای متخصص در حکم است (مفردات ألفاظ القرآن، ص249) و بلیغتر و ثبوت آن در حکم بیشتر است
(التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج2، ص310).
🔸به تعبیر دیگر،
▫️«حَکَم» دلالت دارد بر کسی که سزاوار است که داور قرار داده شود؛
▫️ اما «حاکم» کسی است که در جایگاهی است که امکان داوری کردن دارد؛ و صفت «حَکَم» بار معنایی مثبتتری دارد، زیرا ممکن است کسی که «حاکم» است به صواب حکم نکند؛ اما کسی که «حَکَم» است اقتضایش این است که به صواب حکم کند.
(الفروق فى اللغة، ص185 )
▪️«حکیم» صفت مشبهه است؛ برخی گفتهاند یعنی آن کسی است که حکم برای او ثابت است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج2، ص310)
اما به نظر میرسد کلمه «حکیم» بیش از اینکه ناظر به «حکم کردن» باشد، ناظر به «حکمت» است؛ و اشاره شد که «حِکمت» از «حَکَمة» (افسار) اخد شده زیرا که بر صاحب خود افساری میزند و او را از رذایل منع میکند؛
اما درباره معنای خود این کلمه گفتهاند «حِکمة» (بر وزن «فِعلة») دلالت بر نوع خاصی از «حُکم» میکند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج2، ص310) یعنی آن «حکمی» است که کاملا مستند به علم و عقل باشد؛ در واقع «حُکم» اعم از «حکمت» است: حکم، قضاوت کردن بر اساس چیزی در مورد چیزی است، که گفته شود این چنین است یا چنان نیست؛ اما حکمت آن قضاوت و حکمی است که درست و بجا و بحق بوده باشد؛ و شاید بتوان گفت حکمت از جانب خداوند شناخت اشیاء و ایجاد آنان به غایت احکام و استواری است؛ و از جانب انسان، شناخت موجودات و انجام کارهای خوب: «وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ» (لقمان/12)؛ (مفردات ألفاظ القرآن، ص249).
🔸با این بیان معلوم میشود که کلمه «حکیم» به «عالم» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت این دو گفتهاند:
▫️اولا «حکیم» بر سه وجه به کار میرود؛ که دو وجهش ربطی به «عالم» ندارد: یکی به معنای «محکِم» (شبیه بدیع به معنای مبدع) [یعنی کسی که کارش را محکم و با احکام انجام میدهد]، و دوم به معنای «مُحکَم» چنانکه تعبیر «فِيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِيمٍ» را برخی به همین معنا دانستهاند؛ و سوم حکیم به معنای عالم به احکام امور؛
و ثانیا به همین معنای سوم هم اخص از معنای عالم است. (الفروق فى اللغة، ص89 )
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه بحث ماده «حکم» (فراز آخر)
🔸کلمه «إحکام» به دو کلمه «اتقان» و «ابرام» نزدیک است؛ در تفاوت اینها گفتهاند:
▪️اتقان (از ماده «تقن») و إحکام هر دو محکمکاری است با این تفاوت که اتقانِ چیزی، غالبا در جایی است که چیزی هست و اتقان آن به معنای اصلاح و پر کردن خلل و فرج و رفع نواقص آن است؛ اما إحکام به این معناست که از ابتدا کار را محکم و بیهیچ خلل و فرجی ایجاد کنند؛ لذا در مورد قرآن فرمود « كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ» یعنی از ابتدا بدون هیچ خلل و فرجی ایجاد شد (الفروق فى اللغة، ص207) اما در مورد اشیای عالم مادی از تعبیر اتقان استفاده کرد: «وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ» (نمل/88) چرا که آفرینش آنان از وضعیتهای بالقوه شروع میشود و بتدریج با رسیدن به فعلیتهای بالاتر خلل و نقصهای آنان پر میشود: «ثُمَّ كانَ عَلَقَةً فَخَلَقَ فَسَوَّى» (قیامت/38) «الَّذي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ» (انفطار/7) «الَّذي خَلَقَ فَسَوَّى» (اعلی/2)
▪️و «إبرام» (از ماده «برم» که در فارسی تعبیر «نقض و ابرام کردن» رایج است) تقویت چیزی است که اصل آن در خصوص تقویت بند و طناب به کار میرفته و از آن برای سایر تقویت کردنها عاریه گرفته شده؛ در حالی که گفتیم «إحکام» از ابتدا محکم ایجاد کردن است. (الفروق فى اللغة، ص207 )
▪️وقتی این ماده وقتی به باب تفعیل میرود،
▫️ برخی گفتهاند به معنای «حکم کردن را به کسی واگذار کردن» است [یعنی ناظر به معنای «حُکم کردن»] (المصباح المنير، ج2، ص145)؛
▫️اما دیگران توضیح دادهاند که «تحکیم» ناظر به همان معنای «منع کردن» است؛ و«حكَّمتُ فلاناً» یعنی او را از آنچه میخواست منع کردم؛ اما وقتی «حَکَّمَ» با حرف «فی» میآید (فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ؛ نساء/65) ناظر به معنای «حُکم کردن» میشود (معجم مقاييس اللغة، ج2، ص91)
البته شاید کسی اشکال بگیرد که پس چرا در آیه «وَ كَيْفَ يُحَكِّمُونَكَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فيها حُكْمُ اللَّهِ ثُمَّ يَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ» (مائده/43) حرف «فی» ندارد؛ که میتوان پاسخ داد که در اینجا نیز سیاق دلالت دارد که عبارتی همچون «فی الامور» در تقدیر کلام است.
▪️ برای «حَکَم» قرار دادن، صیغه تفاعل نیز به کار رفته است «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ» (نساء/60)
🔸 و ظاهرا تفاوت «تحکیم» با «تحاکم» آن است که در «تحکیم» «عمل حَکَم قرار دادن» مورد تاکید است؛ اما در «تحاکم» تاکید کلام بر «توافق» بین دو نفری است که با هم توافق میکنند که چه کسی حَکَم بین آنها باشد
📿ماده «حکم» و مشتقات آن 210 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
ادامه بحث ماده «حکم» (فراز سوم)
▪️بدین ترتیب، «حکمت» و «حکیم بودن»
▫️هم وصف خداوند و اشخاص میتواند بشود (از این جهت که سخن یا کار حکیمانهای انجام میدهند) و
▫️هم وصف امور و اشیاء؛ از این جهت که حکیمانه ساخته و پرداخته شدهاند:
📖در قرآن کریم غیر از مواردی که به صورت فعل ویا تعابیری نظیر «احکم الحاکمین» و ... از این ماده به کار رفته، دو کلمه «حکیم» و «حکمت» به طور خاص، در نسبت با خدا معنی پیدا میکند:
🔹20 بار تعبیر «حکمت» آمده که یا از دادن صرفاً خود «حکمت» (بقره/269 ؛ اسراء/39 ؛ لقمان/12 ) ویا از دادن آن در ردیف الکتاب (بقره/129 و 151؛ آل عمران/164؛ جمعه/2 ؛ بقره/231 ؛ آل عمران/81 ؛ آل عمران/48؛ مائده/110 ؛ نساء/54 ؛ نساء/113 ؛ آل عمران/81 ) ویا مُلک (بقره/251 ؛ ص/20 ) توسط خداوند سخن به میان آمده است و در آیهای از تلاوت «حکمت» در کنار «آیات الله» سخن گفته شده است (وَ اذْكُرْنَ ما يُتْلى في بُيُوتِكُنَّ مِنْ آياتِ اللَّهِ وَ الْحِكْمَةِ؛ احزاب/34) ویا آنچه پیامبری آورده «حکمت» نامیده شده (قَدْ جِئْتُكُمْ بِالْحِكْمَةِ؛ زخرف/63؛ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مِنَ الْأَنْباءِ ما فِيهِ مُزْدَجَرٌ؛ حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ، قمر/4-5) ویا به عنوان روش و وسیلهای برای دعوت مردن به راه خدا معرفی شده است: « ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَن» (نحل/125)
و
🔹 97 بار وصف «حکیم» آمده است که 91 مورد آن وصف خداوند است، (بدین صورت که 47 بار به صورت «عَزيز حَكيم» (29 بار با «الـ» و 18 بار با تنوین)، 29 بار به صورت «عَليم حَكيم» (4 بار با «الـ» و 25 بار با تنوین)، 7 بار به صورت «حکیم علیم» (2 بار با «الـ» و 5 بار با تنوین ) و 4 بار به صورت «حكيم خبير» (3 بار با «الـ» و 1 بار با تنوین) و 1 بار «حکیم حمید» و 1 بار «تواب حکیم» و 1 بار «علیّ حکیم» و 1 مورد «واسع حکیم» ) و بقیه موارد، 1 بار «فيها يُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكيمٍ» (دخان/4) است که در بالا اشاره شد؛ و 5 بار آن در وصف قرآن است (الذِّكْرِ الْحَكيمِ، آل عمران/58؛ الر، [الم،] تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْحَكيمِ، یونس/1؛ لقمان/2؛ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ، یس/2؛ وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ، زخرف/4) (که این مورد آخر احتمال دارد که وصف حضرت علی ع باشد که طبق روایت متواتر ثقلین، همپایه قرآن است؛ توضیح بیشتر در: http://www.souzanchi.ir/imam-alis-name-in-holy-quran-2/) که در این موارد برخی گفتهاند به خاطر اینکه متضمن حکمت است به قرآن حکیم گفته شده؛ و نیز گفتهاند «حکیم» به معنای «مُحکم» است، از بابِ «كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ» (هود/1) و هردو درست است؛ یعنی این کلمه متضمن هردو معنا هست (مفردات ألفاظ القرآن، ص249)
▪️در واقع، وقتی این ماده وقتی به باب افعال میرود (كِتابٌ أُحْكِمَتْ آياتُهُ، هود/1؛ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ، حج/52)، به معنای مُحکم و متقن انجام دادن کاری است (المصباح المنير، ج2، ص145)
▪️ و اسم مفعول این صیغه «مُحکَم» میشود: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهات (آل عمران/7) یعنی چیزی که احکام یافته و شک و شبههای در آن راه نداشته باشد (مفردات ألفاظ القرآن، ص۲۵۱)
▫️و برخی هم گفتهاند «مُحکم» آن چیزی است که دارای حُکم شده است؛ یعنی مطلبش چنان قطعی شده که جای تردید و تشابهی در آن باقی نمانده، برخلاف متشابه که شبیه دارد و از صراحت کامل برخوردار نیست. (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج2، ص311)
▫️و ظاهرا «سوره محکمة» (فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فيهَا الْقِتالُ؛ محمد/20) هم از این باب است که مطالبش چنان آشکار است که تأویل و شک و شبههای برنمیدارد (مجمع البيان، ج9، ص155؛ الميزان، ج18، ص239)
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
🔹 أَهْلِهِ / أَهْلِها
در آیه 25 همین سوره بیان شد که
▪️ماده «أهل» در اصل به معنای تحقق انس است همراه با یک نحوه اختصاص و تعلق. «اهل» یک نفر، کسانی هستند که نَسَب یا دین و یا چیزی مانند اینها مثل شغل و خانه وسرزمین و… آنها را با وی جمع کرده است و در واقع اهل یک نفر مختصترین افراد به او (همسر، فرزند و…) میباشد.
▫️اگر به این ضابطه که اهلِ یک نفر کسانیاند که یک نحوه وحدت و مناسبتی با وی دارند توجه شود، آنگاه نحوه این تعلق و وابستگی میتواند شدت و ضعف داشته باشد و گاه فرزند و نزدیکان شخص که تعلق و وابستگی شایستهای به وی ندارند دیگر «أهل» او محسوب نمیشوند: «نادى نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْني مِنْ أَهْلي… قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِح» (هود/۴۵-۴۶).
▪️اگرچه کاربرد کلمه «أهل» در خصوص افرادی که پیوند نسبی یا سببی دارند خیلی شیوع دارد اما ظاهرا چون دلالت بر یک نحوه تعلق و پیوند میکند این تعبیر هم به صورت اضافه به مکانها «أَهْلَ الْقُرى» «أَهْلِ الْمَدِينَةِ» « أَهْلِ مَدْيَنَ» «أَهْلَ يَثْرِبَ» و… و هم حتی به صورت اضافه به اشیاء و معانی: «أَهْلِ النَّارِ» ، «أَهْلَ الذِّكْرِ» ، «أَهْلُ التَّقْوى» ، «أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ» و… نیز به کار رفته که همگی اینها به یک نحوه تعلق خاطر و وابستگی به آن مکان یا معنا دلالت دارد و تعبیر «اهل الکتاب» برای مطلق پیروان کتابهای آسمانیِ پیش از قرآن؛ و نیز به صورت اضافه به کتاب آسمانی خودشان (أَهْلُ الْإِنْجِيل) نیز در قرآن کریم رایج است.
▪️در قرآن کریم در تمامی مواردی که کلمه «أهل» به شخص یا اشخاصی اضافه شده، این کلمه در معنای اعضای خانواده به کار رفته است و آیه «فَمِنْ ما مَلَكَتْ أَیمانُكُمْ مِنْ فَتَیاتِكُمُ الْمُؤْمِناتِ … فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ» (نساء/۲۵)تنها موردی است که صاحب کنیز را با تعبیر «اهل» کنیز یاد کرد؛ که درباره چرایی آن در جلسه 952 تدبر ۱۰ توضیحاتی گذشت.
از کلماتی که به این کلمه بسیار نزدیک است کلمه «آل» است و در تفاوت «آل» و «أهل» گفتهاند که تعبیر «أهل» از جهت نسبت و اختصاص بیشتر به کار میرود، لذا در مورد شهر و معانی نیز به کار میرود؛ اما کلمه «آل» بیشتر از جهت قرابت [خویشاوندی] ویا پیروی به کار میرود و لذا هم به خانواده شخص «آل» میگویند هم گاهی به پیروان شخص «وَ لَقَدْ أَخَذْنا آلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنينَ وَ نَقْصٍ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُون» (اعراف/۱۳۰) ولی هیچگاه «آل العلم» و یا «آل مدینه» گفته نمیشود.
🔖جلسه 952 http://yekaye.ir/an-nesa-4-25/
@yekaye
🔹إِصْلاحاً
در آیه ۱۶ همین سوره بیان شد که
▪️ماده «صلح» در اصل دلالت دارد بر آن چیزی که از فساد سالم مانده باشد؛
▫️و در واقع، «صلاح» نقطه مقابل «فساد» میباشد، چنانکه این تقابل در بسیاری از آیات قرآن مد نظر قرار گرفته است؛ مثلا: «الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ» (شعراء/۱۵۲) «وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ» (اعراف/۱۴۲) «إِنَّ اللَّهَ لا يُصْلِحُ عَمَلَ الْمُفْسِدِينَ» (یونس/۸۱) «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (شعراء/۵۶) «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِح» (بقره/۲۲۰)
▫️و البته برخی گفتهاند اگرچه غالبا «صلاح» در مقابل «فساد» است؛ اما گاه در مقابل «سیئة» هم به کار میرود: «خَلَطُوا عَمَلًا صالِحاً وَ آخَرَ سَيِّئاً» (توبه/۱۰۲)
و برخی بر این باورند که نسبت «صلاح» و «فساد» نسبت نقیضین است؛ یعنی با تحقق فساد، صلاح منتفی است؛ و بالعکس؛ اما «صلاح» و «سیئه» ضد همدیگرند؛ یعنی اگرچه با هم جمع نمیشوند؛ اما رفع هر دو ممکن است [یعنی ممکن است عملی نه مصداق عمل صالح باشد و نه عمل سیئه].
▪️در واقع، «صلاح» را یک نحوه استقامت ناشی از حکمت، دانستهاند؛ خواه همراه با نفع باشد یا ضرر؛ البته کاربرد کلمه «صلاح» در جایی که ضرری در کار باشد (مثلا میگویند این بیماری به صلاح تو بوده است) مخصوص به مواردی است که نهایتا نفعی برای شخص داشته باشد؛
همچنین گفته شده که «صلاح» تغییر حالت به وضعیتی است که آن وضعیت استقامت داشته باشد و «صالح» کسی است که حال خود را به چنین وضعی تغییر میدهد و لذاست که در مورد خود خداوند تعبیر «صالح» به کار نمیرود.
▪️برای فعل «صَلَحَ» (یا صَلُحَ) دو کاربرد شایع است:
▫️ یکی به معنای کار صالح انجام دادن، و
▫️دیگری به معنای صلح کردن و با مسالمت با دیگری زندگی کردن؛
▪️و وقتی به باب افعال میرود، همین دو کاربرد را به صورت متعدی خواهد داشت: یعنی
▫️هم به معنای اصلاح امور است در مقابل افساد: «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتامى قُلْ إِصْلاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ» (بقره/220) «وَ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها» (اعراف/56 و 85) «كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» (محمد/2)
▫️و هم به معنای صلح برقرار کردن بین دو نفر «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خافَتْ مِنْ بَعْلِها نُشُوزاً أَوْ إِعْراضاً فَلا جُناحَ عَلَيْهِما أَنْ يُصْلِحا بَيْنَهُما صُلْحاً وَ الصُّلْحُ خَيْرٌ» (نساء/128) یا دو گروه: «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما ... فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ ... إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ» (حجرات/9-10) ، «وَ تُصْلِحُوا بَيْنَ النَّاس» (بقره/2245) ، «فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَصْلِحُوا ذاتَ بَيْنِكُمْ» (انفال/1)
▫️ و البته در بسیاری از موارد میتواند هر دو مد نظر باشد؛ مثلا: «فَابْعَثُوا حَكَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَكَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما» (نساء/35) که اسم فاعل آن «مُصلِح» میباشد در مقابل «مفسد»: «وَ إِذا قيلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ قالُوا إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُونَ» (بقره/11) ، «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ الْمُفْسِدَ مِنَ الْمُصْلِحِ» (بقره/220) ، «إِنَّا لا نُضيعُ أَجْرَ الْمُصْلِحينَ» (اعراف/170)
🔖جلسه ۹۴۳ http://yekaye.ir/an-nesa-4-16/
@yekaye
🔹يُوَفِّقِ
▪️اصل ماده «وفق» دلالت بر ملائمت بین دو چیز (معجم المقاييس اللغة، ج6، ص128)
و به تعبیر دیگر، مساوات در امری از امور است (مجمع البيان، ج3، ص70)
▫️ برخی اصل این ماده را همانندی از جهت افکار و یا افعال، و نقطه مقابل «خلاف» و مخالفت دانستهاند؛ با این توضیح که مماثلت، همانندی در ذات اشیاء است، اما موافقت همانندی از جهت افکار و افعال است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص158).
▪️بدین ترتیب، «وِفق» به معنای مطابقت بین دو چیز است (مفردات ألفاظ القرآن، ص876)
و
▪️ وقتی به باب مفاعله میرود: «وافقتُ فلاناً: با فلانی موافقت کردم» بدین معناست که او را تصدیق کردم، گویی هر دو با هم وفق پیدا کردهایم (معجم المقاييس اللغة، ج6، ص128 )
▫️و در این باب دو مصدر «موافقه» و «وفاق» ساخته میشود، که این باب دلالت بر استمرار در همانندی مذکور دارد؛ در آیات «إِنَّ جَهَنَّمَ كانَتْ مِرْصاداً .... لابِثِينَ فِيها أَحْقاباً لا يَذُوقُونَ فِيها بَرْداً وَ لا شَراباً إِلَّا حَمِيماً وَ غَسَّاقاً جَزاءً وِفاقاً» تعبیر «وفاق» دلالت بر مبالغه و تاکید دارد و میخواهد بیان کند که این جهنم با چنین شرایطی جزایی کاملا موافق با افکار و اعمال آنان است (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص159).
▪️وقتی این ماده به باب افتعال میرود: «اتفاقِ» دو چیز بدین معناست که آن دو با هم نزدیک شدند (معجم المقاييس اللغة، ج6، ص128) چنانکه اتفاق در جنس ویا در مذهب به معنای مساوات در این امر است [چنانکه گفته میشود: این دو نفر در فلان مساله اتفاق دارند] (مجمع البيان، ج3، ص70)؛ و [تدریجا] این تعبیر به معنای مطابقت فعل انسان با [قضا و] قَدَر به کار رفته و وقتی میگویند «اتّفق لفلان خیرٌ أو شرٌ: برای فلانی خیر یا شری اتفاق افتاد» یعنی فعل وی با قضا و قدر خوب و یا بدی مطابق گردید. (مفردات ألفاظ القرآن، ص878)
▪️اما این وقتی به باب تفعیل میرود (توفیق) ظاهرا دو کاربرد مهم دارد.
▫️یکی ظاهرا ناظر به همین معنای «اتفاق» (مطابقت با قَدَر) است که البته فقط برای وضعیت خیر (نه شر)به کار میرود: «إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ» (هود/88) (مفردات ألفاظ القرآن، ص878) که ظاهرا مقصود از «ما توفیقی الا بالله» این است که اتفاق خوب افتادن برای من جز به خواست خداوند نخواهد بود.
به تعبیر دیگر توفیق همان لطفی از جانب خداوند است که در هنگام آن وقوع فعل طاعات اتفاق میافتد (مجمع البيان، ج3، ص70 )؛
▫️و کاربرد دیگر متعدی شدنِ همان معنای «وفق» است و در خصوص اصلاح بین دو نفر به کار میرود (مجمع البيان، ج3، ص70)؛
آنگاه «توفیق» به معنای قرار دادن شخصی یا چیزی موافق با چیز دیگر است تا بین آنها التیام و نزدیکی حاصل شود و تنافر و تخالف و دوری برداشته شود: «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ إِنْ أَرَدْنا إِلاَّ إِحْساناً وَ تَوْفيقاً» (نساء/62) (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج13، ص159)
🔸و به نظر میرسد در آیه «إِنْ يُريدا إِصْلاحاً يُوَفِّقِ اللَّهُ بَيْنَهُما» (نساء/35) هر دو معنای «توفیق» میتواند مد نظر بوده باشد.
📿ماده «وفق» و مشتقات آن تنها همین 4 بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye
🔹عَليماً
قبلا بیان شد که
▪️ماده «عِلم» به معنای «شناخت» و نقطه مقابل «جهل» است. گفته شده که اصل و ریشه مادهی «علم» دلالت میکند بر اثری که در هر چیزی وجود دارد که مایه تمایز آن از غیرش میشود، و کلمه «علامت» که به معنای «نشانه» میباشد و کلمه «عَلَم» هم که به معنای «پرچم» و به معنای «کوه بلند» به کار میرود (جمعِ آن: أعلام) نیز به همین جهت است و «مَعالِم الطریق» هم آثار و علامتهایی است که یک مسیر (الطریق) را با آنها تشخیص میدهند.
▪️«علیم» بر وزن «فعیل» است که این وزن هم برای صفت مشبهه و هم برای صیغه مبالغه به کار میرود؛ اما عموما اهل لغت «علیم» را از باب مبالغه در علم دانستهاند و ظاهرا ضابطهاش این است که اگر بتوان از ماده مربوطه، اسم فاعل بسازیم صیغه مبالغه است؛ و اگر اسم فاعل آن چندان رایج نباشد (مثلا رحیم) صفت مشبهه میباشد.
🔸در تفاوت بین «عالم» و «علیم» هم گفتهاند «عالم» لزوما دلالت بر «معلوم» میکند یعنی در جایی به کار میرود که معلومی در کار باشد و همواره متعدی است؛ اما «علیم» لزوما متعدی نیست و صرفا نشاندهنده این است که اگر معلومی در کار باشد، حتما او بدان عالم است؛ چنانکه «سامع» به کسی گفته میشود که صدایی را بشنود، اما «سمیع» به کسی میگویند که شنوا باشد، خواه در آن لحظه صدایی در کار باشد یا نباشد.
🔖جلسه 222 http://yekaye.ir/al-baqare-2-32/
@yekaye
🔹خَبيراً
درباره ماده «خبر» قبلا بیان شد که
▪️برخی بر این باورند که در اصل در دو معنی به کار میرود یکی در معنای علم و دیگری در معنای نرمی و سستی، چنانکه به کشاورزی که زمین را شخم میزند هم «خبیر» گویند چون زمین را نرم و آماده رویش گیاه میکند. اما اغلب این دو معنا را به یک معنا برگردانده و گفتهاند علمی است که با اطلاع و احاطه دقیق باشد و به کنه معلومات پی ببرد؛ و کشاورز شخمزننده را هم از این جهت خبیر گفتهاند که به زوایای پنهان مزرعهاش کاملا احاطه دارد و هنگام کار همه چیز را تحت نظر قرار میدهد.
▪️بدین ترتیب «خُبْر» و «خِبْرَةً» مصدر این ماده و به معنای خبردار شدن است و در آیه «قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً» (کهف/۹۱) آن را به معنای علم و معرفت دقیق به حساب آوردهاند.
▪️«خَبَر» را به معنای وسیله اطلاع و رسیدن به علم دانستهاند: «سَآتيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ؛ نمل/۷) به معنای این است که بتوانم علم و اطلاعی در این زمینه پیدا کنم.
▪️«خبیر» اسم فاعل و یا صفت مشبهه از این ماده است و کاربرد آن در مورد خداوند به معنای کسی است که علم به باطن و حقایق امور دارد و البته برخی این احتمال را هم مطرح کردهاند که شاید «خبیر» در مورد خدا به معنای «مُخبِر:خبر دهنده» باشد.
🔖جلسه 524 http://yekaye.ir/al-ahzab-33-34/
@yekaye