۱۱۳۴) 📖 قدْ كانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إِبْراهيمَ وَ الَّذينَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّی تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ إِلاَّ قَوْلَ إِبْراهيمَ لِأَبيهِ لَأَسْتَغْفِرَنَّ لَكَ وَ ما أَمْلِكُ لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ رَبَّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ 📖
ترجمه
💢قطعا برای شما در ابراهیم و کسانی که با اویند اسوه خوبی هست هنگامی که به قومشان گفتند یقینا ما بیزاریم از شما و از آنچه جز خدا میپرستید، به شما کفر ورزیدیم و همواره بین ما و شما دشمنی و بغض [= کینه] پدیدار است تا وقتی که به خداوند که یکتاست ایمان آورید؛ به جز گفتار ابراهیم به پدرش که من حتما برای طلب آمرزش میکنم با آنکه برای تو از خداوند [اختیار] هیچ چیزی را ندارم؛ پروردگارا [فقط] بر تو توکل کردیم و [صرفا] به سوی تو بازگشتیم و بازگشت [فقط] به سوی توست.
سوره ممتحنة (۶۰) آیه ۴
۱۴۰۳/۶/۱۲
۲۸ صفر ۱۴۴۶ (🏴شهادت پیامبر اکرم ص و امام حسن مجتبی ع تسلیت باد🏴)
@yekaye
#ممتحنه_4
🔹أُسْوَةٌ
▪️کلمه «أسوة» ، که به معنای «قُدوه» (کسی که به او اقتدا میشود) است و عموما آن را حالتی دانستهاند که انسان خود را در موقعیت تبعیت از دیگری قرار دهد و فعل «تأسی» [= اسوه قرار دادن] هم از آن گرفته شده (مفردات ألفاظ القرآن، ص۷۶ )، تنها کلمه از ماده «أسو» است که ۳ بار در قرآن کریم آمده است.
▪️اینکه آیا این ماده با ماده «أسی» - که از آن فعل «آسی يأسی» چهار بار در قرآن کریم به کار رفته است: «فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفاسِقينَ» (مائده/26)، «فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرينَ» (مائده/68)، «فَكَيْفَ آسى عَلى قَوْمٍ كافِرينَ» (اعراف/93)، «لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» (حدید/23) – تفاوت دارد یا یکی است بین اهل لغت اختلاف است:
▫️بسیاری از اهل لغت همچون خلیل و ابن فارس این دو را مستقل دانستهاند و گفتهاند که «أسی» به معنای حزن و اندوه بر چیزی است (كتاب العين، ج7، ص332 ؛ معجم المقاييس اللغة، ج1، ص106 )؛ ولی «أسو» در اصل به معنای مداواست و فعل «أَسَا يَأْسُو أَسْواً» برای کار طبیب که با دوا و دوختن جراحتها را مداوا کند به کار میرود و تعبیر «أسَوتُ بين القوم» یعنی بین آنها اصلاح کردم و کلمه «أسوة» هم از همین ماده گرفته شده است و این کلمه از «مواساة» گرفته شده و وقتی گفته میشود این قوم در آن امر «أسوة»اند یعنی در آن امر یک حال واحدی دارند و وقتی گفته میشود فلانی به فلانی «تأسی» کرد یعنی او را مقتدای خود قرار داد و حالش همانند حال او شد ویا آنچه که او برای خودش میپسندید وی هم برای خود همان را میپسندد (كتاب العين، ج7، ص333 ؛ معجم المقاييس اللغة، ج1، ص105 ).
▪️اما برخی این دو را بسیار به هم نزدیک میدانند و به نحوی به هم برگرداندهاند:
▫️راغب مبنا را روی معتل یایی میگذارد و توضیح میدهد که «أسی» به معنای حزن است، و «أسو» [که مداوا کردن است] یک نحوه اصلاح جراحات و در واقع زایل کردن «أسی» و حزن است، چنانکه «أسَوتُ بين القوم» هم یعنی بین آنها اصلاح کردم (مفردات ألفاظ القرآن، ص77 ).
▫️مرحوم مصطفوی ابتدا تذکر میدهد که این دو با هم متفاوتند تا حدی که وزن ثلاثی مجرد آنها در «أسی» از باب علم (یعنی فَعِل یفعَل) است اما در «أسو» از باب نصر (یعنی فَعَل یفعُل) است و اولی معنایش به ماده «أسف» نزدیک است و بین آن دو اشتقاق کبیر است و «أسی» حسرت خوردن است بر چیزی که از دست رفته که همراه با حزن است یعنی حزنی است که در پی آن حسرت میآید؛ اما «أسف» حسرت خوردنی است که در پی آن حزن و اندوه میآید؛ ولی «أسو» به معنای جبران کردن یک ضعف و اصلاح آن است و آن ضعف و ضرر تلازمی با حزن دارد [یعنی به توضیح راغب نزدیک میشود که «أسو» را اصلاحِ حزن و «أسی» دانست] و معانیای همچون معالجه کردن و اقتدا از مصادیق آن است. وی همچنین توضیح می دهد که خود کلمه «أسوة» بر وزن فُعلَة برای «ما یفعل به» به کار میرود (شبیه لقمه) پس أسوة یعنی کسی که به وی تأسی میشود و به وسیله او [= با اقتدای به عمل او] کار و حال و رفتار و سلوک انسان اصلاح و ضعفش جبران میگردد (التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج1، ص91 ).
▫️اما حسن جبل ظاهرا اصل را «أسو» گرفته و «أسی» را بر اساس آن توضیح میدهد. وی با اشاره به کلمه «آسیة» به معنای عمود و ستون خیمه که در وسط قرار میگیرد، بر این باور است که اصل این ماده دلالت دارد بر رفت یافتن چیزی قوی یا تیز در یک فراخیای به نحوی که قسمت بالای آن با اطرافش مساوی و در «أسوة» هم شخص رفتی یافته که دیگران هم بکوشند به او برسند و کسی هم تأسی میکند میخواهد خود را رفعتی بدهد تا به اسوه خویش نزدیک شود. سپس در خصوص «أسی» به معنای حزن و اندوه این چنین توضیح میدهد که صیغهاش آن را در معنای مفعولی قرار داده، گویی فرو رفتن چیز تیزی در درون است شود (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۴۰ ).
📿اگر ماده «أسو» را مستقل از «أسی» در نظر بگیریم این ماده ۳ بار و اگر با هم در نظر بگیریم ۷ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
لازم به ذکر است که همان گونه که راغب تذکر داده «اساءة» (به معنای بدی کردن در حق کسی، که در قرآن کریم ۸ بار به صورت فعل به کار رفته)، نه از این ماده، بلکه از ماده «سوء» است (مفردات ألفاظ القرآن، ص77 )؛ هرچند که واضح است که در اشتقاق کبیر به ماده «أسو» و «أسی» بسیار نزدیک است.
📖اختلاف قرائت
▪️در اکثر قراءات این کلمه را به صورت «إِسْوَة» (یعنی با همزه مکسور) تلفظ میکنند؛ که گویش اهل حجاز است؛
▪️اما در برخی قراءات کوفی (عاصم) و برخی از قراءات اربعه عشر (أعمش) به صورت «أُسْوَة» (یعنی با همزه مضموم) تلفظ میکنند؛ که گویش قبایل قیس و تمیم است.
📚معجم القراءات ج ۹، ص۴۱۹ ؛ البحر المحيط، ج10، ص154
@yekaye
🔹إِبْراهيمَ
▪️کلمه «ابراهیم» را اغلب اهل لغت اسمی عجمی [غیر عربی] دانستهاند و از این رو بسیاری از اهل لغت همانند خلیل و ابن فارس و راغب اصفهانی و فیومی و حسن جبل که توجه ویژه به لغات قرآنی هم داشتهاند مدخلی که در آن بحثی از کلمه «ابراهیم» بکند باز نکردهاند.
▪️اما برخی دیگر از اهل لغت، ضمن اشاره به اینکه این کلمه یک اسم عجمی است ذیل مدخل «برهم» بدان اشاره کردهاند:
▫️در این میان، اغلب هیچ نسبتی بین این ماده و کلمه «ابراهیم» برقرار نکردهاند، و
▫️ برخی همچون جوهری به نحو غیرمستقیم تذکر دادهاند که اساسا این کلمه ذیل این ماده نیست زیرا الف آن حرف اصلی است و از قول مبرد نقل کردهاند که شاهد بر این مدعا آن است که عرب این کلمه را در حالت تصغیر به صورت «أُبَيْرِه» در میآورد (که وقتی مادهای بیش از چهار حرف اصلی داشته باشد عرب در مقام تصغیر حروف بعد از چهارم را حذف میکند مانند «سفرجل» که تصغیرش «سُفَيْرِج» میشود)؛ هرچند به سیبویه نسبت داده شده که وی الف در این کلمات عجمی را زائده میدانسته و بر این باور بوده که وقتی اسم عجمیای داشته باشیم که مبدأ اشتقاقش را ندانیم (یعنی «ماده» معین عربی برایش قائل نباشیم) آن همزه حذف میشود و لذا برای کلماتی مثل ابراهیم و اسماعیل و اسرافیل وی «بُرَيْهِيم» و «سُمَيْعِيل» و «سُرَيْفِيل» را پیشنهاد داده است؛ و خود جوهری به این تحلیل هم روی خوش دارد هرچند تحلیل مبرد را بیشتر مطابق قاعده می داند (الصحاح، ج5، ص1871-1872 ).
▫️فیروزآبادی و به تبع او زبیدی بعد از اینکه معنای «بَرْهَمَة» را ادامه دادن نگاه و ساکن شدن نگاه [= خیره شدن به چیزی] دانستهاند، سراغ کلمه «ابراهیم» رفته و تذکر دادهاند این کلمه در عربی به چند صورت دیگر نیز تلفظ میشود: إِبراهيم و إِبْراهامُ و إِبراهوم و إِبْراهم (که این کلمه حرف «ه» آن با هر سه حرکت تلفظ میشود) و إِبْرَهَم (که چنانکه زبیدی تأکید کرده در همه آنها همزه اول به صورت مکسور تلفظ میشود). ضمنا در عربی برای آن مصغر و جمع مکسر درست کردهاند (که زبیدی از استادش نقل میکند که گویی عرب با آن همچون کلمه عربی معامله کرده است) برای تصغیر آن، هر دو وجه مذکور از مبرد و سیبویه (بُرَيْهٌ أو أُبَيْرَهٌ أَو بُرَيْهيمٌ) را نقل کرده و جمع آن را به صورتهای متعددی دانسته که یکی از آنها «براهمه» است (أبارِهُ و أباريهُ و أبارِهَةُ و بَراهيمُ و بَراهِمُ و بَراهِمَةٌ و بِراهٌ)، اما درباره اینکه «براهمه»ای که عدهای موحداناند که منکر بعثت انبیاء هستند از همین «ابراهیم» گرفته شده است یا خیر اظهارنظری نکردهاند (القاموس المحيط، ج4، ص12-13 )؛
و زبیدی از ماوردی نقل میکند که معنای این کلمه در سریانی «أب رحیم» (پدر مهربان) بوده است (تاج العروس، ج16، ص50-51 ).
▪️مرحوم مصطفوی هم از قاموس کتاب مقدس نقل میکند که «أبرام» «الأب العالي» (پدر بالامرتبه) است و حضرت ابراهیم بدین جهت چنین نامیده شده که پدر جماعت عظیمی بوده است، زیرا هم فرزندان اسحاق (که بعدها یهود و مسیحیت را تشکیل دادند) و هم فرزندا اسماعیل (که پیامبر اکرم ص و خاندانش از نوادگان ایشانند) همه جزء فرزندان ایشاناند؛ و نیز از همان کتاب نقل میکند که دو کلمه «أب» و «رام» (که ترکیب آنها «أبرام» میشود که ظاهرا تلفظ اسم حضرت ابراهیم در کتاب مقدس است) به ترتیب به معنای پدر و ارتفاع (رفعت یافتن) است و «رحم» هم به معنای رحیم است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص23-24 )؛ که اگر چنین باشد تاییدی است بر نظر استاد زبیدی.
▪️ البته شیخ صدوق هم در علل الشرائع بابی باز کرده درباره وجه تسمیه حضرت ابراهیم؛ و در آنجا از یکی از مشایخ خود نقل میکند که وجه تسمیه حضرت ابراهیم به «ابراهیم» این بود که او «هَمَّ» فَ «بَرَّ» (همت کرد پس به نیکوکاری پرداخت) و یک قول دیگر نقل کرده او او «هَمَّ بِالْآخِرَةِ وَ بَرِئَ مِنَ الدُّنْيَا: به آخرت همت گماشت و از دنیا برائت جست (علل الشرائع، ج1، ص34 )؛ و این نکته وی در میان اهل لغت مورد توجه طریحی واقع شده است (مجمع البحرين، ج6، ص17 ).
📿کلمه «إِبْرَاهِيم» ۶۹ بار در قرآن کریم به کار رفته است که همگی اسم همان پیامبر معروف میباشد که اگرچه به همین صورت در تمام قراءات آمده اما در برخی از کاربردهایش در برخی آیات قرآن، با تلفظهای دیگری که اشاره شد در برخی قراءات آمده است.
همچنین اسم آخرین فرزند پیامبر اکرم ص که در ۱۸ ماهگی از دنیا رفت ابراهیم، و یکی از کنیههای امام موسی کاظم ع هم که در احادیث زیاد مورد استفاده قرار گرفته أبوابراهیم است.
@yekaye
🔹برَآؤُا
در مورد ماده «برء»
▪️برخی بر این باورند که این ماده در اصل بر دو معنای متفاوت دلالت دارد،
▫️یکی به معنای خلق و آفرینش است، که به صورت در قرآن کریم دست کم یکبار به صورت فعل در این معنا به کار رفته است: «ما أَصابَ مِنْ مُصيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَ لا في أَنْفُسِكُمْ إِلاَّ في كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» (حدید/۲۲)، که اسم فاعل آن به صورت «بارئ» است و در مورد خداوند به کار رفته است: «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ» (حشر/۲۴)، «فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ عِنْدَ بارِئِكُم» (بقره/۵۴)؛ و
▫️معنای دوم دور شدن از چیری و جدا شدن از آن است، که در این کاربرد، «بُرْء» (در گویش اهل حجاز) و «بَرْء» (در گویشهای دیگر) به معنای سلامتی و جدا و رها شدن از بیماری است؛
و اسم فاعل آن (به معنای «بیزار، کسی که از دیگری بیزاری میجوید و خود را از او جدا میکند) در گویش اهل حجاز به صورت «بَراء» است: «إِنَّني بَراءٌ مِمَّا تَعْبُدُونَ» (زخرف/26)، که در حالت مذکر و مونث، و مفرد و مثنی و جمع فرقی نمیکند، و در گویشهای دیگر به صورت به صورت «بَریء» است: «انِّي بَريءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ» (انعام/78؛ هود/۵۴)، «أَنَا بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ» (شعراء/۲۱۶)، «إِنِّي بَريءٌ مِنْكُمْ» (انفال/۴۸)، «وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئاً» (نساء/۱۱۲) که در حالت مثنی و جمع متفاوت میشود و در قرآن کریم هم به صورت جمع سالم: «أَنْتُمْ بَريئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَ أَنَا بَريءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ» (یونس/41) و هم به صورت جمع مکسر: «إِنَّا بُرَآؤُا مِنْكُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّه» (ممتحنه/۴) به کار رفته است؛ که جمع مکسر آن به صورتهای بُراء و بِراءُ هم هست (كتاب العين، ج8، ص289 ؛ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص236 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص121 )؛ و البته مرحوم طبرسی چهار حالت را برای جمع مکسرِ «بریء» مطرح کرده است: « بُرَ آؤ» شبیه شریف و شرفاء؛ «بِراء» شبیه ظریف و ظراف؛ «أبریاء» شبیه صدیق و اصدقاء؛ و «بُراء» شبیه تَوْءَم (هریک از بچههای دوقلو) و تُؤام یا ربیب و رباب (مجمع البيان، ج9، ص403 ) که اشاره شد که در برخی قراءات دیگر، همین آيه به برخی از این صورتها قرائت شده است.
▪️اما برخی کوشیدهاند این دو معنا را به هم برگردانند:
مثلا
▫️برخی اصل معنای این ماده را انفصال چیزی از چیز دیگر (طبرسی) یا قطع علقه و جدا شدن از چیزی (عسکری) میدانند و وقتی سراغ کاربرد آن در معنای خالقیت میروند توضیح میدهند که تفاوت «بارئ» و «خالق» در این است که در اولی تاکید بر ایجاد ابتدایی است اما در دومی تاکید بر تقدیر و اندازهگیری و از حالی به حال دیگر درآوردن است؛ و سپس وجه تسمیه خالق به «بارئ» را از این باب میداند که گویی خداوند مخلوقات را از عدم جدا کرده و به عرصه وجود آورده است (مجمع البيان، ج1، ص237 ) ویا آنها با صورتهای متنوع دادن از هم متمایز کرده است؛ و در بری شدن از مرض هم گویی اسباب مرض از انسان منقطع میگردد (الفروق في اللغة، ص131 ) و «براءة» هم به معنای انقطاع است، در آیه «بَراءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ إِلَى الَّذينَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِكينَ» (توبه/1) به معنای انقطاع عصمت (قطع شدن حریم و حرمت کسی) است و در آیه «أَ كُفَّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ» (قمر/43) هم به معنای قطع شدن رابطه شخص با عذاب است (مجمع البيان، ج5، ص5 ؛ و ج۹، ص۲۹۳ ).
▫️برخی هم در خصوص آن معنای واحد بر دوری از عیب و سلامتی تأکید داشتهاند: مرحوم مصطفوی، که این ماده و ماده «بری» را بسیار به هم نزدیک و در یک راستا میداند، معنای اصلی این ماده را دور شدن از عیب و نقص میداند و کاربرد آن در معنای آفرینش را از این جهت میداند که با آفرینش یک نوع حرکت از قوه به فعل و تکمیل و دور شدن از نقص در مخلوق حاصل میشود؛ و در واقع مرتبه «برء» را همان مرتبه «تکوین» و بعد از «خلق» (که خلق به معنای تقدیر و تعیین اندازه است) و قبل از «تصویر» (یعنی پیدا کردن خصوصیات خاص) میداند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص260-262 )
▫️ حسن جبل هم معنای محوری این ماده را «سلامتی یک موجود زنده و خالص شدنش از آنچه او را در برگرفته یا نقصی در او پدید آورده میداند؛ و وی هم کاربرد آن در خصوص معنای خلقت را از این جهت معرفی کرده که آفرینش یک نحوه خلاصی بخشی به چیزی در میان اموری است که او را دربرگرفته است (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۹۸ )
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات کلمه «برَآؤُا»
▪️این ماده برای متعدی شدن به باب افعال و تفعیل میرود، که در باب افعال (ابراء) تاکید بر قیام فعل به فاعل است: «وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّه» (آل عمران/۴۹) و در باب تفعیل (تبرئه) تاکید بر وقوع و نسبت با مفعول: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي» (یوسف/۵۳)، «لا تَكُونُوا كَالَّذين آذَوْا مُوسى فَبَرَّأَهُ اللَّهُ مِمَّا قالُوا» (احزاب/۶۹)؛ (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص261 ) و ظاهرا به همین جهت است که اسم مفعول آن در همین باب اخیر مشاهده میشود: «أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ» (نور/۲۶).
▪️همچنین این ماده در باب تفعل هم پرکاربرد است و اساسا برای فعل برائت جستن غالبا از این صیغه، ونه از صیغه ثلاثی مجرد ) استفاده میشود: «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذينَ اتَّبَعُوا ... وَ قالَ الَّذينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَما تَبَرَّؤُا مِنَّا» (بقره/۱۶۶-۱۶۷)، «فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ» (توبه/۱۱۴)، «هؤُلاءِ الَّذينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ» (قصص/۶۳)؛ و برخی معنای «تبری» را «برائت را از کسی گرفتن» معرفی کردهاند (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص261 ).
▪️کلمه «بریّة» بر وزن «فعیلة» و به معنای مفعول (خلایق) که تنها دوبار در قرآن کریم آمده است: «إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ وَ الْمُشْرِكينَ في نارِ جَهَنَّمَ خالِدينَ فيها أُولئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ؛ إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّة» (بینه/۶-۷) کلمه دیگری است که اغلب اهل لغت آن را از همین ماده «برء» دانستهاند بویژه که در قرائت اهل مدینه و برخی دیگر از قراءات به صورت «بریئة» تلفظ شده است، هرچند قول غیرمشهوری هست که این از ماده «بری» باشد خواه مشتق از «بری» (به معنای: خاک) و یا برگرفته از تعبیر «بریت العود» (به معنای: چوب را تراشیدم) (مجمع البيان، ج1، ص237 ؛ و ج10، ص793 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص121 )؛ و با اینکه اغلب اهل لغت جداگانه درباره ماده «بری» هم بحث کردهاند فقط حمیری احتمال اینکه این کلمه از ماده «بری» باشد را بیشتر دانسته و به دو احتمال فوق تصریح کرده است (شمس العلوم، ج1، ص489 ) و مرحوم مصطفوی هم چنانکه اشاره شد تفاوت چندانی بین این دو ماده قائل نیست (همچنین ر.ک: التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص285-۲۸۶ ).
لازم به ذکر است که این کلمه ظاهرا نه در مطلق مخلوقات بلکه بر خصوص انسانها به کار میرود و برخی تفاوت آن با کلمه «ناس» را در همین دانستهاند که «بریّة» از ماده «برء» به معنای «خَلق» دانستهاند (كتاب العين، ج۸، ص۲۸۹)، یعنی در این ماده تاکید بر توجه به مخلوق بودن انسانها است؛ ویا اینکه کلمه «بریة» اقتضای تمییز صورت دارد (برأ الخلق یعنی صورتهای آنان را متمایز کرد) و یا با توجه به معنای «قطع» در ماده «برء» از این جهت انسانها «بریة» نامیده شدهاند که خداوند آنان را از حیوانات جدا و متمایز کرده است (الفروق في اللغة، ص۲۷۰ ).
📿اگر کلمه «بریة» را هم از مشتقات همین ماده حساب کنیم از این ماده و مشتقاتش ۳۱ بار در قرآن کریم استفاده شده است.
@yekaye
🔹تَعْبُدُونَ
قبلا بیان شد که
▪️ ماده «عبد» دلالت بر رام و ذلیل بودن میکند؛ و لذا [در قدیم که غلطتک و آسفالت نبوده] به جادهای که سنگی در آن نباشد و بر اثر کثرت عبور و مرور هموار شده باشد، راه «مُعَبَّد» گفته میشد.
▪️برخی از اهل لغت توضیح دادهاند که استعمال این ماده در مورد بندگان خدا و بردههای بشر تفاوت مهمی دارد [در فارسی هم ما دو تعبیر بنده و برده داریم]؛ وقتی در مورد «بردگان بشری» به کار میرود، در زبان عربی، فعلی از آن مشتق نشده است؛ و اگر فعلی بخواهد بیاید، بر وزن «عَبُدَ» خواهد بود که به معنای «برده شد، به بردگیاش اقرار کرد» میشود؛ اما وزن «عَبَدَ» به معنای پرستش به کار میرود که در رابطه انسان و خدا [یا هر پرستش دیگری] مطرح میشود؛ لذا در مورد بردهها گفته نمیشود که «فلانٌ عَبَدَ مولاه؛ فلانی اربابش را پرستید!» البته در مورد رابطه بین انسانها، تعبیر «تعبَّد فلانٌ فلاناً؛ فلانی با فلانی (که آزاد است) مانند برده رفتار کرد» یا «عَبَّد / أعْبَدَ فلانٌ فلاناً؛ فلانی فلانی را به بردگی گرفت» به کار میرود؛ و در قرآن نیز همواره از تعبیر «عَبَدَ یَعبُدُ» استفاده شده است، فقط یکبار از تعبیر «عَبَّدَ» استفاده شده و آن در جایی است که حضرت موسی ع به فرعون اعتراض میکند که چرا بنیاسرائیل را به بردگی گرفتی: «وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَني إِسْرائيلَ» (شعراء/۲۲)...
▪️البته برخی از اهل لغت ماده «عبد» را هم از الفاظ متضاد دانستهاند که برای دو معنای کاملا مقابل هم به کار میرود (شبیه «قسط» که هم در معنای عدل به کار میرود و هم در معنای «ظلم) یکی در معنای نرمی و ذلت و رام بودن؛ و دیگری در معنای شدت و غلظت؛ که مثال دومی کاربردهای این ماده در معنای غضبناک شدن و حمیت به خرج دادن است؛ چنانکه در مورد آیه «قُلْ إِنْ كانَ لِلرَّحْمنِ وَلَدٌ فَأَنَا أَوَّلُ الْعابِدِينَ» (زخرف/۸۱) این احتمال مطرح شده که مقصود این بوده که من اولین کسی هستم که بر این سخن ناروا غضبناک میشوم هرچند که برخی همچون مرحوم مصطفوی این را به این معنا دانستهاند «اگر او فرزندی داشت، من چنان در مقابل خداوند خاضعم که اولین کسی بودم که او را میپرستیدم»...
🔖جلسه ۱۲۵ http://yekaye.ir/ad-dhariyat-051-56/
@yekaye
🔹بدا
▪️عموم اهل لغت بر این باورند که ماده «بدو» در اصل به معنای «ظهور» و آشکار شدن است که فعل ثلاثی مجرد آن به صورت «بدا یبدو» میباشد: «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ» (زمر/47»، «وَ بَدا لَهُمْ سَيِّئاتُ ما كَسَبُوا» (زمر/48»، «فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما» (طه/121) «لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْياءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَ إِنْ تَسْئَلُوا عَنْها حينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْها» (مائده/۱۰۱) (كتاب العين، ج8، ص83 ؛ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص212 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص 113).
▫️در این میان برخی همچون حسن جبل افزودهاند که این ماده دلالت دارد بر آشکار شدنی که با قوت ویا با تجسمی همراه با امتداد و مکانمندی باشد (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۸۳ ) و
▫️مرحوم مصطفوی بر این باور است که ظهور کاملا واضحی است که به صورت قهری و بدون قصد و اختیار باشد (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص255 )
▫️و این نکته (بدون قصد بودن) در تمام آیات فوق مشاهده میشود و عسکری هم اساسا تفاوت «بدو» و «ظهور» را در این میداند که ماده «ظهر» اعم از ظهور اختیاری و غیراختیاری است و لذا برای کسی که خود را مخفی و سپس آشکار میکند تعبیر «ظهر» به کار میرود؛ اما «بدو» برای جایی است که آشکار شدن بدون قصد است چنانکه میگویند «بدا البرق» و «بدا الصبح» و «بدت الشمس» و تعبیر «بدا لي في الشيء» هم به نحوی دلالت دارد که گویی گوینده آن کار را قصد نکرده بود (الفروق في اللغة، ص281 ).
▪️کلمه «بَدو» مصدر این ماده است و به صورت اسم مکان هم به کار میرود: «وَ جاءَ بِكُمْ مِنَ الْبَدْوِ» (يوسف/100) (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۸۳) [که در فارسی اصطلاح «بدوی» برای بادیهنشینان از این جهت است که منسوب به «بدو» هستند] در مقابل «حَضَر» [= حاضر، شهرنشین، «حضارة» به معنای تمدن و شهرنشینی به کار میرود] به کار میرود از این جهت که کسانی که در حَضَر هستند و در شهر زندگی میکنند، در ساختمانهایی زندگی میکنند که آنها را از دیگران میپوشاند، اما شخص بدوی و بادیهنشین در بیابانی زندگی میکند که کاملا بارز و در معرض دید همگان است، و «بادیه» هم زمینی است که شهر و سکونت دائمیای در آن نیست و به همین جهت وقتی افراد از شهر به صحرا و مراتع میروند تعبیر میشود: «بَدَوْا بَدْواً»؛ و به کسی که در بادیه زندگی میکند «باد» گویند: «سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ» (حج/25) (كتاب العين، ج8، ص83 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص۱۱۳ ؛ معجم مقاييس اللغه، ج1، ص212 ؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص256 ) و«بادُونَ» هم جمع سالم از کلمه «بادٍ» میباشد: «يَوَدُّوا لَوْ أَنَّهُمْ بادُونَ فِي الْأَعْراب» (احزاب/۲۰) (البحر المحيط، ج۸، ص۴۶۵ ؛ مجمعالبیان، ج۸، ص۵۴۴).
▪️در مورد تعبیر «بادِيَ الرَّأْيِ» (وَ ما نَراكَ اتَّبَعَكَ إِلاَّ الَّذينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ؛ هود/۲۷) برخی گفتهاند یعنی کسانی که رأی و نظرشان ظاهر و آشکار است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص257 ) که در این صورت کنایه از کسانی است که بسیار سادهلوح هستند و عمق و پیچیدگیای ندارند و بدون تفکر مطلب را پذیرفتهاند؛ البته این کلمه به صورت «بادِءَ الرَّأْيِ» (از ماده «بدأ») هم قراست شده که باز به همین معنا نزدیک است یعنی کسی که با رای و نظر ابتدایی سخن تو را پذیرفتهاند و اگر فکر و تأمل میکردند قبول نمیکردند (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص234 ؛ مفردات ألفاظ القرآن، ص113 )؛ که البته برخی این احتمال را هم مطرح کردهاند که این کلمه حال برای «اراذلنا» باشد، یعنی کسانی که با یک نظر میتوان فهمید اراذل هستند (الميزان، ج10، ص203 ).
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیح کلمه «بدا»
▪️این ماده وقتی به باب افعال میرود متعدی میشود و به معنای اظهار و اعلان کردن است با این تفاوت که نقطه مقابل ابداء، کتمان «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ» (مائده/99؛ نور/۲۹)؛ در حالی که نقطه مقابل «ظهور»، «بطون» (ْ وَ لا تَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ؛ انعام/۱۵۱) و نقطه مقابل «اعلان»، «إسرار» است: «يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ» (بقره/77؛ هود/۵؛ نحل/۱۹ و ۲۳) (مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص184 ) و برخی تذکر دادهاند که نقطه مقابل «ابداء» علاوه بر «کتمان»، «إخفاء» هم هست: «إِنْ تُبْدُوا الصَّدَقاتِ فَنِعِمَّا هِيَ وَ إِنْ تُخْفُوها» (بقره/۲۷۱)، «إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ» (بقره/۲۸۴) «يُخْفُونَ في أَنْفُسِهِمْ ما لا يُبْدُونَ لَک» (آل عمران/۱۵۴) «إِنْ تُبْدُوا شَيْئاً أَوْ تُخْفُوهُ فَإِنَّ اللَّهَ كانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليماً» (احزاب/54) (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص256 ). البته گاه با اینکه به باب افعال میرود اما همچنان حرف «ب» بر روی مفعول میآید: «وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها» (قصص/۱۰)؛ و از این باب اسم فاعل هم در قرآن کریم به کار رفته است: «وَ تُخْفي في نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْديهِ» (احزاب/۳۷).
▪️همچنین کلمه «بداء» به معنای تغییر نظر و رأی قبلی، مصدر دیگری از همین ماده است؛ و وجه تسمیهاش این است که رای جدیدی آشکار شده است (معجم المقاييس اللغة، ج۱، ص۲۱۲ ). این کلمه در اصطلاح به کلمه «نسخ» بسیار نزدیک است؛ در تفاوت آنها گفتهاند «نسخ» رفع حکمی با حکم جدید است؛ اما «بداء» یک نحوه آشکار شدن است که از نظر مخاطب گویی در رأی و نظر گوینده آن چیز اصلا آشکار نبوده است (الفروق فی اللغة، ص۵۱ ).
🔸قبلا تفاوت این ماده با مادههای «علن» و «ظهر» و «جهر» بیان شد که:
▪️«بُدُوّ» آشکار شدن غیرعمدی است؛
▪️«اظهار» مطلقِ آشکار نمودن است، چه از عمد باشد یا غیرعامدانه، و به هر نحوی که باشد؛
▪️ویژگی اصلی «اعلان» آشکار کردن امر مخفی است؛ و
▪️«جهر» آشکار کردن کاملا واضح است و غالبا در مورد اصوات به کار میرود.
📿ماده «بدو» و مشتقات آن بر اساس قرائت حفص از عاصم ۳۱ بار در قرآن کریم به کار رفته است (علت تاکید بر این قرائت این است که بر اساس برخی قراءات دیگر گاه برخی از کلمات فوق بر اساس ماده «بدأ» و یا مواد دیگر میباشد).
@yekaye
🔹أبَداً
▪️درباره ماده «أبد» با توجه به دو کاربرد کاملا متفاوت آن (أبَد به معنای همیشگی، که به صورت آباد جمع بسته میشود؛ و أبِد به معنای توحش و حیوان وحشی، که به صورت أوابد جمع بسته میشود؛ كتاب العين، ج8، ص85 ):
▪️برخی بر این باورند که این ماده بر دو اصل کاملا متمایز با همین دو معنا دلالت دارد: یعنی
یکی به معنای توحش است و
دیگری را ابن فارس میگوید به معنای طول مدت است (معجم مقاييس اللغه، ج1، ص34 ) و
راغب میگوید عبارت است از مدت زمانی ممتدی که همانند زمان تجزیه نمیشود (یعنی میگوییم زمان فلان؛ اما نمیگوییم ابدِ فلان) (مفردات ألفاظ القرآن، ص59 ) و
مرحوم مصطفوی آن را مطلق امتداد و طول زمان میداند و تاکید میکند که در مفهوم آن هیچ قید و حدی وجود ندارد و این حد از متعلقات و امور مربوط به آن فهمیده میشود چنانکه مثلا در آیه «إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فيها» (مائده/۲۴) امتداد زمان را تا آخر دوام آنها در آن شهر دانستهاند و به همین سان ایشان در آیات دیگر نیز این امتداد را تا زمانی که از مضمون آیه فهمیده میشود میداند؛ لذا در خصوص آیه «لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً» (توبه/83.) این امتداد عدم خروج آنها را تاز مانی که زندهاند معرفی کرده یا در آیه «لا تَقُمْ فِيهِ أَبَداً» (توبه۹/108) مادام که وی زنده است و آن مسجد باقی است؛ و در آیه «لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً» (کهف/20) مادام که آنها موجودند و در آیه «وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً» مادام که طرفین باقی هستند و در آیات مربوط به خلود در جهنم «خالِدِينَ فِيها أَبَداً» به مقدار خلودشان معرفی کرده است [که تکلفآمیز بودن تحلیل وی در خصوص سه مورد اخیر بسیار واضح است] (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص22 )؛
▪️و اغلب ایشان درباره اینکه این دو اصل چه نسبتی با هم دارند سکوت کردهاند، فقط مرحوم مصطفوی نظرش اسن است که مفهوم وحشیگری و تنفر ماخوذ از ماده عبری است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص23 ).
▪️اما حسن جبل بر این باور است که یک اصل واحد و معنای محوری در این ماده وجود دارد و آن عبارت است از: بقای دائم و اقامت بیحدی که همراه با عدم الفت و انس باشد. تطبیق آن در مفهوم ابد که واضح است ودر خصوص مفهوم توحش، ایشان میگوید آن معنای عدم الفت و انس پررنگ است چنانکه تعبیر «أبدت البهیمة» به چارپایی میگویند که از صاحبش فرار میکند و همراه با حیوانات وحشی که با انسان انس نمیگیرند در بیانبان زندگی میکند و «أبد الرجل» جایی است که شخصی دچار وحشت میشود و «تأبّد الرجل»جایی است که مجرد ماندن شخص طولانی میشود که مجرد ماندن یک نوع تنها ماندن، و انس و الفت نگرفتن است» (المعجم الإشتقاقي المؤصل لألفاظ القرآن الكريم، ص۸۷ ).
نکتهای که این تحلیل را مقداری تضعیف میکند این است که تعبیر «أبد» نه فقط برای خلود در جهنم، بلکه برای خلود در بهشت هم به کار رفته است: «وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيمُ» (توبه/100) و این با اینکه در آن مفهوم عدم انس و الفت نهفته باشد سازگار نیست؛ مگر اینکه بگوییم آن نکته در اصل معنا بوده و کمکم توسعه معنایی پیدا کرده است بر هر امتداد زمانی بینهایتی.
▪️از این ماده تنها کلمه «أبد» در قرآن کریم به کار رفته است و راغب نکتهای را درباره این کلمه دارد و آن اینکه اقتضای این معنا (امتداد زمانی تجزیهناپذیر) آن است که تثنیه و جمع بسته نشود (چون ابد دیگری نیست که به آن اضافه شود) و علت اینکه به صورت آباد جمع بسته میشود ظاهرا شبیه تخصیص اسم جنس است در برخی از اقسام خودش؛ و در هر صورت این کلمه برای اشاره به وضعیت دائمی است که گاه [مجازا] برای چیزی که مدتی بسیار طولانی باقی میماند هم به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص59 )؛ چنانکه وقتی گفته میشود «من این کار را ابدا انجام میدهم» مقصود یک زمان بسیار طولانی است (الفروق في اللغة، ص267 ).
▪️این کلمه در قرآن در تمام موارد به صورت منصوب آمده است و مرحوم مصطفوی وجه آن را این بیان کرده که در تمام موارد به عنوان ظرف زمان بوده است (التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج1، ص23 ).
@yekaye
👇ادامه مطلب👇
ادامه توضیحات کلمه «أبد»
🔸کلمه «أبد» به کلمات «أمد» و «دهر» نزدیک است:
▪️در نسبت آن با «أمد قبلا بیان شد که هر دو در مورد زمان به کار میروند، با این تفاوت که ابد در جایی به کار میرود که زمان حد نهایت نداشته باشد؛ اما أمد در جایی است که آن زمان حدی داشته باشد که غالبا به صورت نکره میآید که دلالت دارد که آن پایانش مجهول است، و وقتی به صورت مضاف بیاید (أمدِ کذا) محدودهاش مشحص است؛ و تفاوت «أمد» با «زمان» هم در این است که «أمد» را فقط برای پایان زمان میگویند اما کلمه زمان عام است و در مورد ابتدای زمان هم به کار میرود (مفردات ألفاظ القرآن، ص۸۸).
▪️تفاوت آن با «دهر» هم در این است که دهر دال بر وقتهای متوالی متفاوتی است که غیرمتناهی است؛ اما أبد مدت زمانی است که حد محدودی ندارد و ناظر به آینده است، نقطه مقابل «قط» که ناظر به گذشته است (الفروق في اللغة، ص267 )؛
🔸و از این جهت از حیث اشتقاق کبیر نسبتش با «بدأ» هم جالب است؛ یعنی وقتی همزه در ابتدا قرار میگیرد دلالت بر امتداد زمان در آینده دارد و وقتی در انتها قرار میگیرد دلالت بر نقطه شروع زمان دارد.
ماده «أبد» تنها در همین کلمه «أبد» و ۲۸ بار در قرآن کریم به کار رفته است.
@yekaye