#سلام_امام_زمانم
آقا سلام! سوز و #نوایی به ما بده
هر صبح ⛅️و شام حال بکایی به ما بده
دل تنگ 💔دیدن تو شدیم #ایّها الغریب
آغوش خویش وا کن و جایی به ما بده
#ظهور_بسیار_نزدیک_است🔻
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای منتظر غمگین مشو
قدری تحمل بیشتر
گردی به پا شد در افق
گویا سواری میرسد
السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المهدی
یا خلیفةَ الرَّحمن
و یا شریکَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ
سیِّدی و مَولای
ْالاَمان الاَمان
صبحتون مهدوی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
🍃🍂🍃༻🌹༺🍃🍂🍃
﷽
🍂 بیستم آذر؛ سالروز درگذشت آتش اصفهانی
آن گیاهیم که بر هر لبِ جویی ندَمیم
تشنهی چشمهی خورشید بُود ریشهی ما...
#آتش_اصفهانی
* میرزا حسن اصفهانی؛ از شاعران و مرثیهسرایان بنام قرن چهاردهم (عصر مشروطه)، تخلصش در ابتدا "بینوا" و سپس "آتش" بود.
او تمایل به سبک هندی داشت و از "کلیم کاشانی" و "جناب صائب تبریزی" تاثیر پذیرفت.
آتش اصفهانی در بیستم آذر سال ۱۳۰۹ از دنیا رفت و مزارش در تخته فولاد اصفهان در تکیه فاضل سراب قرار دارد.
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم شامِ سیاه را به هم می زد صبح
هم روز ِسپید را رقم می زد صبح
از پشتِ هزار پشته ی تاریکی
می آمد و پشت پا به غم می زد صبح!
#صفيه_قومنجانی
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری...
نامه ای دارم من...
که بدستش بدهی...
داخل کوچه که رفتی... درب سوم از چپ...
خانه عشق من است...
درب چوبی که به رویش با تیغ...
شعری از من...
اینچنین حک شده است...
"برسرت گر
همه عالم بسرم جمع شوند"
"نتوان برد هوای تو برون از سر ما"...
خواستی در بزنی...
رمز بین من و او چنین می باشد..
"تق تق تق".."تق تق تق".."تق تق تق"
بعداز آن لحظه که در کوبیدی...
سرخود بالا کن...
وبه روی دیوار...
نقش یک پنجره را پیدا کن...
پشت آن پنجره چشمان تری خواهی دید..
که به در زل زده است...
نامه را داخل
آن خانه بینداز و برو...
اوخودش می آید...نامه را میخواند...
_
تو همان
روز که آن نامه بدستم دادی...
من به راه افتادم...
تاکه از کوچه معشوقه تو رد بشوم...
وارد کوچه شدم...
درب سوم از چپ...
خانه ی عشق تو بود...
باهمان رمز که یادم دادی...
درب را کوبیدم...
وبه روی دیوار نقش یک پنجره پیدا کردم...
هیچ کس پنجره را باز نکرد...
بازهم با تردید...
روی در کوبیدم...
پیرمردی آمد در برویم وا کرد...
باصدایی نگران گفت به من...
که طبیبی آیا..؟
یا طبیب آوردی..؟
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دخترم سخت مریض است...ازدرد فراق...
گفتم آری که به درمانش من...
نامه ای از بر یار آوردم...
گفت داخل شو...
وارد خانه شدم..صحنه هایی دیدم..سخت پریشانم کرد...
دخترک کنج اتاق...
صورتش زرد..." و"...چشمش بسته...
باصدایی لرزان...ناله از عمق وجودش میکرد...
من به سویش رفتم...
دستهایم لرزید...
نامه افتاد ز دستم...روی دستان ضعیفش...
لحظه ای معجزه ای دیدم من...
که پس از لمس همان نامه تو...
دخترک چشم خودش را وا کرد...
وبه آن نامه کمی خیره شد و....
باصدایی لرزان رو به من کرد و پر از خواهش شد....
خواست با تو بگویم این را...
که سراپا عشق است...
ودر آن دنیا هم...
همچنان شیفته دیدن دلدار خود است...
نامه از دستانش به زمین افتاد و ....
نفسش بند شدو...
نم نمک چشم از این دنیا بست...
من به چشمان خودم دیدم که...
دخترک لحظه جان دادن هم...
نام تو ورد زبانش بوده...
و تو اما اینجا...فارغ از دلهره ها...
همچنان میگویی.......
"ای که ازکوچه معشوقه ما میگذری؟؟؟!!!"
#مسعود_محمدپور
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
ای چــــــای! دمت گـــــرم که دم آمده ای
ای صبح! چه خوش به جام جم آمده ای
ای دختــــــر آفتــــــــاب! نــــــــاز قدمت
شــــــادم که بجــــای هرچه غم آمده ای
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
اصالت .... - اصالت .....mp3
4.2M
صبح 20 آذر۱۴۰۲
📻 رادیـــو جرعــــ🌿ـــــه
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دفترم آتش گرفت از شورِ عشقِ مُنزَلی
نبض و قلب و ساعتم از کار افتاده ولی
با سوالی کردن لحنِ جوابِ عاشقین ؟
چشم و ابرو و نفس، آسیمهسر گفتن بلی
#کبری_رحمتی(بیتاب)
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
راستی ؛" دوستى " چقدر مى ارزد
قدر یک کوه طلا؟
یا که سنگی سر راه ؟چه تفاوت دارد...
کاش هر قدرکه هست،
از ته دل باشد.🕊♥️
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
عتیقه فروشی در روستایی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسه اي نفیس و قدیمی دارد که در گوشه اي افتاده و گربه در ان آب می خورد، دید اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت می شود و قیمت گرانی بر ان می نهد، لذا گفت: "عمو جان چه گربه قشنگی داری آیا حاضری ان رابه من بفروشی؟"
رعیت گفت:" چند میخری؟ "گفت: "یک درهم."
رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و گفت: خیرش را ببینی. عتیقه فروش پیش از خروج از خانه با خونسردی گفت: "عموجان این گربه ممکن است در راه تشنه اش شود بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی!"
رعیت گفت: "قربان من با این وسیله تا به حال پنج گربه فروخته ام. کاسه فروشی نیست، عتیقه است."
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
صبح بخیر گفتنات
مثل خاک نم خورده شوق نفس کشیدن میدهد!
#علی_سلطانی
#درود_صبحتان_عاشقانه♥️
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
صبـح است و رنـگ چشـم تـو ، در آسمـان دمیـد
صبحـت بخیر اۍعسلي چشـمِ شعـرِمـن :)🍯
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
- دوست داشتنش تیتࢪاژ اوࢦ حوادث بود
منم کھ دنبال حادثھ!(:🔓'♥️
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
با نگاه تو تمام بدنم می لرزد
تو مگر زلزله ی پنجمِ دی ماه بمی؟
#صادق_نیک_نفس
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
دخترِ صبح دوشنبه غزلی ساخته است
زلف پُرچین خود از شانه درانداخته است
بس بخیر است چنین صبح وچنین روز قشنگ
که به دلجویی از احوال تو پرداخته است...
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾