#داستانک_مهدوی
🧕 خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت. شروع کرد به برداشتن گوجهفرنگی، همه رو خودش جدا میکرد؛ البته برعکس بقیه مردم، فقط ضرب دیدههاش رو برمیداشت.
👦 وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه، پسرش چادرش رو کشید:
- مامان میوه میخری؟
خانومه آروم بهش گفت: امروز نه مامان. برو بیرون منتظر بمون.
- خودت گفتی فردا میخرم.
پسره خیلی اصرار کرد. اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه.
🍇 همین که داشت میرفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد، گذاشت کنار خرید خانومه. خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون، اما بد عادت میشه.»
🔆 فروشنده هم گفت: «یعنی میخواین نذر سلامتی امام زمان رو رد کنین؟»
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
@yousefezahra
#داستانک_مهدوی
▪️به مناسبت سالروز درگذشت شیخ احمد کافی رحمة الله علیه (سی ام تیر ماه)؛
چند ماه بود که ساکن نجف شده بود.
برای زیارت و فرا گرفتن علوم دینی.
با هم درسش احمد قراری گذاشت:
چهل شب چهارشنبه،
رفتن به سوی مسجد سهله با پای پیاده،
به قصد توسل به امام عصر علیه السلام.
هفته چهلم اتفاق عجیبی افتاد.
احمد را دید که با حالی عجیب از مسجد بیرون آمد.
فهمید عنایتی شده،
جلو رفت و سوال کرد.
هر چه اصرار کرد جوابی نشنید؛
فقط شنید که: «من فردا عازم ایرانم. وقتی به ایران بیایی ماجرا را خواهی فهمید!»
چند ماه بعد وقتی به ایران آمد همه چیز را فهمید.
فهمید آن شب احمد را انتخاب کرده بودند تا نام مولای غایبش را احیا کند.
حالا نام شیخ احمد کافی برای همه مردم ایران آشنا بود.
و آشناتر از آن، مناجات های پر سوز و گداز او با امام عصر علیه السلام.
📚 به نقل از فرزند مرحوم کافی، شیخ محسن کافی.
@yousefezahra
#داستانک_مهدوی
از آغاز ظهور حضرت موعود پرسید و از چگونگی تسلیم شدن امور به او.
امام صادق علیهالسلام به مفضل فرمود:
ظهورش در دورانی شُبهه ناک است تا (وقتی ظهور کرد حقیقت بر همه) آشکار شود.
(پیش از ظهور) نام و یادش اوج می گیرد،
و کارش عیان می شود.
نام و نسب و کنیه اش، بر زبان ها می رود،
و آوازه اش بلند می گردد؛
چه در میان اهل حق،
چه درمیان اهل باطل؛
تا حجّت بر همه تمام می شود.
ما نیز داستان او را برای مردم گفته ایم؛
از نام و نسب و کنیه اش خبر داده ایم و گفته ایم که همنام است و هم کنیه، با جدّش رسول خدا صلی الله علیه وآله.
تا کسی عذر نیاورد، که او را به نام و کنیه و نسب نمی شناختیم.
والله آنچنان نامش، زبانزد مردم میشود که مردم برای هم از او میگویند.
وقتی اینگونه حجت تمام شود،
خدا او را ظاهر می کند، همانگونه که وعده فرموده:
«هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ»،
او خدائیست که فرستاده اش را با هدایت و دین حق فرستاد، تا او را بر هر دینی پیروز کند، هرچند که مشرکان خوش نداشته باشند.
📚بحارالانوار جلد۵۳، ص۳.
@yousefezahra
#داستانک_مهدوی
▪️«او را به اسارت بردند،
برای پوشاندن چهره ساتری جز دست و ساعد نداشت.
آرزو داشت مدفون شود، جسمش زیر خاکها.
تا نبینند او را، دشمنان عنود شماتت گر».
این شعر را برای عقیله بنی هاشم سروده بود.
علامه شیخ هادی کاشف الغطا.
مدتی گذشت.
سراغ کاغذ سروده هایش رفت.
با حیرت دید بیتی به انتهای شعر اضافه شده:
«و آن بانو، در پوشش هایی از نور بود. که محجوبش می داشت، از چشمهای نظاره گران».
چه کسی آن را سروده بود؟!
شاید آقایی در غیبت کبری، برای عمه اش زینب کبری.
📚علی الاکبر (تالیف مرحوم مقرم)، ص21.
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
@yosefezahra
#داستانک_مهدوی
▪️به مناسبت سالروز شهادت جناب عمّار یاسر (۹ صفر) ؛
آتش جنگ شعله میکشید.
حیدر کرار، پرچمداران کفر را یکی یکی نقش زمین کرده بود.
عمّار آمد خدمت رسول خدا صلی الله علیه وآله.
از شهامت مولایش گفت، در میدان جهاد.
از اینکه علی علیه السلام حق جهاد را ادا کرده.
شنید که:
آری! زیرا علی از من است و من از علی ام...
امامان هدایت، همگی از نسل علی اند.
مهدی امت، از همین امامان است، و از نسل علی!
عمار پرسید:
پدر و مادرم به فدایت! مهدی کیست؟!
شنید که:
خدا با من عهد کرده که نُه امام از نسل حسین خواهند آمد؛
نُهمین آنها مهدی است که غایب خواهد شد
همانطور که خدا فرموده:
«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُكُمْ غَوْراً فَمَنْ يَأْتِيكُمْ بِماءٍ مَعِين
«اگر آب در زمین فرو رود، چه کسی برایتان آبی گوارا بازخواهد آورد؟!»
مهدی، غیبتی دارد طولانی.
در آن زمان، گروهی بر مسیر هدایت پشت خواهند کرد؛
و گروهی، بر راه راست، پابرجا خواهند ماند.
سرانجام خواهد آمد و دنیا را لبریز می کند از عدل و داد....
او همنام من است، و شبیه ترین مردمان به من...
📚کفایة الاثر ج۱ ص۱۲۰.
📚 بحارالانوار ج ۳۳ ص۱۸.
@yosefezahra
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
﷽
#داستانک_مهدوی
#خدمت_به_حضرت
#امام_صادق علیه السلام
▫️خراسانی بود،
شغلش تجارت،
دلش دوستدار اهل بیت.
آمد پیش خدمتکار امام.
گفت: بیا جایمان را عوض کنیم؛
از امروز، من خدمتکار امام، تو صاحب همه دارایی من. قبول؟!
خدمتکار گفت:
باید اجازه بگیرم. صبر کن تا خبرش را بیاورم.
آمد پیش امام.
گفت: اگر روزی خدا شرایط خوبی پیش رویم بگذارد، شما مخالفت خواهید کرد؟
شنید:
من حتی از اموال خودم به تو میبخشم،
پس چطور مانع بخشش دیگران شوم؟!
خدمتکار اصل قصه را تعریف کرد.
امامش قبول کرد.
خوشحال رفت تا خبر را به تاجر خراسانی بدهد؛
هنوز بیرون نرفته بود که باز صدای امام زمانش را شنید:
«به پاس خدمت هایت، پندی به تو می دهم.
بعد باز هم اگر خواستی بروی، برو! »
برگشت،
دوباره نشست تا پند مولایش را بشنود.
امام صادق علیه السلام فرمود:
« ... روز قیامت، شیعیان ما وابسته به ما هستند.
آن روز، هر کجا که ما برویم، آن ها هم خواهند آمد.»
خدمتکار گفت:
«پس من از پیش شما جای دیگری نخواهم رفت.
تا حالا خدمتکار شما بوده ام، از این به بعد هم خدمتکار شما خواهم بود.»
این را گفت و برگشت پیش تاجر خراسانی.
تاجر از همان نگاه اول، فهمید خبری شده.
گفت: ظاهرت خبر می دهد منقلب شده ای.
حال برگشتنت همان حال وقت رفتن نیست.
قصه را گفت،
دو تایی آمدند محضر امام.
امام دوستی تاجر خراسانی را پذیرفت.
هزار سکه هم به خدمتکار وفادارش بخشید.
📚 بحارالانوار ج ۵۰ ص ۸۷.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹
http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927
💐 #داستانک_مهدوی
به مناسبت ایام ولادت امام حسن عسکری علیه السلام؛
▫️آمده بود دیدن امام،
امام از فرموده های رسول خدا صلی الله علیه وآله برایش میگفت؛
...از اینکه هرکس یتیمی را نگهداری کند خدا حافظش خواهد بود؛
از اینکه هرکس یتیمی را نوازش کند،
به تعداد موهای سر آن یتیم، قصرهای بهشتی نصیبش خواهد شد...
سپس امام عسکری علیه السلام فرمود:
اما یتیم تر از کودک پدر مرده،
کسی است که از امامش دور افتاده باشد؛
نه راهی به محضر امامش دارد،
نه احکام دینش را میداند...
هدایت چنین کسی، ثوابش مثل بر دامن نشاندن یتیم است...
کسی که او را هدایت کند،
در بهشت همنشین ما خواهد بود.
📚تفسیر امام عسکری علیه السلام، ص338.
#یاری_حضرت
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
@yousefezahra
#داستانک_مهدوی
#معرفت_امام_زمان
▫️از آفریقا آمده بود برای دیدن امامش؛
امام حال رفیقش را پرسید؛
گفت: حالش خوب است؛
سلامتان را رساند!
شنید:
خدا رحمتش کند!
از دنیا رفت،
دو روز بعد از اینکه تو راهی سفر شدی!
مرد آفریقایی غرق حیرت شد؛
گفت: بخدا او سالم بود!
امام فرمود:
مگر هرکس میمیرد بخاطر بیماری میمیرد؟!
مرد آفریقایی که رفت ابابصیر پرسید:
این مرد که بود؟
امام باقر علیهالسلام فرمود:
او از دوستان ماست؛
خیال میکنید شما از چشم و گوش ما دور هستید؟!
چه بد خیالی!
" والله هیچ چیز از اعمال شما بر ما مخفی نیست! "
ما را همیشه حاضر بدانید؛
و عادت کنید به کارهای خیر...
📚بحارالانوار ج۴۶ ص۲۴۳.
@yosefezahra
#داستانک_مهدوی
▫️آمدند پیش برادر،
با او حرف زدند، از او گندم خریدند ولی او را نشناختند.
دوباره و سه باره هم آمدند،
ولی تا یوسف علیه السلام خودش را به آنها معرفی نکرد، او را نشناختند.
خدا اگر بخواهد حجت خودش را مخفی می کند،
حتی از برادران و پدرش؛
او هم به اذن خدا بین مردم راه می رود،
در بازارها قدم می زند،
روی فرش ها پا می گذارد،
ولی او را نمیشناسند؛
شباهت یوسفِ یعقوب و یوسف فاطمه همین مخفی ماندن است.
امام صادق علیه السلام اینگونه فرموده است.
📚غیبت نعمانی، ص163.
@yousefezahra
#داستانک_مهدوی
▪️پرسید: احوالتان چگونه است؟
شنید که:
"دلی شکسته تر از من، در آن زمانه نبود
در این زمان دل فرزند من شکسته تر است! "
شعر، گویای نگرانی قلب مادری بود، برای فرزندی، در پس ابرهای غیبت کبری.
علّامه میرجهانی خواب دیده بود،
خوابِ مادر عصمت و امامت، حضرت صدیقه را .
📚 شیفتگان حضرت مهدی، ج۱، ص۱۶۰.
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
@yousefezahra
◾ #داستانک_مهدوی
مشغول مناجات با خدا بود؛
شنید:
«بنده های فراری ام را برگردان.
بنده های گمراه و دور افتاده ام را به راه بیاور.
این کار، از صد سال روزه داری و شب زنده داری بهتر است»
موسی پرسید: بنده دور افتاده کیست؟
خدا به کلیمش فرمود:
کسی است که امام زمانش را نمی شناسد...
یا کسیکه امام زمانش را بشناسد،
ولی امامش از او غایب باشد و راه و رسم دینش را نداند...
📚تفسیر امام عسکری علیه السلام ص342.
📚بحارالانوار ج2 ص4.
#سبک_زندگی_مهدوی
@yousefezahra
#داستانک_مهدوی
▫️می خواست برای تحصیل به شهر دیگری برود؛
قرار بود با رفقا همسفر شود؛
مادر پیرش ولی اجازه نداد.
از پیری و تنهایی میگفت.
منصرف شد.
رفقا رفتند.
حسرت تحصیل روی دلش ماند.
یک روز پیرمردی نورانی سراغش آمد.
پیرمرد حالش را پرسید؛
علت حسرتش را که شنید گفت:
میخواهی خودم استادت شوم؟
از جان و دل قبول کرد.
دو سال تمام؛ هر روز می آمد و او را درس می داد.
یک روز استاد گفت:
امروز میخواهم تو را به جایی ببرم که تمام سعادت آنجاست.
راهی بیابان شدند؛
چند لحظه بعد، چشمه ای با آبی گوارا دیدند.
اطرافش پر از درختان سرسبز،
آقایی دلربا، کنار چشمه، نشسته بود روی تخت.
استاد، نزدیک رفت. سلام کرد و احترام نمود.
سوالاتی پرسید.
جواب ها را که شنید اذن بازگشت گرفت.
شاگرد پرسید: اینجا کجا بود؟ آن آقای بزرگوار که بود؟
استاد فرمود: او سرور ما بود، حضرت صاحب الزمان علیه السلام.
لیاقت شاگردی خضر و توفیق زیارت ولی عصر،
خدا هر دو را نصیب شیخ محمد علی تِرمُذی کرده بود؛
به پاداش احترامی که به مادر گذاشت.
📚شیفتگان مهدی علیه السلام، ج3، ص151.
#مادر
#سبک_زندگی_مهدوی
@yousefezahra