💔
#فرمانده_و_دختر_خبرنگار
داستان پرواز🕊
#روز_تاسوعا، در منطقه گيلانغرب، مقرر شد تا اصغر براي عمليات شناسايي شخصا به ماموريتي برود.
مريم كاظمزاده، ساعتهاي آخر ديدارشان را اينطور توصيف ميكند:
«اصغر گفت: ما داريم ميريم. بعد نگاهي به من انداخت. يك آن دلتنگي عالم به سراغم آمد. تا جلو در با او رفتم. اما اصغر دوباره برگشت. باز هم رفت و براي بار سوم آمد...
گفتم: آرزو داشتم سيمرغ بودم و اصلا احتياج نداشتم شما منو ببريد؛ دوست داشتم ميتونستم بالاي سر ماشين شما ميآمدم.😇
اصغر گفت: خيالت تخت باشه. سيمرغ هم كه بودي، امشب نميتونستي با ما بيايي!😜
بار آخر، اصغر وارد اتاق شد تا تفنگش را بردارد.
... او كه رفت حالم منقلب شد. دلم حسابي گرفت.
از اينكه شب است.
از اينكه در آن چارديواري محبوسم.
از اينكه نميتوانستم با اصغر بروم... داشتم ديوانه ميشدم.
پناه بردم به قرآن. چند آيه خواندم. دلم كمي آرام گرفت. كوله پشتيام را باز كردم. خسته بودم و خيلي زود خوابم برد.
در خواب ديدم كه سيدي كه عمامه سبزي داشت آمد بالاي سرم. پشت هم ميگفت: "امانتي را كه در دستت بود بده!"
پرسيدم: كدام امانت؟
گفت: همان امانتي كه دست شماست. ميدانستم از چه حرف ميزند....
گفتم: امانت، مال خودم است.
از او اصرار و از من انكار! خيلي جر و بحث كرديم تا اينكه عصباني شدم و گفتم: اصلا مال خودتان! برداريد و برويد!...»
#شهید_اصغر_وصالی
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
@yousof_e_moghavemat
🔸در محضـــر شهیـــــد....
✍برای نماز ڪه می ایستاد ، شانه هایش را باز می ڪرد و سینه اش رو میداد جلو
🌼یک بار بهش گفتم:
چـرا سر نمـاز اینطوری می کنی؟؟»
گفت: «وقتی نماز میخوانی #مقابل
ارشد ترین ذات ایستاده ای.
پس باید خبــر دار بایستی و سینه
ات صاف باشد
با خودم می خندیدم ڪه دڪتر فڪر
می ڪند خدا هم تیمسار است.
#شهید_مصطفی_چمران
#خاطرات_شهدا
@yousof_e_moghavemat
📖 «قُلْ أَرَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعین»*۱
🌸 امام محمد باقر در این رابطه میفرماید: «معنای آیه این است که بگو بیندیشید اگر امامتان غایب شد، به گونه ای که ندانید او کجاست، پس چه کسی برایتان امامی ظاهری خواهد آورد که اخبار آسمان ها و زمین و حلال و حرام خداوند را برای شما بیان کند.»*۲
🔹 تشبیه امام به آب، بیانگر نکات ظریف و عمیقی است از جمله اینکه: هیچ کس نمیتواند خود را از امام بی نیاز بداند، همان طور که نمیتوان خود را از آب بینیاز دانست. غفلت و دوری از امام موجب مرگ انسانی ما میشود، همان طور که دوری از آب، مرگ جسمی ما را به دنبال خواهد داشت.*۳
📚 ۱.سوره ملک،آیه۳۰
۲.کمال الدین و تمام النعمه، ج۱،ص۳۲۶
۳.کافی، ج۱،ص۳۷۶
#مهدویت_در_قرآن (جزء بیست و نهم)
@yousof_e_moghavemat
فرماندهی گردانمون بود ،
خدارحمتش کنه؛ شهید شد ، میگفت :
اگه تو یهشهر همه دنبال منافعخودشون باشن
اون شهر میشه جنگل ! هرکسی چنگ میندازه
تو سفره بغل دستیش برای یه لقمه بیشتر !
میگفت اما جبهه برعکسه، هرکی بیاد توش
باید اول ساکِ منافعش رو بزاره زمین و
جونش رو بگیره کف دستش. برای همین
جبهه عین یه باغ ، پرنده درست میکرد ،
این پرنده ها هم با این سنگرها
یه بهشـت ساخته بودن !
وقتی داشت شهید میشد گفت:
این دنیای جنگلی بمونه دست اهلشُ،
این بهشتِ باصفا هم مفتِ چنگِ ما !
اینُ گفتُ چشماش رو بست ...
جنازه ش هم همونجا موند ،
زیر اون آتیش ،
جنازه خیلی ها جاموند ...
🎥 #خداحافظ_رفیق
#اپیزود_یک_لحظه_رنگین_کمان
#فیلم_دفاع_مقدس
#یک_تکه_فیلم
@yousof_e_moghavemat
السلام علیک یا صاحب الزمان
یک روز نسیم خوش خبر میآید
بس مژده به هر کوی و گذر میآید
عطر گل عشق در فضا میپیچد
می آیی و انتظار سر میآید
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
@yousof_e_moghavemat
🌷شوخی در معرکه ی جنگ
شهید مصطفی زال نژاد
مصطفی سعی می کرد سیستم مخابراتی را ببرد در دل دشمن که بچه ها می جنگیدن تا تلفن را وصل کند. می گفت: گناه دارند، بگذار بچه ها بتوانند راحت با خانواده هایشان تماس بگیرند تا هم روحیه شان بالا رود هم آنها نگران نشوند. هرجا هم تلفن وصل می کرد زنگ می زد با من تست کند. موقع تست تلفن زنگ می زد با لهجه عربی می گفت: ابوسدیک یعنی ببوسمت. من هم عربی ام خوب بود می گفتم السلام و علیکم یا بعلی و با هم کلی شوخی می کردیم.
معمولا یک روز درمیان زنگ می زد. روزهای آخر انگار به او الهام شده بود. بیشتر تماس می گرفت و بیشتر ابراز دلتنگی می کرد. ما معمولا صحبت های تلفنی مان خیلی طول نمی کشید. نهایت یک ربع اما شب آخر 40 دقیقه صحبت کرد. از اول زندگی گفت، از عاشقانه ها گفت، اینکه اگر من اینجا هستم بیشتر ثوابش برای شماست. درد دل کرد و تماس تصویری هم گرفت. مصطفی 11 سال همسرم بود اما تا به حال چهره اش را اینقدر نورانی ندیده بودم. حتی مادرم را صدا کردم بیا ببین چقدر مصطفی نورانی شده.
#شهید_مصطفی_زال_نژاد
@yousof_e_moghavemat
به روایت همسر شهید:
فاطمه زمانی که یک سال از شهادت پدرش گذشته بود 😢خواب زیاد میدید.
یک روز گفت : مامان دیشب خواب دیدم که از بازو بابا خون می آمد.😭 چفیه دور گردن پدرم بود باز کردم و به دستشان بستم. 😔
با خودم گفتم : خدایا تعبیر خواب این بچه چی میتونه باشه؟🤔
پدر شوهرم زنگ زدند📞 منزلمان وگفتند: امشب منزل ما بیاید. که برای مصاحبه🎤 می خواهند بیایند.
بعد همان شب فاطمه این خواب را گفت . عمویش گفتند : خواب فاطمه راست است.😞 دستان برادرم مثل حضرت ابولفضل😭 قطع بود. و ما یکسال می شد که از این نحوه ی شهادت همسرم خبر نداشتیم.😭
#شهید_علی_زادهاکبر
@yousof_e_moghavemat
دوستان #شهیدهمّت، از اواخر حضور او در کردستان، خاطرات بسیاری دارند که نشان از روحیه اخلاص، فداکاری و مردم دوستی او دارد. یکی از هم رزمان #شهیدهمّت در این باره می گوید: یک شب در مقّر بودیم. شنیدیم که کسی صدا می زند: من می خواهم بیایم پیش شما. گفتیم که اگر می خواهی بیاییی، نترس، بیا جلو. او گفت: من #حاجهمّت را می خواهم. او را پیش #حاجی بردیم. آن مرد کُرد، با دیدن #حاجهمّت، خواست دست او را ببوسد، ولی حاجی اجازه نداد. آن مرد گفت که آمده است پناهنده شود و اشتباه کرده است که به طرف ضدانقلابیون رفته است. او با اخلاقیات و رفتارهای دوستانه و مهربانانه #حاجهمّت، شیفته او شده بود و از این که #حاجهمّت به او اجازه داده بود که یک پاسدار باشد، بسیارخوشحال بود.
جالب این جاست که تعداد دیگری از افراد گروهک های فریب خورده هم که خود را تسلیم کرده بودند، درهمان لحظه ورود، سراغ #حاجهمّت را می گرفتند و می گفتند: #حاجهمّت کیست؟
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
#لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ
@yousof_e_moghavemat
وقتی
دل و دیدهات
با خـــــدا باشد؛
دشمن هرچه نزدیکتر؛
در نظرت کوچکتر میشود ...
#سردار_حاجمحمد_سوداگر
#لشگر__31_عاشورا
#هشت_سال_دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
🌸افضل الساعات
داخل چادر، بچهها جمع بودند. میگفتند و میخندیدند. هر کسیچیزی میگفت . فقط یکی از بچهها به قول معروف رفته بود تو لاک خودش!
ساکت گوشهای به کوله پشتی اش تکیه دادهبود و فکورانه حالتی به خود گرفته بود.
یکباره رو به جمع کرد و گفت: اگه خیلی حال دارین به سوال من جواب بدین."
"هر کی جواب درست بده بهش جایزه میدم."
بچهها هنوز گیج بودند و به هم نگاه میکردند که گفت: " آقایون افضل الساعات (بهترین ساعت ها) کدام است؟"
پچ پچ بچهها بلند شد. یکی از بچهها گفت: "قبل از اذان، دل نیمه شب، برای نماز شب"
با لبخندی گفت: "غلطه، اشتباه فرمودین."
دیگری گفت: " به نظر من اذان صبح وقت نماز و...!"
گفت: " اینم غلطه!"
هر کدام ساعتی خاص را براساس اطلاعات و برداشتهایخود گفتند. نیم ساعتی از شروع بحث گذشته بود، هر کسی چیزی میگفت و جواب او همچنان "نه" بود.
همه متحیر با کمی دلخوری گفتند: "آقا حالگیری میکنیها، ما نمیدونیم."
و او با لبخندی زیبا گفت: "از نظر بنده بهترین ساعت ها، ساعتی است که ساخت وطن باشد و دست ِ کوارتز و سیتی زن و سیکو پنج رو از پشت ببنده!"
تصویر رزمندگان
#لشکر_25_کربلا
#طنز_جبهه
@yousof_e_moghavemat
🌸 #درس_گفتار_حاج_همت 🚩
💠«...در بحث شهادت هم درجاتی وجود دارند. در بحث درجات شهادت، #شهادت آن کسی بیشتر در درگاه خدا پذیرفته میشود که مظلومانه تر از سایر #شهدا به #شهادت رسیده باشد. چرا الان امام حسین علیه السلام بیشتر عاشق دارد؟ چون مظلومانه #شهید شده است. چرا مردم به #رجایی بیشتر عشق دارند؟ چون او مظلومانه #شهید شده است. چرا وقتی نماینده اسبق امام در سپاه مُرد، هیچ کس نمی گوید خدا او را بیامرزد؟! دیگر رُک میگویم! #شهادت در راه خدا درجه دارد. چرا وقتی حجت الاسلام #هاشمی_نژاد در مشهد #شهید شد، آن طور باشکوه او را تشییع کردند؟ چرا امام از او با عظمت یاد کرد و به او لقب #جوانمرد_فاضل را داد؟...»
📓 برگرفته از کتاب ارزشمند و پرمغز #به_روایت_همت ، صفحه ۳۸۴.📩
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
@yousof_e_moghavemat