eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
270 دنبال‌کننده
19هزار عکس
3.3هزار ویدیو
43 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید مصطفی ردانی پور🌷 فرمانده قرارگاه فتح (نفرجلو با پیشانی بند قرمز وپرچم یا ابوالفضل هستند) @yousof_e_moghavemat
🥀 شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن؟ مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد .. سمت چپ سمت راست لحظه هایتان شهدایی @yousof_e_moghavemat
شبیه شهدا رفتار کردن سخت نیست..... فقط کمی حواس جمع میخواهد... در عیادت @yousof_e_moghavemat
سر از سجده بلندکرد چشمانش خیس اشک و رنگش پریده بود نگران شدم گفتم چیزی شده؟ گفت ساعت ۱۱ و ۱۲ فقط برای خدا گذاشتم به کارهایم فکر میکنم از خودم میپرسم برای خدا چه کردم؟ 🌹 @yousof_e_moghavemat
هق هق گريه می‌كرد؛ نفسش بالا نمی‌آمد. تا آن روز بچه‌ها حاج حسين خرازی را آن طور نديده بودند. همه می‌دانستند كه سينه مصطفی ردانی پور مأمني بوده براي دلتنگی‌های حاج حسين. زمانی كه قلب حسين از آماج تير هجران ياران و دوستان شهيدش فشرده می‌شد، تنها آغوش مصطفی می‌توانست آرام بخش لحظه‌های سرد و سنگينش باشد. آن شب همه گريه می‌كردند. بچه‌ها ياد شب‌هايی افتاده بودند كه مصطفی برايشان دعا می‌خواند. هركس يك گوشه‌ای را گيرآورده بود، برايش زيارت عاشورا يا دعای توسل می‌خواند. ❣️حاج حسين بچه‌ها را فرستاد بود جنازه‌ها را بياورند. سری اول صد و پانزده شهيد آوردند. مصطفي نبود. فردا صبح بيست و پنج شهيد ديگر آوردند باز هم نبود. منطقه دست عراقی‌ها بود. چند بار ديگر هم عمليات شد اما از او خبري نشد. جنگ هم كه تمام شد دوستانش رفتند دنبالش روی تپه‌های برهانی؛ توي همان شيار. همه جاي تپه را گشتند، نبود! سه نفر همراهش را پيدا كردند اما از خودش خبري نشد. مصطفی برنگشت كه نگشت. تولد: اول فروردين 1337، اصفهان شهادت: 15 مرداد 1362، عمليات والفجر2 حاج عمران سمت: فرمانده قرارگاه فتح @yousof_e_moghavemat
سن در هنگام شهادت: 25 سال اهل شهرستان اصفهان 🍃روزهای پیروزی انقلاب بود. از صبح تا شب دنبال فعالیت های انقلاب بود. مصطفی بیست سالش بود. درس و بحث را کنار گذاشته بود. در یاسوج سپاه تشکیل شد. مصطفی به عنوان فرمانده سپاه یاسوج انتخاب شد. ابتدا قبول نمی کرد اما وقتی پای مسائل شرعی و حفظ انقلاب به میان آمد این مسئولیت را پذیرفت. حالا یک جوان بیست ساله باید یک نظامی عقیدتی را در یک استان مرکزی و مهم مدیریت کند. بزرگترین مشکل استان کهکیلویه بحث خان و خان بازی و نظام ارباب و رعیت بود. 🍃اهالی یکی از مناطق روستایی از خان منطقه ی خود شکایت کرده بودند. خان با تفنگچی های خود مردم را اذیت می کرد. وقتی به روستا رفتیم، خبری از خان نبود، آنها به کوهستان رفته بودند. رفتن به کوهستان خطرناک بود. برای شناسایی مقداری در کوهستان حرکت کردیم. شب در روستا ماندیم. 🍃صبح دیدیم ردانی نیست. گفتند: "از نیمه شب از او خبری نیست. شاید آدم خان او را برده باشند." هنوز هوا روشن نشده بود که با رفقا از خانه بیرون آمدیم. دیدیم دو نفر از دامنه کوه پایین می آیند. یک نفر یقه دیگری را گرفته بود و با سرعت پایین می آمد. وقتی پایین رسیدند ترس ما برطرف شد. باور کردنی نبود. مصطفی دستان خان را بسته بود. یقه او را گرفته و به پایین می آورد. همه بچه های سپاه فهمیدند مصطفی فقط یک روحانی و مبلغ نیست. او پای کار که برسد یک فرمانده شجاع نظامی است. 📚 کتاب مصطفی، صفحه 45 الی 47 @yousof_e_moghavemat
💠 خاطره ای از شھید جاویدالاثر مصطفی ردانی پور طلبه و شاگرد آیت‌الله بهجت و آیت‌الله بهاءالدینی- جانشین شهید خرازی در لشکر امام حسین (ع) 👇👇 را آمده بود خانه... به دوستش علی می گفت: «امسال ماه رمضون از خدا احدی الحسنیین را خواستم؛ یا یا .» هر شب با موتور علی می رفتند دعای ابوحمزه، هر سی شب! وقتی دعا را می خواندند، توی حال خودش نبود، ناله می زد، داد می کشید ، استغفار می کرد ، از حال می رفت. از دعا که بر می گشتند، گوشه ی حیاط، می ایستاد نماز شب می خواند. زیر انداز هم نمی انداخت، هنوز دستش خوب نشده بود؛ نمی توانست خوب قنوت بگیرد، با همان حال، العفو می گفت، گریه می کرد، می‌گفت: « ماه رمضون که تموم بشه، من هم تموم می شم ...» 🔹یک ماه از رمضان نگذشته بود که دعایش مستجاب شد و آسمانی گشت🌷 (منبع: 📚 کتاب: یادگاران جلد هشت-کتاب شهید ردانی پور، ص 75) @yousof_e_moghavemat
1.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شوخی های ، از فرماندهان قرارگاه با شهید احمد کاظمی، فرمانده لشگر 8 نجف در حین عملیات با لهجه شیرین اصفهانی😄 @yousof_e_moghavemat
شهید ردانی پور: 🌟مانند علی بن ابی طالب (ع) در دعا میخوانیم «و لا تأخذه فی الله لومة لائم » در راه خدا حرکت کردن سختی و رنج دارد، موانع زیاد است و با صبر و استقامت راه انبیاء را ادامه دهید. 📚منبع: فرازی از @yousof_e_moghavemat
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | خاطره شنیدنی شهید صیاد شیرازی از دستور امام خمینی و 🗓 ۱۵مرداد۱۳۶۲ شهادت حجت‌الاسلام شهید سرلشکر پاسدار مصطفی ردانی‌پور @yousof_e_moghavemat
‍ 🌷ساعتی برای خدا🌷 گفتم: با فرمانده تون کار دارم گفت: الان ساعت ۱۱ هست ملاقاتی قبول نمی‌کنه! . رفتم پشت در اتاقش در زدم گفت: «کیه؟» گفتم: مصطفی منم... سرش را از سجده بلند کرد؛ چشم هایش سرخ و رنگش پریده بود... نگران شدم! ✳️گفتم چی شده مصطفی؟ خبری شده، کسی طوریش شده؟ دو زانو نشست سرش را انداخت پایین، زل زد به مهرش گفت: یازده تا دوازده هر روز را فقط برای خدا گذاشتم! از خودم می‌پرسم کارایی که کردم برای خدا بوده یا برای خودم... 🌷 📚برگرفته از کتاب مصطفای خدا @yousof_e_moghavemat