#گزیده_کتاب
«نخلهای بیسر»
┄═❁❁═┄
وقتی بی حوصله و نگران است، به آن پناه مي برد؛ به قرآن قديمی جلـد چرميای كه از پدر برايش به ارث مانده است .
قرآن را بـاز مـی كنـد و مـشغول خواندن ميشود.
گرم خواندن شده كه صداي ناله تلفن بلند مي شود. به اتاق مي پرد و گوشي را برمي دارد. دستپاچه اَلو مي گويـد و منتظـر صـداي ناصـر اسـت، كـه تلفنچـي ميگويد:
با خرمشهر صحبت كنين.
صداي او قطع ميشود و صداي ضعيفتري به گوش ميرسد:
ـ سلام عليكم!
صدا صداي ناصر نيست اما به گوش زن آشناست؛ صداي صالح است؛ سيد صالح موسوي.
ـ سلام عليكم، بفرماييد.
ـ بتول خانم، يه خبر خوش، تبريك تبريك!
ـ چيه صالح؟ چه خبری؟
ـ تا چند دقيقه ديگه همه ايران ميفهمن؛ شايدم همه ی دنيا!
ـ خرمشهر آزادشده؟
ـ آره؛ گرفتيمش؛ من از خط اومدم مهمات ببرم؛ گفتم اول خبرو به شـما بـدم كه مادر دوتا شهيدين.
چهره زن گل انداخته؛ خنده از لبش كنار نمي رود؛ روي پـايش بنـد نيـست؛
بياختيار اشك میريزد و اين پـا آن پـا مـی كنـد.
حرفـي بـه گلـويش آمـده و ميخواهد آن را بزند اما شادی امان نمي دهد.
لب بـاز مـی كنـد و بريـده بريـده ميگويد:
«ديگه حالا... اگه ناصر هم... شهيد بشه... غمي ندارم.»
ـ چی؟
ـ ميگم حالا ديگه اگر ناصر هم شهيد بشه، غمی ندارم.
ـ «پس... پس ناصر هم شهيد شد...»
#کتاب
#نخلهای_بیسر
نویسنده:قاسمعلی فراست
@yousof_e_moghavemat
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺؛
🍃🍂🌺🍃🍂🌺؛
🍂🌺🍂؛
🌺؛
🍂 #گزیده_کتاب
«خرمشهر پایتخت جنگ»
روزنوشت های شهید
بهروز مرادی
به کوشش: قاسم یاحسینی
⊰•┈┈📚┈┈⊰•
۲۴ فروردین ۱۳۶۱: دیروزکه از راه اهواز به آبادان می آمدیم، تعدادی تانک و خدمه های آنها در حال حرکت به طرف آبادان بودند. نیروهای جدیدی هم از دارخوین در بیابان ها پیاده شده بودند. در ایستگاه ۱۲ هم چند واحد ارتش دیده می شد که به تازگی به منطقه آمده بودند. همه چیز گواهی بر یک حمله می دهد.
بیشترین صحبت بچه ها در مورد حمله خرمشهر است. عبدالله ورانی چند تابلو برای خرمشهر خواست. بالاخره بعد از یک سال و هفت ماه کم کم داریم به روز موعود نزدیک می شویم؛ شاید عده ای از این بچه ها آخرین روزهای عمرشان باشد. کسی چه می داند؟ اما خوش به حال کسی که خرمشهر را زیارت می کند و بعد شهید می شود. [...]
۲۶ فروردین ۱۳۶۱: صبح، مشغول تهیه تابلوهای خرمشهر بودیم؛ بعدازظهر، به تمرین تیراندازی هجومی گذشت. [...]
۳۰ فروردین ۱۳۶۱: دیشب در جاده اهواز – شادگان، نیروهایی را دیدم که برای فتح خرمشهر آمده بودند. مثل اینکه به یاری خدا، حمله نزدیک است. داشتم تابلوهای فتح خرمشهر را می نوشتم که بچه های صدا و سیمای رشت در مورد اینکه چرا نوشته ای جمعیت: 36 میلیون نفر، با من صحبت کردند. بعد هم چند عکس در زیر تابلوها با هم گرفتیم.
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat