همیشه آیه وجَعلنا را زمزمه میکرد،
گفتم:آقا ابرام این آیه برای محافظت
در مقابل دشمن است اینجا که دشمن
نیست،ابراهیم نگاه معناداری کرد و گفت:
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود دارد؟!
راوی یکی از همرزمان شهید
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
وقتی#جوانی را به جرم فروختن نوار غیر مجاز به کمیته آوردند و نوار هایش را از بین بردند، #ابراهیم دلش برای آن جوان سوخت.
به مقدار#قیمت نوار هایش به پسرک پول داد تا کاسبی جدیدی را برای خود راه بیاندازد.
این گونه، هم مال#حلال به دست می آورد، هم صدای حرام و مبتذل نمی فروخت.
او یاد داد که باید این گونه#باگناه مبارزه کرد . هم#حرام را از بین برد هم شخص را بیکار نکرد.
•برگرفتھازکتابخدایخوبابراهیم📚
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
😁لبخند
خاطره ای کمتر منتشر شده از شهید ابراهیم هادی
با ابراهیم به دیدن یکی از رزمندگان ساکن روستای مسگر آباد تهران رفتیم.
ما را به خانه اش دعوت کرد. یک سینی کاهو و شربت برای ما آورد.
من خیلی مودبانه چند تا برگ کاهو برداشتم و آرام خوردم.
ابراهیم گفت: خیلی با کلاسی. اینجوری که کاهو نمیخورن. راحت باش.
بعد یکدسته کاهو را برداشت و خلاصه همه را توی دهانش فرو کرد. لپ های ابراهیم باد کرده بود و به زور میخواست کاهوها را بجود!
همان موقع پدر دوست ما وارد شد. به احترام ایشان بلند شدیم و سلام کردیم.
ابراهیم دست داد و دست دیگرش را جلوی دهانش گرفته بود. اما با هر جمله ای که می گفت مقداری از کاهوها بیرون می ریخت!
وقتی بیرون آمدیم گفتم: راستی ابرام جون چه جوری باید کاهو خورد؟!
خلاصه تا مدت ها یاد آن روز که می افتادیم حسابی می خندیدیم.
✅راوی: برادر علی صادقی از همرزمان شهید
تصویر: #شهید_ابراهیم_هادی (سمت راست) و #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری ( سمت چپ)
@yousof_e_moghavemat
#سیره_شهدا
#شهید_ابراهیم_هادی
🌺 یک روز مدیر مدرسه راهنمایی پیش من آمد. با من صحبت کرد و گفت: تو رو خدا، شما که برادر آقای هادی هستید با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه!
🌼 گفتم: مگه چی شده؟
کمی مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول می داد به یکی از شاگردها تا هر روز زنگ اول برای کلاس نان و پنیر بگیرد!
آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه های منطقه محروم هستند.😔
اکثرا سر کلاس گرسنه هستند. بچه گرسنه هم درس نمی فهمد.🚫
مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم.😡
گفتم: نظم مدرسهٔ ما را به هم ریختی، در صورتی که هیچ مشکلی برای نظم مدرسه پیش نیامده بود.❌
🔵 بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم 🗣: دیگه حق نداری اینجا از این کارها بکنی. آقای هادی از پیش ما رفت. بقیهٔ ساعت هایش را در مدرسه دیگری پر کرد.
🌺 حالا هم بچه ها و اولیاء از من خواستند که ایشان را برگردانم.
💎 همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف می کنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیاری از دانش آموزان بی بضاعت و یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم.✏️📖
🌸 با ابراهیم صحبت کردم. حرف های مدیر مدرسه را به او گفتم اما فایده ای نداشت. وقتش را جای دیگر پر کرده بود.
💐 ابراهیم در دبیرستان ابوریحان، نه تنها معلم ورزش، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار بچه ها بود. دانش آموزان هم که از پهلوانی ها و قهرمانی های معلم خودشان شنیده بودند شیفته او بودند.😇
📚ازکتاب: سلام بر ابراهیم ۱
@yousof_e_moghavemat
با عصاي زير بغل توی كوچه راه ميرفت.
مدام به آسمان نگاه میكرد و سرش را پايين می انداخت.
رفتم جلو و ازش پرسيدم: آقا ابرام چی شده!؟
اول جواب نميداد. اما با اصرار من گفت:
هر روز تا اين موقع حداقل يكی از بندگان خدا به ما مراجعه ميكرد و هر طور شده مشكلش رو حل ميكرديم.
اما امروز از صبح تا حالا كسی به من مراجعه نكرده! ميترسم كاري كرده باشم كه خدا توفيق خدمت را از من گرفته باشه...
📚(منبع: سلام بر ابراهیم جلد یک)
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
📸 دستخطی که از شهید ابراهیم هادی برجای مانده
🔹راستی اینجا به ما خیلی خوش میگذرد چون رزق مومنین دائما برقرار میباشد. رزق مومن که می دانید چیست؟ از همان سور های امام حسینی است که دائم برقرار است و ما هم آن را توی رگ میزنیم که قوت بگیریم؛ که اگر با دشمن رو به رو شدیم با یک مشت به درک واصلشان کنیم. والسلام. ابراهیم هادی
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
جز ڪوی تو
در دل نبوَد
منزل دیگر ...
#شهید_ابراهیم_هادی (نفر اول نشسته از سمت راست)
#گردان_کمیل
@yousof_e_moghavemat
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که به دزدها هم کمک میکرد...
🔰 به مناسبت #سالروز_شهادت
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat
#مثل_همیشه_حلال_مشکلات....
🌷از جبهه برمیگشتم، وقتی رسیدم میدان خراسان، دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فکر؛ الان برسم خانه همسرم و بچههایم از من پول میخواهند. تازه اجارهخانه را چه کنم؟ سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبی نداشت.
🌷سر چهارراه عارف ایستاده بودم. با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند. من اصلاً نمیدانم چه کنم؟ در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد، مرا در آغوش کشید. چند دقیقهای صحبت کردیم. وقتی میخواست برود اشاره کرد: حقوق گرفتی؟ گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولی مهم نیست.
🌷دست کرد توی جیب و یک دسته اسکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمیگیرم، خودت احتیاج داری. گفت: این قرضالحسنه است. هروقت حقوق گرفتی پس میدی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت. آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم. خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.
🌹خاطره ای از فرمانده جاویدالاثر شهید ابراهیم هادی
راوی: سردار محمد کوثری فرمانده اسبق لشکر حضرت رسول (ص)
منبع: سایت خبرگزاری میزان
#شهید_ابراهیم_هادی
@yousof_e_moghavemat