eitaa logo
مه‌شکن | بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
494 دنبال‌کننده
2هزار عکس
376 ویدیو
19 فایل
ادمین: @Seyedmj صفحه رسمی ما در تلگرام: t.me/basij_yums صفحه ی رسمی ما در بله: ble.ir/basij_yums صفحه رسمی ما در اینستاگرام: instagram.com/mehshekan
مشاهده در ایتا
دانلود
6.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 | شب تاسوعا 🥀 علقمه گفتم و دیدم که عمودی آمد 🥀 ناگهان در وسط معرکه سقا افتاد 🥀 شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند 🥀 گذر گرگ به آهوی حرم ها افتاد اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ ◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن ◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین ◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن ◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 | قمر بنی هاشم 🍂 شیری افتاد ز پا و همگی شیر شدند... ◾️یکی از القاب اباالفضل ،اَبَاالقِربَه ست؛ یعنی پدر مشک... چرا به عباس میگن پدر مشک ؟! چون وقتی دستاش رو زدن مثل پدری که بچش رو بغل میکنه، مشک رو داد تو شکمش و خودشُ انداخت رو مشک! همه‌ی حواسش به مشکِ مبادا این مشک پاره بشه .. چهار هزار تیر انداز همه یه هدف داشتند.. اون شمر ملعونُ اون شبث ملعون گفتن نباید این آب به خیمه ها برسه؛ هرکی هر کاری میتونه بکنه! فَوَقف العَباس مُتَحیِرا؛ دیدن عباس متحیر ایستاد... چرا متحیر؟! نگاه کرد دید مشک آبُ زدن؛ آب داره رو خاک میریزه.. دیگه جلوتر نرفت؛ نمیتونه برگرده؛ دست نداره، مشک نداره! دید دیگه راه به جایی نداره، نه شمشیری، نه نیزه ای، نه مَشکی، نه آبی، نه دستی... شمر ملعون گفت آب تموم شد قصه ش، دستم که نداره! برید کار عباس رو تموم کنید. عده عده میرفتن دور عباس... بدون شمشیر بود، اما فرار میکردن! شمر یقه‌ی یکی رو گرفت گفت مگه نمیگید دست نداره مگه نمیگید مشک آبشُ زدن مگه نمیگید بدن پر از تیره پس چرا کارشو تموم نمیکنید؟! یه نانجیب گفت: شمر! دست نداره، شمشیر نداره، اما دوتا چشم داره؛ یه جوری نگاه میکنه زهرت آب میشه؛ هیچکس جرات نداره جلو بره تا این چشما رو هست... صدا زد حرمله بیا؛ یه کاری میکنم دیگه جایی رو نبینه! تیر رو زد؛ سر عباس رفت عقب، کلاه خود افتاد! سر برهنه شد... یه جوری عمودُ زد تا ابرو متلاشی شد؛ از بالای اسب با صورت خورد زمین! اما تیر کجا رفت... وقتی ابی‌عبدالله رسید کنار عباس، آروم شمشیرش رو گذاشت زمین؛ سر رو گذاشت رویِ زانوهاش.. یک نگاه کرد دید یک چشم با تیر از بین رفته؛ تیر رو آروم از چشم زخمی در آورد. با گوشه‌ی آستین خون هارو پاک کرد. دید چشم سالم داره گریه میکنه! صدا زد تو چرا گریه میکنی، من بی برادر شدم! گفت حسین دارم برای شما گریه میکنم.. چرا برای من؟! آخه الان شما سر منو از روی خاک برداشتی، اما یک ساعت دیگه هیچکس نیست سر شما رو برداره! ━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━ 🇮🇷 معاونت فرهنگ‌سازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج