فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 #ماه_محرم | شب اول
🥀 این خبر را برسانید به کنعانی ها
🥀 بوی پیراهن خونی کسی می آید...
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ ، عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
◾️اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
◾️وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین
◾️وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن
◾️وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
🥀 فرارسیدن ایام عزاداری سید و سالار شهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین (ع) تسلیت باد.
🏴 محرمالحرام ۱۴۴۶
#شب_اول
#مسلم_بن_عقیل
━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━
🇮🇷 معاونت فرهنگسازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج
🕯 #آن_۷۲_تن | مسلم بن عقیل
📜 یک نامه بنویسید که حسین(ع) نیاید...
امام حسین(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. وقتی مسلم در مسجد کوفه نماز می خواند تا دم در مسجد از جمعیت پر می شد. یک شب عبیدالله اعلام کرد که هر کس از مسلم طرفداری کند دستگیرش می کنیم. مسلم بن عقیل نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، دید یک نفر هم پشت سرش نیست. همه رفته بودند.
در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر می کنند؛ یکی شوهرش خانه نبود می گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. یکی پسرش بیرون بود.دیگری برادرش نبود. مسلم کنار کوچه ای از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشت. زنی به نام طوعه جلوی در نشسته بود . او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید آقایی از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت را به دیوار خانه من گذاشتی؟ چرا به خانه ات نمی روی؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ایستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم.
مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این زن به دارالامارة خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقیل! خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد سوار اسبش شد. شمشیر می زند و می کشد. دشمنان را روی زمین می ریزد. این بی انصافها دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر سرش ریختند.
بعد از پیکار عظیم مسلم را گرفتند. دستان وی را به پشت سر بستند. او را به طرف دارالامارة آورند. وقتی عبیدالله رسید شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کارها می افتد باید پیه کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گریه می کنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا قسم اگر برای کشته شدن خودم گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که نامه نوشته ام تا حسین(ع) به کوفه بیاید. می ترسم امام حسین (ع) دست زن و بچه اش را بگیرد و به طرف شما مردم بی وفا بیاید. هنگامی که می خواستند او را بکشند فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم این است وقتی مرا کشتید بدنم را روی خاکها نگذارید! مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره مرا بفروشید و قرضهایم را ادا کنید. یک وصیت دیگر هم دارم وآن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید که حسین(ع) نیاید...
آی غریب حسین!
#شب_اول_محرم
#مسلم_بن_عقیل
━━━◈❖✿❖◈━━━🖤━━━◈❖✿❖◈━━━
🇮🇷 معاونت فرهنگسازی بسیج دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی یاسوج