eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁زخمیان عشق🍁
تو در من زنده ای من در تو ما هرگز نمی میریم...! #هوشنگ_ابتهاج ✍ #شهید_سیدرحمان_هاشمی 💚 #شهید_محمدرض
سمت راست: 💚 سمت چپ: ❤️ محمد و رحمان هر دو رفیق بودند بچه محل، عضو یک گردان و با هم عقد اخوت خونده بودند محمد شده بود فرمانده؛ رحمان رو گذاشت بیسیم چیش. اما رحمان تو کربلای ۵ پر کشید و رفت... محمد خیلی بیقراری میکرد چند بار وقتی میخواست مداحی کنه اول دعا که اومد بسم الله رو بگه وقتی به بسم الله الرحمن میرسید دیگه نمیتونست ادامه بده گریه امانش نمیداد یه شب محمد تو مناجاتای سحرش با رحمان صحبت میکرد. رفیق بنا نبود نامردی کنی و... بالاخره نوبت محمد شد با پهلوی دریده به دیدار خدا بره و اینگونه بود که محمد رضا تورجی زاده فرمانده گردان یا زهرا از لشکر امام حسین اصفهان بعد از گذشت چند ماه از شهادت دوستش سید رحمان هاشمی به خدا پیوست... مزارشون کنار هم تو گلزار شهدای اصفهان قرار دارد. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#مصطفی_و_نذرش زمانی که هیئت را بنا کرد اصلا از نذرش اطلاعی نداشت. یک روز آمد خانه و با خوشحالی گفت: مامان یک هیئت به اسم حضرت عباس ( ع) زدم. خیلی خوشحال شدم و اشک در چشم هایم جمع شد. وقتی دید دارم گریه می کنم با تعجب علتش را پرسید؟ اشک هایم را پاک کردم و گفتم: آخه تو رو نذر عمویم عباس(ع) کردم حالا خوشحالم که این کاروکردی . ازآنجا متوجه شدم که حسابی هوای مصطفي را دارند. برای مصطفي خیلی اتفاقهای خطرناکی می افتاد و همیشه ختم بخیر می شد. همیشه برایم عجیب بود که چقدر مصطفي درمعرض خطر بوده و همیشه به خیر گذشته. کنجکاو حکمت خدا می شدم..... حالا خوب دلیلش را می فهمم. عمویم مصطفی را برای خاندان آل علی علیه السلام انتخاب کرد. #شهید_مصطفی_صدرزاده ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
‌دلگیر نباش دلت که گیر باشد رها نمی‌شوی! یادت باشد ، خدا ، بندگان خود را با آنچه بدان دلبسته‌اند می‌آزماید ... آزاد بودن،شرط شهادت است. #بسیج #شهادت نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خوشا آنانکه در این باغ چون گل صباحی چند خندیدند و رفتند اولین نفر نشسته از راست #شهید_محمود_خاکسار ❤️ (فتح المبین) سومین نفر نشسته از راست #شهید_سعید_مکانیکی ❤️ (مطلع الفجر) چهارمین نفر نشسته از راست #شهید_محمد_محسن_پور ❤️ (ترور شهری) نفرسوم ایستاده از راست #شهید_سیدحسن_سیدعشقیان 💚 (فتح المبین) این عکس در سال 1359در محوطه سابق سپاه شهرستان بابل ( محله بیژن حاجی ) گرفته شده است. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
شاید تحمل کردن بعضی چیزها سخت باشد ولی اجباریست؛ مثلِ گرمایِ تابستان بارانِ پاییز برفِ زمستان جایِ خالی اش ‌... #رضا_کریم_پور ✍ #شهید_رضا_عادلی ❤️ ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
دوره جوانی ابراهیم بود. در بازار کار میکرد. ابراهیم هفته ای یکبار ما را در چلوکبابی محل دعوت می‌کرد. چند هفته گذشت. یکبار گفت: امروز مصطفی پول غذا را حساب کرد. همه از او تشکر کردیم. هفته بعد گفت: امروز سعید پول غذا را حساب کرد و همینطور هفته های بعد... ابراهیم شهید شد. یکروز دور هم نشسته بودیم. بحث چلوکباب شد. مصطفی گفت: یادتان می آید که ابراهیم گفت مصطفی امروز پول غذا را می‌دهد؟ آن روز هم پول را ابراهیم داد. اما برای اینکه من خجالت نکشم... سعید با تعجب گفت: من هم همینطور... و بقیه هم همین را گفتند. آن روز فهمیدیم در تمام مدتی که ما با ابراهیم چلوکباب می‌خوردیم تمام پول غذا را خودش میداد. چون ما از لحاظ مالی ضعیف بودیم؛ اما این کار را کرد که ما هم از غذای خوب لذت ببریم. چه آدمی بود این ابراهیم. 💔 📔سلام بر ابراهیم2 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
من؛ من با صدای نفس کشیدنت هم عاشقی میکنم حتی اگر آرام و بی صدا خودم را بگذارم در دست‌هات و بروم حتی وقتی از کنارت رد شوم نه! تو را با هیچ چیز عوض نمیکنم حتی با زندگی ! #عباس_معروفی ✍ #شهید_عبدالرشید_رشوند ❤️ #سالروز_شهادت 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
من؛ من با صدای نفس کشیدنت هم عاشقی میکنم حتی اگر آرام و بی صدا خودم را بگذارم در دست‌هات و بروم حتی
 یه روز رفتیم صبگاه سر مزار شهدای گمنام دستاش رو برد بالا زد رو سنگ قبر شهید گمنام. گفتم چرا اینجوری میکنی، فردا شهید بشی میام اینجوری میزنم گفت باید از شهید این جوری حاجت بگیری . رفتم سر قبرش کارم گره خورده بود دستام رو بردم بالا محکم زدم روسنگ قبرش گفتم حاجی کارم گیره یه کاری بکن.. شب تو خواب دیدمش اومد باهم می چرخیدیم. گفت راستی کارت چیشد؟ ( می دونستم شهید شده ها) گفتم حاجی کارم بد گره خورده .گفت کارت حله ایشالله ردیفه. اذان زد بیدار شدم. صبح ساعت 11 بود که یکی از بچه ها بهم زنگ زد گفت فلانی کارت ردیف شده.! اشک تو چشام جمع شد یاد حرف حاجی افتادم ❤️ 🌹 ✍ مزار واقع در امامزاده محمد کرج نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
از دل عاشق برآید آفتاب نور گیرد عالمی از پیش و پس #مولانا ✍ #شهید_ایوب_اسلامی_نیا ❤️ #مدافع_وطن 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
عشق را خلوت خاصی است که از مشتاقان هر که از خویش برون رفت، درون می آید ... #صائب_تبریزی ✍ #شهید_محمد_کیهانی ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
📸 ساعاتی پیش؛ تصویری از دیدار امروز جمعی از بسیجیان سراسر کشور با رهبر انقلاب. ۹۸/۹/۶ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
📸 ساعاتی پیش؛ تصویری از دیدار امروز جمعی از بسیجیان سراسر کشور با رهبر انقلاب. ۹۸/۹/۶ نشر معارف شه
‌🔰 رهبر انقلاب با اشاره به حوادث اخیر: 👈 توطئه بسیار خطرناکی توسط مردم نابود شد 👈 لازم میدانم تکریم و تعظیم خود را به ملت بزرگ ایران تقدیم کنم 🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار بسیجیان: 🔹️ لازم میدانم تکریم و تعظیم عمیق خودم را به ملت بزرگ ایران به مناسبت حرکت پُرشکوهی که این چند روز انجام دادند، تقدیم کنم. حقیقتاً ملت ایران یک بار دیگر ثابت کرد که قدرتمند و باعظمت است. 🔹️ یک توطئه‌ی عمیقِ وسیعِ بسیار خطرناکی که آن‌همه پول خرج آن شده بود و زحمت کشیده بودند که بتوانند در یک بزنگاهی این حرکت را انجام دهند -حرکت تخریب، شرارت و آدمکشی که به‌واسطه‌ی قضیه‌ی بنزین فکر کردند فرصت پیدا شده و لشکر خود را وارد کردند- این حرکت به‌وسیله‌ی مردم نابود شد. 🔹️ بله؛ نیروی انتظامی، بسیج و سپاه وارد میدان شدند و در مواجهه‌ی سخت، کار و وظیفه‌ی خود را انجام دادند لکن کاری که ملت در این یک هفته‌ی قبل کردند، از هر حرکت میدانی بالاتر و مهم‌تر بود؛ حرکتی که از زنجان و تبریز شروع شد و به همه‌ی شهرهای کشور و حتی روستاها رسید و آخر هم در تهران این حرکت به این عظمت انجام گرفت. 🔺️ آن دشمن اصلی یعنی استکبار جهانی که پشت مانیتورها نشسته‌اند میفهمد که این حرکت یعنی چه. آنها تودهنی میخورند و وادار به عقب‌نشینی میشوند. ۹۸/۹/۶ 🏷 ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#حشمت‌الله_طبرزدی بسیجی دیروز و #معاند امروز، اولین دانشجوی بسیجی واضع لفظ #امام_خامنه‌ای و مبلغ مرجعیت رهبری در نشریه پیام دانشجو مورخ ۱۳۷۳/۹/۵... #بسیج #رهبر_انقلاب 💠 عزیزان من #بسیجی شدید، مبارک است اما بسیجی بمانید؛ بسیجی ماندن متوقف به اینستکه دائم خودمان را مراقبت کنیم تا از راه بیرون نرویم! ۱۳۸۴/۰۹/۰۴ 💠 ما #بسیجیان باید از آفتها نسبت به خودمان پرهیز کنیم، آفت غرور، آفت ریا آفات مهلکی است! ۱۳۹۱/۰۹/۰۱ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
در اثبات ِ عــــآشقے باید #سنگِ_تمام بگـــذارے ... سنگ ِ تمام ؛!!! او بـِرانَد ! تو بیـــــایے... #شهدا_شرمنده‌ایم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmi
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید ✍ قسمت: 4 🌱همیشه میگفت میخواهم برایت خاطرات قشنگ و به یاد ماندنی بسازم، اولین‌ها خیلی خوب در ذهن انسان میماند، میخواهم برایت اولین‌های خوبی بسازم و نمیخواهم چیزی بخواهی و به آن نرسی. 🌱گاهی اوقات کارهایی میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنی میگفت تو ارزش بهترین ها رو داری، مثلا لباس عروس‌، عروسی‌مان را برایم خرید و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی و من لباس دامادی‌ام . 🌱اما چقدر دنیا بی‌رحم بود. هنوز به دو ماه نرسیده بود پوشیدن لباس عروس که رخت سیاه عزای ایمانم پوشیدم و همه آرزو‌هامون جلوی چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت. و به سالگرد نکشید که دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم. 🌱اولین تولد بعد از عقدمان بود، برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان می‌خواهد برای من چه کار کند. 22 فروردین سال 92 عقد کردیم و 31 اردیبهشت تولد من بود. از صبح زود منتظر بودم و دل توی دلم نبود که حالا چه برنامه‌ای برای من دارد. تا عصر آن روز هیچ خبری نبود و من ناراحت که چرا سال اولی ایمان هیچ کاری برای من نکرده. 🌱عصر با ماشین پدرش آمد دنبالم تا برویم بیرون، توی ماشین مدام به اطرافم نگاه میکردم و منتظر بودم که حالا یه کادویی از توی داشبورد ماشین و یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم میکنه، اما هیچ خبری نبود... ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی #کانال_زخمیان_عشق بهترین کانال شهدایی در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍عمو منتظر تاییدش بود هنوز، دوبار دهن باز کرد بی هیچ صوتی اما دفعه ی سوم فقط گفت: _نه! خطوط روی پیشانی عمو انگار کم کم تبدیل به کور گره می شد! _حرف حسابی داری بگو تا بشنویم بابا طاها فکش منقبض شده بود. دستی به موهاش کشید و با سری که پایین بود گفت: _آقاجون ما یکم فرصت می خوایم... با اجازه ی شما البته... بهتره قرار آخر هفته رو فعلا کنسل کنید. _یعنی چی؟ _یعنی همین. مامان و زنعمو عجله دارن ولی ما نداریم _تو که تا همین دیشب آتیشت تند بود و چوب خط می کشیدی رو در و دیوار واسه پنجشنبه! پدر خواهرت رو درآوردی واسه لباسی که می خوای بپوشی. حالا چی شده که حرفت دوتا شده؟ یعنی دلم شکست... اگرچه صدا نداشت! شکستم وقتی رنگ چهرش عوض شد و با خجالت رو برگردوند. آخ... کاش عمو انقدر راحت دست دلشو پیش من رو نمی کرد! کاش اصلا اون روز سرزده سر نمی رسید تا این همه شوم تموم نمی شد همه چی. صداش می لرزید: _دیشب تا حالا، خیلی باهم توفیر داره آقاجون. ما فعلا آمادگی ازدواج نداریم. _این حرف توست یا ریحانه؟ _فکر کنید هر دو _آره ریحان جان؟ پس واسه همین داشتی زار زار گریه می کردی؟ اصلا نمی فهمیدم چرا عمو گیر داده تا مقصر رو شناسایی و داستان رو موشکافی کنه. داشتم می مردم که طاها ضربه ی آخر رو زد: _آره بابا چون من بهش گفتم که فعلا نمی تونم بهش قول ازدواج بدم چون خودمم مرددم. هنوز شک دارم! اصلا... اصلا ازدواج فامیلی خوب نیست. شاید یکی دو سال دیگه بتونیم بهش فکر کنیم شایدم هیچ وقت! راستش من فعلا... فعلا پشیمون شدم. تند و تند گفت و یهو ساکت شد. نفهمیدم کی دست عمو بالا رفت اما وقتی محکم خوابوند توی گوش طاها، مردم و زنده شدم و جیغ کوتاهی کشیدم... کباب شدم برای بی گناه بودنش و مجازاتی که بابت ازخودگذشتگیش داشت می دید... نتونستم تحمل کنم. به خودم لعنت فرستادم و با همون حال خرابم از مغازه زدم بیرون. ترانه از جعبه چوبی روی پاتختی دستمالی بیرون کشید و اشک هایش را پاک کرد. _الهی بمیرم... چه داستان عاشقانه ای! پس چرا من خنگ هیچی از اینایی که میگی رو یادم نمیاد اصلا؟! _عزیزم... از کجا باید می فهمیدی؟ این راز بین من و عمو و طاها و خانوم جون موند! یعنی هیچ حرفی از اون مغازه درنیومد. یکی دو روز بعد از ماجرا بود که زنعمو وقتی من خونه نبودم اومده بود و بنده خدا با هزار آسمون ریسمون بهم بافتن گفته بود که طاها فعلا برای ادامه تحصیل می خواد بره اصفهان پیش دوستش! اگه اشکالی نداره فعلا صبر کنیم. خلاصه به هر بهونه ای که می شد جوری که خانوم جون ناراحت نشه سر و ته قضیه رو هم آورده بود. _وا! یعنی زنعمو متوجه نشده بود چی به چیه؟ _نه. نمی دونم! اما هیچ وقت به روی من نیاورد و بنده خدا همیشه تو مواجه شدن باهام یه شرمی داشت. از چشم طاها می دیدن بهم خوردن ازدواجمون رو. _اینجوری که توام خراب شدی! _اینکه فکر کنن طاها به این نتیجه رسیده که برای ساختن زندگی مشترک زوده بدتر بود یا اینکه می فهمیدن من مشکل دارم؟! _ببینم یعنی طاها به همین راحتی از همه چی دست کشید؟ _معلومه که نه... _خب؟! _ول کن ترانه. سرم داره می ترکه از درد. بلند شو یه مسکن به من بده این بساط اشک و آه رو هم جمع کن _ریحانه! تو رو خدا بشین بقیشو تعریف کن _بقیه ی چی رو؟ _که طاها چیکار کرد؟ _می بینی که... کاری از دستش برنیومد! _چه دنیای غریبیه _بیشتر از اونی که فکرشو کنی _داری می خوابی؟! من که عمرا امشب خواب به چشمم بیاد... احتمالا باید تمام گذشته و خاطره ها رو واکاوی کنم تا ببینم چیزی یادم میاد یا نه _خوشبحالت که انقدر بیکاری... _الان به احترامت فقط سکوت می کنم و میرم قرص بیارم _نمی خواد. _مطمئنی؟ _آره ممنون. _باشه پس زحمتو کم می کنیم، شب بخیر. _شبت بخیر عزیزم اتاق که تاریک شد و خلوت، چادر نماز را روی سرش کشید و یک دل سیر گریه کرد... خلا نبود ارشیا را بیشتر از همیشه حس می کرد! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍁زخمیان عشق🍁
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی #قسمت_چهل_دوم ✍عمو منتظر تاییدش بود هنوز، دوبار دهن
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍تمام شب را کابوس دید... کابوس سال های دوری که گذشته بود و آینده ی نامعلومش. صبح همین که چشم باز کرد با تمام خستگی ناشی از بد خوابیدن و کرختی که وجودش را گرفته بود تقریبا حمله کرد به گوشی زیر بالش، اما هیچ ردی از تماس ارشیا روی موبایلش نبود و این ناراحت و نگرانش می کرد! باید از حالش با خبر می شد. با همان چشمان خمار از خواب، به رادمنش پیام داد. "سلام وقتتون بخیر، آقای رادمنش از ارشیا خبری ندارید؟" تا نیم ساعت منتظر جواب ماند اما بی فایده بود، دلشوره ای ناگهانی افتاده بود به جانش. ولی با بلند شدن صدای زنگ و دیدن نام رادمنش خوشحال شد. _الو سلام _سلام خانم نامجو، احوال شما؟ _ممنونم _بهتر هستین؟ _خداروشکر بله. پیام رو خوندین؟ _بله... _خب خبری ندارین؟ ندیدینش؟ _چه عرض کنم _چیزی شده؟ فشارش رفته بالا؟ _می دونید چی برام جالبه! اینکه هردوتون از من جویای احوال همدیگه میشین. در حالیکه خیلی سخت نیست برای دوتا آدم عاقل و بالغ که باهم گفتمان داشته باشن یا... چه ذوقی کرد از اینکه فهمید او هم نگران حالش بوده! ولی امان از غروری که همیشه وزنه ی سنگین مقابل خوشبختی شان شده بود! _بله حق با شماست اما یادتون نرفته که برخورد چند روز پیش ارشیا رو _دیشب پیشش بودم. حالش چندان مساعد نیست، قصد دخالت ندارم ولی جای شما بودم تو این شرایط تنهاش نمی ذاشتم، اون روز عصبی بود نباید به دل می گرفتین، با حداقل بزرگواری می کردین و مثل همیشه کوتاه می اومدین. _آخه... _خانم نامجو، من مطمئنم که گذشته ی ارشیا هنوز برای شما مبهمه! قصد ندارید این کور گره رو باز کنید؟ _چه گره ای؟ _اگر چند سالی شما باهاش زیر یه سقف بودین من باهاش بزرگ شدم. حال روحیش خرابه کمکش کنید... در ضمن بنده در مورد ماجرای بچه حرفی نزدم چون به خودم اجازه ی دخالت ندادم اما شما از همین موضوع سو استفاده کنید! معذرت می خوام سرم خیلی شلوغه امروز. امری بود در خدمتم. __ممنونم، خدانگهدار _خدانگهدار نمی فهمید حرف های رادمنش را! اما گفته بود که حالش مساعد نیست و از گذشته ای حرف می زد که شاید به اشتباه تمام این سال ها را نشنیده بودش. باید تصمیمش را می گرفت، یا می رفت و سعی می کرد برای ساختن دوباره اما متفاوت؛ یا باید در همین گرداب بی خبری دست و پا می زد. بسم الله گفت و بلند شد. حالا فقط سرنوشت خودش مهم نبود، پای آینده ی یک بچه هم در میان بود. یا رومی روم یا زنگی زنگ! در مقابل اصرار و تهدیدهای ترانه فقط صبوری کرده و دست آخر گفته بود: _خواهرم تو نمی تونی با همه ی مهربونیت فردای من و بچم رو تضمین کنی. باید برم و بالاخره ترانه هرچند با ناراحتی اما رضایت داد به رفتن خواهرش. تمام طول مسیر را به این فکر کرد که ارشیا چه برخوردی و خودش باید چگونه رفتاری داشته باشد؟ انگار این بار همه چیز با همیشه فرق داشت! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... ·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
بنویسید ... که شبِ تار سحر می‌گردد یک نفر مانده از این قوم که بر می‌گردد 🔸 اللّٰھـُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجـْــ شبتون مهدوی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
خستگیِ عـشـق . . . #شب_بخیر نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
💐 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم 💐 #پنجشنبه_٧آذر_ماه_۹۸ 💐 #امروز_صفحه۴٧٩ 💐 #کانال_زخمیان_عشق ╔═ ⚘════⚘ ═╗ ╚═ ⚘════⚘ ═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا