eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
354 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
139 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ شهیدی که ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ " ﻋﻠﯽ ﺍﻗﺒﺎﻟﯽ ﺩﻭﮔﺎﻫﻪ " ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺟﻨﮓ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺎﺟﻮﺍﻧﻤﺮﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻣﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻫﺎ ﻫﻤﻪ ﺗﺎﻡ ﮐﺮﻭﺯ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﻗﻬﺮﻣﺎﻧﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﻭ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ . ﻣﯽﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺖ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩ . ﺑﺎ ﺟﻮﺍﻥ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ، « ﻋﻠﯽ ﺍﻗﺒﺎﻟﯽ ﺩﻭﮔﺎﻫﻪ » ﻭ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺠﯿﺐ ﺷﻬﺎﺩﺗﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﻮﯾﺪ. 🔷 ﺍﻭ ﺍﻫﻞ ﺭﻭﺩﺑﺎﺭ ﺍﺳﺘﺎﻥ ﮔﯿﻼﻥ ﺑﻮﺩ . ﻭﯼ ﺩﺭ ۲۵ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﺟﻨﮕﻨﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ بیست و هفت ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﻪ ﺳﺮﮔردی ﺟﺰﻭ ﺍﻓﺴﺮﺍﻥ ﺍﺭﺷﺪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪ . ﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ « ﻋﺒﺎﺱ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ » ﻭﺳﺮﻟﺸﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻥ «ﻣﺼﻄﻔﯽ ﺍﺭﺩﺳﺘﺎﻧﯽ » ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﺤﺖ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺭﺁﻣﺮﯾﮑﺎ : ﻭﯼ ﺗﮑﻤﯿﻞ ﺩﻭﺭﻩ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺪﺕ ۲۲۰ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۴۷ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻭﯾﻠﯿﺎﻣﺰ ﺷﻬﺮ ﻓﻨﯿﮑﺲ ﺍﯾﺎﻟﺖ ﺁﺭﯾﺰﻭﻧﺎﯼ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﺐ ﺭﺗﺒﻪ ﻧﺨﺴﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ۴۰۰ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯼ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻧﻤﻮﻧﻪ ﺍﯾﻦ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﻮﺩ . ﺍﻣﺘﯿﺎﺯﺍﺕ ﺧﻠﺒﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻭﯾﻠﯿﺎﻣﺰ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩ ﺷﺎﻣﻞ ﺭﮐﻮﺭﺩﻫﺎﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﺁﻥ ﭘﺎﯾﮕﺎﻩ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺛﺒﺖ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﺑﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎﻫﺎﯼ ﺟﻨﮕﯽ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﺷﮕﻔﺖ ﺯﺩﻩ ﻧﻤﻮﺩ . ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻟﻘﺐ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﺭﺍ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ . ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۵۳ ﺟﻬﺖ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻥ ﺩﻭﺭﻩ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺳﯽ ﺗﻔﺴﯿﺮ ﻋﮑﺲ ﻫﺎﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻭ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﻭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﻣﺠﺪﺩﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯾﮑﺎ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﮔﺮﺩﯾﺪ . 💐 ﺷﻬﺎﺩﺕ : ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻭﻃﻦ ﺩﻟﯿﺮ ﺍﮐﺜﺮ ﺗﻠﻤﺒﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﺮﻕ ﻋﺮﺍﻕ را ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻃﺮﺡ ﻫﺎﯼ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﻭﯼ ﺑﺎﻋﺚ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺻﺎﺩﺭﺍﺕ ۳۵۰ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺗﻨﯽ ﻧﻔﺖ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﺻﻔﺮ ﺑﺮﺳﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺭﻭ ﺻﺪﺍﻡ ﺟﻨﺎﯾﺘﮑﺎﺭ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﯿﺪ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ همین دلیل به ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﯼ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺩﻭ ﻧﯿﻤﻪ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﺪﻓﻮﻥ گردید . ⬇ ﺷﺮﺡ ﮐﺎﻣﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺑﺨﻮﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﺑرای ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺪﺍﻧﻨﺪ ﻣﺎ ﭼﻪ ﻋﺰﯾﺰﺍﻥ ﮔﻤﻨﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺸﻨﯿﺪﻩﺍﯾﻢ . ﻭﯼ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺑﻤﺒﺎﺭﺍﻥ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ « ﺍﻟﻌﻘﺮﻩ » ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﺳﺎﺭﺕ ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﻋﺮﺍﻗﯽ ﺩﺭﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺿﺮﺑﺎﺕ ﻣﻬﻠﮑﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﻣﺎﻩ ﺟﻨﮓ ﺑﺮ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﻨﮕﯽ ﻋﺮﺍﻕ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺭﻋﺐ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺳﺎﯾﺮ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ، ﺑﺮﺧﻼﻑ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﻮﺍﺯﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻭ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﺑﺎ ﺍﺳﺮﺍ، ﺑﻪ ﻓﺠﯿﻊﺗﺮﯾﻦ ﻭ ﺑﯿﺮﺣﻤﺎﻧﻪ ﺗﺮﯾﻦ ﻭﺿﻊ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺭﺳﯿﺪ . ﺑﺪﺳﺘﻮﺭ ﺻﺪﺍﻡ ﻣﻠﻌﻮﻥ، ﺩﻭ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﺟﯿﭗ ﺍﺯ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺑﺎ ﻃﻨﺎﺏ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺑﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﭘﺮ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ ﮐﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﺩﺭ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﻧﯿﻤﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺻﻞ ﻋﺮﺍﻕ ﻣﺪﻓﻮﻥ ﺷﺪ . ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺣﺪﯼ ﻭﺣﺸﯿﺎﻧﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺭﮊﯾﻢ ﺑﻌﺜﯽ ﺩﺭ ﺗﻼﺷﯽ ﺑﯿﺸﺮﻣﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﭘﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﺑﺮ ﺍﯾﻦ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﻫﻮﻟﻨﺎﮎ، ﺗﺎ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺍﺯ ﺍﻋﻼﻡ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﺁﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻃﯽ ۲۲ ﺳﺎﻝ ﻫﯿﭽﮕﻮﻧﻪ ﺍﻃﻼﻋﯽ ﺍﺯ ﺳﺮﻧﻮﺷﺖ ﻭﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﺒﻮﺩ؛ ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺧﺮﺩﺍﺩ ﺳﺎﻝ ۱۳۷۰، ﺑﺮﺍﺳﺎﺱ ﮔﺰﺍﺭﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﻭ ﺍﻃﻼﻋﺎﺗﯽ، ﻭ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺭﺳﺎﻟﯽ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺻﻠﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﻣﺒﻨﯽ ﺑﺮ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﻭ ﺍﻇﻬﺎﺭﺍﺕ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺳﺮﺍﯼ ﺁﺯﺍﺩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺍﺳﯿﺮ ﻋﺮﺍﻗﯽ، ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺧﻠﺒﺎﻥ ﻋﻠﯽ ﺍﻗﺒﺎﻟﯽ ﺩﻭﮔﺎﻫﻪ ﻣﺤﺮﺯ ﺷﺪ . ﭘﯿﮑﺮ ﻣﻄﻬﺮﺵ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻏﺮﯾﺒﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻣﺤﺎﻓﻈﯿﻪ ﻧﯿﻨﻮﺍ ﻭ ﺑﺨﺸﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺯﺑﯿﺮ ﻣﻮﺻﻞ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ ﺳﭙﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ، ﺑﺎ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺟﺴﺘﺠﻮﯼ ﺍﺳﺮﺍ ﻭ ﻣﻔﻘﻮﺩﯾﻦ ﻭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺑﯿﻦﺍﻟﻤﻠﻠﯽ ﺻﻠﯿﺐ ﺳﺮﺥ ﺟﻬﺎﻧﯽ، ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﯿﮑﺮﻫﺎﯼ ﻣﻄﻬﺮ ﺗﻨﯽ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﺩﯾﮕﺮ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺷﻬﯿﺪ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ، ﭘﺲ ﺍﺯ ۲۲ ﺳﺎﻝ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﻭﻃﻦ،ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺰﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ، ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻭ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﻣﯿﻬﻦ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺷﮑﻠﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺑﺎ ﺷﮑﻮﻩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺻﺒﺤﮕﺎﻩ ﺳﺘﺎﺩ ﻧﯿﺮﻭﯼ ﻫﻮﺍﯾﯽ ﺗﺸﯿﯿﻊ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻨﺠﻢ ﻣﺮﺩﺍﺩﻣﺎﻩ ۸۱ ﺩﺭ ﻗﻄﻌﻪ ﺧﻠﺒﺎﻧﺎﻥ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺭﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﯾﺮ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ . ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺣﯿﻔﻪ ﮐﻪ ﻣﺎ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻠﯽ ﺭﺍ نمیشناختیم. 💐 درود بر همه دلیر مردان ایران. " یادش گرامی و ﺭﻭﺣﺶ ﺷﺎﺩ " 📕برگرفته از کتاب؛ شکوه پرواز ✍نوشته : 🕵 سید حکمت قاضی میرسعید نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#کلام‌_ولی در حوادث ِ #فتنه گون ؛ 👈شناخت عرصه دشوار است 👈شناخت اطراف قصه دشوار است 👈شناخت مدافع ومهاجم 👈شناخت دشمن ودوست 👈شناخت ظالم ومظلوم دشوار است۰ بایستی گره گشایی کرد۰ 🌷 بایستی حقیقت را باز کرد۰ #رهبرانقلاب
گمان کردم که قلبت را درون چهره ات دیدم نقاب انداختی از چهره و... ای وای بر قلبم... #معصومه_صابر ✍ #شهید_علیرضا_جان‌بزرگی ❤️ #سالروز_شهادت 🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
گمان کردم که قلبت را درون چهره ات دیدم نقاب انداختی از چهره و... ای وای بر قلبم... #معصومه_صابر ✍
علیرضا می گفت: جان من که ارزشی ندارد، من سعادت شهادت را ندارم. یک روز که همه دور هم نشسته بودیم علیرضا پرسید غسل_شهادت چگونه است؟ خیلی دوست داشت طریقه غسل شهادت را یاد بگیرد که گرفت. خیلی با حجب و حیا بود. حتی در چشم من که مادرش بودم نگاه نمی کرد. ساده زندگی می کرد و لباس نو نمی پوشید. همیشه می گفت: به فکر مردم بی بضاعت باشید.... شبی به خانه آمد در حالی که برگه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود اعزام به اسلام آّباد غرب... گفتم: تو که هنوز وقت سربازیت نیست. گفت: در این شرایط، بی غیرتی است اگر نرویم، برای حفظ ناموس و مملکتمان باید برویم. مادر نیز از علیرضا خواست که به جبهه نرود اما او در پاسخ گفته بود: شما در محافل مذهبی شرکت می کنی برای چه؟ نماز می خوانی برای چه؟ مادر! از خون برادرهای ما که انقلاب کردند جوی خون راه افتاده است . ما باید از این انقلاب دفاع کنیم. ❤️ ولادت: ۱۳۴۳/۱/۱ شهر ری شهادت: ۱۳۶۱/۹/۹ سومار نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
با من از شعر نگو از خودت حرف بزن دلتنگِ حرف های معمولی ام اینکه حالت خوب است؟ اینکه سرما نخورده ای؟ اینکه زود برگرد... مواظب خودت باش... دلتنگ همین حرف های معمولی ام  #منوچهر_آتشی ✍ #شهیدجاویدالاثر_محمد_اینانلو 💔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
با من از شعر نگو از خودت حرف بزن دلتنگِ حرف های معمولی ام اینکه حالت خوب است؟ اینکه سرما نخورده ای؟
نماز خوندن رو خیلی دوست داشت ، نماز رو اول وقت میخواندند به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت میداند به پدر و مادر پدربزرگ و مادر بزرگ احترام خاصی قائل بودند و روی حرف بزرگترا حرف نمیزدند حتی اگه نادرست بود با رفتار و شوخی متوجهشون میکرد بسیار صله رحم میکرد و وظیفه خودش میدونست ، بسیار شوخ طبع و با گذشت بودند. 💔 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
امروز تو صبح من باش برای تمام خستگی‌هایم برای تمام این تاریکی ها صبحی باش که پایان میدهد تمام شب های دلواپسی را... #سردار_حاج‌قاسم_سلیمانی 💚 #شهید_حاج‌ابراهیم_همت ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
‌ ‏تقویم را ... معطلِ پاییز کرده است؛ در من ، مرورِ باغ همیشه بهارتان #مردان_بی_ادعا #دفاع‌مقدس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
تو نه مثل آفتٖابى ڪه حضور و غيبت افتد دگران روند و آيند و تـــو همچنان ڪه هستى... #شهید_صادق_عدالت_اکبری ❤️ نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
تو نه مثل آفتٖابى ڪه حضور و غيبت افتد دگران روند و آيند و تـــو همچنان ڪه هستى... #شهی
نماز خوندن رو خیلی دوست داشت ، نماز رو اول وقت میخواندند به حلال و حرام بودن مالش خیلی اهمیت میداند به پدر و مادر پدربزرگ و مادر بزرگ احترام خاصی قائل بودند و روی حرف بزرگترا حرف نمیزدند حتی اگه نادرست بود با رفتار و شوخی متوجهشون میکرد بسیار صله رحم میکرد و وظیفه خودش میدونست ، بسیار شوخ طبع و با گذشت بودند. 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهاد در راهِ خدا خستگی ندارد و این را از لبخندت می‌توان فهمید ... #رزمنده #دفاع_مقدس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmi
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید ✍ قسمت: 4 🌱همیشه میگفت میخواهم برایت خاطرات قشنگ و به یاد ماندنی بسازم، اولین‌ها خیلی خوب در ذهن انسان میماند، میخواهم برایت اولین‌های خوبی بسازم و نمیخواهم چیزی بخواهی و به آن نرسی. 🌱گاهی اوقات کارهایی میکرد که من میگفتم الان در این موقعیت نیازی نیست این کار را بکنی میگفت تو ارزش بهترین ها رو داری، مثلا لباس عروس‌، عروسی‌مان را برایم خرید و می گفت دلم میخواهد هر سال سالگرد عروسی تو لباس عروست رو بپوشی و من لباس دامادی‌ام . 🌱اما چقدر دنیا بی‌رحم بود. هنوز به دو ماه نرسیده بود پوشیدن لباس عروس که رخت سیاه عزای ایمانم پوشیدم و همه آرزو‌هامون جلوی چشمانم با دیدن پیکر ایمان سوخت. و به سالگرد نکشید که دوباره بخواهیم لباس عروس و داماد بپوشیم. 🌱اولین تولد بعد از عقدمان بود، برایم خیلی جالب بود بدانم ایمان می‌خواهد برای من چه کار کند. 22 فروردین سال 92 عقد کردیم و 31 اردیبهشت تولد من بود. از صبح زود منتظر بودم و دل توی دلم نبود که حالا چه برنامه‌ای برای من دارد. تا عصر آن روز هیچ خبری نبود و من ناراحت که چرا سال اولی ایمان هیچ کاری برای من نکرده. 🌱عصر با ماشین پدرش آمد دنبالم تا برویم بیرون، توی ماشین مدام به اطرافم نگاه میکردم و منتظر بودم که حالا یه کادویی از توی داشبورد ماشین و یا زیر صندلی در میاره و به من میده و من رو سورپرایزم میکنه، اما هیچ خبری نبود... ادامه دارد 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠یادواره سرداران ، 117 شهید و 14 شهید گمنام شهرستان دیّر 🎙سخنران : سردار باقرزاده 🎤مداح برادر رمضانی ⏰زمان : سه شنبه 12 آذر بعد از نماز مغرب و عشا 📍مکان : بوشهر ، مصلی شهدای محراب بندر دیر #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#شهیدی_که_مادرش #صدایش_را_ازمزارش_میشنود روزی سید مهدی از جبهه آمد و گفت - #مادرجان! بازهم جدّم به دادم رسید. در حال انجام عملیات بودیم؛ در محوری که ما بودیم تمامی نیروها شهید شدند و من در آنجا تنها ماندم، راه را گم کرده بودم و نمی دانستم به کدام سمت باید بروم. آنقدر #جدم #حسین(ع) و اربابم ابالفضل را صدا زدم که به طور #تصادفی و غیر ممکن نیروهای خودی مرا پیدا کردند. هر سال روز مادر که می شود خواب می بینم #سیدمهدی روی سرم گلاب می پاشد، هدیه ای به من می دهد و پیشانی ام را می بوسد. هر هفته پنج شنبه ها بر سر #مزارش می روم و هنگامی که قبرش را می شویم، ناگهان از دِل #قبر سید مهدی مرا #صدا می زند و چند بار می گوید: - #مامان! سه بار این کار را انجام می دهد. سرم را روی قبر می گذارم و با سیدمهدی دردِ دل می کنم. سید احمد غزالی (برادرشهید) آخرین باری که می خواست #اعزام شود. با همه #خداحافظی کرد و من آخرین نفر بودم که باید با سیدمهدی خداحافظی می کردم، با هم روبوسی کردیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. سیدمهدی گفت: - داداش! این آخرین باری ست که می بینیمت و در آغوشت هستم. من دیگر برنمی گردم؛ حلالم کن. خیلی ناراحت شدم و گریه کردم. هیچ وقت سیدمهدی را اینقدر نورانی ندیده بودم. شب بعد، خواب دیدم که سید مهدی شهید شده است. دقیقاً یک هفته بعد خبر شهادت سیدمهدی را هم شنیدم. #شهید_سید_مهدی_غزالی🌷 #کانال_زخمیان_عشق نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا(ع) او را عاشق بود .. یا او امام را عاشق!؟ پسرش مجتبی گم شد، توی حرم امام رضا(ع)... شب تا صبح تمام حرم رو گشت، صحن ها رو یکی یکی دید، از همه خادم ها پرس وجو کرد، همه کلانتری های اطراف حرم رو سر زد اما پیدا نشد که نشد!! دم صبح، خسته و ناامید رفت ایستاد جلوی ضریح، اشکش سرازیر شد زیر لب گفت: آقــا دیگــه نمی آیم… این رو گفت و سرش رو انداخت پایین و اومد بیرون، پاش رو هنوز از درب اصلی صحن بیرون نذاشته بود که چشمش افتاد به مجتبی، دست در دست مادرش، می اومد سمت او…. 🌷جستجوگر نور شهید مجید پازوکی🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#امضای_شهادت مهدی توی وصیتنامه اش نوشته بود: " رسیـدن به سن سے سال برایـم ننگ است...." آخرین بار که از سوریه برگشت با هم رفتیم #مشهـد. بعد از زیارت دیدم مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده میخنده...ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می خنـدے؟! گفت: مادر! امضای شهادتم رو امروز از امام رضا(ع) گرفتم... بهش گفتم اگه تو #شهید بشے من دیگه ڪسی رو ندارم. مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت مادر #خدا_هست... #شهید_مهدی_صابری برگرفته از کتاب فاطمیون نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
امام رضا(ع) او را عاشق بود .. یا او امام را عاشق!؟ پسرش مجتبی گم شد، توی حرم امام رضا(ع)... شب تا صبح تمام حرم رو گشت، صحن ها رو یکی یکی دید، از همه خادم ها پرس وجو کرد، همه کلانتری های اطراف حرم رو سر زد اما پیدا نشد که نشد!! دم صبح، خسته و ناامید رفت ایستاد جلوی ضریح، اشکش سرازیر شد زیر لب گفت: آقــا دیگــه نمی آیم… این رو گفت و سرش رو انداخت پایین و اومد بیرون، پاش رو هنوز از درب اصلی صحن بیرون نذاشته بود که چشمش افتاد به مجتبی، دست در دست مادرش، می اومد سمت او…. 🌷جستجوگر نور شهید مجید پازوکی🌷 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی #کانال_زخمیان_عشق بهترین کانال شهدایی در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شا
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍ریحانه با دهانی که نیمه باز مانده بود پرسید: _زری خانم؟! _اوهوم... پریشب تا صبح رادمنش اینجا بود تا تنها نباشم اما دیروز سرش خیلی شلوغ بود و نتونست بیاد. حالم خوش نبود که یه شماره ناشناس افتاد روی گوشیم، می دونی که به امید پیدا شدن یه خبر از افخم چشم انتظارم مدام! جواب دادم، اول نشناختم تا اینکه خودشو کامل معرفی کرد. گفت یه حرف هایی داره که باید بشنوم، و خب... شنیدم! قلب ریحانه از استرس هزاربار در ثانیه می تپید انگار. به این فکر می کرد که زری خانم راز حامله بودنش را هم فاش کرده یا نه؟ اما نه... اگر گفته بود که حالا برخورد و رفتار ارشیا اینطور با ملایمت نبود و متفاوت تر از همیشه! نفسش را حبس کرد و پرسید: _چه حرفی؟ _هیچی، توصیه های مادرانه که تا قبل از این حوصله ی شنیدش رو نداشتم هنوز هم شک داشت و باید انقدر واکاوی می کرد تا به نتیجه می رسید: _مثلا؟ _نصیحت، اینکه حیفه یه زندگی بخاطر غفلت ها خراب بشه و زن و شوهر باید رو در رو باهم حرف بزنند و از این صحبتا، اینم گفت که تو بی خبری از تماسش! حالا خیالش راحت تر شده بود و نفس گوله شده توی گلویش را فرستاد بیرون... ارشیا به چشمانش نگاه کرد و بعد از چند ثانیه با مهر گفت: _ریحانه! درسته که الان وضعیتم از هر نظر داغونه اما من مرد گوشه نشینی و بیکار موندن نیستم. اگه بهم... بهم اطمینان بدی که هستی... همیشه هستی! بهت قول میدم حتی میشه که از نو بسازیم. چطور ریحانه باید باور می کرد که خدا همه ی دعاهایش را بلاخره شنیده‌ و این کسی که در نهایت صبوری منتظر بود تا تاییدش کند و با مهربانی خیره اش شده بود، همان مرد اخمو و خشنی است که حتی محبت کردن‌ را فراموش کرده بود، که گاهی حتی چند روز هم می شد که سکوتش ادامه پیدا می کرد! این ورشکست شدن و قهر چند روزه ی اخیر انگار اوج اتفاقات مهم زندگی مشترکشان شده بود... اولش خیلی بد و غیر قابل هضم بود اما حالا مطمئن بود که این شکست، چشم های هردو را به زندگی بازتر می کند. چه حکمت ها که نداشت کار خدا، گویی به پیروز شدن نزدیک می شدند! چه اهمیتی داشت روزهایی که رفته بود وقتی حالا مقابل همسرش نشسته و با موج جدیدی از دوست داشتنش مواجه شده بود که برایش تازگی داشت! هرچند دلش هنوز آشوب بود بخاطر بچه ای که به زندگیشان سرک کشیده بود اما هردو را دوست داشت و باید برای نگه داشتنشان با آسمان و زمین می جنگید. لبخند دندان نمایی زد و زیر لب گفت: _معلومه که کنارت هستم، تا همیشه. حتی اگر اوضاع بهتر نشه هم باهم شروع می کنیم نه؟ ارشیا هم خندید.چقدر دلتنگ این چهره ی خسته بود! حواسش جمع خرده نان هایی شد که هنوز توی دستش مانده و حالا خیس از عرق شده بودند، شاید بهتر بود برای شام اقدام می کرد. بلند شد و گفت: _برم یه چیزی بذارم برای شام ارشیا اما دستش را گرفت و گفت: _بیا بشین لازم نکرده هنوز نیومده دوباره بچپی تو اون آشپزخونه! زنگ می زنیم یه چیزی بیارن... مهمون شما و چشمکی حواله اش کرد، هردو خندیدند. ریحانه سرش را روی بازوی ستبر او گذاشت و به این فکر کرد که دنج تر از این خانه و امنیت آغوش همسرش سراغ ندارد... توی آشپزخانه نشسته بود و مواد الویه را مخلوط می کرد، سرگیجه داشت و حالت تهوع. شاید بخاطر فکر و خیال زیادی بود که از ترس فهمیدن ارشیا داشت... چطور باید این معجزه را برایش شرح می داد؟ _چیکار می کنی؟ وسط آشپزخانه ایستاده بود، بلند شد و صندلی را برایش بیرون کشید. _بیا بشین، مواظب پات باش. کی باید گچش رو باز کنی؟ _همین روزا، این چیه؟ الویه ست؟ _آره _چرا انقدر زیاد؟ _نذریه... می خوام ببرم امامزاده ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍁زخمیان عشق🍁
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی #قسمت_چهل_هشتم ✍ریحانه با دهانی که نیمه باز مانده بود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍نذریه، می خوام ببرم امامزاده _الویه ی نذری؟! _اوهوم... یه وقتایی به نیت خانوم جون حلوا می پزم و می برم؛ یه وقتایی هم که نذر می کنم الویه یا نون پنیر سبزی و این چیزا... _خب چرا این همه زحمت؟ چندتا غذا بخر و خیلی شیک برادر ببر خندید و تخم مرغ های آب پز شده را برداشت تا رنده کند. همیشه عاشق ناخنک زدن به تخم مرغ آب پز بود اما حالا دلش زیر و رو می شد از بوی عجیبش. انگار ارشیا منتظر پاسخش بود، گفت: _این که خودت درست کنی یه چیز دیگست. خانوم جون همیشه می گفت عطر و بوی غذای نذری که بپیچه تو خونه خودش شفاست. _خدا رحمتشون کنه. کمک نمی خوای؟ _نه ممنون _باید بریزیشون تو این نونا؟ _آره _زیاد بهش سس بزن، مزه دار بشه خندید و کمتر از همیشه سس زد! _زیادیش خوب نیست آخه... مردم چربی و قند و هزارتا مرض دارن نمیشه که ناپرهیزی کرد. باور نمی کرد که ارشیا این همه عوض شده باشد، که کمکش کند برای پر کردن نان های باگت و به شوخی بگوید"حاجت بده شاید!" و حتی پیشنهادش را برای همراهی رد نکرده و می خواست بعد از چند روز از خانه دوتایی بیرون بروند. کجا بهتر از امامزاده اسماعیل؟ فقط کاش این سرگیجه های لعنتی و دل آشوبه دست از سرش برمی داشت تا طعم خوشی را بیشتر بچشد. کاش می دانست باید چطور به او بگوید که دارد بابا می شود... انگار برایش سخت بود که جلوی مردم با عصا راه برود. اخم کرده بود و فکش را محکم بهم فشار می داد. ریحانه نگران بود که زمین نخورد، نایلون ساندویچ ها را توی دستش گرفته بود و آهسته کنار او قدم بر می داشت. _می خوای کمکت کنم؟ _نه... ممنون دوباره رفته بود توی فاز غرور و بدقلقی. خودش را هرطور بود تا کنار درخت تنومندی که توی حیاط بود کشید و بعد همانجا نشست. نفسش را فوت کرد بیرون و به نگاه دلواپس او لبخند رنگ پریده ای زد. عصاها را کنار گذاشت و گفت: _برو به کارت برس من اینجا نشستم تا بیای. عجله نکن ولی خیلیم طولش نده _چشم! خواب بود یا بیدار؟ موقع نماز ظهر بود و تقریبا شلوغ، ساندویچ ها را پخش کرد و نمازش را خواند. سجده ی شکر بعد از نمازش طولانی تر از همیشه شد... اشک های روی صورتش را پاک کرد، سریع زیارت کرد و در آخرین لحظه گفت: _یا امامزاده اسماعیل، خودت کمکم کن... نمی خوام زندگیم دوباره بهم بریزه و بدبخت بشم. تکلیف این بچه ی بی گناه رو معلوم کن... یجوری که جاش هنوز نیومده بینمون محکم باشه و گره ی خوشبختیمون بشه نه کور گره ش... از در که بیرون زد و کفش هایش را پوشید ارشیا را دید که آرام آرام به سمت خروجی می رفت... هول شد و تا کنارش دوید. حتما طاقتش تمام شده بود. _خوبی ارشیا؟ _بله... چه خبره که دوییدی؟ _ترسیدم فکر کردم طول کشید اعصابت خراب شدو داری میری _حالا تموم شد؟ بریم؟! _بله الان ماشینو از پارک درمیارم با ارشیا آمده بود زیارت و نذری هایی که دوتایی درست کرده بودند را پخش کرده بود! عجیب بود ولی واقعی.. ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
#شهید_حاج_رضا_ملایی در تاریخ 26 آبان سال 94 راهی سوریه برای دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم علیه‌السلام شد. #توصیه‌های همیشگی حاج رضا ولایت‌مداری و پشتیبانی از رهبر انقلاب بود. #سالروز_شهادت
🍁زخمیان عشق🍁
#شهید_حاج_رضا_ملایی در تاریخ 26 آبان سال 94 راهی سوریه برای دفاع از حرم عقیله بنی‌هاشم علیه‌السلام ش
همان سال من و فرزندانم برای زیارت به کربلا رفته بودیم در غروب روز اربعین در حرم ملکوتی علیه‌السلام در آن همه شلوغی یک لحظه خوابی عجیب به سراغ من آمد و خوابم برد🌹. و در آن لحظه حاج رضا را دیدم که گفت: خانم من به شهادتـــــ🌷🕊ــــــ رسیدم. از خواب پریدم حسی غریب و عجیب داشتم، مطمئن بودم که برای حاجی اتفاقی افتاده. فردای آن روز از کربلا برگشتیم و پسرم خبر شهادت حاجی را به من داد.😞  نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#پدر دلم نگاهی از تو مےخواهد تا باز بر این دل، فرماندهی کنی و نگاهت، مرهمی باشد به زخم های روزگار و چه زخمی از #فراق، عمیق تر؟ #سردارشهید_سیداحمد_رحیمی🌷 #شبتـــــون_آرام_بایاد_شھـــــدا🌹 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
4_6005968089315803840.mp3
845.8K
#کانال_زخمیان_عشق