🍁زخمیان عشق🍁
به من در عمقِ نگاهَت که ناکجای جهان است وطن بده! #افشین_یداللهی ✍ #شهید_حسین_محرابی ❤️ #سالروز_شها
پرواز پس از انتظار بسیار بر زمین نشست نیمه شب بود و هوا سرد اما عده زیادی به استقبال امده بودند . اول دخترش مرا فراخواند غمگین بودم چون تازه عروس بود و لباس سفید نوبختی اش گویا سیاه شده است اما وقتی لب به سخن گشود دیدم لباس سیاه نیست مدال افتخار است بر سینه اس همچون سکینه حسین! اندکی بعد خدمت همسر شهید رفتم او هم صبری زینبی داشت و بی قراری نمیکرد و حتی اقوام و خیشان را به بردباری دعوت میکرد دختر کوچکش هم ایستاده بود در جلوی جمع و با دو دست سینه میزد خیلی با شکوه بود چون رقیه انتظار بابا داشت محو تماشای آن حال هوا بودم گنگ بود برایم!
در مراسم شهدای زیادی شرکت کرده بودم وهر بار صبر خانواده ها مرا متعجب میساخت اما اینبار خیلی فرق داشت...
پیکر ها که رسید برادران شهید به استقبال تکه ای از وجودشان امدن با سلام و صلوات و تحیات.
همیشه میگفت : ما ۵ برادریم و من خمس مال پدرم هستم و باید مرا به خدا برگرداندن
یکی از انها فریاد میزد ماشالله داداش سربلندمان کردی...
دیگری میگفت یک شهید برای این خانواده کم است همه ما فدای زینب.
استقبال شهیدشان بیشتر شبیه استقبال از قهرمانی بود که با پیروزی از مسابقات برگشته.
البته واقعا همین بود حسین هم قهرمان بود و هم پیروز میدان عشق
وقتی تابوت حسین و یک شهید افغانستانی را با فاصله چند متر از هم قرار دادن دور حسین شلوغ بود امدم مردانگی کنم سراغ شهید افغانستانی برم تا نکند که احساس غربت کنند اما با صحنه ای رو برو شدم که تمام بدنم به لرزه در امد و شکستم و مات و مبهوت مانده بودم اینجا چه خبر است
دختر حسین به جای نشستن بر سر تابوت پدر تازه از راه رسیده در کنار تابوت شهید میرزایی نشسته بود و دختر او را دلداری میداد...
#شهید_حسین_محرابی ❤️
(کمیل اثنین)
#راویدوستشهید ✍
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
سالروز شهادت میرزا کوچک جنگلی را گرامی میداریم
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
میگـفت..،
یادمون نـره..!
جنگٍ ما %۹۰ روی مَـن رفـتن بود..!
۱۰% روی مـین رفـتن..؛
✨ #همین
✨ #انقد_من_من_نکن😞
✨ #تلنگرانہ
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
23.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی
🎥جدیدترین تصویر از کشف پیکر مطهر شهید در میمک عراق
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
چہ زیبا گفت سردارِ بی سر جبهہ:
رســم #عاشقــے نیست
با یڪ دل
دو دلبــر داشتن
وقتے دلبــر دارے
بایـد از #بـقیہ
دل بـــردارے....
✨ #شهید_محمد_ابراهیم_همت
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmi
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠
#خاطرات_شهید_ایمان_خزاعی_نژاد
💐از زبان همسر شهید
قسمت: 5
🌱بعد از نزدیک 45 دقیقه که دور میزدیم نزدیک بلوار معلم جهرم ایمان شروع کرد به خواندن دکلمه که معنایش این بود: روز تولد تو هوا بارانی بوده، وقتی رفتند داخل آسمان و علت را پرسیدند، فرشتهها گفته اند یک فرشته از بین ما کم شده و رفته به زمین و اون فرشته تو بودی الهه که آمدی به زمین.
🌱این دکلمه ایمان بهترین هدیهای بود که میتوانست به من بدهد. به مناسبت تولدم من را به کافی شاپ برد.
🌱چیدمان میز ما با بقیه میزها متفاوت بود تا یک نوشیدنی بخوریم به مسئول کافی شاپ اشاره ای کرد و آن هم یک کیک با یک شمع روشن بر رویش یرای ما آورد. و دوباره اشاره کرد و یک دسته گل رز آورد داد به ایمان و او هم گل را به من داد. و دوباره یک جعبه کادو آوردند که داخل جعبه یک جعبه موزیکال و یک سرویس بدل بود و آن شب آنقدر رویایی و زیبا بود که هنوز فکر میکنم در یک خواب بوده ام...
ادامه دارد
منبع:
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
14.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رونمایی از نماهنگ سالار جنگل
به مناسبت سالروز گرامیداشت #میرزا_کوچک_خان
کاری از گروه منادیان بصیرت با همکاری گروه هنری ۱۱ آذر...
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شا
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
📕 #داستـــــان
#تاپــــروانگی
#قسمت_پنـــجاه
✍با ارشیا آمده بود زیارت و نذری هایی که دوتایی درست کرده بودند را پخش کرده بود! عجیب بود ولی واقعی...
حالا توی ماشین لم داده و به ظاهر همه چیز خوب بود اما حال خودش خیلی خوش نبود. استارت زد و راه افتاد، شاید اگر زودتر می رسیدند و کمی دراز می کشید بهتر می شد. رادیو آوا را گرفت و ولومش را بلند کرد. ارشیا با دستش به جایی اشاره کرد و گفت:
_اونجا رو می بینی؟ اولین فرعی
_آره
_راهنما بزن بریم اونور
_چرا؟ مسیر ما که این سمته
_برو لطفا کار دارم
_باشه
هرچند میلی به طولانی شدن راه نداشت اما کنجکاو شده بود به خاطر آدرسی که ارشیا می داد. وارد محله ای نسبتا قدیمی شدند با کوچه هایی گاه عریض و گاه باریک. ارشیا را زیر نظز گرفته بود، طوری با دقت خیابان ها را نگاه می کرد که انگار به خوبی می شناخت آنجا را... بالاخره بعد از چند دقیقه کنار دیواری که سنگ چین بود دستور توقف داد! بعد هم چندباری سرش را خم کرد و به خانه ها نگاه کرد. ریحانه توی پیچ کوچه ها بیشتر سرگیجه گرفته بود، رادیو را بست و پرسید:
_خب؟
_خب؟
_اینجا کجاست؟
_هیچ جا... یعنی راستش بچه که بودم چندباری با بابا این طرفا اومدیم.
_اوووه یعنی از اون موقع یادته؟
_تقریبا...
دست سردش را مشت کرد روی فرمان و متفکر گفت:
_عجیبه!
_چی؟
_آخه اینجا تقریبا محله ی قدیمی و سنتی هستش. از پوشش خانوم ها هم معلومه که نسبتا مذهبی هستند.
چیزی درون معده اش می جوشید و بالاتر می آمد. ارشیا کج نشست و با شک پرسید:
_یعنی منظورت اینه که گذر ما چجوری به اینجا خورده بوده؟!
لبش را گاز گرفت، از حرفش خجالت کشیده بود. باید یک جوری جمعش می کرد تا دلخوری پیش نیاید. اما همین که دهان باز کرد به جواب دادن، حالت تهوعش شدید شد و نتوانست خودش را کنترل کند. دستش را جلوی صورتش گرفت و سریع در را باز کرد و از ماشین پیاده شد.
دویید سمت جوی آب کوچکی که از وسط کوچه می گذشت و چندبار پشت سرهم عق زد. پاهایش نا نداشت و همانجا روی زمین سرد نشست.
صدای ارشیا گوشش را پر کرد:
_چی شد ریحانه؟ خوبی؟
همه ی این اتفاقات شاید یک دقیقه هم نشده بود تعجب کرد که ارشیا با چه سرعتی خودش را با پای گچ گرفته به او رسانده! نمی توانست فعلا حرف بزند. دستش را بی رمق تکان داد که یعنی خوبم!
_پاشو بریم دکتر. اینجا نشین؛ بلند شو خانوم
نگرانی در صدایش موج می زد، دوست داشت خیالش را راحت کند که چیزی نیست اما واقعا توانش را نداشت.
در آبی رنگ خانه ای که دقیقا روبه رویشان بود باز شد، پیرزنی با قد و قامتی کوتاه و چهره ای مهربان با چادر مشکی بسم الله گویان بیرون آمد. ارشیا آخ بلندی گفت، انقدر هول شده بود که بدون عصا آمده و روی پای شکسته اش ایستاده بود. چند قدمی عقب رفت و به ماشین تکیه زد. نگاهش به پیرزن خیره ماند و انگار زیرلب چیزی گفت که ریحانه نشنید.
⇦نویسنده:الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼