eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم و رحمه الله صبح قشنگتون بخیر تقویم نجومی اسلامی تقدیم به شما خوبان ✴️ سه شنبه 👈19 آذر 98 👈13 ربیع الثانی 1441 👈10 دسامبر 2019 🕌مناسبت های دینی و اسلامی. 🏴شهادت حضرت زهرا علیهاالسلام ( به روایتی) 📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 📛از دعوا و نزاع پرهیز گردد. 📛دیدار رؤسا و سیاسیون هم خوب نیست. 👶برای زایمان مناسب نیست. 🤕بیمار امروز خوب شود ان شاءالله ✈️ مسافرت همراه با صدقه باشد. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. ✳️بنایی و ساخت وساز. ✳️و خرید جواهرات نیک است. 💑 امشب مباشرت و عروسی مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) خوب نیست. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز خوب نیست موجب ملال شود. ✂️ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد . 👕👚دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید. ( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب چهار شنبه دیده شود طبق ایه 14 سوره مبارکه ابراهیم علیه السلام است... و لنسکننکم الارض من بعدهم ذالک لمن خاف مقامی و خاف وعید.. و مفهوم ان این است که کسی که دوست یا دشمن خواب بیننده باشد به وی برسد. و شما مطلب خود را قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌻🌱🌻🌱🌹🌱🌻🌱🌻 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
هم #دفاع کردیم هم زیربار نرفتیم ما آمده بودیم مردانه بمیریم در پیچ و خم جنگ دلیرانه بمیریم پ.ن: سال شصت و سه اعزام به جبهه #عملیات_بدر صبحتون شهدایی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
چه طراوتی دارد این جهان وقتی تـو با سلامـی ؛ صبح مرا خیر میکنی ... #صبح_بخیر #شهید_محمد_کوشکی‌نژاد #غواصان_گردان۴۰۸سیدالشهدا نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰انگیزه بنده از ورود به سپاه، رضای خدا و بعد هم دفاع از مرز و بوم کشور در برابر دشمنان داخلی و خارجی است و ان‌شاءالله اگر شد و خدا بخواهد، شهیـــــــ🌷ـــد بشیم. 🔰از همه همکارانم می خواهم که کارشان برای رضای خدا باشد. خیلی از ما حرف از رضای خدا می زنیم ولی پای عمل که می رسیم، می لنگیم.🌷 و خودسازی! خودسازی خیلی برای بچه های سپاه و همکاران ما مهمه. مطلب آخر در قالب دعا از خدا عاقبت به خیری و شهادتـــ🌷🕊ــــــــ در راهش می خواهم. (راوی: خود شهیـــــــــــ🌷ــــد) #سالروز_ولادت #شهید_مسلم_احمدی_پناه نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
آی شهدا شما وجودتان برکت باران رادر پي دارد شوينده ي آلاينده هاي ماست طراوت ايمان ماست راز سر به مهر دلهاي عاشق ماست ما را از وجود خود محروم نکنيد هر چند ما روسياهيم😔 🌷سردارشهید محمد مهدی حمیدی نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
🌹🌼🌺🌷🌺🌼🌹 وقتی رسیدیم دزفول و وسایل‌مان را جابه جا كردیم ، گفت می‌روم سوسنگرد گفتم : مادر منو نمی‌بری اون جلو رو ببینم ؟ گفت : اگه دلتون خواست با ماشین‌های راه بیایید . این ماشین مال حساسیت روی بیت المال را از مولای خود آموخته است ، او حاضر نشد را با ماشین بیت المال ببرد! امّا کجایید ای که اکنون را عده ای شکم‌ سیر اشرافی برای خود می‌کنند و یار نامیده می‌شوند! نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💠ما می‌بینیم که یک شهید گمنام، یک شهیدی که نه سردار بوده، نه فرمانده بوده، نه شخصیّت معروفی بوده، وقتی شرح حالش نوشته می شود و می‌آید در اختیار افکار عمومی، دلها را در موارد زیادی منقلب میکند... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
. عشق رازیست ڪہ تنهابہ خدا باید گفتـــ .. دلم یڪـــ دنیـا میخـواهد شبیـہ #دنیاے شـما ڪـہ همـہ چیــزش بـوے خــــدا بدهـد... #درآرزوے_شهادت 💔 نشرمعارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh .
حبیب جبهه ؛ نگاهت را به ما بسپار ... #پیرمردان #دفاع‌مقدس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#هوالجمیل بابای مَن سُرفه نمی کند، فقط پَرپَر می زند برای #شهادت... گاز شیمیایی و عشق هر دو می سوزانند: یکی پوست را و چشم را و جسم را  و دیگری دل را و جان را ... هر دو سوختن ناله ها دارد و نشانها... خوب که نه؛ بد هم نگاه کنی نشـانِ هر دو سوختن را در او می بینی... جانبازان شیمیایی و موجی را فراموش نکنیم... #گمنامان_امروز 🌷 #شهدای_زنده نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#معرفی_شهدا #شهید_براتعلی_سیاهکلی_مرادی، فرزند: صاحبعلی متولد: بیستم مهر ۱۳۴۰، روستای کوشان از توابع شهر رشت ، تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. #شهادت نوزدهم آذر ۱۳۵۹، در آبادان بر اثر اصابت ترکش به شهادتــــ🌷ــــ رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است. #روحمان_با_یادش_شاد #نشر_بمناسبت_سالروز_شهادت
بسپار به دستانِ من این خرمن مو را من زاده شدم ساقه‌ی گندم بشمارم ... #آرایشگاه_صلواتی #شهید_سردار_محسن_اکبری نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
همسر شهید محمد صفری پس از ۳۸ سال بی‌خبری از شوهر شهیدش، به همت خانواده شهید همجوار مزار همسرش و یکی از همرزمان این شهید، مزار همسر خود را پیدا کرد و صبح دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸ از رشت به تهران آمد و بر سر مزار همسر شهیدش حاضر شد. همسر این شهید که در طول این سال‌ها گمان می‌کرد «محمد صفری» مفقود‌الاثر شده است، صبح امروز بعد از سال‌ها انتظار برای اولین‌بار مزار شوهر شهیدش را زیارت کرد. پیکر مطهر شهید محمد صفری که در سال ۱۳۶۰ به شهادت رسید، در قطعه ۲۴ بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شده بود. نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#خاطرات_شهید با مادر در حیاط خانه نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد. در را که باز کردیم، خانم میان سالی وارد منزل شد و با شادی و هیجان گفت: «بالاخره خونه ی امیدم و پیدا کردم، خونه سرپرستمون و پیدا کردم!» متعجب به او خیره شده بودیم، مادر متعجبانه گفت: «چی شده خانم، خونه ي اميد چیه!» خانم با خوشحالی گفت: «پسر شما مدت هاست برای ما غذا می آره، لباس بچه هامو تأمین می کنه و خرج و مخارج زندگی ما را می ده.» لب تر کرد و ادامه داد: «دیدم یکی دو هفته است ازش خبری نیست، پرس و جو کنان به خونه شما رسیدم.» اشک در چشم مادر حلقه زده بود. با بغض گفت: «پسرم، خان میرزام شهید شد!» آه از نهاد زن غریبه برخاست. همان جا، میان حیاط نشست و شروع کرد به سر و صورت زدن. گفت: «بار آخری هم که اومد، خرجی بچه های یتیمم را داد و رفت...» #شهيد_خان_ميرزا_استواري🌷 #شهدای_فارس نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#اختصاصی 🎥کشف پیکر مطهر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس در منطقه میمیک عراق (دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸) نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زندگی نامه خاطرات خاطرات #شهید_ایمان_خزاعی_نژاد نشر معارف شهدا در ایتا #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
💠بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن💠 💐از زبان همسر شهید قسمت: 10 🌱پشت موتور که نشسته بودم دلم خیلی گرفته بود. یواش یواش اشک میریختم هر از گاهی ایمان صورتش رو میچرخوند میگفت: زن؛ داری گریه میکنی؟ منم میگفتم نه برای چی گریه کنم؟! 🌱شروع کردم به سوال پرسیدن با حوصله جواب می داد وقتی احساس کرد خیلی نگران هستم گفت: زن؛ این حرفها رو ول کن، بگو ببینم وقتی برگشتم کجا بریم؛ چکار بکنیم؛ 🌱فردا صبح با عجله کارها را انجام میدادم و ساک می‌پیچیدم چون ایمان گفت دلم میخواهد ایندفعه تو ساکم را بپیچی. غذا درست کردم ایمان میخواست موهایش را با ماشین بزنه چون میگفت اونجا شاید وقت نداشته باشیم خیلی به خودمون برسیم. 🌱رفته بودیم بیرون که مامان ایمان تماس گرفت گفت میخواهم برای بدرقه بیام، کسی نیست بیاردم. میای دنبالم؟ با وجودی که خیلی کار داشتیم گفت مامان آماده باش میام دنبالت. مامانش چون گریه کرده بود میخواست این بار بیاد که از دل ایمان در بیاره. 🌱ظهر نهار رو سه نفری خوردیم و بعد ایمان نماز خواند و از زیر قرآن ردش کردیم. مامان ایمان همون روز از ایمان عکس گرفت بعد با ایمان رفتیم جلوی محل کارش با هم خداحافظی کردیم و سوار اتوبوس شد. 🌱هم من و هم مامان ایمان خودمون رو محکم گرفته بودیم، هم ایمان خودش رو محکم گرفته بود؛ میخواستیم که به واسطه گریه ما دلش نلرزه و پاهاش سست نشه. از داخل اتوبوس بهمون نگاه میکرد و دست تکون میداد این صحنه رو هیچ وقت فراموش نمیکنم خیلی خودش رو محکم گرفته بود... ادامه دارد منبع: 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
شهید مرتضی حسین پور فرمانده ای که اگر تدابیرش در منطقه نبود یک شهید حججی که نه، 170شهید حججی مظلومانه اسیر و شهید میشدند مظلومانه شهید و غریبانه تدفین شد و گمنام ماند. تا ثانیه های آخر شهادت با تدابیر خود هوای رزمنده های عراقی و ایرانی رو داشت و راهنماییشان میکرد. نه تنها فرماندهی رزمندگان ایرانی بلکه فرماندهی حیدریون عراق را نیز به عهده داشت دقایقی قبل از شهادتش محسن حججی اسیر شد. فرمانده شهید حججی مدافع حرم نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#رمان #تا_ پروانگی یاد تو رقص قلم را به شوق آورده است صوت زیبا ی تو قلبم را به ذوق آورده. است شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی #کانال_زخمیان_عشق بهترین کانال شهدایی در ایتا @zakhmiyan_eshgh
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍فردا همان آخر هفته ای بود که ترانه از او خواسته بود تا دشمن شادشان نکند! یعنی خانه ی عمو دعوت بودند، چون اربعین بود و مثل همیشه بساط نذری به راه بود... می توانست مثل این چند وقت اخیر نباشد و یا تنها برود و بخاطر نبودن ارشیا هزار بهانه بیاورد اما حالا شرایط باهمیشه فرق کرده بود... ارشیا توی همین دو سه روز بارها پیام داده و زنگ زده بود، شبیه قبلترها نبود، بی تفاوت نبود و همین هم ریحانه را خوشحال می کرد و هم نگران! هرچند ریحانه گارد گرفته بود، اصلا برای پروانه شدن مجبور بود این پیله ی موقت را دور خودش داشته باشد! امروز گوشی را روی حالت پرواز گذاشته بود چون باید فکر می کرد، بس نبود این آشفتگی ها و مدام دور ماندن از هم؟ حالا که ارشیا با همه ی خطاها باز هم کوتاه آمده و غرورش را کنار گذاشته بود پس تکلیف خود ریحانه چه بود؟ وظیفه ای نداشت در قبال همسر و کودکش؟ اصلا تا کی باید دربه در می ماند؟ بیچاره طفل بی گناهش... تصمیمش را باید می گرفت. حتی شب قبل از خواب برای خودش خط و نشان هم کشید! فردا باید می رفت خانه ی عمو... از همین جا باید تغییرات را شروع می کرد. صبح آماده شد و برعکس ترانه که متعجب بود از رفتارش، خودش با آرامش آماده شد و راهی شدند. نمی دانست چه پیش می آید اما دلش گواهی بد هم نمی داد. وارد کوچه که شدند با دیدن پرچم هیئت و دود غلیظ اسفندی که همه جا را پر کرده بود اشک به چشمش نشست. چقدر امسال از این فضاهای دوست داشتنی دور مانده بود. عمو با دیدنش لبخند دندان نمایی زد و مثل همیشه گرم و صمیمی خوش آمد گفت و بعد هم زنش را صدا زد... زنعمو هم که حسابی دلتنگش بود دو سه باری در آغوشش کشید و کلی قربان صدقه اش رفت. خوشحال بود از قرار گرفتن در جمع اقوامی که این چنین از حضورش استقبال می کردند و دوستش داشتند. ده دقیقه ای از توی حیاط بودنشان گذشته بود که زنعمو گفت: _ریحانه جان، پاشو بیا بریم سر دیگ. یه همی بزن حاجت بگیری، می دونی که این شله زرد ما خوب حاجت میده و چشمکی حواله ی ترانه کرد، ترانه با خنده گفت: _وا! خاک بر سرم زنعمو... حالا نوید اگه بشنوه فکر می کنه راست میگین _مگه دروغ میگم گل دختر؟ _نه نه، منظورم این نبود ولی خب به این شوری نبوده که. حالا هر دختر مجردی که بره پای دیگ واسش حرف درمیارن، وگرنه من که تا بیام دست راستو چپمو بشناسم این نوید پاشنه ی خونه رو از جا کند و ما رو برد... همه هم شاهدن! زنعمو که انگار از اداهای ترانه به وجد آمده بود خندید و بعد بین انگشت اشاره و شصتش را گاز گرفت و گفت: _خدا خفت نکنه دختر... همیشه ی خدا جواب تو آستین داری. بسه دیگه نخند دهنت کج میشه روز اربعینی... استغفراله چادرش را جمع کردو دست ریحانه را گرفت و رفتند کنار دیگ. ملاقه ی دسته بلند را برداشت، با بسم الله شروع کرد به هم زدن و بعد به او داد. ریحانه زیرلب صلوات فرستاد و به حاجت هایش فکر کرد. کاش ارشیا هم بود، کاش بچه شان صحیح و سلامت به دنیا می آمد، هنوز هم بخاطر معجزه ای که شده بود شاکر خدا و امام حسین بود... کاش خدا لطف را در حقش تمام می کرد و این روزهای بلاتکلیف انقدر کش نمی آمدند. ترانه با آرنج به پهلویش زد و از حال و هوای خوبی که داشت درآوردش. با اخم برگشت و پچ پچ کنان گفت: _هوی، چته تو؟ پهلوم دراومد _خب بابا ببخشید هول شدم _چه خبره مگه؟ _اونجا رو... ببین کی اومده _کی اومده؟ لابد عمه ی خدابیامرزه خوشمزه جان! طاهاست... اوناهاش جلوی در با بهت سرش را چرخاند و نگاه کرد به آن طرف، راست می گفت. بعد از چند سال می دیدش؟ طاها آمده بود اما تنها نه! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍با بهت سرش را چرخاند و نگاه کرد به آن طرف، راست می گفت. بعد از چند سال می دیدش؟ طاها آمده بود اما تنها نه! دختری بلند قامت، با چادر عربی و چشمانی سبز کنارش بود. خوش خنده بود و بامزه... ناخودآگاه لبخند زد. ترانه با طعنه پرسید: _به به زنعمو، انگار فقط ما نبودیم که حاجت روا شدیما زنعمو با ذوق و آرام گفت: _الهی شکر، بالاخره این بچه هم از خر شیطون اومد پایین و حرف منو آقاش رو خوند. فائزه رو سه ماه پیش نشون کرده بودم، دفعه اوله باهمن! ایشالا به امید خدا بعد از ماه صفر، عقد می کنن. ریحانه نیازی نداشت فکر کند! خوشحال شده بود، می دانست طاها بعد از شنیدن خبر ازدواج ناگهانی اش آن هم با مردی با وضعیت و شرایط ارشیا حسابی شوکه شده بود. حتی با خانم جان هم صحبت کرده بود تا نظرشان را عوض کند... طاها تنها کسی بود که علت این ازدواج را می دانست! حالا بعد از چند سال خودش هم تصمیم گرفته بود از انزوا درآید و این خیلی خبر خوبی بود برای ریحانه! طاها بعد از احوالپرسی با بقیه پیش آمد و با دیدن ریحانه، چند لحظه ای مکث کرد و بعد مثل همیشه و همانطور که در شانش بود احوالپرسی کرد: _سلام _سلام پسرعمو _خوب هستید ان شاالله؟ خیلی خوش اومدین _ممنونم ریحانه با چشم و البته لبخند به فائزه اشاره کرد و گفت: _تبریک میگم، خوشبخت باشید _تشکر و بعد به صورت شرمزده ی نامزدش نگاه کرد و معرفی کرد: _ترانه و ریحانه خانم، دخترعموهای بنده _خیلی خوشبختم _ما هم همینطور عزیزم _خدا رو هزار مرتبه شکر که بعد مدتها دوباره دور هم جمع شدیم، فقط جای ارشیا خان خالیه زنعمو سری تکان داد و کلام همسرش را کامل کرد: _خیلی، هم آقا ارشیا و هم بچم فاطمه ترانه پرسید: _وا راستی فاطمه کو؟ _خیلی دوست داشت بیاد منتها دکتر بهش استراحت مطلق داده _خدا بد نده _خیره مادر، قراره نوه دار بشم ایشالا ترانه با شوق گفت: _وای آخجون چه عالی... پس دو طرفه خاله شدیم چیزی توی دل ریحانه هری پایین ریخت، عرق شرم روی پیشانی اش نشست. واهمه داشت از سر بلند کردن و پاسخ تبریکات عمو و زنعمو را گفتن. کاش ترانه جلوی دهانش را گرفته بود. آخر سر دیگ نذری و آن هم در حضور طاها جای باز کردن چنین مساله ای بود؟! زیرچشمی نگاهی به طاها کرد، او چطور باور می کرد چنین خبری را؟ دست ردی که به سینه اش خورده بود بخاطر همین موضوع بود اصلا. طاها که ملاقه را گرفته و خیلی خونسرد شروع به هم زدن شله زرد کرده بود، سر بلند کرد و با لبخند به ریحانه گفت: مبارک باشه دخترعمو، ایشالا بسلامتی سلام و این دومین شوک امروز بود. سر رسیدن ارشیا درست وقتی طاها و ریحانه با لبخند مقابل هم بودند! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼