eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ مهربانی‌ات را با گل‌ها در میان بگذار با سنگ‌ها با رودی که می‌رود مهربانی‌ات را با جنگ در میان بگذار صدای تو چشمه‌ای خواهد شد و انسان را با انسان آشتی خواهد داد... 🍃 ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌ صدایت را بفرست، تا چون پیچکی در آن بیاویزم و از این تالاب بگریزم... 🍃 ❤️ 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
‌ صدایت را بفرست، تا چون پیچکی در آن بیاویزم و از این تالاب بگریزم... 🍃 #عزیز_نسین ✍ #شهید_قاسم_غری
‍ ‍ قاسم براي اولين بار در شب ٢١ بهمن ٨٣با دو نفر از دوستانش به خواستگاري آمد. خوب به ياد دارم ساعت ٩ شب بود. در سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي غريو الله‌اكبر مردم به گوش مي‌رسيد. از آن موقع به بعد هر وقت غريو الله‌اكبر را مي‌شنوم، ياد شب خواستگاري قاسم مي‌افتم و خاطره شيرين آن شب برايم زنده مي‌شود همسرم پاسدار بود و دوره خلباني را مي‌گذراند. عاشق پرواز بود و عاقبت سيمرغ آسمان شهادت شد. همسرم ابتدا از اعتقادات و ايمانشان و بعد هم از شغلش برايم صحبت كرد. قاسم از سختي راهي كه در پيش داريم حرف زد، از مأموريت‌هاي پيش رو و از زندگي‌اي كه امكان دارد شهر به شهر بچرخيم. اصرار داشت تا من با اطلاع از همه اين شرايط، مسائل و سختي‌ها تصميم خودم را بگيرم. من هيچ شناختي در مورد شغلش نداشتم. دوست داشتم شرط هر دوي مان صداقت باشد و هرگز در هيچ شرايطي به هم دروغ نگوييم. قاسم در همان جلسه از احتمال شهادتش برايم گفت. مي‌گفت كه عاشق شهادت است و من در جواب گفتم من دوست دارم عرض زندگي‌ام قشنگ باشد. طولش مهم نيست.  ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
❤️ ما با خانوادهای نیازمنده سوریه ۱۵کیلومترفاصله داشتیم، شهید_مرتضی در یک حرکت خلاقانه و به صورت خودجوش همیشه برای بچه های اونجا صبحونه و ناهار می برد، اول از بچه های خودمون می پرسید که این غذاها اضافس یا نه، بعد همه رو جمع می کرد و می برد و خونه به خونه غذاها رو میداد و من باهاش همراه بودم و می دیدم باهاشون عربی صحبت میکنه. می گفت هر خانواده ای جدا وایسید و من باهاش بودم و یاد میگرفتم. خلاصه به هرکس یه چیزی میداد به یکی پنیر به یکی میوه میداد. بچه های اونجا دیگه عاشقش شده بودن، با مرتضی عکس میگرفتن. اونا به مرتضی عمو میگفتن. با اینکه غریبه بودن ولی اخلاق مرتضی رو که می دیدن از مرتضی خوششون می اومد ۹۵ -----------------------------------------
در بند کسی باش که در بند حسین است @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
کسی باش که در بند حسین است لبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ حُسین است تَعریفِ مَن از عشْق هـَمان بود که گُفتَم در بَندِ کَسی باش که دَر بَندِ حُسین است دَر مَعرکه اَز سَنگدلان حُرّ بِتَراشَد این ویژگیِ چَشمِ هـُنَرمَندِ حُسین است شیرین تَر اَز این شور نَدیدیم هـَمه عُمْر شوری که خُدا دَر دلَم اَفکَندہ حُسین است آهـَنگِ خوش و رَقصِ خوش و بویِ خوش اصلاً طَبل و عَلَم و پَرچَم و اِسفَندِ حُسین است بی روضه ی او حال خوشی نیست...، اَگَرهـست از حال گُذَشتیم که آیَندہ حُسین است اَز بَس که (عَلی) نامِ قَشَنگیست عَجَب نیست این نام اَگَر رویِ سه فَرزَندِ حُسین است دَر جَنگ سَراَفکَندہ نَبودیم و نَگَردیم چون بَر سَرِمان یکسَرہ سَربندِ حُسین است پَس باش پیِ آنچه خوشایَندِ دِلِ اوست لَبخَندِ خُدا بَسته به لَبخَندِ حُسین است شاعر : محسن کاویانی
در مرحله آخر که ما باهم به سوریه رفته بودیم یک روز روی یک‌تکه سنگ روی تپه‌ای نشسته بود، رفتم کنارش و گفتم: چرا غمگینی؟ اینجا برای چی نشستی؟ گفت: دنبال یک ترکش سر گردونم یا یک تیر که بیاید به سینه من بخورد💔. آمادگی اعتقادی بسیار خوبی داشت با توجه به اینکه نیروی جدید بود و اولین بار بود در سوریه حاضرشده بود واقعاً شجاع بود☝️ و هر کس ایشان را می‌دید فکر می‌کرد چند سال هست در سوریه می‌جنگد به لحاظ تخصص زرهی هم خیلی زود خودش را رسانیده بود به خیلی از بچه‌های زرهی که سابقه‌های زیادی داشتند.👌 ازلحاظ دینی هم شد سالار شهدای مدافع حرم در تمام زمینه‌ها واقعاً مجاهدانِ تلاش کرد و درنهایت به آرزویش رسید.💔 تولدت مبارک بزرگمرد❤️ شهید مدافع حرم محسن حججی🌹 🕊 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌿🌿🌿🌿🌿 🌿🌼🌼🌼 🌿🌼🌼 🌿🌼 🌹بانو🌹 بخشی از آمار گرایش به اسلام و حجاب در جهان براساس سالنامه کتاب واقعیات در سرشماری اخیر در آمریکا مشخص شد که سالانه 100هزار نفر در این کشور به دین اسلام میگروند. موسسه تحقیقاتی و پژوهشی فیث‌ماترز اعلام کرده است که تعداد کسانی که در انگلیس در ۱۰ سال گذشته به اسلام گرایش پیدا کرده اند، ۱۰۰هزار نفر می باشند که بیشتر آنان را زنان تشکیل می‌دهند. در این میان، تعداد دختران جوان 20 تا 30 ساله و دارای تحصیلات دانشگاهی که به دین اسلام گرویده‌اند، چشمگیرتر است. روزنامه "تایمز" لندن سال گذشته در گزارشی اعلام کرد: تعداد افرادی که در انگلیس به دین اسلام روی می‌آورند، روز به روز افزایش می‌یابد. این درحالی است که تعداد مسیحیان این کشور که هر هفته به کلیسا رهسپار می‌شوند، 2 درصد کاهش می‌یابد. در این میان تعداد زنان مسلمانی که برای ادای نماز به مسجد جامع لندن می روند، دو سوم تعداد مسلمانان این شهر است که بیشتر آنان کمتر از 30 سال سن دارند. فرهنگ غرب همان فرهنگ یزیدی هست همان هایی که قرآن به سر نیزه کردند همان معاویه صفت ها که سر سفره علی علیه السلام می. نشستند نهار معاویه هم می خوردند وقتی هم می گفتی چرا دو رنگی می گفتند پُلوی معاویه خوشمزه هست نماز علی علیه السلام با حالتر الان هم شال وساپرت لباس های نیمه برهنه مانتو های چند سانتی کار این خبیثان تاریخ هست خواهرم بانو! بیادر پوشش خریدن لباست یکم دقت کن تا کی لباس های پاره پاره تن نما درست هست فکه طلایه شلمچه اروند حلب دو کوهه سین ندارند در عوض شین دارند ناز شصت دارند که ازسیم های خار دار نفس گذشتن تا ازنفس افتادن امیر نفس شدن تا ما راحت نفس بکشیم ساحل خونین اروند یادگار مردانی هست در خلسه زجر آور آب آبروی آب شدند لب تشنگانی در شلمچه به ابدیت پیوستند ودر این زمان در سوریه. شیمیایی موجی قطع نخاعی شدند،پاره،پاره شدند علی اکبر های امام خمینی ره شدند وعلی اصغر های امام خامنه‌ایی بعضی ها در طلائیه بی سر به دیدار معشوق رفتند سنگر سازان بی سنگر راببیند ناز شصت شهدای ما این ها. هست همپای فرشتگانی شدند تا رسیدن به وجه الله شدن بچه های حضرت زهرا (س) فرهنگ علوی فاطمی را بینید دوستان حضرت علی را ببنید سلمان ابوذر مقداد مالک فرهنگ یزیدی هم بینید ؟دوستان عمر عثمان ابوبکر معاویه همه ات آشغالها دور هم جمع شدند بینید دور علی هم بینید همه گلها جادوانه شدند بیایید فرهنگ شهادت و ایثاررا ترویج کنیم صادر کننده باشیم به تمام دنیا نگوید خسته ایم ،بگویدبرای شهادت کمر بسته ایم چرا دختر آمریکائی میاد شلمچه طلائیه مسلمان میشه چادری میشه اما دختر های ما ساپرت های اونا را بپوشن بعد هم تبلیغ کنن تا حالا فکر کردی ساپرت در خود همین آمریکا نشان چی هست؟؟؟؟؟؟ نشان زنان بی عفت هم جنس باز معلوم الحال هست طبق تحقیق دارم میگم خودتون می تونیدبرید سرچ کنید بینید ؟ اون وقت دختر شیعه باید این لباس بپوشه حداقل لباسی که می پوشی در موردش تحقیق کن بین به چه قیمت داری جهنم می خری فکر کردی تا حالا هر کس دیگه هم ببینه بگیره تو گردن تو هست هیزم آتیش تنور این انتخاب تو بودی حداقل این روزا کمی با خودت فکر کن تا کی سیلی میزنی ؟ به روی مهدی زهرا عج محرم عاشور تا سوعا شب های قدر فطر رمضان عیدغدیر حداقل تازه ماه رمضان. شب قدرتمام شده. سرنوشت یک سال ما رقم خورده بعضی دارن کاری می کنن همین نداشته باشید رفتار افکار پوسیده را بنداز دور فکر کن چقدر دل شکستی چقدر آبرو ریختی چقدر تیر ترکش روانه کردی بالا غیرتا تمامش کن قبل ازاین که به حسابت برسند با خودت محاسبه کن تا حالا چی گیرت آمده این بار دستتون بزارید تو دست حضرت زهرا سلام الله بگو خانم دیگه بسه نمی خوام آبرو زیر شما باشم می خوام آدم بشم یا ایهاالنبی قل لازواجک و بناتک و نساءالمومنین یدنین علیهن من جلابیبهن ذلک ادنی ان یعرفن فلا یوذین و کان الله غفورا رحیما» (ای پیامبر، به زنان و دخترانت و نیز به زنان مومنین بگو خود را بپوشانند تا شناخته نشوند و مورد اذیت قرار نگیرند. و خداوند بخشنده مهربان است.) ‍ بانو هوا بس ناجوانمردانه سرد بی روح هست تو با،ساپرت های بدن نما نقشه های غرب را پیاده نکن چقدر تیر و ترکش گناه روانه قلب ها کردی خشاب ایمانت را با گره روسری وچادرت محکم کن چرا که چادرت خون بهای شهیدان است چادرت سکوی پرواز مردانی هست که تکه تکه شدند پودر شدند در بیابانها فکه شلمچه طلایه اروند. در سوریه. حلب خان طومان سر دادند. گمنام شدند پس مواظب مین های دشمن خط قرمز ها باشید فرهنگ ما فرهنگ فاطمی وزینبی هست ما بچه های مکتب سرخ عاشورایم دختران زهرائیم می خواهم شفیع من بشی می خواهم ارثیه شما این تاج بندگی را حفظ کنم بیاید تافرصتی هست سری بزنید به یادمان های شهدا دل بخرید آبرو بخرید جا شکستن دل مهدی زهرا عج آق
ـا این روز ها مـگذرد... روز هایـے ڪہ بے شمـا مےگذرد از سـخـتـ تریـن روز هاستــ.... آقــا، بیا اینـها فڪر مےڪنند ما بے صاحب هستیم جامه ی توست اما.... جامعه ی ما را میسازد.... جامه ات را جمع کن.... جامعه در خطر است.... خواهرم بعضی چشمها منتظر یک جرقه هستند تا جامعه را به آتش بکشند مراقب باش تا رفتارت جرقه آفرین نباشد..... نگاه‌ خسته‌‌ات به آسمان که می‌رسد هبوط می‌کند فرشته‌ای که بال‌های خسته‌اش نمی‌رسد به ... نگاه شهدا به ما دوخته شده است چ مثل چادر خاکی تو که شده کفنم 21تیر سالروز قیام خونین مسجد گوهر شاد در دفاع از ومقابله با کشف حجاب رژیم سفاک پهلوی گرامی باد 🌿 🌿🌼 🌿🌼🌼 🌿🌼🌼🌼 🌿🌿🌿🌿🌿
همه گویند از گذشت ... اما من گویمت چگونه از گذشت؟! . ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خداوندی ... حالا آوینی بیاید و تو را روایت کند : ”تو را با خدا که از این کرامت برخوردار شدی؟” که خون تو سَبَب بیداری تمامِ خواب زده هایِ عالمِ غفلت است ... از کدام های دِلَت گذشتی تا اینگونه گمنام و ناگاه بیایی و از همه کنی ... 🌷 🌸 نـشر مـعارف شـهـدا در ایتــا نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
همه گویند از #سر گذشت ... اما من گویمت چگونه از #دل گذشت؟! . ای کسی که مصداقِ تُعِزُّ مَنْ تَشَاء خ
‍ کم توفیقی نیست ، چرا که مراقبه میخواهد و و . هایش تنها مادی نیست ، به قول (ع): شدن، مراقبه ی قلبی میخواهد. شاید فکر کنی کم است اما میدانی، آدمی به سرعت وابسته می شود و این ، سمی است برای متعالی شدن و از فرش به عرش رسیدن ، وابستگی به مال، وابستگی به ادم ها، به عمر . آری! اینک شدن برایت سخت میشود. باید عشق ورزید و دوست داشت اما وابسته نشد. چراکه این وابستگی ها تو را به زنجیر می کشند و در ، اسیرت میکند. تنی که به شدن فکر نمیکند ، تنی که اگر باب میلش پیش بروی، عاقبتت می شود و ، که بر سر و آمد. اما می دانی، گاهی اوقات وابستگی خوب است ، این که وابسته باشی به و ... این که وابسته شوی به شجاعت و صلابت ... وابسته شوی به ... اصلا میدانی وابسته شوی به کتاب . آخر آدم های وابسته به هم، کم پیدا می شوند. کم هستند آدم هایی که به همه کتاب هدیه دهند، حتی برای اولین کادو به همسرشان ... این آدم ها، ارزش کتاب را به خوبی درک میکنند، چرا که کتاب باعث ارتقای آگاهی است و مسبب تمام گمراهی های ما همین ست. می دانی، باید برای دستیابی به تلاش کرد و راه وابستگی به تمام چیز های خوب را یافت. به عبارتی، تنها در پی خدا بود. درست مانند ! آری باید دل کند و رها شد چراکه ... اللهم_ عجل _الولیک_ الفرج❤️ ✍️نویسنده : 🌷 ولادت : ۱۳۷۰/۴/۲۱ نجف آباد ، اصفهان شهادت : ۱۳۹۶/۵/۲۱ گذرگاه مرزی الولید ، مرز بین سوریه وعراق نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
پُشت زمان شُده ز هِجر تو کَمان ما هَم شُدیم پیرِ تو یا صاحب‌الزمان(عج) نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
51.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگوی بدون تعارف با روح الله مصاحبه کامل بدون تعارف با شاه ماهی ، شاهرگ رسانه های بیگانه زم: فراخوان رضا پهلوی را منتشر کردم، یک نفر هم به محل تجمع نیامد! +روایت روح الله زم از اش زم : غربی‌ها برای به آشوب کشیدن کشور و محافظت صد در صدی از من پیشنهاداتی دادند و ماشین ضد گلوله در اختیارم گذاشتند مجری: عقایدت چجوری بود؟ زم: یکمی سمت اینوریا مجری: کدوم وریا؟ زم: اصلاح‌طلبا! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
هرچقدر به بالای قله ی ظهور نزدیک می‌شیم، هواکم میشه! دیگه به شُشِ هرکسی نمی‌سازه! بی هوا می‌خرَن،بی‌هوا می‌بَرَن،بی هوا میاد! خیلےحواستونُ جمع کنید؛ میزان،↓ .. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
چشمانت حریمِ مرزها را می شکند هر گاه که پلک وا می کنی جنگ روی مدار نگاهت دنیا را به کام می برد ❤️ 🇦🇫 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
اینو دیگه تحمل نمی‌کنم....👆👇
🍁زخمیان عشق🍁
اینو دیگه تحمل نمی‌کنم....👆👇
‍ بسم الله الرحمن الرحیم اینو دیگه تحمل نمی‌کنم! آیت الله مصباح یزدی: «در مشهد به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضا علیه‌ السلام شد. ... آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می‌رفتیم... در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود... ما بچه بودیم و سال‌ها بود که او را می‌شناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را می‌بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. ... این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می‌گرفت و پدر نابینایش را به مسجد می‌آورد ... ما جستجو کردیم که چرا شفا داده‌اند. گفتند: سال‌ها بود که این دختر بچه دست کربلایی را می‌گرفت و به مسجد می‌آورد. کم‌کم دختر بزرگ شد و به‌اصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچه‌های بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می‌گوید تو برو خانه من این‌جا می‌مانم. او به امام رضا علیه ‌السلام عرض کرده بود: آقا! من سال‌هاست که نابینا هستم و حتی یک‌بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یک‌بار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی‌کنم؛ یا من را شفا بدهید یا همین‌جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلک‌های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می‌شود و بعد از مدتی خوابش می‌برد. در خواب، حضرت رضا علیه‌ السلام او را شفا می‌دهند.
أعتقد على انفراد لم يرد أحد غيرك در خلوت نهان خیالم غیر از تو دل نخواست کسی را 🍃 ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
أعتقد على انفراد لم يرد أحد غيرك در خلوت نهان خیالم غیر از تو دل نخواست کسی را 🍃 #سیمین_بهبهان
هر لحظه كه نام خانم فاطمه زهرا (س) را مى شنيد چنان آه مى كشيد ومى گفت : مادر جان قربانت شوم و هميشه در حسرت زيارت مزار پنهان خانم بود هميشه مي گفت بی بی دوعالم قبرو نشانی نداره و همیشه در این فکر بود که ما اگر قبر داشته باشیم باید خجالت بکشیم خودش هم به مدت ۴ سال بی مزار بود ❤️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
رمان من با تو نیمه شب ها و سکوتی که پر از یاد تو هست بغض و اشک قلم وشعر نفسگیر شده شعر نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
واما ادامه ی رمان جذاب من با تو 😊☺️ 🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۴۳ مادرم همونطور ڪہ گل ها رو انتخاب مے ڪرد گفت:از رفتار بابات دلگیر نشو،حق دارہ! گل ها رو گذاشت روے میز فروشندہ. فروشندہ مشغول دستہ ڪردن گل ها شد. پدرم از وقتے ڪہ مادرم ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بود،باهام سرسنگین شدہ بود،لبخند ڪم رنگے زدم:من ڪہ چیزے نگفتم! فروشندہ گل ها رو بہ سمتم گرفت،از گل فروشے اومدیم بیرون،همونطور ڪہ بہ سمت تاڪسے میرفتیم مادرم پرسید:مطمئنے ڪار اون پسرہ نبودہ؟ در تاڪسے رو باز ڪردم. _بلہ مامان جانم چندبار ڪہ گفتم! سوار تاڪسے شدیم،از امین دور بودم،شرایط روحے خوبے نداشت و همین باعث مے شد روے رفتارهاش ڪنترل نداشتہ باشہ! دلم نمیخواست ماجراے سہ چهار سال پیش تڪرار بشہ این بار قوے تر بودم،عقلم رو بہ دلم نمے باختم! دہ دقیقہ بعد رسیدیم جلوے بیمارستان،از تاڪسے پیادہ شدیم،پلاستیڪ آبمیوہ و ڪمپوت دست مادرم بود و دستہ گل دست من! بہ سمت پذیرش رفتیم،دستہ گل رو دادم دست چپم و دست راستم رو گذاشتم روے میز،پرستار مشغول نوشتن چیزے بود با صداے آروم گفتم:سلام خستہ نباشید! سرش رو بلند ڪرد:سلام ممنون جانم! _اتاق آقاے امیرحسین سهیلے ڪجاست؟ با لبخند برگہ اے برداشت و گفت:ماشالا چقدر ملاقاتے دارن! بہ سمت راست اشارہ ڪرد و ادامہ داد:انتهاے راهرو اتاق صد و دہ! تشڪر ڪردم،راہ افتادیم بہ سمت جایے ڪہ اشارہ ڪردہ بود! چشمم خورد بہ اتاق مورد نظر،اتاق صد و دہ! انگشت اشارہ م رو گرفتم بہ سمت اتاق و گفتم:مامان اونجاس! جلوے در ایستادیم،خواستم در بزنم ڪہ در باز شد و حنانہ اومد بیرون! با دقت زل زد بهم،انگار شناخت،لبخند پررنگے زد و با شوق گفت:پارسال دوست،امسال آشنا! لبخندے زدم و دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم:سلام خانم،یادت موندہ؟ دستم رو گرم فشرد و جواب داد:تو فڪر ڪن یادم رفتہ باشہ! بہ مادرم اشارہ ڪردم و گفتم:مادرم! حنانہ سریع دستش رو گرفت سمت مادرم و گفت:سلام خوشوقتم! مادرم با لبخند دستش رو گرفت. _مامان ایشونم خواهر آقاے سهیلے هستن! حنانہ بہ داخل اشارہ ڪرد و گفت:بفرمایید مریض مورد نظر اینجاست! وارد اتاق شدیم،سهیلے روے تخت دراز ڪشیدہ بود،پاش رو گچ گرفتہ بودن،آستین پیرهن آبے بیمارستان رو تا روے آرنج بالا زدہ بود،ساعدش رو گذاشتہ بود روے چشم ها و پیشونیش،فقط ریش هاے مرتب قهوہ ایش و لب و بینیش مشخص بود! حنانہ رفت بہ سمتش و آروم گفت:داداشے؟ حرڪتے نڪرد،مادرم سریع گفت:بیدارش نڪن دخترم! حنانہ دهنش رو جمع ڪرد و گفت:خالہ آخہ نمیدونید ڪہ همش میخوابہ یڪم بیدارے براش بد نیست! مادرم نشست روے تخت خالے ڪنار تخت سهیلے،آروم گفت:خیالت راحت ما اومدیم دیدن ایشون،تا بیدار نشن نمیریم! بہ تَبعيت از مادرم،ڪنارش روے تخت نشستم،مادرم پلاستیڪ رو بہ سمت حنانہ گرفت و گفت:عزیزم اینا رو بذار تو یخچال خنڪ بشن! حنانہ همونطور ڪہ پلاستیڪ رو از مادرم مے گرفت گفت:چرا زحمت ڪشیدید؟ پلاستیڪ رو گذاشت توے یخچال ڪوچیڪ گوشہ اتاق! خواست چیزے بگہ ڪہ صداے باز شدن دراومد،برگشتیم بہ سمت در! پسر لاغر اندام و قد بلندے وارد شد،انگار سهیلے هیفدہ هیجدہ سالہ شدہ بود و ریش نداشت! با دیدن ما سرش رو انداخت پایین و آروم سلام ڪرد! جوابش رو دادیم،آروم اومد بہ سمت حنانہ و گفت:اومدم پیش داداش بمونم،ڪارے داشتے جلوے درم! سر بہ زیر خداحافظے ڪرد و از اتاق خارج شد! حنانہ سرش رو تڪون داد و گفت:باورتون میشہ این خجالتے قُل من باشہ؟ با تعجب نگاهش ڪردم و گفتم:واقعا دوقلویید؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد:آرہ ولے خب وجہ تشابهے بین مون نیست! انگشت اشارہ و شصتش رو چسبوند بهم و ادامہ داد:بگو سر سوزن من و این بشر شبیہ باشیم! مادرم گفت:خب همجنس نیستید،دختر و پسر خیلے باهم فرق دارن! با ذوق گفتم:خیلے باهم ڪل ڪل میڪنید نہ؟ حنانہ نوچے ڪرد:اصلا و ابدا!الان چطور بود خونہ ام اینطورہ! ابروهام رو دادم بالا:وا مگہ میشہ؟ حنانہ تڪیہ ش رو داد بہ تخت سهیلی:غرور ڪاذب و این حرفا ڪہ شنیدے؟ برادر من خجالت ڪاذب دارہ! بے اختیار گفتم:اصلا باورم نمیشہ!آخہ آقاے سهیلے اینطورے نیستن! با گفتن این حرف،سهیلے دستش رو از روے پیشونیش برداشت،چندبار چشم هاش رو باز و بستہ ڪرد و سرش رو برگردوند سمت من! با دیدن من چشم هاش رو ریز ڪرد،چشم هاش برق زد،برق آشنایے! چند لحظہ بعد چشم ها رو ڪامل باز ڪرد! با باز شدن چشم هاش سرم رو انداختم پایین،احساس عجیبے بهم دست داد! سرفہ اے ڪرد و با عجلہ خواست بنشینہ! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 ﴾﷽﴿ 🍂🍂 🍂 💠 ❤️ 💠 ۴۴ صداے گریہ ے هستے اومد،خالہ سریع ازم جدا شد و با گفتن بلند جانم جانم بہ سمت اتاق امین رفت! چند لحظہ بعد درحالے ڪہ هستے بغلش بود و لب هاش رو غنچہ ڪردہ بود برگشت بہ پذیرایے! مادرم با دیدن هستے گفت:اے جانم خدا نگاش ڪن،روز بہ روز شبیہ امین میشہ! صداے باز و بستہ شدن در اومد،مادرم سریع روسریش رو سر ڪرد،امین یااللہ گویان وارد شد! سریع چادرم رو سر ڪردم! سلام ڪرد و رفت بہ سمت خالہ فاطمہ،با لبخند هستے رو از بغل خالہ فاطمہ گرفت و چندبار گونہ و پیشونیش رو بوسید! هستے هم با دیدن امین میخندید و بہ زبون خودش حرف میزد! امین نشست روے مبل و هستے رو گرفت بالا،هستے غش غش میخندید! دلم براش رفت،رو بہ مادرم گفتم:اگہ جاے شهریار یہ دختر بدنیا میاوردے الان منم خالہ شدہ بودم با بچہ هاش بازے میڪردم! عاطفہ با اخم مصنوعے گفت:ببینم این شوهر منو ازم میگیرے! همہ شروع ڪردن بہ خندیدن،امین از روے مبل بلند شد و اومد بہ سمتم! روے مبل ڪمے خودم رو جا بہ ڪردم! هستے رو گرفت رو بہ رم و در گوشش گفت:میرے بغل خالہ؟ هستے بهم زل زد و محڪم بہ پدرش چسبید. امین زل زد توے چشم هام،سریع از روے مبل بلند شدم و همونطور ڪہ بہ سمت در میرفتم گفتم:من برم یہ دوش بگیرم،احساس میڪنم بوے بیمارستانو گرفتم! امین صاف ایستاد و با لبخند عجیبے نگاهم ڪرد! اشتباہ ڪردم،هنوز هم میتونست خطرناڪ باشہ! خواستم برم ڪہ امین گفت:عاطفہ زنگ بزن بہ شهریار بریم پارڪ! خالہ فاطمہ گفت:میخوایم عصرونہ بخوریم! امین نگاهے بہ خالہ انداخت و گفت:شام بذار،میریم یڪم هواخورے،زود میایم! عاطفہ با خوشحالے اومد ڪنارم و گفت:هانے بعدا دوش میگیرے! آرومتر اضافہ ڪرد:امروز امینم حالش خوبہ تو رو خدا بیا بریم! نگاهے بہ جمع انداختم و بالاجبار برگشتم سرجام! عاطفہ با خوشحالے بدو بدو بہ سمت اتاقش رفت،امین با صداے بلند گفت:عاطفہ لباس مشڪے نپوشیا! من و مادرم و خالہ فاطمہ نگاهے بهم انداختیم و چیزے نگفتیم! امین هم رفت سمت اتاقش! خالہ فاطمہ با تعجب گفت:یهو چقدر عوض شد،خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن! چند دقیقہ بعد امین از اتاق اومد بیرون،شلوار ورزشے و بلوز مشڪے رنگ پوشیدہ بود! خالہ فاطہ با تردید گفت:پس چرا بہ عاطفہ میگے مشڪے نپوش؟! همونطور ڪہ لباس هستے رو درست مے ڪرد گفت:من با عاطفہ فرق دارم! عاطفہ اومد ڪنارمون و گفت:شهریار الان میرسہ بدویید حاضر شید! خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت:میرے ناهید؟ مادرم با خستگے گفت:نہ خیلے خستہ ام،بچہ ها برن،یہ روز دیگہ همگے میریم! خالہ فاطمہ سرش رو تڪون داد و چیزے نگفت،عاطفہ اومد بہ سمت من و گفت:خب تو پاشو دیگہ! بہ زور لبخند زدم و گفتم:شما برید خوش بگذرہ،جمع بہ من نمیخورہ! عاطفہ دهنش رو برام ڪج ڪرد:لوس نشو! بازوم رو ڪشید،مادرم معنادار نگاهم ڪرد و با مهربونے رو بہ عاطفہ گفت:عاطفہ جون تو با شهریارے،امینم ڪہ با هستے،هانیہ این وسط تنهاس! دوبارہ نگاهے بهم انداخت و ادامہ داد:بذار متاهل بشہ هرچقدر دوست داشتید برید بیرون،حالام دخترمو بدہ بہ خودم میبرید دل بچہ مو آب میڪنید! با لبخند مادرم رو نگاہ ڪردم و چشم هام رو باز و بستہ ڪردم،یعنے ممنون! عاطفہ اصرار ڪرد:مامان ناهید،نمیشہ ڪہ!امین و شهریار باهم منو هانیہ ام باهم! هستے رو از امین گرفت همونطور ڪہ لپش رو میبوسید گفت:جیگر عمہ هم نخودے! خالہ فاطمہ بہ مادرم گفت:بذار برہ،فڪر ڪردے عاطفہ و هانیہ بزرگ شدن؟ من و عاطفہ هم زمان گفتیم:عہ! مادرم و خالہ خندیدن،مادرم شونہ هاش رو انداخت بالا:خودش میدونہ! ... نویسنده این متن👆: 👉 💠 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh 🍂 🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂
هی نگاهت بکنم ، گم بشوم در چشمت؛ گم شدن در شـــبِ چشمان تـــو پیــدا شدن اسـت ... 📎رزمندهٔ حزب‌الله 🌷 🌹 @zakhmiyan_eshgh