eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
356 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
11.2هزار ویدیو
140 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
همگانے!✋🏻 پ.ن⇩ در پے هتڪ حرمٺ مجدد مجلھ فرانسوے بہ ساحٺ اڪرم ﴿صلے اللہ علیھ و آلہ و سلم﴾ بدید...حتے با لینڪ ڪانآلِ خودتون!✌️🏻 فقط نشون بدید ما... نزارید این انتشاراتیہ ڪارش ادامھ پیدا ڪنھ(: 📿 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Banifatemeh-GolchinShahadat1393[15].mp3
7.11M
دلم گرفته... دوباره این شبا برا حرم گرفته میبینی بازم چجوری روز و شبمو ازم گرفته! دلم گرفته... دلم اسیره.. غروب کربلا روکه یادم نمیره😭 سید مجید بنی فاطمه نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
❣یاحسین(ع) طبق معمول هر شب جمعہ مجلس روضہ باز پا برجاست همہ شركت كنید ای مردم بانی روضہ مادرم زهراست نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هوای پنج شنبه ها همیـشه آلوده‌ی جای خالی خیلی هاست . . . 📎 پنج شنبه های دلتنگی هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔قضیه ی آقای پناهیان چیه؟ 👱🏻‍♂️چیزی نیست! فقط بعضیها فکر میکنن که ایستادن جلویِ مسئولانِ مُنافق، هزینه نداره! 👱🏻‍♂️کشکی که نیست! وقتی بخوای مُنافق رُسوا کنی ، بَرات شایعه سازی میکنن نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
آه از این فاصله ها فاصله ها می دانند دلتنگ و تو باران من اینجا چه کنم شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃🌸🍃🌸🍃 مامان که رفت دوباره بغض کردم و ناراحت نشستم روتخت شروع کردم به مرور کردن زندگیم به این که الان کجا ایستادم... به حال بد این مدتم کاش مرهمی بود برای بیقرارهام... دیگه نمیدونستم چی از زندگیم میخوام دلیل حال بدمو نمیدونستم بشدت سردرگمم بهونه گیر و لج باز شدم با کوچیک ترین حرف کسی ناراحت میشم قبلا این جور وقت ها با بچه ها برنامه می‌ریختیم و کلی خوش میگذروندم ولی اونا رو هم با رفتارم ناراحت کردم همینجوری داشتم گریه میکردم گوشیم زنگ خورد زینبه اوه قبلشم چقدر میسکال داشتم ازش.. مردد بودم جوابش رو بدم یا نه ... حلما:بله زینب:سلام عزیزدل خوبیی؟ حلما؟ سعی کردم صدام که میلرزید رو کنترل کنم اما نتونسم حلما:نه خیلی زینب:داری گریه میکنی _میخوای باهم صحبت کنیم؟ حلما_الان نمیتونم حرف بزنم میشه فردا بیای پیشم؟ البته اگه کاری نداری.. زینب_حتما میام عزیزم پس فردا باهم صحبت میکنیم توام گریه نکن دلم میگیره حلما_سعی میکنم..یه سوال؟ زینب_جونم؟ حلما_تو وقتایی که حالت بده ناراحتی چیکار میکنی؟؟ زینب_خب من وقتایی که دلم میگیره و حالم بده اگه بشه میرم یه جایی مثل امام زاده یا کهف اگرم نشه تو خلوت نماز میخونم و کلی با خدا حرف میزنم اینجوری کلی آروم میشم و حالم خوب میشه حلما_واقعا آروم میشی؟ زینب_آره واقعا توام امتحان کن مطمعن باش بهتر میشی حلما_باشه امیدوارم همینطور باشه.. فردا میبینمت فعلا کاری نداری ؟ زینب_نه گلم شبت بخیر حلما_شب بخیر... با صدای مامان از جا پریدم مامان_ پاشو دیگه دختر لنگ ظهر شده حالا خوبه زینب زنگ زد خونه گفت به حلما بگین بعدازظهر میام پیشش مهمون دعوت میکنه خودش میخوابه حلمااااا با گیجی گفتم بیدارم مامان بیدااااارم دیشب از بس گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد مگه ساعت چنده؟ مامان_ساعت 12 اوووف چقدر خوابیدم ... _پاشو اتاقتو جمع کن یکم به خودت برس زشته اینجوری بیا یه چیزی هم بخور تا ناهار رنگو روت پریده حلما_چشم هول هولی یه دستی به اتاقم کشیدم و رفتم جلو آینه اوووه چه پفی کرده چشمام کلی صورتم رو باآب یخ شستم یکم بهتر شد ولی معلومه گریه کردم ... بشدت ضعف کردم یه چیزی بخورم یکم ارایش کنم صورتم بهتر میشه . . ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃 ✍نویسنده: رز سرخ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃🌸🍃🌸🍃 خیلی سعی کردم خودم رو کنترل کنم فقط با صدای نسبتا بلندی گفتم من نمیخوام ازدواج کنم باسرعت از اتاق خارج شدم مامان که با قیافه متعجب داشت نگاه میکرد منتظرحرفی از سمت من بود رو چند ثانیه نگاه کردم دویدم سمت اتاق خودم داشتم از عصبانیت میلرزیدم به زمین و زمان بدو بیراه میگفتم خدایا چرا کسی منو درک نمیکه چرا نمیخوان منو به حال خودم رها کنن از وقتی خودم رو شناختم دلم میخواست اگه روزی ازدواج کنم با عشق باشه با کسی که تهه قلبم بهش حس داشته باشم نه اینجوری... یاد روزایه دانشکده افتادم یاد اون حسای که اونموقه اسمشو عشق گذاشته بودم اه لعنتی اون شد که به عالمو ادم بدبین شدم همه فقط ادعا عاشقی دارن بد زمونه ای شده... خب یادمه اون پویا عوضی رو، خیلی سعی کرد بهم نزدیک بشه، خیلی خودشو خوب نشون داد همه تو دانشگاه قبولش داشتن کم مونده بود باورم بشه که واقعا دوستم داره و منو واسه خودم میخواد... تا اون روزی که سپیده دستشو برام رو کرد... اصلا منو نمی‌خواست و فقط به فکر پول بابام بود همه حرفاش دروغ محض بود با چشم های خودم دیدم که دست تو دست یکی دیگه بود از اون روز دیگه نتونستم به کسی دل ببندم دیگه نمیتونستم عشق و علاقه کسی رو باور کنم مامان میگه عشق بعد ازدواج به وجود میاد ولی من همچین عشقی هم نمیخوام من آمادگیشو ندارم ، هنوز تکلیفم با خودم معلوم نیست نمیدونم چی میخوام این قضیه دیگه داره اذیتم میکنه دفعه های قبل سریع مخالف میکردم و کسی بهم اصرار نمیکرد ولی از چشم های بابا خوندم که این بار مصممه... وااای خدا چطوری اینو از سرم باز کنم؟؟ اگه بگم میخوام درسمو ادامه بدم خوبه ولی اصلا حسش نیست ... نه این راهش نیست باید با مامان حرف بزنم _ مااااماااان یه لحظه بیایین اتاقم مامان_چی شده دخترم؟ چرا انقدر پریشونی دختر؟ بابات که چیز بدی نمیگه چرا خودت و مارو اذیت میکنی دختر؟؟ _ مامان شما دیگه چرا؟ مگه ما حرف نزده بودیم؟ مگه قرار نشد یه مدت حرف ازدواج نباشه؟ کسی جلو نیاد؟؟؟ مامان_ ببین حلما ما نگفتیم همین فردا بیان و تو رو بدیم ببرن که دخترم پدرت رودروایسی داره با همکارش بزار بیان جلو، یه بار پسره رو ببین شاید خوشت آمد، خوشت هم نیومد قبول نمیکنی. شاید مهر پسره به دلت نشست اصلا خیلی پسره خوبیه _ وای مامان من که نمیگم پسره بدیه من آمادگی زیر بار مسئولیت رفتنو ندارم من تو خودم نمی‌بینم ازدواج کنم اخه... مامان_ آروم باش دخترم گفتم که قرار نیست بیان جلو و ما هم بسرعت موافقت کنیم چند بار رو انداختن زشته اخه دخترم... میگم بیان فقط برای اشنایی شاید اصلا پسره از تو خوشش نیومد الکی این موضوع رو بزرگ نکن پدرت رو هم اذیت نکن نمیخوام الان چیزی بگی یکم فکر کن بعدا حرف میزنیم با حرف های مامان یکم آروم گرفتم همیشه تا اسم ازدواج میاد جوش میارم و شلوغش میکنم من خواستگار زیاد دارم بیشترش به خاطر وضع مالی باباس و محبوبیتی که تو بازار داره دلیل دیگش هم مادرمه من مثل مادرم نیستم ولی مردم که نمیدونن... انگار این بار باید کوتاه بیام و بزارم بیان جلو... بعد به یه بهونه ای ردش میکنم ادامه دارد... 🍃🌸🍃🌸🍃 ✍نویسنده: نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ  هر شب به نیابت از یک شهید بزرگوار 🍃 شبتون شهدایی
عاشقے شد شب زنده داران را چه شد⁉️ دور ای دل سر آمد را چه شد ⁉️ 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹