eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 از اینکه میدیدم عشقی که به کیان دارم دوطرفه است حس عجیبی در وجودم غلیان پیدا کرده بود.درحالی که لبخند جزء لاینفک صورتم شده بود همراه با زهرا به سمت خانمها و دخترانی که زیر درخت نشسته بودند رفتم. همه نگاهها به سمت ما برگشته بود .خاله ثریا گفت‌ _بیا عزیزم پیش من بشین رو به زهرا کرد و گفت: _زهرا جان برو واسه روژان جون شربت بیار تو این هوای گرم میچسبه _چشم .پس تا شما زحمت معارفه رو بکشید من برگشتم برای من چشمکی زد و به داخل ساختمان برگشت. خاله ثریا رو به دخترانی که تازه به جمع اضافه شده بودند کرد و گفت: _خب دخترا این روژان خانم مهمون ویژه من هستند. بعد از معرفی من به دختری که چهره بسیار با نمکی داشت و کمی تپل بود کرد و گفت : _ایشون مرجان خانم هستند دختر خواهرم زهره است . دستم را به سمتش دراز کردم و گفتم _خوشبختم مرجان جون _منم همینطور عزیزم خاله به دو دختر دیگرکه با غرور خاصی نشسته بودند اشاره کرد و گفت : _این گل دخترا هم سیمین جون و سوسن جون هستند دخترای خواهرشوهرم فروغ جون دستم را به سمت سوسن که چهره کاملا شرقی داشت دراز کردم و گفتم : _خوشبختم سوسن جون _همینطور سپس دستم را به سمت سیمین که نگاهش اصلا دوستانه نبود ،درازکردم و گفتم: _خوشبختم _همینطور تا خاله دهان باز کرد دو دختر دیگر را معرفی کند یکی از انها سریع گفت _واااای خاله چقدر مهمونتون ناز و تو دل بروئه .من که عاشق خودش و حجابش شدم. خاله به رویم لبخند زد و زهرا که تازه به جمع ما اضافه شده بود گفت: _مهمون ویژه خان داداشم زیادی ملوس و تو دل بروئه .طفلک د.... سریع پریدم وسط حرفش و گفتم _شما لطف دارید به من . یپس چشم غره ای به زهرا رفتم و نگاهم را توی جمع چرخاندم .همه مشکوک به من نگاه میکردند زهرا که دید بخاطر حرفش زیادی معذب شدم رو به همان دو دختر کرد و گفت: _این دو تا خوشگل خانم هم دوقلوهای افسانه ای خاله زهرا هستند یسنا جون و حسنا جون با لبخند با هردو دست دادم و خوش و بش کردم . خانم جون که تا ان لحظه ساکت نشسته بود و به حرفهای بقیه گوش میداد رو به من کرد و گفت: _روژان عزیزم من یادم رفت به روهام بگم ظهر نیستیم خونه برو بهش زنگ بزن بچم نره پشت در بمونه _چشم به گل پسرتون خبر میدم در حالی که گوشی را به دست گرفته بودم به جمع گفتم _با اجازه اتون و از جمع فاصله گرفتم تا با روهام تماس بگیرم . زمانی که من مشغول حرف زدن با روهام بودم ،هرکسی مشغول به کاری شد. بعد از تماس به سمت زهرا رفتم گفتم: _زهرا جان من چیکار کنم _بیا بریم اول دیگ رو هم بزنیم و حاجتمون رو از خدا بخواییم با صدای صلواتی که بلند شد به سمتخاله ثریا و خانم جون نگاه کردم که کنار دیگ ایستاده بودند و رشته های آش را داخل دیگ می ریختند . _باشه بریم باهم به سمت خاله ثریا رفتیم کم کم دختر ها هم به جمع اضافه شدند.زهرا با خوشحالی گفت : _مامان خانم بزار روژان هم آش رو هم بزنه یه درخواست بزرگ از خدا داره _بیا دخترم ان شاء الله حاجت روا بشی در حالی که با چشمانم برای زهرا خط و نشان میکشیدم ملاقه را از خاله گرفتم و چشمانم را بستم .دلم میخواست اول برای امام زمانم دعا کنم و بعد برای سلامتی کیان. در حال صلوات فرستادن بودم که سیمین با تمسخر گفت: _موقع دعا کردن مواظب باشید خواستتون بزرگتر از ظرفیتتون نباشه.از قدیم گفتن لقمه رو اندازه دهنتون بردارید مگه نه مرجان جون یک لحظه احساس کردم سیمین خبر دارد که من قبلا چقدر بدحجاب بودم و یا اینکه من باهمه بدی هایم عاشق کیانی شده ام که به زلالی آب است .دستم لرزید لب گزیدم تا اشکم نریزد زهرا که متوجه دگرگون شدن حالم شده بود با عصبانیت و متلک گونه گفت: _از الان داری به خودت یادآوری میکنی سیمین جان ؟چون همه ما میدونیم چی از خدا بخوایم که اندازه ظرفیتمون باشه. از اینکه باعث ناراحتی شده بودم غمگین بودم دعا کردم و بعد از دادن ملاقه به خاله ثریا لبخند کمرنگ کمتری زدم و از جمع دور شدم. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . • ° 🌙🌿 . • ° ~ بسم‌اللـہ‌الرحمـن‌الرحیــم ~ " إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ " هر‌شب‌بہ‌نیابٺ‌ازیڪ‌شـ‌هیدعزیـز '🌱 • نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
مقتدای هر بسیجی حسین‌ علیه‌السلام است شبتون شهدایی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{بسم الله الرحمن الرحیم...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
پنجره ی نگاهت را به رویم باز کن میخواهم صبح را در هوایت نفس بکشم ! ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
سردار شهید حاج قاسم سليمانی: «شهید حسین قمی را باید از گمنامی در بیاوریم...» خیلی دوست داشتم حسین رو تو خواب ببینم، خیلی حرفها داشتم که بهش بگم . تا اینکه حسین رو تو خواب دیدمش، اول فکر کردم کسی شبیه حسینه؛ منو دید لبخند زد؛ باز هم ماندم، گفتم شاید برادر دوقلوی حسین باشه. یادم اومد حسین برادر نداشت . بعد از حال و احوال با اون تبسم همیشگی گفت: چه خبر از حسین قمی؟؟ همین حرف از زبان خودش امانم را برید، بغضم ترکید و نتونستم خودمو کنترل کنم شروع کردم به گریه، خیلی صحبت ها داشتم با حسین، اما همه رو فراموش کرده بودم گریه کنان از خواب بیدار شدم . مبهوت مانده ام چرا سراغ حسین قمی رو گرفت؟! شاید می‌خواست بگه ما زمینی ها حسین ها رو نشناختیم . شاید می‌خواست بگه مثل حسین برای فرج امام زمان(عج) تلاش کنید . شاید می‌خواست بگه بعد از حسین قمی ها شما چه کردید و کجای تاریخ قرار دارید؟ شاید می‌خواست بگه ما کار حسینی کردیم و شما کار زینبی کردید؟؟!! و شاید...... راوی: دوست و همرزم شهید ♥️
🌸 دی ماه 1365 بود. گردان حمزه در خط مقدم ارتفاعات قلاویزان در مهران، آن روز دوربین را آوردم رفتم دم سنگرشان تا با هر کدام از بچه ها عکس بیندازم. از هر سه نفرشان خواستم از سنگر بیرون بیایند. هر سه را کنار هم ایستاندم و درحالی که خواستم عکس بگیرم، گفتم: یه عکسی ازتون می گیرم که هر کی دید و فهمید، خنده اش بگیره. امینی با تعجب پرسید: "بخنده؟ واسه چی؟ مگه ما چمونه؟" که گفتم: خنده دارتر از این می خوای که هر سه تایی تون متولد 1348 هستید؟ تو با این ریشت و محسن با این جثه کوچیک و احمد با این هیکل درشت! ده روز بعد ما را به منطقه عملیاتی کربلای پنج در بردند دو سه روز بیشتر نگذشته بود که هر سه جوان 17 ساله که در مهران ازشان عکس گرفته بودم، در شلمچه به شهادت رسیدند. ♥️ شهادت: دوشنبه 6 بهمن 1365 مزار: بهشت ‌زهرا(س) قطعه‌ 29 ردیف 23 شماره‌ 5 ♥️ شهادت: سه ‌شنبه 7 بهمن 1365 مزار: بهشت ‌زهرا(س) قطعه‌ 27 ردیف 88 ♥️ شهادت: چهارشنبه 8 بهمن 1365 خاک‌سپاری: 17 تیر 1375 مزار: بهشت ‌زهرا(س) قطعه‌ 28 ردیف 43 مکرر شماره‌ 20 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌹 لباس‌هایت را به قاب کشیدم کنج خانه گذاشتم هر روز نگاهش کنم. گرچه دلتنگی بر طرف نمی‌شود. ولی بوی تنت را می دهد و خانه را از عطرت پر می‌کند و حس حضور تو را می‌دهد. دلتنگی مادرانه پیراهن به جا مانده از شهید علی‌ عابدینی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه جا چیزی شبیه بسیج هست منتهی به این درخشندگی، به این فراگیری، به این زیبایی، به این فداکاری، من در جایی سراغ ندارم... از بیانات در دیدار با سپاهیان و بسیجیان ۷۷/۹/۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ 💚اَللّهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّکَ‌الفَرَج💚 ❤پویش چله قرائت نادعلے و دعاے هفتم صحیفه سجادیه 🌾🍃 سه شنبه (۱۳۹۹/۰۹/۴) ❗️ 🍃 علامه طباطبایی می فرموند : عناوین دنیوی اگر وفا و دوام هم داشته باشند تا لب گورند ، و نوعا هم بی وفا هستند ، بعد از از آن ماییم و ابد ما. 📚رمز موفقیت علامه ، ص۱۴۴ [الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍو‌عَجّل‌فَرَجَهم] ‌ التماس دعاے فرج🌱 التماس‌دعاۍشهادت🌱 ⏬قابل جستجو⏬
🌻 سامرا؛ نه که جهان سیطره‌ی قدرت توست ای که در عرش تو را مرتبه ی سلطانی ست نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍃 آقا رضا از غیبت کردن بیزار بود. اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه. معمولا جمله ای که استفاده میکرد این بود: «برنج طارم کیلویی چنده؟» کم کم همه متوجه منظور آقا رضا شدن. و بحث کاملا عوض میشد. این جمله شده یک یادگاری خیلی خوب از آقا رضا. آقا رضا خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه. ♥️ ۱۶اردیبهشت۹۵ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
❂○° °○❂ انقلاب اسلامي ايران با ايثار واز خود گذشتگي عاشقاني به پيش ميرود که اسلام عزيز از عشق پاک اين عاشقان پا بر جا مانده. قرآني که تا چندي پيش مي رفت به وسيله مشرکان ومنافقان بسته شود، واسلامي که مي رفت تا بواسطه جنايات هولناک فکري وجسمي شرق وغرب تنها اسمي بنام اسلام در دنيا باشد، ودر حالي که کفر جهاني به تمامي دنيا سايه افکنده بود، نوري نشانگر جلوه حق راه ظلمات شده وعدالت انبياء را روشن نمود. عاشقي پاکباخته و از جان گذشته، عاشقي باهدف در راه معشوق، عاشقي که راه شهادت را از حسين (ع) آموخت. راه توحيد امروزه با نصرت خدا و رهبري فرزند پاک زهرا (س) پيدا شده و امروز اين لطف الهي بر کشور ما سايه افکنده و امروز شاهد حقانيت اين الطاف هستيم که با معجزات بسيار به پيش ميرود. 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🇮🇷 🚩شهید علی نقی عاصیان🚩 ▫️تاریخ تولد:۱۳۴۵ ▪️تاریخ شهادت:۱۳۶۵ 🔘ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺭﻓﺘﻴﻢ ﺑﺮاﻱ ﻭﺩاﻉ ﺑﺎ ﺷﻬﻴﺪ... نوع شهادت علی نقی طوری بود که جنازه ایشان فاقد سر بود و دست و پا هم ناقص بود،🥀 وقتی ما و خانواده و آشنایان در بنیاد شهید آمدیم و تابوت جنازه را آوردند⚰ داماد ایشان، درب تابوت را در میان شیون و گریه خانواده و آشنایان گشود😭 و تا چشمش به جنازه افتاد سریع آن را بست و اجازه نداد هیچکس بویژه پدرش مرحوم حاج حسین(ﭘﺪﺭﺷﻬﻴﺪ) جنازه را ببیند،💔 خلاصه شیون و عزاداری خانواده و اقوام بر سر تابوت در بسته انجام شد.🙏 ﺭﻭﺯ ﺗﺸﻴﻴﻊ ﺷﻬﻴﺪ, یکی از اقوام در بنیاد شهید بود و کیفیت جنازه علی نقی را دیده بود و همراه و کنار حاج حسین در تشییع بود و من هم نزدیک آنها بودم من در مدت تشییع یاد ندارم حاج حسین گریه کرده باشد..، 👌 مرحوم حاج حسین روبه همین آشنا کرد و گفت فلانی سوالی ازت میکنم به جان امام حسین (ع) درست جوابم بده، ایشان هم گفت چشم حاج آقا بفرما حاج حسین پرسید علی نقی سر نداشت؟؟!!😥 آن بنده خدا هم که مات و مبهوت شده بود که چی جواب بده یک دفعه زد زیر گریه و هیچ چیزی نگفت و حاج حسین قضیه را فهمید ولی باز هم گریه نکرد و خطاب به همان آشنا گفت: فکرمیکنی من الان گریه می کنم؟❓ من اگر بخوام گریه کنم باید امشب برم خونه یه نوحه امام حسین بخونم، سینه بزنم و بعدش گریه کنم!!!✅ حاج حسین یک عاشق واقعی امام حسین(ع) بود. 🕯 🎊💖💖🎊 🌿اللهم عجل لولیک الفرج🌿 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
گردان‌هایی که با حضور « بسیج » لشکر شدند ... در طول ‌دفاع مقدس بیش‌از ۸۰۰ هزار نفر به صورت « بسیجی » وارد میادین جنگ شدند. که سپاه با این حجم از نیرو توانست گردان‌ های خود را تبدیل به تیپ و تیپ‌های خود را تبدیل به لشکر کند .... اگر در اوایل جنگ عملیات کوچک با حداکثر چند صدنفر صورت می‌گرفتند، سرازیر شدنِ امواج بسیج مردمی به جبهه‌ های جنگ این قابلیت را به فرماندهان داد تا عملیات بزرگ‌ سالانه رابا ۱۵۰گردان‌تمام‌عیار طرح‌ریزی کنند نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔰تازه پاسدار شده بود که به من گفت: زن می‌خواهد، وقتی از الیاس پرسیدیم که چه کسی را می‌خواهی در جواب بیست‌سؤالی راه انداخت! به ما می‌گفت بگردید گزینه‌ای را که می‌خواهم پیدایش کنید. 🔰دو دایره سفید و سیاه جلوی او گذاشته بودیم که اگر جوابش بله بود روی سفید و اگر نه بود روی دایره سیاه انگشت بگذارد! ما هم سؤال می‌پرسیدیم و او با گذاشتن انگشت روی دایرها جواب می‌داد، از روستا و محله و آشنا و فامیل پرسیدیم تا در نهایت روی گزینه‌ای توقف کرد و ما متوجه شدیم که خواهان دختر دخترخاله ناتنی من است. 🔰آن روزها دختران در روستا در سنین پایین ازدواج می‌کردند و عروس من هم 16سال سن داشت. این‌گونه شد که برای الیاس به خواستگاری رفتیم و بعد از بیست‌ سؤالی به دختر موردعلاقه او رسیدیم! 🔰یک روز قبل از رفتنش مثل همیشه غروب به خانه ما آمد و کم‌کم زمزمه رفتنش را به سوریه شنیدم، وقتی گفت که فردا عازم است حرفی از نرفتنش نزدمچون راهی را رفت که نمی‌شد گفت نرو! فردا صبح که برای خداحافظی آخر آمد، خودم از زیر قرآن  او را رد کردم، رفت و دیگر نیامد. 🔰بیشترین زمانی که احساس دل‌تنگی به اوج خود می‌رسد غروب‌هاست، چون هر غروب الیاس به سراغ من می‌آمد و هم‌دیگر را می‌دیدیم و به من می‌گفت: اگر کاری دارم بگویم تا انجام دهد، اگر هم نمی‌آمد حتماً زنگ می‌زد و جویای حالم می‌شد. 🔰 اما بعد از شهادتش غروب‌ها چشمم به در خانه خشک می‌شود شاید الیاسم بیاید و من یک‌بار دیگر روی ماهش را ببینم. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 🌷 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🔸در یک روستا زندگی می کردیم و نسبت دور فامیلی با هم داشتیم. ایشان با برادر بزرگ من دوست بود، من هم او را دیده بودم. خودش من را به خانواده‌اش معرفی کردوبه خواستگاری ام آمدند. 🔹در طول خواستگاری صحبت خاصی باهم نکردیم چون یکدیگر را از قبل می شناختیم. ملاک من تدین خودش و خانواده اش بود ضمن اینکه در سپاه پاسداران کار می کرد و به شغلش علاقه داشتم. 🔸جشن نامزدی گرفتیم و عقد کردیم، یکی دو هفته قبلش صیغه محرمیت خواندیم بعد از هفت ماه جشن عروسی گرفتیم، نزدیک سه سال خانه مادر همسرم زندگی کردیم چون پدر و مادر پیری داشت. 🔹ایشان آخرین فرزند خانه بود و می‌بایست از آنها نگهداری می کرد. بعد از چند سال یک خانه جدا در روستا گرفتیم و مستقل شدیم. حسرت دفاع مقدس را داشتم، دلم می خواست سهمی در جهاد داشته باشم. 🔸گفت: ما چون نظامی هستیم هرجا که بگویند باید برویم من هم قبول کرده بودم و می دانستم اختیارش دست خودش نیست و اگر دستور جهاد بدهند باید حضور داشته باشد، البته من هم شغلش را دوست داشتم و مشکلی با آن نداشتم. 🔹اول ازدواج به یک دوره شش ماهه در کرج رفت. سه ماهش را در تابستان رفته بود و 10 روز بعد از عروسی به ادامه دوره رفت و فقط پنجشنبه و جمعه ها می آمد. مدتی هم به ماموریت سردشت رفت، در همان ماموریت خیلی از شهادت صحبت می کرد و می گفت دعا کنید شهید شوم. 🔸همیشه در دعاهای نمازش از خدا می خواست مرگش را شهادت قرار دهد. تا زمانی که در خانه کنار هم بودیم متوجه نبود حضورش نمی شدم اما به محض اینکه پایش را از خانه بیرون می گذاشت دلتنگی هایم شروع می شد. دلم می خواست بیشتر در منزل باشد اما چون راهش را دوست داشتم حرفی نمی زدم. ✍به روایت همسربزرگوارشهید 🌷 ولادت : ۱۳۵۳/۶/۳۰ بویین هرا ، قزوین شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴ حلب ، سوریه نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شجاعت سرباز در مواجهه با تانک 🔹شبکه ۱۳ تلویزیون اسرائیل در گزارشی از مرز لبنان با سرزمین‌های اشغالی، شجاعت یک سرباز ارتش لبنان را به تصویر کشید که در حضور ناظران صلح سازمان ملل، با فاصله‌ای ناچیز سلاح "آرپی‌جی" خود را در نقطه صفر مرزی به‌سمت تانک صهیونیست‌ها نشانه گرفته تا از کوچکترین تجاوز به خاک میهنش جلوگیری کند. 🔹اشغالگران در این ناحیه مرزی مشغول برگزاری یک رزمایش نظامی هستند. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
ای که اخمت به دلم ریخت غم عالم را خنده ات می بَرَد از سینه دو عالم غم را ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh