راز قربت ؛
در سکوت خلوت عاشقانهتان
نگاشته شده ....
#رزمنده_لشکر21_امامرضا
#التماس_دعا
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دور بودم از تو امّا شعر دستم را گرفت
میتوان با یک غزل شد،صد قدم نزدیکتر...
#شهید_جواد_محمدی ♥️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
جا نمیشود
این خنده هـا
در قاب هیچ پنجرهای ؛
خنده هایتان ....
تمام دوربینها را عاشق کرده است!
#نوجوانان
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
#کانال_زخمیان_عشق
🍁زخمیان عشق🍁
جا نمیشود این خنده هـا در قاب هیچ پنجرهای ؛ خنده هایتان .... تمام دوربینها را عاشق کرده است!
.
#شناسایی_شد
فرد نشسته کنار راننده
"سردار حاج کریم نصر اصفهانی "
ایشان در دفاعمقدس نقش عمدهای داشتند
فرماندهی تیپ قمر بنی هاشم و فرماندهی
عملیاتهای مختلف و جانبازی ۷۰ درصدی
در عملیات خیبر از جمله رشادتهای اوست.
.
#کانال_زخمیان_عشق
بگذارید گمنام باشم
که به خدا قسم گمنام بودن
بهتر است ، از اینکه فردا افرادی
وصایایم را شعار قرار دهند و عمل
را فراموش کنند...💔
شهید رضا دهنویان🕊
#کانال_زخمیان_عشق
⭕️ گزیده وصیتنامه الهی - سیاسی سردار شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی با عنوان «میثاقنامه #مکتب_حاج_قاسم»:
🔸 خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم
🔹 خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم
🔸 خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است
🔹خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(سلام الله علیها) بهرهمند نمودی
🔸 حضرت آیتالله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست
🔹خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم
🔸 سربازتان از یک برج دیدهبانی دید که اگر نظام آسیب ببیند، دین از بین میرود
🔹 خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، خامنه ای عزیز قرار دادی
🔸به فرزندان شهدا به چشم ادب و احترام بنگرید
🔹در رقابتها و مناظرات، دین و انقلاب را تضعیف نکنید
🔹در مسائل سیاسی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید
🔸 نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید
🔸فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید
🔹فشار دشمنان، شما را دچار تفرقه نکند
🔹 حرمت ولایت فقیه را حرمت مقدسات بدانید
🔸اگر خیمه جمهوری اسلامی آسیب ببیند، بیتاللهالحرام و قرآن آسیب خواهد دید
🔹 برای نجات اسلام، خیمه ولایت را رها نکنید
🔸امروز، قرارگاه حسینبنعلی ایران است
🔸خدایا! از بیقراری جاماندگی سر به بیابانها گذاردهام
🔹خدایا! همیشه خواستم که سراسر وجودم را از عشق به خودت پر کنی
🔸خدای عزیز! سالهاست از کاروان شهدا جاماندهام
🔹خداوندا مرا پاکیزه بپذیر، آنچنان که شایسته دیدارت شوم
#شهادت🌹
#کانال_زخمیان_عشق
✍ خاطره شهید
داشتیم با ماشین از روستا بر
بر می گشتیم که ماشینمون
نزدیک روستای مادر حاج حمید
بنزین تمام کرد
با ناراحتی گفتم الان خدا برای ما
بنزین می فرسته
گفت بله اگر به خدا توکل کنی
می فرسته
بعد نگاه به کاپوت ماشین را بالا
زد و نگاهی به اب روغن انداخت که
یکدفعه یکی ازدوستانش ازراه رسید.
حاج حمیدگفت دیدی اگربه خدا امید
داشته باشی خودش وسیله می فرسته.
شهید حاج حسین تقوی فر
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💓تقدیم به برادرم محمد مهدی
🌷تقدیم که برادری که دلم براش پر میکشه
🌸پرکشیدن مجال میخواهد
🍁آسمانی زلال می خواهد
🌸اشتیاق پرنده کافی نیست
🍁چون که پرواز بال میخواهد
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌸ڪلام شهید
اگر عاشقانه با ڪار پیش بیایی بطور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی
برایت مفهومی پیدا نمی ڪند.
"تو را با میم مالڪیت صدا میزنم
تا تمام شهر بدانند عاشق ترین
عاشق ها معشوقش تویی"
شهید محمدرضا دهقان
شهید مدافع حرم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فرمانده ای ڪه رڪورد همه نیروهای شهید و جانبازش را زد او حین خنثی کردن راڪت هواپیما در عمق ۳متری زمین منفجر شد،
میگویند: علیرضا تیکه تیکه شد؟
نه بالاتر ....!!! پودر شد؟
بالاتر...!!!
علیرضا بر اثر قدرت موج انفجار
و حرارت زیاد بخار شد ...
شهید علیرضا عاصمی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_نود_سوم
حسنا لیوان آبی به دستم داد
_سیمین با گریه اومد داخل .سوسن هم رفت مامانش رو صدا کرد.اونم جلو ما به مامانش گفت کیان از تو خواستگاری کرده.نمیدونی فروغ خانم چه حالی شد .اماده شدند برن. خاله طفلک هم از همه جا بی خبر هی اصرار میکرد که چی شده کجا میخوایین برین .فروغ خانم هم گفت برواز پسرت بپرس و بعد خانواده ای رفتن .خاله هم الان رفته سراغ کیان ببینه چه آتیشی سوزونده
نا خودآگاه هینی کشیدم که همه با تعجب نگاهم کزدند و بعد
زدند زیر خنده.
تا آخر مهمانی از خاله فراری بودم .چند بار چشمم به چشمان خندانش افتاد و بیشتر غرق خجالت شدم.
مهمانها رفته بودند ومن در حیاط کنار زهرا منتظر خانم جون شدم تا بیاید .
نیم ساعتی بود که خاله ،خانم جون را به سمتی کشیده بود و حرف میزد.
بالاخره خانم جون رضایت داد و بعد از خداحافظی به سمت خانه به راه افتادیم
دل تو دلم نبود تا خانم جان لب بگشاید و بگوید که خاله ثریا چه حرفی زیر گوشش میزد ولی انگار او دل صبر داشت و برایش مهم نبود که روژان در کنارش از بی خبری درحال جان دادن است .
هربار میخواستم بپرسم شرم دخترانه ام مانع میشد و من اجبارا لب می بستم .
به خانه که رسیدیم خانم جان به اتاقش رفت.
من فلک زده هم روی تخت نشستم.
حوصله دقیقه ها هم انگار زیاد شده بود چراکه زمان اصلا نمی گذشت و حوصله من به سر آمده بود
خانم جان بالاخره دل از اتاقش کند و به پیش من آمد.
_مادر ،فردا میتونی منو ببری خونتون؟
_خونه ما؟بله حتما ولی به من میگید چیشده که مبخوایین برین اونجا
_میخوام برم خونه بچه ام .این سوال پرسیدن داره؟
_اخه یکهو اومدید میگید میخواین برین خونه ما.تعجب کردم دیگه
_پدر صلواتی تو که میدونی من خونتون چیکاردارم چرا سوال میپرسی
لب گزیدم و سرم را پایین انداختم
_ثریا خانم امشب ازم اجازه خواست بیان خواستگاری.منم گفتم باید پدرو مادرت اجازه بدن.حالا فردا میرم با مامانت صحبت میکنم .حالا اگه سوالی نداری برو بالا لباسات رو عوض کن و بخواب
خجالت زده و نجواگونه گفتم:
_مامان محاله اجازه بده
_تو که راضی باشی من اونا رو راضی میکنم.تو راضی هستی دیگه؟خجالت نکش حرفتو بزن
_اقا کیان خیلی از من بهتره یه مرد واقعیه.تا حالا کسی رو ندیدم انقدر با ایمان باشه .من راضی ام ولی مامان..
_دیگه ولی نداره عزیز من .گفتم که نگران نباش .من الان استخاره هم گرفتم خیلی خوب اومد.امیدت به خدا باشه .هرچی اون بخواد میشه
_چشم.ممنون از شما
همه شب به برخورد مادرم فکر میکردم .
از روبه رو شدن دوخانواده باهم بیش از حد واهمه داشتم.
ذکری را کیان به من آموخته بود را با خودم بارها تکراردادم و کم کم خواب به چشمانم راه پیدا کرد.
نماز صبح را که خواندم به حیاط رفتم و خودم را با گل های باغچه سرگرم کردم .با صدای خانم جان به خودم آمدم
_صبح بخیر عزیزم
_صبح شما هم بخیر خانجونم
_بیا عزیزم سفره رو تو حیاط پهن کن .تو این هوای تازه صبحونه خیلی میچسبه
_به روی چشم .
_چشمت روشن به جمال آقا کیان
_خانجووووون
خانم جان خندید و به آشپزخانه رفت .
منم به دنبالش رفتم تا بساط صبحانه را به حیاط ببرم.
ساعت حدودا ده صبح بود که باخانم جان به منزل ما رفتیم تا قضیه خواستگاری را به مادرم بگوییم.
خانم جان به همراه مادر به پذیرایی رفتند.
من هم با دلی آشوب شده به آشپزخانه رفتم تا برای خانم جون چایی بیاورم.
گوش تیز کردم و به حرف خانم جون گوش دادم
_اقا کیان استاد روژان جان هستش.دختر گل ما رو تو دانشگاه دیده وپسندیده .اجازه خواستن واسه خواستگاری
_خانواده اشون چطورن؟هم سطح ما هستند؟
_من دوسه باری دیدمشون مادرش که هرچی از خانومیش بگم کم گفتم .آقای شمس هم که مرد با خدا و باکمالاتی هستش.
_خانجون شما کجا دیدینشون؟
با دو فنجان چایی به جمع ملحق شدم.
بعد از تعارف میخواستم به اتاقم پناه ببرم که خانم جون دستم را گرفت
-بیا دخترم اینجا بشین .
_چشم.
کنار خانم جون نشستم .
_ببین سوده جان .اقا کیان تازه دو روز میشه از سوریه برگشته
چنان ابروهای مادرم بالاپرید که من چشمانم گرد شد .
_سوریه؟
_اره مادر سوریه .خدا حفظش کنه واسه خانوادش پسر شجاع و نترسی هستش. رفته بود سوریه جنگ .
_خانجون میدونید که خیلی واسم عزیزید .نمیخوام خدای ناکرده بهتون بی احترامی کنم .خانجون اون آقا پسر به درد دختر من نمیخوره
_چرا
_من دخترم رو تو ناز و نعمت بزرگ کردم .همیشه تو رفاه بوده حالا انتظار دارید اجازه بدم با پسری ازدواج کنه که از لحاظ اعتقادی شبیه ما نیست .لطفا خودتون بهشون بگید جواب ما منفی هستش.
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝نویسنده: #زهرا_فاطمی☔️
🖇 #قسمت_نود_چهارم
نمیدانم آن همه جسارت را از کجا پیدا کردم که لب به اعتراض گشودم
_مامان بهتر نیست نظر منو هم بپرسید
مادرم که عصبانی بود با خشم غرید
_تا وقتی من و بابات جوابمون منفیه نیازی به نظر تو نیست.
_اما این زندگیه منه، من...
با صدای باز شدن در سالن به سمت در برگشتم .
پدرم نگاهی به جمع انداخت
_جنگ شده من بی خبرم
تا نگاهش به خانم جون افتاد به سمتش رفت
_سلام خانجون خیلی خوش اومدید
_سلام پسرم ممنونم
_سوده عزیزم میگی چی شده
مامان با همان ظرافت های خانمانه و لوندی خاص بابا گفت:
_باشه عزیزم میگم ولی اول یه چایی بخور خستگیت رفع شد میگم
مادر مثل همیشه با وقار به سمت آشپزخانه به راه افتاد و با یک فنجان چای برگشت
_بفرما عزیزم
_ممنونم خانوم
_نوش جون.خانجون چاییتون سرد شد بدید روژان عوضش کنه
خانم جون فنجان را برداشت
_نه همینطور خوبه
من از استرس درحال غش کردن بودم و انها با آرامش چایی مینوشیدند.بالاخره پدر لب باز کرد
_خب سوده جان حالا بگو چه خبر شده
مادرم به من اخمی کرد
_واسه روژان خواستگار اومده
پدر گل از گلش شکفت
_خب به سلامتی .اینکه دعوا نداره .قبلا هم خواستگارداشته گل دختر بابا .حتما باز روژان مخالفه و شما موافق
مادرم پوزخندی زد و نگاه چپی به من انداخت
_نخیر آقا این بار دخترتون موافقن ولی من مخالفم
_میشه بگی دلیل مخالفتت چیه عزیزمن
قبل اینکه مادرم چیزی بگوید خانم جون صحبت را آغاز کرد
_ببین پسرم ما دیشب خونه استاد روژان مهمون بودیم.پسرشون که استاد روژان جان هستش دو روزه از سوریه برگشته .یه لقبی دارن
_مدافع حرم؟
_اره عزیزم مدافع حرم بوده.دیشب مادرش روژان رو برای پسرش خواستگاری کرد.منم اومدم به شما بگم و نظرتون رو بدونم
_نظر شما چیه خانم جون
_من خودش رو یکی دوبار بیشتر ندیدمش.ولی خیلی آقا با کمالاته.خیلی مومن باخداست.
پدر لبخندی زد
_سوده جان شما چرا مخالفی؟
_دلیل مخالفت من که مشخصه .اونا خانواده سنتی هستند و از این خانواده مذهبیا هستند.هرچقدر هم پسراشون خوب باشه ولی روژان تو این خانواده خوشبخت نمیشه.اختلاف ما زمین تا آسمونه .
پدر به چند دقیقه به فکر فرو رفت و در آخر رو به من کرد
_روژان جان نظر خودت چیه
با خجالت لبم را گاز گرفتم .در توانم نبود از کیان برای پدر بگویم .هنوز انقدر جسارت نداشتم که به چشم پدرم زل بزنم و بگویم من عاشق کیان شده ام .ترجیح دادم سکوت کنم پدر که دید من خیال پاسخگویی ندارم روبه خانم جون کرد.
_خانجون بی زحمت شما با این خانواده تماس بگیرید و بگید آقا پسرشون یه روزی بیاد شرکت اول باهم صحبت کنیم.
مامان عصبانی نگاه تیز و برنده ای نثار پدرم کرد.خانم جون لبخند زد
_باشه پسرم میگم بیاد .خدارو چه دیدی شاید اومد و به دلت نشست .من که از وقتی دیدمش کمتر از روهام دوستش ندارم .خانواده با اصل و نسبی هم هستند
_دستتون دردنکنه خانجون
دلم میخواست هرچه زودتر به اتاقم پناه ببرم .
پدر برای تعویض لباسهایش به اتاقش رفت من هم از فرصت استفاده کردم به اتاقم رفتم .
خودم را روی تخت انداختم و به عاقبتم با کیان فکر کردم
&ادامه دارد...
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🌟مژده🌟
🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید.
💖 #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
نشستم کنارش
گفت: پاشو برو
گفتم: چرا..؟!
گفت: برو دنبال حرفهای زمین مانده رهبر
شهید فقط گریه کن نمیخواهد
رَهرو میخواهد
من به عشق لبخند #حضرتآقا رفتم جلو..
#شهیدعلیخلیلی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
. • ° 🌙🌿 . • °
~ بسماللـہالرحمـنالرحیــم ~
" إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ "
هرشببہنیابٺازیڪشـهیدعزیـز '🌱
• #شهید_سجاد_مرادی
• #دعای_فرج
#کانال_زخمیان_عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شهید_گمنامی که خودش را به دخترش معرفی کرد!
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:
خِیارِکُم ألیَنُکُم مَناکِبَهُ و أکرَمُهُم لِنِسائِهِم.
بهترین شما کسانى اند که با مردم نرم ترند و زنان خویش را بیشتر گرامى مى دارند.
دلائل الإمامه، ص ۷۶
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌄 ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻫﻮﯾﺖ ﭘﯿﮑﺮ پاک قهرمان وطن ﻏﻮﺍﺹ ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪ: قهرمان و فخر میهن، شهید ﻣﻨﺼﻮﺭ ﻣﻬﺪﻭﯼ ﻧﯿﺎﮐﯽﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۴۶، ﺁﻣﻞ
شهدا شرمنده ایم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔ مردانگی و غیرت به سن و سال نیست ...
حمید قرائی، اهل تربت حیدریه، متولد سال 1352، پس از گذراندن کلاس پنجم ابتدایی تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود و به صورت پنهانی سوار قطاری شد که رزمندگان را از مشهد به تهران منتقل می کرد و در تهران نیز باز به صورت پنهانی سوار اتوبوس رزمندگان اعزامی شد.
دو تکه آجر را داخل ساکش گذاشته بود که اگر قرار شد، از جایش بلند شود، روی آن ها بایستد تا قدش بلند تر به نظر بیاید...
.
بچه ها در حال تدارک انجام عملیات کربلای چهار بودند و با وجود مخالفت ها، حمید کوچولو داخل ماشین تدارکات خود را پنهان کرد و عازم منطقه شد، وقتی به دژ خرمشهر رسید، او را دیدند و می خواستند از همان جا شرایطی را برای برگشتش فراهم کنند و آن شب یکی از بچه های واحد فرهنگی مامور مراقبت از او بود تا جلوتر نرود، ولی او این بار در خودروی تسلیحات پنهان شد و خود را به خط مقدم رساند.
.
همان عملیات کربلای چهار، شیمیایی شد و پس از آن در عملیات کربلای پنج که عملیات موفقیت آمیزی هم بود، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت، عملیات بیت المقدس 2 هم از ناحیه دست و شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و نهایتا در عملیات مرصاد که توسط منافقین گلوله ای به او اصابت کرد و امروز او جانباز ۶۵ درصدی ست که با خاطرات ۳۶ ماهه ی حضورش در جبهه ها زندگی میکند و تنها آرزویش دیدار آقا سیدعلی خامنه ای است...
.
✔ پ ن " قهرمان ما تویی حاج حمید، نه اون پسرک هلندی که اسمش پطروس بود و یک داستان خیالی را که هیچ واقعیتی نداشت سالها در کتاب درسی مان فریاد زدند که او و انگشتش مانع خراب شدن سد و وقوع سیل شد...
نشر معارف شهدا درایتا