حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها:
خِیارِکُم ألیَنُکُم مَناکِبَهُ و أکرَمُهُم لِنِسائِهِم.
بهترین شما کسانى اند که با مردم نرم ترند و زنان خویش را بیشتر گرامى مى دارند.
دلائل الإمامه، ص ۷۶
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌄 ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﻫﻮﯾﺖ ﭘﯿﮑﺮ پاک قهرمان وطن ﻏﻮﺍﺹ ﺷﻬﯿﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﺭﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﺷﺪ: قهرمان و فخر میهن، شهید ﻣﻨﺼﻮﺭ ﻣﻬﺪﻭﯼ ﻧﯿﺎﮐﯽﻣﺘﻮﻟﺪ ۱۳۴۶، ﺁﻣﻞ
شهدا شرمنده ایم
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✔ مردانگی و غیرت به سن و سال نیست ...
حمید قرائی، اهل تربت حیدریه، متولد سال 1352، پس از گذراندن کلاس پنجم ابتدایی تصمیم گرفت به جبهه اعزام شود و به صورت پنهانی سوار قطاری شد که رزمندگان را از مشهد به تهران منتقل می کرد و در تهران نیز باز به صورت پنهانی سوار اتوبوس رزمندگان اعزامی شد.
دو تکه آجر را داخل ساکش گذاشته بود که اگر قرار شد، از جایش بلند شود، روی آن ها بایستد تا قدش بلند تر به نظر بیاید...
.
بچه ها در حال تدارک انجام عملیات کربلای چهار بودند و با وجود مخالفت ها، حمید کوچولو داخل ماشین تدارکات خود را پنهان کرد و عازم منطقه شد، وقتی به دژ خرمشهر رسید، او را دیدند و می خواستند از همان جا شرایطی را برای برگشتش فراهم کنند و آن شب یکی از بچه های واحد فرهنگی مامور مراقبت از او بود تا جلوتر نرود، ولی او این بار در خودروی تسلیحات پنهان شد و خود را به خط مقدم رساند.
.
همان عملیات کربلای چهار، شیمیایی شد و پس از آن در عملیات کربلای پنج که عملیات موفقیت آمیزی هم بود، از ناحیه سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت، عملیات بیت المقدس 2 هم از ناحیه دست و شکم مورد اصابت ترکش قرار گرفت و نهایتا در عملیات مرصاد که توسط منافقین گلوله ای به او اصابت کرد و امروز او جانباز ۶۵ درصدی ست که با خاطرات ۳۶ ماهه ی حضورش در جبهه ها زندگی میکند و تنها آرزویش دیدار آقا سیدعلی خامنه ای است...
.
✔ پ ن " قهرمان ما تویی حاج حمید، نه اون پسرک هلندی که اسمش پطروس بود و یک داستان خیالی را که هیچ واقعیتی نداشت سالها در کتاب درسی مان فریاد زدند که او و انگشتش مانع خراب شدن سد و وقوع سیل شد...
نشر معارف شهدا درایتا
@Roshanaye_pakچله زیارت حضرت زهرا (س). @dokhtar_razavi.mp3
زمان:
حجم:
1.81M
هر زیارتنامه
یه سلام قشنگه و
محاله این سلام بدون جواب بمونه...♡
•زیارتحضرتزهراسلاماللهعلیها
درروزیکشنبه
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
اندر ره تو ، پای من از سر خوشتر
#مولانا
#شهیدان_گاهی_نگاهی 💚
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
ای سلامم، ای سرودم
ای نگهبان وجودم
ای غمم تو، شادی ام تو
مایه آزادی ام تو
ای #وطن! 🇮🇷
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
کنتُ احبكِ فترةً
الیوم أحلم بكِ
وغداً
ساكتبك شعراً علی جُدرانِ المَغارة..
زمانی دوستت داشتم
امروز خوابت را میبینم
فردا
تو را،
شعری خواهم نوشت بر دیوارهای غار...
#رفاقت_تا_بهشت 😍
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
ای زِ عشقت عالمی ویران شده
قصدِ این ویرانه کردی عاقبت
#مولانا
#شهید_علی_خلیلی ♥️
#مدافع_وطن 🇮🇷
شهید خلیلی از مرزبانان هنگ مرزی کردستان بیست و ششم خرداد 99 در مرز بانه بر اثر درگیری با قاچاقچیان مسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
『 🌿 』
.
خداوندا؛
مرا فقیرۍ بی نیاز گردان تا زیبایی هاۍ مادۍ چیزۍ از عظمت تو در نظرم نڪاهد.
#شهید_چمران
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه شهید #شهید_محمد_ابراهیم_همت #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ابراهیم_همت
✫⇠قسمت :1⃣1⃣
✍ به روایت همسر شهید
☀️طوری که وقتی انگشترش شکست، فکر کنم توی عملیات خرمشهر، رفت با همان عقیق و با همان مدل یکی دیگر خرید، دستش کرد آورد نشانم داد.
خندیدم گفتم «حالا چه اصراری است که این همه قید و بند داشته باشی؟»
گفت «این حلقه سایه ی یک مرد یا یک زن است توی زندگی مشترک هردوشان، من دوست دارم سایه ی تو همیشه دنبال من باشد. این حلقه همیشه در اوج تنهایی ها همین را یاد من می آورد. و من گاهی محتاج میشوم که یادم بیاورد. میفهمی محتاج شدن یعنی چه؟»
☀️بعدها که از روز خرید حرف می زدیم میگفت «هر بار که میگفتی این را نمی خواهم آن را نمی خواهم، یا مراعات جیب مرا میکردی اگر چیزی می خواستی، خدا را شکر میکردم میگفتم این همان کسی است که سالها دنبالش می گشتم و پیداش نمی کردم.»
☀️آن روزها مد بود ماها سارافون بپوشیم. حالا مانتو مد است. سارافون سرمه یی ام را پوشیدم، با یک جفت کفش ملی، و یک روسری مشکی به جای مقنعه های الآن.
زن برادرش آمد روسری کرمش را داد به من گفت «این را سرت کن که شگون داشته باشد!»
☀️ابراهیم رفته بود مادرش را از شهرضا بیاورد. زنگ زد خانه مان احوالم را بپرسد و این که کم و کسری دارم یا نه.
گفتم «نه.» | گفتم «فقط یادتان باشد شما هم باید با لباس سپاه بیایید توی مراسم عقد.»
خندید گفت «مگر قرار بود با لباس دیگری بیایم؟»
☀️آمد، ولی لباس معلوم بود براش بزرگ ست. گفتم «مال كيه؟» گفت «لباس های خودم خیلی کهنه بود.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق