eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
28.2هزار عکس
10.7هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
{بسم الله الرحمن الرحیم...
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
🍃أنتم تقاتلون قوماً عشقوا الشهادة🌿♥️ شما با گروهی میجنگید که عاشق شهادت هستند...؛ صبحتون شهدایی
آقازاده دهه هفتادی که او را الگوی جوانان می‌دانست.. ♥️ 🇱🇧
کسانی که ایمان آورده اند ، مهاجرت کرده اند و با مال و جان خود برای خدا سخت کار کرده اند و روح آنها بزرگترین آنها بوده است. 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ دنبال آخوندِ فاسد میگردید؟ پدرِ روح الله زم! به واسطه نفوذی که داشت آقازاده‌اش را رُشد داد؛ وقتی توله‌اش مشغول جاسوسی بود با او ارتباط گرفته و حمایت می‌کرد؛ از دیروز تا حالا هم کُلی دروغ پردازی کرده و از پسر جلادش، شهید ساخته است. آیا هنوز وقت برداشتن عمامه‌اش نرسیده؟! نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
اگر عالم پر از اشرار گردد دوباره کربلا تکرار گردد جهان داند که ما مهدی تباریم تجلای جلال ذوالفقاریم به فرمان ولی پا در رکابیم یزیدی مسلکان را بر نتابیم. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🕊⚘ ◽️مهدی توی وصیت نامه‌اش نوشته بود: رسیـدن به سن ۳۰ سال برایـم ننگ است. آخرین بار ڪہ از سوریه برگشت با هم رفتیم مشهـد. بعد از زیارت دیدم‌مهدے ڪنار سقاخونه ایستاده‌می‌خنده... ◽️ازش پرسیدم چیـه مادر چرا می‌خنـدے؟؟؟ گفت: مادر! امضای شهادتم رو امروز از امام رضا علیه‌السلام گرفتم. ◽️بهش گفتم اگه تو شهید بشے من دیگه ڪسی رو ندارم.... مهدی دستش رو به آسمون ڪرد و گفت: مادر خدا هست... ♥️ 🇦🇫 📚برگرفته از کتاب فاطمیون نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
بدانید که شهادت مَرگ نیست رسالت است رفتن نیست جاودانه ماندن است جان دادن نیست بلکه جان یافتن است..💛 ♥️ 🇱🇧 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
c7086dc113de548c394dd9878ea27ee17790566-240p__66664.mp3
4.96M
آیت‌الله 🎼 عیب جویی و غیبت کردن... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
به مناسبت تولد شهید حاج حسین همدانی 🌺🎂
🍁زخمیان عشق🍁
به مناسبت تولد شهید حاج حسین همدانی 🌺🎂 #کانال_زخمیان_عشق
🍃از پس شیب آسمان، پشت بوته پراکنده ابرها، ستاره ای چشمک می‌زند. بندبند وجود آسمان و زمین، سرشار از یاد اوست. اویی که نامش، همیشه ستاره ممتدیست در امتداد آسمان . . 🍃حاج حسین همدانی، ملک پیکار و شیرمرد میادین عشق. عاشقی که در تب و تاب رسیدن، طبیب خاکریز های شد❣ . 🍃وجودش را در کنه حقیقت میجویم و بر چهره دلم تصویر می‌شود. وجودش را در قعر دقایق این روزها جستجو می‌کنم، روزهایی که دردمند فقدان و 😓 . 🍃روزهایی که در پی ستارگان زمین، آسمان شبانگاه را طی می‌کنند و خود را با خاطرات، زنده نگاه می‌دارند. خاطراتی از جنس . . 🍃او نیز دست در دست دوست، روزی میخورد از بیکران و دست به دعای زمینیان برمیدارد، اما جای خالی اش با هیچ واژه ای، پر نمی‌شود😞 . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۲۴ آذر ۱۳۲۹ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ مهر ۱۳۹۴.حومه حلب . 📅تاریخ انتشار : ۲۳ آذر ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : گلزار شهدای همدان .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باغبانی دیگر از باغبانان لاله ها ، آسمانی شد حاج اسماعیل دادخواه پدر بزرگوار شهید خلیل دادخواه به فرزند شهیدش پیوست. شادی روحشان فاتحه و صلواتی قرائت کنیم. 🌷شادی روحشان صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدا قبول فرماید!! این عکس مربوط است به روز وداعِ « شهید سید محمدحسن میرجعفری» ؛ پدر بزرگوارش حجةالاسلام سید ابوجعفر میرجعفری در پشت عڪس نوشته است : «تولد سیدمحمدحسن مصادف بود با روزِ ولادت امام حسن (ع) و روز شهادتش هم مصادف بود با روز شهادت امام حسن (ع) او در سن ۱۸ سالگی و در روز عید قربان از قزوین اعزام شد. و پس از ۴ سال دوری از خانواده و شهرش به فیض شهادت رسید ؛ امید است که خداوند متعال این قربانی را از ما قبول فرماید .» منبع: کتاب ماندگاران/حسن شکیب‌زاده نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
چه مستحکم، چه با عزت، چه پرشور و چه جانانه برای عزت میهن تو گشتی همچو پروانه حرم های مطهر را مدافع بودی از ایمان تن پاکت از این دنیا، رهاندی شاد و مستانه چُنان زینب که عاشورا ندیده غیر زیبایی چه زیبا و چه رؤیایی کشیدی پَر از این خانه سعادت را شهادت را، چه زیبا آنِ خود کردی شهید زنده ای قاسم، کجا رفتی غریبانه؟ بُدی سردار دلها و شدی داغ همه جانها عجب روز و عجب جایی غزل خواندی شجاعانه برفتی و به تو تبریک و بر ما تسلیت گفته عروج سرخ و غمبار تو را آن پیر فرزانه به نام ایزد و با نام رمزِ قاصم الجبّار بگیرم انتقام خون تو، از خصم بیگانه شهید قاسم سلیمانی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
یک روز مادر شهیدان علیرضا و بهزاد جعفری نژاد منزل ما آمدند،دمادر شهید خیلی ناراحت و دل شکسته بود، دستان خسته اش را گرفتم، گفتم: چی شده مادر گفت: یکی از همسایه ها بهم گفته عکس پسرای شهیدت را از سردر ورودی آپارتمان بردار، شاید یه همسایه ای راضی نباشه!! دلم گرفت از این همه بی معرفتی مادر گفت: عکس پسرام را برداشتم. با ناراحتی گفتم: چرا مادر؟! حالا اون آدم حرف بیجایی زده، ما مدیون شما و شهدا هستیم، خواهش می کنم عکس ها را دوباره بگذارید هر چی اصرار کردم فایده ای نداشت دلش راضی نشد گفتم: مادر عکسشون را بدید من بگذارم در فضای مجازی همه ببینند. رفت و با ذوق عکس ها را آورد. همه ما زندگی مون را مدیون شهدا و "مادر شهیدان" هستیم. مدیون تک تک لحظات دلتنگی مادرلحظات تنهایی اگه نمی توانید دردی از مادر دل خسته شهیدان بردارید، لطفا سنگی بر قاب دلش نزنید حتما دل مادرشون با نشر این پیام و یاد پسران شهیدشان شاد میشه 📸تصاویر این دوشهید بزرگوار تقدیم حضورتان شهید بهزاد جعفری نژاد شهید علیرضا جعفری نژاد نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
⚘﷽⚘ عرض‌تبریک‌... پاییزباحسرت دست ِمهر،برسرآذرمیکشدو برگهاےدرختان را فداےبیست و چهارمین روز میکند؛چون سرداردلها،چشم به این دنیاگشود. خوش به حالِ سالهایے که بزرگ شدن ، مجاهد ، مدافع و شهید شدنت را دیدند. اصلاتوبراےماندن،خلق نشده بودے فقط مدتے،قلم سرنوشت ماندن را بر دفترزندگے ات،ثبت کرد تا راه و رسم عاشقے را یادمان بدهے خوب بودن را خوب ماندن را.. ماندےتا راوے تاریخ آغشته به خون شهدا باشے. این محاسن سفید شده در آسیابِ جهاد، هرکدام قصه شهیدےرا میگویندکه دست رد به سینه ے دنیاوزیبایے هایش زد تا امروز آه حسرت بر دل هایمان بنشیند.. فرمانده ، سرلشکر و هزاران اسم دیگر در مقابل ابووهب بودنت قد خم کرده اند.‌‌ تاخواستیم،قدربودنت را بدانیم جمله گاهے چه زود دیر میشود باورمان شد و افسوس ها نامه عبرت دلمان.. حبیب حرم شدے و پس ازسالها دعا، آرزوےشهادت جامه ےحقیقت بر تن کرد و به کاروان عشاق رسیدے. فرمانده قلبها درسیم خاردارنفسهایمان اسیرشده ایم و توان رهایے نداریم به نقشه ےدعایت محتاجیم تابه سنگرتوبه برسیم و مجاهد تقوا و مدافع ایمانمان باشیم. 💐تولدت‌مبارک‌حبیب‌قلبها... نویسنده:طاهره بنایی منتظر تاریخ‌ولادت۱۳۲۹/۹/۲۴ تاریخ‌شهادت۱۳۹۴/۷/۱۶ 🌹شهید مدافع حرم سردار سرلشگر پاسدار حاج حسین همدانی🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️ 🌈🦋 🍄 ☔️ 🌟مژده🌟 🦋 🌈 عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید. 💖 🦋 باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈 🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣ روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت دلبسته استاد راهش می شود.🌟 💖عشقی پاک که شاید او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 روهام ساعت شش با کیان قرارداشت و به دیدارش رفت. دلم مثل سیر و سرکه میجوشید و کاری از دستم بر نمی آمد .بارها و بارها در طول و عرض اتاق راه رفتم و به آن دو فکر کردم . به خودم که نمیتوانستم دروغ بگویم میترسیدم از حرفهایی که بین انها رد و بدل میشد و آینده مرا دستخوش تغییرات قرارمیداد میترسیدم. گاهی زیر لب سوره کوثر را زمزمه میکردم و گاهی متوسل میشدم به امام زمان عج تا همه چیز خوب پیش برود .دلم میخواست ساعت را روی دور تند بگذارم تا زمان زودتر سپری شود چراکه با گذر هرثانیه من جانم به لبم میرسید.نزدیک به دوساعت گذشت و خبری از روهام نشد.بارها تصمیمیم گرفتم تماس بگیرم و بپرسم چه شد ولی خود را کنترل میکردم . دیگر نمیتوانستم اتاق را تحمل کنم احساس میکردم در و دیوار اتاق میخواهند جانم را بگیرند به حیاط پناه بردم و روی تاپ نشستم و با استرس خودم را تکان میدادم .مدتی که گذشت با صدای باز شدن در حیاط و صدای ماشین روهام با شتاب از روی تاپ برخواستم ‌. دلم طاقت نیاورد منتظر او بمانم .خودم به سمتش رفتم. تا از ماشین پیاده شد چشمش به من افتاد. قیافه اش زیادی جدی بود و این مرا بیشتر میترساند. _سلام _سلام خواهری.چرا اینجا ایستادی روی گفتنش را نداشتم به من من افتادم _چی ......... چی شد .باهاشون حرف زدی با همان صورت جدی به سمت آمد _بگذر ازش از کنارم گذشت .ماتم برده بود . بگذرم از کی؟از جانم ؟مگر توانش را داشتم برگشت و دوباره نگاهم کرد .اینبار لبخند زد _روژان گفتم بگذر ازش .....ولی با صدایی لرزان به حرف آمدم _ولی چی؟ _ولی اون از تو نمیگذره چون یه دیوونه اس که عاشق توئه دیوونه شده .الحق که برازنده همید.به جای اینکه اینجا خشکت بزنه بدو برو خودتو آماده کن واسه دوروز دیگه بهشون وقت خواستگاری دادم قطره اشکی از گوشه چشمم روان شد .روهام با اخم به اشکم زل زد .به سمتم آمد و بغلم کرد _شوخی کردم بابا .چرا گریه میکنی خواهر دیوونه من.اگه لبخند بزنی نظرمو در موردش میگم اشک هایم را پاک کرد و من لبخند زدم _با همین لبخندات اون بدبخت رو دیوونه کردی دیگه _روهااااام دست دور بازویم انداخت و بامن همقدم شد _خب جونم برای خواهر لوسم بگه که .وقتی دیدمش با خودم گفتم ای کاش من دختر بودم و کیان عاشق من میشد لعنتی عجب لعبتیه خندیدم و با شوخی به بازویش مشت زدم _باشه بابا واسه خودت .عرضم به حضور منورت که باهاش که حرف زدم دیدم تنها کسی که میتونه خواهر دیوونه منو خوشبخت کنه و نبودنای مامان و بابا رو واست جبران کنه اونه،البته بعد از من. لبخند زدم .کیان کوه با عظمتی بود که سالها میتوانستم به او تکیه دهم و از چیزی نترسم _روژان جان .از حرفاش فهمیدم که خیلی خانواده با اصالتی داره .درسته مذهبیه ولی از اون آدما نیست که بگه جنس مونث ضعیفه است و وظیفه اش خونه داریه و حق در اجتماع بودن رو نداره .برعکس خیلی برای زن احترام قائل بود و اعتقاد داشت با جنس لطیف زن باید مثل یک گل برخورد کرد .خلاصه که واقعا برازنده داماد خانواده ادیب شدن،هستش.باهاش اتمام حجت کردم خم به ابروی خواهر خوشگلم بیاره با خودم طرفه.گربه رو دم حجله کشتم غمت نباشه بی هوا بلند خندیدم و او را هم به خنده انداختم شب وقتی روهام قضیه را به پدر و مادرم گفت پدر رضایت داشت و با آمدنشان موافقت کرد ولی مادر سکوت کردوحرفی نزد. برای دوروز بعد قرار خواستگاری گذاشته شد. مادر زیادی ریلکس بود و این مرا نگران میکرد میترسیدم مادرم قرار خواستگاری را بهم بزند .بنابراین دست به دامن روهام شدم.به سمت اتاق روهام رفتم.چند تقه به در زدم _بیا تو در را باز کردم .روهام روی میز خم شده بود و مشغول نقشه کشیدن بود _سلام.میتونم چندلحظه وقتت رو بگیرم سرش به سمت من چرخید _جانم عزیزم بیا بشین روهام به میزش تکیه داد و دست به سینه ایستاد و به من نگاه میکرد ،روی تختش نشستم . با انگشتان دستم بازی میکردم _روژان جان من منتظرما .چی شده _راستش....خب راستش مامان خیلی ریلکسه این منو میترسونه .تا حالا نشده ما مهمون داشته باشیم مامان انقدر بی خیال باشه.انگار اصلا واسش مهم نیست فردا شب میان و شاید قصد داره خواستگاری روبهم بزنه _نگران نباش عزیزم الان میرم باهاش صحبت میکنم به رویش لبخند زدم _ممنونم که مثل همیشه هوامو داری داداشی.. &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝نویسنده: ☔️ 🖇 تکیه اش را از میز برداشت به سمت بیرون رفت من هم پشت سرش از اتاق خارج شدم. روهام به سمت پذیرایی رفت تا با مادر صحبت کند من همان بالا ایستادم تا به صحبت هایشان گوش دهم. از بالا سرک کشیدم مامان و روهام روبه روی هم نشستند روهام چشمش به من افتاد اخمی کرد و مادر را مخاطب قرار داد _مامان خوشگلم چطوره؟ _خوبم عزیزم . _مامان جان شما کاری نداری واسه فرداشب انجام بدی؟اگه میخوای مثل همیشه تغییر دکوراسیون بدی من در خدمتم _نه لازم نیست .من از اول هم مخالف این خواستگاریبودم ولی شما توجهی نکردید .الان هم دلم نمیخواد کاری انجام بدم .فردا شب با هستی میخوام برم کیش قلبم از حرکت ایستاد .چطور میتوانست انقدر به حس حال من بی توجه باشد .رمق از پاهایم رفت همانجا نشستم .مادرم میخواست با رفتنش مخالفتش را به خانواده کیان نشان بدهد .مگر خواستگاری بدون مادر عروس میشود. روهام با تعجب گفت _چی ؟؟مامان جان فردا شب خواستگار واسه دخترت میخواد بیاد اون موقع شما میخواین برید.اینده روژان واستون مهم نیست مامان عصبانی داد زد _مهمه.مهمه که نمیخوام باشم و بدبخت شدن دخترم رو ببینم .من دختر به اون خانواده نمیدم _مامان شما حتی یکبار اون پسر و خانواده اش رو ندیدی چطور میتونی انقدر مطمئن بگید روژان بدبخت میشه. مامان همه این سالها همه هم و غمت شده بود گالری و سفر و آرزوهات و توجهی به احساسات دخترت نکردی .اون همیشه نیاز داشت شما کنارش باشی ولی نبودی و من کنارش می موندم .من پسر بودم واسم سخت بود ولی نه به اندازه روژان .چون منم مثل شما خودمو غرق کردم تو خوشگذرانیام ولی روژان دختر بود برای اینکه توجه شما رو جلب کنه جوری زندگی میکرد که تو بپسندی ولی حالا بعد بیست و دوسال یه مردی اومد تو زندگیش که راه و رسم درست زندگی کردن رو یادش داد .نمیگم روژان دختر بدی بود نه اتفاقا خیلی هم رفتار سنگینی داشت ولی خودش رو غرق زیبایی ظاهریش کرده بود تا همه جذبش بشن ولی کیان بهش یاد داد که زیلایی باطنش مهمتره .بهش یاد داد اون یه گوهر ارزشمنده و پسرایی مثل من که دخترا رو واسه سرگرمی میخوان ارزش اینو ندارند که جلب اون بشن. مامان درسته اعتقاداتمون فرق میکنه ولی تنها کسی که میتونه دخترت رو خوشبخت کنه همین آقاست .من تو همون یکی دوساعتی که باهاش حرف زدن دیدم چقدر مرده و میتونه دردونه منو خوشبخت کنه.شما هم لطفا به جای اینکه دنبال این باشی که یه داماد مثل خودمون واسه دخترت پیداکنی به این فکر کن که دخترت دلش باکیه و با کی خوشبخت میشه روهام حرفهایش را با عصبانیت زد و از خانه خارج شد ،مادر همان جا نشست و به حرفهای کیان فکر کرد. من هم به اتاقم پناه بردم تا کمتر جلو چشم مامان باشم &ادامه دارد... 🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh