#طنز_جبهه😅
الهي دستتان بشكنه🤭
يكبار در جبهه آقاي «فخر الدين حجازي» آمده بود براي سخنراني و روحيه دادن به رزمندگان. وسطهاي حرفاش به يكباره با صداي بلند گفت: «آي بسيجيها !» همه گوشها تيز شد كه چه ميخواهد بگويد. ادامه داد: «الهي دستتان بشكند»
عصباني شديم.
ميدانستيم منظور ديگري دارد اما آخه چرا اين حرف رو زد؟
يك ليوان آب خورد و گفت: «گردن صدام رو»😂
اينجا بود كه همه زدند زير خنده! 😄
#کانال_زخمیان_عشق
"زیستن رنج است و عشق یعنی باختن؛
به کسی که دوستش داری ...🌿°•]
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
محمدحسین پویانفر@Hoo_Graphic.mp3
زمان:
حجم:
13.97M
#کربلایی_محمدحسین_پویانفر
🎼 تو با همه فرق داری...
#شب_زیارتی_سیدالشهداءع💔
...♡ نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
25.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اختصاصی
🎥تفحص پیکر مطهر شهید
📍منطقه عملیاتی شرق دجله عراق
🕰 چهارشنبه ۱۷ دیماه ۹۹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍁زخمیان عشق🍁
خاطرات و زندگی نامه شهید #شهید_محمد_ابراهیم_همت #کانال_زخمیان_عشق @zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ابراهیم_همت
✫⇠قسمت :8⃣2⃣
✍ به روایت همسر شهید
☀️تنها عملیاتی که ابراهیم اصرار داشت نروم اصفهان، بر خلاف گذشته، همین خیبر بود.
بمباران هم بیشتر از پیش شده بود. حتی خانه های نزدیک مارا زدند.
این بار همه به خانواده هایشان زنگ می زدند، جز ابراهیم.
خیلی بهم برخورد. بخصوص پیش بقیه خانم ها.
همه شوهر ها زنگ می زدند و احوال می پرسیدند، ولی ابراهیم به روی مباركش نمی آورد.
☀️یکبار که زنگ زد، گفتم : " چهار تا زنگ هم بزن احوال مان را بپرس. هیچ نمی گویی مرده ایم، زنده ایم توی این بمباران؟
اصلا برات مهم هست این چیزها؟ "
گفت : "شماها طوری تان نمی شود. چون قرار است من پیش مرگ تان بشوم.
خدا شاهد ست که عین همین جمله را گفت. "
گفت : " مگر من چند بار به تو نگفتم که از خدا خواسته ام داغ شما را به دل من نگذارد ؟ "
گفتم : " پس دل من چی، دل ما چی؟ "
☀️بمباران آن قدر زیاد بود یک روز دیدم پدرم آمده اسلام آباد دنبال من. با ماشین آمده بود. شب به ابراهیم زنگ زدم، گفتم : " پدرم آمده مرا ببرد، اجازه هست بروم؟ "
گفت : " اختیار با خودت است، هر جور که دوست داری عمل کن. "
گفتم : " نمی آیی خانه؟ خانه مان قشنگ شده، بیا ببین و برو. "
گفت : " نه، نمی توانم. "
گفتم :" تورا به خدا بیا یک باردیگر ببینمت. "
گفت : " نمی توانم. به همان خدا قسم نمی توانم. "
☀️به پدرم نگفتم نه، ولی از رفتن هم حرفی نزدم.
جوش آورد گفت : " حق نداری اینجا بمانی!"
گفتم : " ابراهیم تنها ست آخر. "
گفت :" تو فقط زن مردم نیستی. دختر من هم هستی. من هم دلواپس تو و بچه هاتم. ابراهیم هم اینجوری خیالش راحتر ست. "
گفتم : " نمی شود که من بیایم جای امن و او.... "
گفت : " اصلاً هیچ شده پیش خودت بگویی صبح تا شب رادیو دارد چی از این جا می گوید و چی سر من و مادرت می آید؟ "
☀️صداش لرزید. گفتم : " چشم. "
راهی شدیم رفتیم.
اوایل اسفند بود، من برای دیدن یا شنیدن صدای ابراهیم ثانیه شماری می کردم.
یک روز در میان زنگ می زد. آخرین بارش سهشنبه بود، شانزده اسفند، ساعت چهار و نیم عصر.
☀️چند بار گفت : " خیلی دلم برات تنگ شده، می خواهم ببینمتان."
گفتم :" می آیی؟ "
گفت : " اگر شد بیست و چهار ساعته می آیم می ببینمتان و بر می گردم. اگر نشد یکی را می فرستم بیاید دنبالتان. "
مکث کرد و گفت :" می آیید اهواز اگر بفرستم؟ "
گفتم : " کور از خدا چه می خواهد؟ "
گفت :" سخت نیست با دوتا بچه؟ "
گفتم :" با تمام سختی هایش به دیدن تو می ارزد. "
☀️یک هفته گذشت. نه از خودش خبری شد نه از تلفنش.
داشتم خودم را برای دیدنش برای آمدنش آماده می کردم. خانه را تمیز می کردم و خیلی کارهای دیگر.
☀️شبی حدود نصف شب، احساس کردم طوفان شده. به خواهرم گفتم :" انگار می خواهد طوفان بدی بشود؟ "
گفت : " اصلاً باد نمی آید، چه برسد به طوفان."
باز خوابیدم، بیدار شدم، گریه کردم.
گفت : " امشب تو چته؟ "
گفتم : " وحشت دارم. از شب اول قبر."
گفت:" این حرف های عجیب و غریب چیه که می زنی امشب؟ "
☀️صبح بلند شدم بچهها را برداشتم راه افتادم، جایی کار داشتم، خانه خالم، نجف آباد. با مینی بوس رفتیم.
خواهرم هم بود. رادیوی مینی بوس روشن بود. زنگ اخبار ساعت دو بعدازظهر را زد.
گوش هام تیز شد،گوینده خبرها را خواند، یکی از خبر ها بند دلم را پاره کرد.😭
☀️شک کردم. به خودم گفتم :حتماً اشتباه شنیده ام...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند.
و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها مےڪنیم و دست بر سینہ، 🌻زیارت "شــهــــــداء"🌻 میخوانیم.
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ
اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
#کانال_زخمیان_عشق
👇 👇 👇 👇
هیچ تیری
بر پیکر شهید
اصابت نمیکند
مگر آنکه ،
اول از قلب مادرش
گذشته باشد ...
یعنی اول
"قلبِ مادر شهید"
شهید می شود ....
#شهید_مسعود_پیش_بهار
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#یاد_شهدا_باصلوات
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh