قبل از تو دلم گلی که نیکوست نداشت
همچون تو پدر،
که فاطمی خوست نداشت
از بس که تو ماهی پدرم سیدعلی
والله نمیشود تـ♥️ـو را دوست نداشت
💌
#کانال_زخمیان_عشق
13991019_40520_128k.mp3
12.67M
🎙بشنوید | صوت کامل سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب در سالروز قیام ۱۹ دی مردم قم. ۹۹/۱۰/۱۹
#کانال_زخمیان_عشق
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید | اشاره رهبر انقلاب به واکسن کرونای ایرانی
فوری| رهبر انقلاب: ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع است
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب:
ورود واکسن آمریکایی و انگلیسی به کشور ممنوع است / اگر واکسن بلد بودند درست کنند وضعشان این نبود / به فرانسه هم خوشبین نیستم
🔸100 نفر کشته در روز کم نیست / مردم خیال نکنند مساله تمام شده
باید از تجربه خوب دارویی افراد در زمینه کرونا باید استفاده کرد....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
به روایت از همسر#شهید:
#شهید حسینی به واسطه شغل و خدمتش به وطن، همیشه در #مأموریتهای پُرخطر #شرکت داشت و مدتی را در#غربت و#اسارت بسر میبرد.😔
🍃⚘🍃
همسرم به #مأموریت رفتن و #سه هفته بعد از #دستگیری، خبر#شهادتش آمد. سوالهای زیادی درباره #شهادت شون، برای من و فرزندانم بیجواب باقی مانده است😔
🍃⚘⚘
همسرم اهل #دنیا نبودند و فردی کاملاً #وارسته بودند، هیچ تعلق خاطر #دنیوی در وجود او ندیدم. بسیار #متواضع و#امانتدار بود و بسیار محفوظ به #حیا.
🍃⚘⚘
علیرغم موقعیت و مرتبه کاری بالایی که داشت، هرگز اهل #هیاهو و #دیده شدن نبود. زیرا این افراد هرچقدر از نظر #اداری، دارای پُست و مقام و درجه باشند، بازهم همان#سربازان #ساده و #گمنام
#امام زمان (عج)♡ هستند.
🍃⚘🍃
به انجام تکالیف دینی اش بسیار مقید بود و حتی در ماموریتهایی که در ماه مبارک رمضان میرفت، روزه اش را کامل میگرفت و میگفت: طاقت ندارم به خاطر کار و ماموریت، روزه ام را بشکنم.
🍃⚘🍃
ما تیرماه سال ۱۳۶۲ ازدواج کردیم و حاصل این زندگی، ۲ دختر و ۲ پسر است.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
البته #سی سال زندگی مشترک، بیشتر در #کلام است. زندگی واقعی ما کمتر از این حرفها بود، زیرا شهید به خاطر #شغلش، حضور #کمرنگی در خانه داشت و همیشه فرصتها برای اینکه در خانه و در کنار من و فرزندانم حضور داشته باشد، کم بود.😔
🍃⚘🍃
شهید حسینی بسیار مقید به خط امام خمینی (ره) بود. حتی در دوران جنگ تحمیلی، بارها میخواست وارد میدان نبرد شود، اما به او اجازه نمیدادند
🍃⚘🍃
و میگفتند کاری که شما انجام میدهید برای کشور، کمتر از #سربازان میدان جنگ نیست. اما با این حال، #شهید حسینی در #سه عملیات #جنگ هم #شرکت کردند.
🍃⚘🍃
طی سی سال زندگی، مدام از ما #خداحافظی میکرد و به #ماموریت میرفت که سراسر خاطره همراه با اضطراب بود. در خداحافظی آخرین سفرش، فکر نمیکردم که این آخرین دیدار ما باشد.😭😭
🍃⚘🍃
همسرم محبت ویژهای به دو دخترش داشت. وقتی من توجه خاص و حمایت او را به دخترانم میدیدم، برایم شیرین بود. حال تصور کنید از دست دادن پدر برای دختران من چقدر سخت است.😭😭
🍃⚘🍃
#شهید حسینی، در زمان حیات خود، ارادت زیادی به #شهدای گمنام داشتند و اکنون نیز مزارش در قطعه ای از بهشت زهرا (س)⚘ است که بیشترین #شهید گمنام را دارد.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#پدر همسرم نیز در قطعه 24 #شهدای بهشت زهرا (س)⚘ دفن شده از #شهدای دفاع مقدس هستند، از این رو، ما همیشه تردد زیادی به بهشت زهرا (س)⚘داشتیم.
🍃⚘🍃
وقتی بر سر مزار #پدرش و دیگر #شهدا می رفتیم، می گفت: "جای من اینجا خالیه😔". طی چند سالی که همسرم به #شهادت رسیده، از بابت فقدان او هنوز متاثریم اما از بابت اینکه خودش به آرزویش رسید، خوشحالیم😭😭
🍃⚘🍃
به عقیده من، رنجی که #شهید حسینی در راه خدا و پاسداری از وطن کشید، به درجات او می افزاید و توفیقی بود که نصیب او شد.😭😭
🍃⚘🍃
همسرم به واسطه شغل و خدمتش به وطن، همیشه در ماموریت های پُرخطر شرکت داشت. و مدتی را در غربت و اسارت بسر می برد😔
🍃⚘🍃
همسرم طی ماموریت پیچیده ای در موساد نفوذ کرده بود که توسط سرویس جاسوسی موساد شناسایی شد و بعد از سه هفته بازداشت شدند. و بر اثر #شکنجه های شدید و جراحت های فراوان زیر شکنجه سرویس های امنیتی منطقه به #شهادت رسیدند😭😭😭
🍃⚘🍃
#پیکر شون مدتها بعد طی یک عملیات مبادله به کشور بازگردانده شد و با مظلومیت و در سکوت خبری، در تهران به خاک سپرده شد.😔
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
سرانجام#شهید سید علی حسینی هم درتاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۲۳ به آرزویش که همانا#شهادت در راه خدا بود رسید.
🍃⚘🍃
مزار#شهید
تهران ، بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها⚘، قطعه ۲۶
🍃⚘🍃
شادی ارواح طیبه ی شهدا،امام شهدا،شهدای انقلاب، شهدای دفاع مقدس،شهدای مدافع حرم،شهدای هسته ای
و علی الخصوص شهید سرفراز
💠 شهید سید علی حسینی💠
🌷 صلوات 🌷
✨ التماس دعای فرج وشهادت✨
یاعلی مدد
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
هر چه امروز کشور ما دارد و هر چه در آینده بدست بیاورد به برکت خون این جوانان شهید است...🌷
مجاهد فی سبیل الله بزرگتر از آن است که گوهر زیبای عمل خود را به عیار زخارف دنیا محک بزند...🌷
#شهدا
#شهیدمحمودکاوه
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
در انتظار ظهوریم و
خوب میدانیم
سپاه مهدیِ ما
لشکر شهیدان است ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#واجعلنا_من_انصاره_و_اعوانه
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
راویان خائن و تحلیلگران مغرض؛
سعی می کنند محتوای حوادثِ
بزرگ را به سود خود و قدرتهای
غاصب دنیا تغییر دهند.
#آسیدعلیخامنهای
واکسنی که برای کرونا آماده شد؛
مایهی افتخاره؛ اینو انکار نکنن...
#آسیدعلیخامنهای🌱°•
آمریکا منافع خودش رو
در بی ثباتی منطقه میدونه...
ما در مقابل بیثباتسازی آمریکا ایستادهایم...
#مقاممعظمرهبری🌱'
"قیام ۱۹ دی را میتوان؛
اولین ضربه تبر ابراهیمی
بر پیکر بت بزرگ به حساب آورد...
#مقاممعظمرهبری .°
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
.
🍃اون روز وقتی توی فرودگاه #بم جلوی رویم افتاد و غش کرد با خودم گفتم این فقط خدا بوده است که #انقلاب را حفظ کرده است والا انقلابی که فرمانده لشکرش اینطور و اینقدر ضعیف و ناکارامد باشد هشت سال که هیچ، هشت روز هم نباید جلوی ارتش #عراق با آن همه تجهیزات و پشتیبانی تمامی ابرقدرتها دوام می آورد😓
.
🍃با اکراه جلو رفتم و همانطور که چشمم به درجه های سرداری اش بود زیر بغل هایش را با کمک یکی از همراهانش گرفتم و بردیم بیرون فرودگاه و گذاشتیم داخل آمبولانس.
.
🍃توی راه که داشتیم با همان همراه بر می گشتیم داخل فرودگاه، نتوانستم خودم را کنترل کنم و گفتم: اینا با این توان و ضعف در کار چطور #فرمانده میشوند؟
.
🍃 یک باره انگار که به پدر آن بنده خدا توهین کرده باشم، براق شد برایم که: چی می گی؟ تو اصلا ایشان را میشناسی؟ می دانی از همان لحظات اولیه زلزله تا امروز که روز دهم است شاید روی هم ده ساعت هم نخوابیده باشد؟ میدانی توی همین ده روز برای اینکه هزینه اضافی نداشته باشد برای سیستم به اندازه جیره غذایی یک روز آدم معمولی غذا نخورده؟ میدانی چند برابر من و تو کار کرده؟😔
.
🍃چشم هایم گرد شد، ده روز و ده ساعت خواب؟! ده روز و جیره یک روز یک نفر؟! گفتم: خب چرا؟
پاسخ داد: این چرا برای من و تو است، برای او چرا ندارد، میخواهد پرفایده و کم هزینه باشد! #حاج_احمد موشک هم که میخواهد بزند به منافقین اول هزینه اش را میپرسد ببیند می ارزد یا نه.
.
🍃یک بار بعد از مدتها کار روی #منافقین و مقرهاشان، رفته بود توی خاک #عراق، از آنجا با #سردار_مقدم تماس گرفته بود که مقر منافقین را با موشک بزنند. از سردار مقدم پرسیده بود قیمت موشکها چقدر میشود، قیمت را که گفته بودند دستور داده بود شلیک نشود، گفته بود این کار ارزش چنین هزینه ای را ندارد. فکر کردی بیخود و بی جهت است که میشود سردار احمد کاظمی؟!❣
.
✍نویسنده : #گمنام
.
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_احمد_کاظمی
.
📅تاریخ تولد : ۲ مرداد ۱۳۳۸
.
📅تاریخ شهادت : ۱۹ دی ۱۳۸۴
.
📅تاریخ انتشار : ۱۹ دی ۱۳۹۹
.
🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
به مناسبت سالروز شهادت سردار شهید احمد کاظمی🌺
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
روز وصل یاران..
۱۹ دی
سالروز شهادت فاتح خرمشهر تسلیت باد
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
~🕊
#ماجرای_شهدا
🔸کم مانده بود مرا بزند..😥
🔹گفته بود بلیط اتوبوس بگیرم و خانواده اش راراهی اصفهان کنم🚌..
🔸وقتی دیدم ماشین سپاه بیکار افتاده از آن استفاده کردم و آن هارا به اصفهان رساندم..😎
🔹وقتی فهمیدخیلی از دستم عصبانی شد😠
🔸هیچوقت دوست نداشت از بیت المال استفاده شخصی بکند🙂
🔹این تنها یکی از خصوصیات خوبش بود..
#شهید_عبدالله_میثمی❤️🕊
#قصه_سادگی_ها✨
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهید_ابراهیم_همت
✫⇠قسمت :9⃣2⃣
✍ به روایت همسر شهید
☀️خودم را گول زدم :مگر می شود؟
بیشتر گول زدم :آن هم ابراهیم؟!
خندیدم و گفتم : " او خودش گفت بر می گردد. به من قول داد..."
یادم نیامد کی قول داده بود.
☀️خواهرم داشت نگاهم می کرد، جور عجیبی داشت نگاهم می کرد.
گفت :" شنیدی رادیو چی گفت؟ "
دنیا روی سرم خراب شد وقتی دیدم خواهرم هم خبر را شنیده.
گفتم : " تو هم مگر..... "
گفت : " اهوم. "
☀️گفتم : " اسم کی را گفت؟ تو رو خدا راستشو بگو! "
گفت : " ابراهیم را."
گفتم : " مطمئنی؟ "
گفت : " خودش گفت فرمانده لشکر حضرت رسول. مگر ابراهیم.... "
☀️آبرو داری را گذاشتم کنار، از ته دل جیغ کشیدم، جلو مسافر هایی که نمی دانستند چی شده. سرم سنگین شده بود از جیغ هایی که می زدم.
☀️مصطفی بنارا گذاشته بود به گریه. بلند شدم به راننده گفتم :نگه دار! همین جا نگه دار، می خواهم پیاده شوم. با شما نیستم مگه؟ گفتم نگه دار.
☀️نگه نداشت. پدرم بهش سپرده بود مرا ببرد در فلان خیابان و جلو خانه فلانی پیاده کند. جای پیاده شدن هم نبود، وسط بیابان که نمی توانست نگه دارد.
☀️مسافر ها آمده بودند جلو می گفتند :" یهو چی شد؟ "
نه حرمت،نه متانت، نه آبرو، هیچی را نمی شناختم. فقط گریه می کردم.
گفتم : " شوهرم شهید شده. نشنیدید مگه؟ بگویید به راننده نگه دارد! "
نگه داشت. پیاده شدم رفتم با اتوبوس دیگری بر گشتم.
☀️نمی گذاشتند ببینمش. تا اینکه راضی شدند ببرندم پیشش. با چه مصیبتی هم.که برویم سپاه، برویم فلان سردخانه، برویم توی سالنی پر از در های کشویی بسته،آرام آرام بکشید عقب و تو ابراهیم را ببینی، که ابراهیم همیشگی نیست، که آن چشم های همیشه قشنگش نیست، که خنده اش نیست، که اصلاً سری در کار نیست.
☀️همیشه شوخی می کردم می گفتم :
" اگر بدون ما بری می آیم گوش هات رو می برم می گذارم کف دستت."
بهش گفتم :" تو مریضی ماها رو نمی تونستی ببینی، ابراهیم. چطور دلت آمد بیاییم اینجا، چشم هات رو نبینم، خنده هات رو نبینم، سر و صورت همیشه خاکیت رو نبینم، حرف هات رو نشنوم؟ "
☀️جوراب هاش را دیدم، جیغ زدم.خودم براش خریده بودم. آن قدر گریه کردم که دیگر خودم را نمی فهمیدم. اصلاً یک حال عجیبی داشتم.
همه هم بودند، دیدند. دیدند دارم دنبال پاهام می گردم.
حتی گفتم : " پاهام کو؟ چرا دیگه نمی تونم راه برم؟ "
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
#کانال_زخمیان_عشق
#رمان
#من_مسلمانم
در کانال زیبای زخمیان عشق دنبال کنید 👆👆👆
دختر ترسایِ مجنون شد مسلمان دلت
سجده شکری به جا آور اَشهد را بخوان
شاعر یاس خادم الشهدا رمضانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🕊🌷🕊
🌷
📕رمان عاشقانه،اعتقادی #من_مسلمانم 🕊
📝نویسنده : بانو الف_صاد🌷
⚜ #قسمت_چهل_دوم
عصر راس ساعت چها و نیم حاضر و آماده رفتم جلوی در حیاط ساختمون وایسادم و منتظر دوقلو ها شدم.یکی دو دقیقه ای جلوی در رژه رفتم که در ساختمون باز شد و امیرحسین از راهرو اومد بیرون.
برای سلام کردن پیش قدم شد و منم جوابشو دادم که گفت:
+بفرمایید ماشین تو کوچس...
_مگه شما هم...
خنده ی کوتاهی کرد و گفت:
+بله منم میام!مرکز خرید از اینجا دوره درست نیس سه تا دختر این موقع روز خودشون تنها تو کوچه خیابون راه بیفتن!اینه که...
پوزخندی زد و ادامه داد:
+این توفیق اجباری نصیبمون شده!
از لحن حرفاش که با حرص قاطی بود خندیدم و گفتم:
_بله حق هم دارین اینطور بگین.منی که یه دخترم از خرید بدم میاد دیگه چه برسه به شما که ...
+واقعا؟از خرید بدتون میاد؟مگه میشه یه دختر از خرید بدش بیاد؟!امکان نداره!
شونه ای با بی تفاوتی انداختم بالا و گفتم:
_ولی من بدم میاد!
+چه متفاوت!
فرصتی برا جواب دادن نموند چون همون لحظه در خونه باز شد و اسما و حسنا اومدن بیرون و رفتیم سمت مرکز خرید...
🍃
یک ساعتی بود که داشتیم تو یکی از بزرگترین مرکز خرید های شیراز رژه میرفتیم و به هیچ نتیجه ای نمیرسیدیم.بیچاره امیرحسین هم پا به پای ما داشت میومد.معلوم بود داره عذاب میکشه.منم دست کمی ازش نداشتم.همیشه از خرید بدم میومد.دلم میخواست تو اولین مغازه ای که پا میزارم همه ی چیزای مورد نظرمو بخرم و نخوام انقدر راه برم!
حلقه های بدل اونایی که قشنگ بود و کمتر بدل بودنش معلوم بود که خیلی گرون بود و ارزوناشم معلوم بود بدله!
کلافه گفتم:
_أه بسه دیگه.جونم بالا اومد!نیس آقا ندارن!حلقه نیس!اصن من غلط کردم فردا میرم مث بچه آدم به همکارام میگم من غلط کردم من بی کس و کارم!
به خاطر غرغرایی که میکردم یک قدم از دوقلو ها که مشخص بود دارن کمال لذت رو از قدم زدن در پاساژ میبرن عقب افتاده بودم و تقریبا دوشادوش امیر حسین بودم.بعد از تموم شدن حرفم صدای آهسته امیر حسین رو شنیدم که گفت:
+هنوزم باورم نمیشه!
شک کردم با من باشه به خاطر همین متعجب نگاش کردم که دستاشو کرد تو جیب شلوار کتون کرمی رنگش و شونه ای بالا انداخت!
تیپ امیرحسین همیشه من رو یاد رایان مینداخت و عذابم میداد!هردوشون همیشه تیپ اسپرت میزدن!
وقتی بی توجهی دوقلو ها رو نسبت به اعتراضم دیدم قدم تند کردم تا برسم بهشون و وقتی رسیدم معترض گفتم:
_هووووی اصن شنیدین من چی گفتم؟!بابا پاهام تاول زد!شماها دیگه چه جون سختایی هستین که هنوز دارین با لذت ویترینا رو دید میزنین!
حسنا پوفی کشید و دستمو گرفت کشید و گفت:
+ماشالا!یکم غر بزن گل من!چه خبرته؟خوب که داریم برا تو خرید میکنیم!راه بیا خب!
نخیر اعتراض فایده ای نداشت!بنابراین دیگه چیزی نگفتم و با اخم دنبالشون راه افتادم...
در حال گشت زدن بودیم که یهو یه حلقه ی خوشکل نظرمو جلب کرد.ساده بود اما خوشکل بود.اسما و حسنا که از توقف من متوجه شده بودن چشمم چیزی رو گرفته مشتاق پرسیدن کدومش و من با انگشت نشونشون دادم.همینطور که وارد مغازه میشدیم تو دلم خدا خدا میکردم که ارزون باشه و بتونم بخرمش.
وقتی انگشتر مورد نظر رو نشون مغازه دار دادم و از خواستم برام بیاره گفت چند لحظه ای منتظر باشم.اسما و حسنا گفتن تو وایسا ما بریم این مغازه بغلی تیشرتاش خوشکله شاید خریدیم.سری به نشونه باشه تکون دادم و اونا رفتن.یک دقیقه بعد مغازه دار انگشتر رو آورد.با این که بدل بود ولی مثل یه طلای واقعی میدرخشید.انگشتر رو برداشتم و کردم تو انگشتم.دست چپمو که انگشتر داخلش بود رو آوردم بالا و مقابل صورتم قرار دادم.از نظر خودم عالی بود.انگشتای دستم کشیده بودن و انگشتر خیلی بهش میومد.انقدر از انگشتر خوشم اومده بود که دوس داشتم همه تاییدش کنن و همه بگن قشنگه!دستمو طوری گرفتم بالا که کف دستم رو به صورتم بود بعدم بی هوا چرخیدم و با لبخند بزرگی گفتم:
_چطوریاس؟
&ادامه دارد...
🕊🕊🕊🕊📚🌷❣🌷📚🕊🕊🕊🕊
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh