8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#حاج_قاسم
#دفاع_مقدس
🌷شهید سلیمانی:
🔷جنگ به تعبیر امروزیها از هر میکروبی ایزوله بود؛ از میکروب نفس، هوای آن پاک بود، زمین آن هم پاک بود، به این دلیل در سرزمین دفاع مقدس کمتر میکروب خباثتی رشد میکرد.
🔷در همهی این دوره دفاع مقدس یک درگیری نفسانی وجود ندارد...
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#حاج_قاسم
#جمعه_انتظار
🌷شهید سلیمانی:
💠حُبّ المَهدی (عج)،
حُبّ الله عزّوجل
عشق به مهدی(عج)،
عشق به خداست.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
مجاهدی که دشمن به دنبالش میگشت اما او رو به رویش نشسته بود!
در حالی که دشمن شبانه روز به دنبال پیدا کردن ردی از فرماندهان مقاومت از جمله مصطفی بود، او در همان زمان با نامی دیگر بر سر یک میز با دشمن مینشست تا در مورد مسایلی که لازم است با هم مذاکره کنند و دشمن هیچ گاه تصور نمیکرد با چنین افراد شجاعی طرف باشد.
#شهید_مصطفی_بدرالدیننشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
✍حاج آقا قرائتی:
امام مهدی (علیه السلام) «واسطه فیض» است. همانطور که یک لامپ کوچک نمیتواند مستقیماً به نیروگاه متصل شود و به یک ترانس نیاز دارد؛ ما هم نمیتوانیم فیض را مستقیم از خداوند متعال بگیریم و به واسطه نیاز داریم که این واسطه «امام» است.
بیُمنِهٕ رُزِقَ الوَریٰ... از برکت او، بندگان روزی یافتهاند...
🌻🌿🌻🌿🌻🌿🌻
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
علی فانی4_5888624299979311232.mp3
زمان:
حجم:
3.55M
اِللهی عَظُمَ البَلا...
🎧#دعای_فرج
با صدای علی فانی
#غروب_جمعه
#بخوانیم_زیارت_دعای_فرج_عشق_را_در_روزجمعه
#هدیهبهشهداتعجیلدرامرظهور
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🦋🌈🍄☔️
🌈🦋
🍄
☔️
🦋🌈عاشقانه ای شور انگیز را بخوانید #رمان_روژان 🦋
باقلم شیوای بانو فاطمی🍄🌈
🦋⚡️ رمانی متفاوت با آنچه که تا به حال خوانده اید.❣
روایتی عاشقانه❣مذهبی ، از دختری بد حجاب که بعد از شناخت #امام_زمانش دلبسته استاد راهش می شود.🌟
💖عشقی پاک که او را از فرش به عرش برساند.🍄🌈
🌟💕بعد از ازدواج عاشقانه ی #روژان و کیان ادامه ماجرای زیبا و خواندنی را به زودی در #فصل_دوم دنبال میکنیم😍💕
😍 #فصل_دوم رمان زیبای
#روژان را در کانال زیبای
زخمیان عشق دنبال کنید
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_شصت_هفتم
با صدای آدمهای اطرافم به هوش آمدم ولی دلم نمیخواست بقیه متوجه شوند و ترحم را درچشمانشان ببینم.
_خانم دکتر ،به نظرتون چیکار کنیم؟
با شنیدن صدای روهام و سوال، کنجکاو شدم بدانم دکتر چه میگوید
_همونطور که گفتم تبش عصبی بوده و همینطور که این خانم میگه شاید بردنش به کربلا حال روحیش رو بهتر بکنه،بالاخره این همه روز از همسرش خبری نبوده و روژان با ریختن این فشارهای روحی الان به این وضع رسیده
صدای محزون روهام ،قلبم را به درد آورد.
_حق با شماست،خواهرم این مدت خیلی تحت فشار بوده .حالا که به نظرتون این سفر کمکش میکنه ،حتما امروز میرم دنبال کارهاش.
ممنونم لطف کردید
_خواهش میکنم وظیفه بود ،با اجازه
_من تا دم در همراهیتون میکنم.زهرا خانم لطفاحواستون به روژان باشه زود برمیگردم
راحت باشید
صدای پای دکتر و بعد روهام به گوشم رسید.
آنها که از اتاق خارج شدند چشمانم را باز کردم
زهرا با دیدن چشمان بازم،با لبخند به سمتم آمد.
_الهی فدات بشم ،خوبی؟
با صدایی که به زور شنیده میشد جوابش را دادم
_دور از جون، خوبم.میشه بگی روهام بیاد،کارش دارم
_اره عزیزم حتما .همین الان رفت بیرون
زهرا از اتاق خارج شد و کمی بعد به همراه روهام وارد اتاقم شد
_جانم خواهری؟
در حالی که سعی میکردم اشکم نریزد، گفتم:
-لطفا برو اسمم رو بنویس برای کربلا ،من باید تا ده روز دیگه کربلا باشم
_چشم عزیزم ،خودم میبرمت کربلا تو فقط زود خوب شو.منو دق دادی با این حال و روزت.۰وقتی زهرا خانم زنگ زد و گفت بی هوش شدی،خدا میدونع با چه سرعتی خودم رو رسوندم بهت.
مردم و زنده شدم تا اینجا.تو خوب شو خودم غلامتم و هرکاری بگی انجام میدم.
قطره اشکی که از گوشه چشمش چکید را از روی صورتش پاک کردم و به زور لبخند زدم
_من خوبم نگرانم نباش.یکم دیگه استراحت کنم خوب میشم.
_میدونی امشب چه شبیه؟
گیج نگاهش کردم و به علامت منفی سر نکان دادم
_امشب شب یلداست ،خانم جون زنگ زد بریم پیشش ولی چون تو حالت خوب نبود قبول نکردم،خانم جون هم گفت من خودم میام اونجا حالا هم اگه اجازه بدی من برم دنبالش ،تو هم کمی استراحت کن و بعد پر انرژی پاشو کاراتو کن ،ان شاءالله همه چیز درست میشه
_باشه.چشم ،شما بفرما.
روهام پیشانی ام را بوسید و از اتاق خارج شد .
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
☔️🍄🌈🦋☔️
🍄🌈🦋
☀️هوالحبیب 🌈
🦋 #رمان_روژان 🍄
📝به قلم #زهرا_فاطمی☔️
📂 #فصل_دوم
🖇 #قسمت_صد_شصت_هشتم
زهرا کنارم نشست و سرش را تخت گذاشت
-زود خوب شو روژان،این روزها من خیلی تنهام
دلم برای زهرا می سوخت او در همه این روزها حواسش به همه بود،به همه دلداری میداد ولی هیچ کس حواسش به او نبود.
زهرا برای کیانم عزیز بود.
_میخوای بریم امامزاده؟شاید حال هردومون خوب بشه
_ولی تو حالت خوب نی..
_خوبم، بریم اونجا بهترم میشم،بریم؟
_آقا روهام اگه بفهمه شما رو با این حالتون بردم بیرون...
_روهام تا برگرده دوسه ساعت طول میکشه،پاش آماده شو بریم
زهرا خوشحال از اتاق بیرون رفت.
تازه به یادآوردم که وقتی بی هوش شدم تو اتاق زهرا بودم و الان تو اتاق خودم هستم، حتما کار روهام بوده.طفلک برادرم!
به عکس دونفره مان با کیان چشم دوختم و زمزمه کردم
_بی معرفت ،حالا که تو نمیای من میام پیشت ،خودت گفتی قرارمون روز میلاد تو خیابون بین الحرمین ،من میام میدونم تو هم زیر قولت نمیزنی و حتما میای.
با تصور دوباره دیدنت حبه حبه قند تو دلم آب میشه زندگیم.
قطره اشک سمجی که گوشه چشمم جای گرفته بود راه افتاد و روی صورتم جاری شد.
دستی روی گونه ام کاشتم و از روی تخت برخواستم.
بوسه ای روی عکس کیان زدم و آماده شدم
چادرم را به سرم کردم و از خانه خارج شدم.
حال مساعدی نداشتم ولی بخاطر زهرا به راه افتادم.
زهرا از ساختمانشان بیرون آمد و دستم را گرفت
_خوبی؟روژان نگرانتم،حالت بدتر نشه؟
_نه عزیزم خوبم ،خیالت راحت فقط زحمت رانندگی با تو
_ای به چشم
چشمم به گنبد امامزاده افتاد اشک هایم جاری شد.
همچون کبوتری که بالش شکسته و زیر باران سرد زمستانی خیس آب شده و دنبال سرپناه میگردد ،بودم.
وارد امامزاده شدیم.
صحن امامزاده بخاطر اینکه وسط هفته بود،خلوت بود و چندتا زائر بیشتر نبود.
رفتم و روی پله نشستم.
نگاهم را گره زدم به شبکه های ضریح!
_سلام آقا،خوبی،منو یادتونه؟من بهترین لحضظات زندگیم رو کنار شما تجربه کردم.حالا ولی حالم خوش نیست،مردی که بخاطر رسیدن به او بارها به درخانه ات آمدم،چندوقتیه که خبری ازش نیست
آقا وقتی فکر میکنم ممکنه دیگه هیچ وقت نبینمش نفسم می گیره ،این حس جدایی که تو وجودم افتاده نفسگیره آقا.
شما بگو چیکار کنم؟چیکارکنم این حس تلخ دست از سرم برداره.
آقا جان شما تعبیر خواب بلدید؟
خواب حرم رو دیدم،کیانم اومد با همون لبخند همیشگیش ،گفت بیا ،گفت قرارمون کربلا،آقا جان خوابم صادقه است مگه نه؟میخوام برم حتی اگر فقط یه خواب باشه حتی اگه همه بگن دیوونه ام .لطفا واسم دعا کن ،دعا کن با کیان برگردم.
من بدون خبر از کیان میمیرم،به خدا میمیرم
ازبس گریه و زاری کرده بودم دیگر نفسم بالا نمی آمد.
خداروشکر که حرم خلوت بود وگرنه حسابی جلب توجه میکردم.
لیوان آبی مقابلم قرارگرفت ،سرم را بالا آوردم و با زهرا روبه رو شدم.
&ادامه دارد...
☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ
به توصیهـ #رهبر عزیزمون،جهت رفع بیماری #کرونا ... ان شالله🍃
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh