eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
350 دنبال‌کننده
27.3هزار عکس
9.8هزار ویدیو
136 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا عاشقش شد... اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می‌کرد ، می دیدم که بعد از نمـاز از خدا طلب شهادت می‌کند... نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمی‌شد، دیگر تحمل نکردم ، یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهیــد می شی! حتی جلوی نماز اول‌وقت او را می‌گرفتم! اما چیزی نمی‌گفت .... دیگر هم نماز شب نخواند ! پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندیــد و گفت : کاری‌و که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضی تره ... بعداز مدتی برای شهادت هم دعا نمی‌کرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمی‌کنم! چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهـــادت برسم ... گفتم : حالا اگه تو جوونی عاشقــت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون می‌شناسه؟! ✍ به روایت همسر شهید پاسدار مدافع حـرم شهید مرتضی_ حسین‌پور نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
میگفت خسته نشدۍ از این همه رفاقت با شهدا..؟ گفتم چرا خستہ بشم؟ تازه دارم راه درست رو میرم... گفت سخت نیست دارۍ مثہ شهدا رفتار میکنے... گفتم خیلی سخته ،مثه نگه داشتن آتیش تو دسته ولی تازه دارم معنی عشـق رو میفهمم... گفت باشہ اصلا هرچی تو بگے ولی آخر این رفاقـت چیه...؟! گفتم : لیاقت نوکری حضرت‌زینـب (س) مهر تایید عمہ‌سادات برگشت گفت میشہ منم با شهدا دوست بشم...؟! منم این رفاقتـ رو میخوام... حالا باید چیکار کنم مثہ شهدا بشم اخرهم شهید شم...؟ گفتم یہ شرط داره ... گفت چہ شرطۍ؟ گفتم: شهادت بہ‌شرط رعایت... گفت باشہ هرچند سختہ ‌ولے میخوام شهیدانه زندگے کنم تا مثہ شهدا بمیرم... شهیدحمیدسیاهکالی‌مرادی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفت آسمان و عرش خدا را که رد کنی قدَّت نمی‌رسد که علی را رصد کنی... عیدتون مبارک التماس دعا دارم در این ایام مبارک
⭕️ مسئولان هرچه سریع‌تر به دادِ خوزستان برسند/ مردم خوزستان به گروه‌های فرصت‌طلب اجازه سوء‌استفاده ندهند 🔵 آیت‌الله العظمی علوی گرگانی: 🔹 مردم شریف استان خوزستان و برخی استان‌های جنوبی کشور این روزها ایام سختی را سپری می‌کنند. مشکلات کم‌آبی و ریزگردها و برخی مشکلات دیگر همگی دست به دست هم داده است تا این عزیزان در گرفتاری شدید دست و پنجه نرم کنند. اینجانب لازم می‌دانم به تمام مسئولان توصیه کنم هر‌چه سریعتر به داد مردم استان خوزستان برسند و آن‌ها را تنها نگذارند و با مدیریت و کار جهادی و همه‌جانبه آلام آن عزیزان را تسکین دهند. 🔹 همچنین از مردم شریف استان خوزستان می‌خواهم صبر را پیشه خود قرار داده، به بهانه وجود مشکلات به برخی افراد و گروه‌های فرصت‌طلب اجازه ندهند از این وضعیت موجود سوء‌استفاده کنند.
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞 به دنبال تو می‌گردم میان کوچه‌ها گاهی عجب طوفان بی‌رحمی‌ست، عطری آشنا گاهی 🌹 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 سرنگ رو حرفه ای در محلول روبه روش میکنه .مامان نزدیک میاد .شیشه رو برمیداره و بعد نگاه حرصیش رو به پاشا میدوزه ،مادر پزشک داشتم سخته . -که کتفت شکسته همین؟ -حالا بگو اینجا چه خبره نمی دونم چرا مامان آنقدر کلیک کرده بود ،شاید نمی خواست مادر بودنش رو یه روزه ثابت کنه .محمد حسین وارد اتاق میشه،سلامی میکنه ،مامان به سمت محمد حسین بر می گرده . -سلام معذب از فضای سنگین و پر تنش گوشه ای می ایسته و با اشاره به پاشا می فهمونه که کارش داره . -چی میگی تو محمد حسین ؟ همه نگاه ها به سمت محمد حسین بر می گردد.محمد حسین با دیدن نگاه ها معذب تر میشه و مثل بچه های خرابکار که پشیمون شده به سمت پاشا میده . -چیز مهمی نبود می خواستم بگم که چیز زنگ زده نگرانته -چیز؟! ادای کسی رو در میاره که انگار داره فکر می کنه بفهمه چیز چه معنیی میده . -بابا چیز دیگه پاشا انگار تازه متوجه کلمه سری بینشون میشه . -آهان -خودم بهشون زنگ میزنم -باشه ،بعد لباسات رو چی کار کنم؟ -بده به من -نه شما سختتونه -وا!چه سختیی؟ همون لحظه پرستار وارد اتاق میشه و کیسه ای رو به سمت محمد حسین میگیره و رو به پاشا میکنه:سرگرد مامان معطل ادامه حرف های پرستار نمیشه:سرگرد؟ -با من بودن خانوم میلانی پرستار میخواد ادامه بده که محمد حسین کیسه رو میگیره میگه:ممنون دیگه کیسه رو دادین بفرمایید پرستار بی حرف میره ،مامان کیسه رو میگیره:لباسای پاشاس دیگه محمد حسین نمی دونه چی بگه که کیسه رو از مامان میگیرم :بدینش به من بزارم تو ماشین -نمی خواد -وا مامان بدینش به من مامان بی تفاوت به من دستی تو کیسه می کنه که با به دست لباس لباس ساده مواجه میشه،کیسه رو می بنده و به سمت من میگیره . -مامان جان شما دیگه برین خونه -من شب می مونم پیشت -نه شما فردا شیفتته -خب باشه -برین خونه استراحت کنین مامان نمی دونست چی کار کنه،احساس کردم به پاشا مشکوک شده و دخالت تو این دقیقه رو جایز نمی دونستم ،مامان خودش رفت،دیگه چیزی نگفت . *** زیور خانوم دود اسپندی راه انداخته بود،اون سرش نا پیدا پاشا وارد خونه شد.زیور خانوم اسپند رو دور سر پاشا گردوند ،اسپند رو روی آتیش انداخت . -چشم بد دور با خنده نگاهی به پاشا انداختم ،آروم جلو می اومد ،دست سالمش رو روی دست شکسته اش گذاشت ،لبخندی بهم زد ،در جواب لبخندی که زدم ،پله ها رو بالا رفت و روی تختش خوابید. -چقدر دلم برا حموم تنگ شده مامان بی توجه به آرزوی پسرش پنجره رو باز کرد:فعلا نمی تونی بری لباس هاشو با دردسر در آورد و کلافه روی تخت خوابید .مامان یه مدتی بی خیال پاشا شده بود،نمی دونستم به جای نرسیده ول کرده یا نه فعلا داره خیال پاشا رو راحت می کرد . بابا با خنده پنیر رو روی نون تست مالید،،خیار و گوجه رو روش گذاشت و به سمت پاشا گرفت .پاشا هم خنده ای کرد و گفت:وای از علیلی پاشا با دست سالمش لقمه رو گرفت و توی دهانش گذاشت که نه چپاند ،نگاهی به لقمه بزرگ توی دستم کردم و سعی کردم مثل پاشا بچپانم توی دهنم ولی نتیجه اش شد حالت تهوعی که از هجوم لقمه حاصل شده بود،بلند میشم و به سمت دستشویی میرم . -آخه دختر مگه مجبوری؟ -می خواست ادای منو دربیاره ضعیفه با حرص راهی آشپزخونه میشم : که ضعیفه! شما ساکن قرن چندمی؟ -اگه ذهنم یاری کنه فکر کنم واسه دهه سی باشم بعد لقمه ی بعدی رو از دست نگاه گرفت ،چهره اش کج کرد: خوبه آدم علیل باشه ها یکم لوس میشه -بسه دیگه علیل علیل آدم یه طوری میشه صدای تلفن باعث شد که نگاه از قافله جواب دادن عقب بمونه .مامان گوشی رو بر می داره. -بله نگاه با حرص خیره میشه به پاشا: یکی طلبت پاشا شونه ای بالا میندازه که یاد کتفش میفته و دردش میگیره ،نگاه با خنده میگه:حقته بابا با جدیت به نگاه میگه:اِ نگاه -بابا اونی که برات می مونه نگاهته ها -اون که توش شکی نیست 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺 🍂🌺🍂 🍂🌺🍂 🌺 ♡یالطیف♡ 📒رمان عاشقانه هیجانی ❣ 🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ 🌷 🍂 مامان گوشی رو سر جاش میذاره،بابا بدون اینکه نگاهش رو از روی لقمه کره و عسلش برداره میگه :کی بود بهنوش ؟ -خانوم فاطمی تبار پاشا یهو سیخ میشینه و به سمت مامان نگاه می کنه:فاطمی تبار؟ -آره -خانوم؟ -چی میگفت بهنوش؟ -گفت که می خوان بیان اینجا واسه امر خیر -برای؟ -امر خیر -نه برای؟ -بابا امر خیر -نه واسه کی؟ -آهان برا پناه -برا کدوم؟ -پناه -نه برا کدوم -وا پناه دیگه -واسه کدوم پسرشون این بار نگاه ها برگشت سمت پاشا :آخه دوتا برادرن محمد حسین ومحمد حسن بابا بلند شد ،به سمتم اومد و نگاهی کرد بهم :نمی خوام دخالت کنم بابا ولی پسری که قبلا ولت کرده لایق اعتماده؟ هیچ چیز نگفتم ،بابا هم نگفت و رفت . **** لیوان چایی رو با نظم پر میکنم که خدایی نکرده یه لیوان حتی یه میلم کمتر نداشته باشه ،بین قندها غنچه های گل محمدی بهم می خندیدند .ملکا و فرشته خانوم اومدن دیدنم یا شایدم ناز کشی .قندون رو توی سینی می زارم و کنارش چهار لیوان چایی دستی به صورتم می کشم و شومیزم رو مرتب میکنم ،موهای نصفه و نیمه ام رو دو طرف بافته ام ،شلوار لی تیره ام رو میزون میکنم و وارد پذیرایی میشم . -به به عروس قشنگم مامان لبخندی تحویل فرشته خانوم می دهد ،شروع میکنم به پخش کردن چایی ها .منظم کنار مامان بهنوش میشینم . -ما امروز برای ،آقا محمد حسینمون اومدیم خواستگاری گفتم اول مسائل رو بین خانوم ها حل کنیم بعداً محمد حسین رو بیاریم وسط البته بگم که این شازده ما دیگه داره سن زن داریش میگذره وقتشه ترشی بندازیمش مامان خنده ای میکنه:اختیار دارین هنوز وقت هست پاشای ما هم ازدواج نکرده -پاشای شما هم دیر اقدام کردن -هنوز اقدامم نکردن سکوت حاکم میشه،از مجلس های سرو سنگین خوشم نمی اومد . -محمد حسین ما پلیسه ،شغلش خطرناکه ولی پسر اهلیه قصد ندارم تعریف کنم ولی خدایی تا حالا چیزی به غیر از چَشم نشیدم ازش ،همیشه هم پشت خواهر و برادرش هست .تا حالا نشده چیزی بخوان وکم بزاره براشون .چند سال پیش که باباشون دیگه تاب زمین و زمینی ها رو نداشت . -خدا بیامرزه -خدا که آقا رضا رو آمرزیده ،خدا من رو سیاه رو بیامرزه -اختیار دارین -ممنون ...محمد حسینم شد مرد خونه ،جون کند ملکا رو فرستاد دانشگاه و برای محمد حسنم یه کارگاه گرفت -خدا حفظشون کنه -هم چنین بچه های شما رو اون زمان هایی هم که سایه باباش رو سرمون بود ،باباشون تمام سعیش رو برای رفاه ما می کرد ،این آخری ها شش یاریش نکرد ،شد مرد خونه نشین و چقدرم عذاب می کشید. ملکا بغضش رو قورت می داد ،دختر بود و فقط یه دختر می فهمید پدر یه روز نباشه چی به سر دل آدم میاد . -محمد حسین از همون موقع خرجی بده خونه شد،به خاطر همینم نتونست بیشتر از فوق دیپلم بخونه چون از بچگی عاشق پلیس و پلیس بازی بود ،دوست باباش کاراش رو جور کرد نه اینکه پارتی بازی کرده باشه فقط کمکش کرد ...بقیه اش دیگه به خودتون بستگی داره که بخواین دسته گلتون رو بدین به پسر ما یا نه حالا دیگر تنها سخنران مجلس هم ساکت شد و از لای پولکی های رو میز یه پولکی برداشت و آروم آروم چایی رو مزه مزه کرد بعد هم گره روسریش رو باز میکنه که یاد حضور پاشا میفته . -پسرتون خونه اس؟ -بله ...ولی خوابه ،قرص خورده خوابیده اگرم بیدار شه نمیاد بیرون -بله اون که بهش ایمان دارم که چشم پسرتون پاکه -شما لطف دارین برای اینکه خیالتون راحت شه میگم پناه بره و یه نگاه بندازه -نه راحت باش -نه پناه جان پاشو بلند میشم پله ها رو بالا می رم ،در رو باز میکنم نگاهی به اتاق پاشا میندازم ،پاشا هیچ وقت مثل آدم ها نمی خوابید بچه که بود فقط غلت می خورد ،حالا هم که معلوم نیست اصلا چطوری اینجوری خوابیده،وقتی می خوابید بیشتر از قبل عاشقش میشدم ،چشم های قشنگش ،بسته قشنگ ترم میشد ،ریش هایش که حسابی ریخته بود هم معصوم تر شد بود ،موهای خرمایش ریخته بود بهم . 🌺🍂ادامه دارد..... نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
{بسم الله الرحمن الرحیم...
دعـای هفتمـ صحیفـهـ سجادیهـ به توصیهـ عزیزمون،جهت رفع بیماری ... ان شالله🍃 نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
سَلامٌ عَلى قَلبِ زَينَبَ الصَّبور
{صَبَاحَاً أتَنَفَّسُ بِحُبِّ الحُسَین...
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗 قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ. اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ. اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ. ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ ❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️ اللهم عجل الولیک الفرجــ✨ @zakhmiyan_eshgh
عید قربان شده و در عوض قربانۍ ما به قربان تو رفتیم اباعبدالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"خَلّیْهما عَلی اَللّه " به خُدا بسپارش . . ꔷ͜ꔷ!
سلام عید همگی مبارک
"و فَدَیناهُ بِذِبح عَظیم" و ما قُربانی بزرگی را، فدای او ساختیم ... صافات؛ نشانه ۱۰۷ 🌱'
اما خداى ابراهيم ..! او نمى‌خواهد اسماعيل‌ها كشته شوند، او مى‌خواهد ابراهيم‌ها آزاد شوند و رشد كنند. -علی‌صفایی‌حائری؛مسئولیت‌وسازندگی،ص۴۳🌿
cagri tv_1_20130205094240.mp3
3.09M
" ابراهیم خلیل الله . . ! عید قربان 🌱•. نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نكاتي پيرامون روز عرفه: حاج فاطمي نيا: ▫️روز عرفه ، از اعیاد بزرگ اسلام است ▫️در اين روز ، خداوند عنايت خاصي به بندگان دارد ▫️بزرگاني را ديدم كه به اين روز چشم دوخته بودند ▫️اعمال این روز را به قدر نشاط انجام دهید ▫️عمده این است که برای انسان معرفت حاصل شود ▫️در مضامین دعای عظیم عرفه تامل بفرمایید ▫️گاهی تامل در یک جمله،مسیر زندگی را تغییر میدهد ▫️روز عرفه ، روز شهادت حضرت مسلم بن عقیل است ▫️توسل به حضرت مسلم در اين روز ، مهم است
سردار بزرگ و فاتح خرمشهر بود که در روز عرفه همراه با یارانش در سال ۸۴ آسمانی شد. در عملیات فتح المبین ترکش بزرگی به سر حاج احمد خورد و در بیمارستان بستری شد. بعید بود بتواند نیرو ها را فرماندهی کند. چند ساعت بعد خودش را به نیروهای لشکر نجف رساند و همراه با آنها کار را تمام کرد. بعدها به نیروهایش گفت: من در بیمارستان بودم و حالم اصلا مساعد نبود. تشریف فرما شدند و گفتند: ، ما تو را شفا دادیم. . از آن روز دیدگاه حاجی به دفاع مقدس و شهدا کاملا تغییر کرد... 📕برگرفته از کتاب مهر مادر. اثر گروه شهید هادی ♥️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا